eitaa logo
دیوان فضل
286 دنبال‌کننده
382 عکس
288 ویدیو
25 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کربلایی رضا باقریان
دارم از طفلی خودم را بی قرارت می‌کنم هر چه دارم یا ندارم را نثارت می‌کنم تو قتیل گریه‌ای، پس من برای گریه‌ام دیده‌ام را وقف چشم اشک بارت می‌کنم آب می‌نوشم به یاد خشکیِ لبهای تو با دو قطره آب خود را داغدارت می‌کنم در حسینیه همین‌که روضه بر پا می‌شود گریه بر حال رباب و شیرخوارت می‌کنم حنجرت ذکر خدا می‌گفت زیر نیزه‌ها بینِ سجده یاد جسم نیزه دارت می‌کنم حال که از کربلا دورم، میان روضه‌ها هیئتت را گاه‌گاهی چون مزارت می‌کنم می‌زنم بر سینه‌ام، چون نیزه خورده سینه‌ات هم‌چو میثم عاقبت سر را به دارت می‌کنم از فرس افتادی و جسم تو مرکب کوب شد تا قیامت لعنِ خصمِ نابکارت می‌کنم تلگرام 👇 https://telegram.me/joinchat/Cye2_Tze5v3xNJMlxUl3kQ ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/4053008384Cb0cf37005d
هدایت شده از کربلایی رضا باقریان
السلام علیک یامولا پیرمرد عشیره‌ی لیلا پدر و مادرم به قربانت ای غریب مدینه در هر جا من گدای تو هستم آقاجان نظری کن که مانده‌ام تنها ای امام غریب ادرکنی دست من را بگیر روز جزا هرچه دارم من از شما دارم ناله و اشک و روضه را حتی مددی کن که شیعه‌ات باشم شیعه‌ی حُب و معرفت آقا در صفاتِ خدا شریکی تو جز ربوبیت خدا یکتا خاک پای تو سرمه‌ی چشمم یابن الزهرا غریب آل الله خاک بوس درت همیشه ملک زنده‌ی یارب شما موسی حاتم طاعی از غلامانت هست شاگرد مکتبت عیسی زائر قبر خاکیَت هستم جان عالم فدای قبر شما در غریبی چه شهره‌ای داری ای به شهر مدینه بی‌ همتا روضه داریِ تو فراگیر است بهترین روضه خوانِ خون خدا اشک هم پای چشم تو خون شد داغدار امام عاشورا هر زمان روضه‌ای به پا کردی می‌شود چشم خیستان دریا سه کفن تا برات آوردند زنده شد خاطرات کرببلا روضه‌ام را اجازه می‌خواهم تا به یاریتان کنم بر پا یاد آن روز کآتش نمرود رفت از خانه‌ی شما بالا مردی از جنس سنگ آمد و زد تازیانه تو را میان دعا سجده‌ات را شکست با لگدی بی حیایی که داشت بغض تو را نیمه شب بود و بی عمامه، شدی راهیِ مجلسی که... واویلا پشت مرکب پیاده می‌رفتی بر لبت بود ذکر یازهرا ناگهان یاد کوفه افتادی یاد آن دختری که بی سقا عقب ناقه بسکه می‌افتاد نیمه شب یکّه در دل صحرا زجر هم تازیانه در دستش گاه و بی گاه می‌زدش او را یاد آن کودکی که از روی بام سنگ می‌زد به صورتش حتی چه بگویم که خیزران و، یزید چه به روزش رساند در آنجا داد می‌زد عمو کجا هستی لب و دندانِ خونیِ بابا.... تلگرام 👇 https://telegram.me/joinchat/Cye2_Tze5v3xNJMlxUl3kQ ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/4053008384Cb0cf37005d
هدایت شده از کربلایی رضا باقریان
هر که می‌‌آید در اینجا غرق احسان می‌شود هم چو آهویی گریزان در بیابان می‌شود زشت و زیبا خوب و بد هرکس که می‌آید حرم بر سر این سفره جزء ریزه خواران می‌شود جذبه‌ی برق نگاهش بس‌که ناز و دلرباست نامسلمان هم از این جذبه مسلمان می‌شود سینه‌ی زوار قبرش در کنار حوض‌ها هم چو این دیوار و در، آیینه بندان می‌شود بس‌که این صحن و سرا بوی غریبی می‌دهد صاحب این خانه یار ما غریبان می‌شود آب سقاخانه‌اش مانند آب کوثر است هر مریضی با دو قطره آب درمان می‌شود پرچم سبز رضا خط امانش می‌دهد هر که در این قُبه ریزه خوار سلطان می‌شود عاقبت سلطان ارض طوس روزی می‌رسد هم نشین محفل ما مستمندان می‌شود پنجره فولاد این میخانه حاجت می‌دهد زائرِ او زائرِ شهر حسین جان می‌شود کانال تخصصی اشعار رضا باقریان http://eitaa.com/joinchat/4053008384Cb0cf37005d
هدایت شده از کربلایی رضا باقریان
ای ‌‌جلوه‌ی زهرا رضا ای صاحب دلها رضا رئوف آل عبا تو چشم و چراغ علی و مصطفایی تو آیینه‌ی جلوه‌ی لطف خدایی ای معنیِ. لطف و کرم تنها تو هستی. در این دلم مهر تو آقا همیشه در دل منه نبض قلبم با تو آقا داره می‌زنه شبای عاشقیمون با تو روشنه تو. شاه خراسانی و ما ها گداتیم رضا. جاروکش ایوون و صحن و سراتیم تو. شمس الشموسی تو باب المرادی رضا. اذن ورودیِ باب الجوادی عالم توی دستاته جونم کف پاهاته عکس علی و زهرا آقا توی چشماته ای ضامن آهو شفیع روز محشر ای شمس الضحی جلوه‌ی الله و اکبر حج منی. مولای من روشنگرِ این. دنیای من با. نام تو تا آسمونا پر گرفتم رضا. هر چی که خواستم از این در گرفتم تو. جانا پناه گدای بی پناهی رضا. راه هدایت به هر گم کرده راهی رویای شیرینم اصل و فروع دینم تو آسمونا مولا نام تو رو می‌بینم یابن الزهرا یابن زهرا یا مولا کانال تخصصی اشعار رضا باقریان http://eitaa.com/joinchat/4053008384Cb0cf37005d
هدایت شده از کربلایی رضا باقریان
باید به عشق گنبد تو یاکریم شد روی مناره‌های الهی مقیم شد حیف است پا به صحن و سرای شما نهم باید سوار بال ملک یا نسیم شد هرکس دخیل پنجره فولاد می‌شود تا روز حشر خانه‌اش آباد می‌شود صحن و سرای خانه‌ات آباد یا رضا صید توئیم گر تویی صیاد یا رضا روزی سفره‌های شب ما زیاد شد وقتی که راهمان به تو افتاد یا رضا مهر تو را به آب و گل ما گذاشتند نام تو را شفاعت عالم نگاشتند بال و پر فرشته گلیم سرای تو آقا شود کنار تو آقا، گدای تو آنقدر وسعت حرمت کبریایی است جا شد بهشت گوشه صحن و سرای تو حالا بهشت، هم‌نفس زائرت شده در کوچه‌های دور حرم عابرت شده باید برای درک تو پر در بیاورم غیر از رئوف، واژه بهتر بیاورم باید برای منقبت بی کرانه‌ات یک صفحه‌ای به وسعت محشر بیاورم محشر به شانه‌های تو مثل کبوتر است، وصف تو از خیال و شعورم فراتر است در مشهد آفتاب به دردی نمی‌خورد بی عطر تو گلاب به دردی نمی‌خورد بوسه، مرا ز پای تو سیراب می‌کند با این حساب، آب، به دردی نمی‌‌خورد یک ذره از تلؤلؤِ تو آفتاب شد خورشید هم کنار تو خانه خراب‌ شد صحن عتیق هرچه مسلمان درست کرد از برکت تو بوذر و سلمان درست کرد شبهای جمعه از نفس زائران تو دور ضریح، چند سلیمان درست کرد بیهوده نیست عاشق تو بی قرار تو اينگونه بود مور شدن در جوار تو خوب است در حریم شما استخاره‌ها هیچند در برابر نورت ستاره‌ها سوگند می‌خورم به جلال تو یا رضا عرش خداست بر سر دوش مناره‌ها پیش تو استخاره گرفتیم و بد نشد گلدسته‌ی حریم تو آقا رصد نشد هرجا کریم هست، کرمخانه می‌شود بالم فقط به گرد تو پروانه می‌شود کنج حرم نشسته‌ام و داد میزنم ( هر یوسفی که یوسف زهرا نمی‌شود ) آقا کرامت تو در اینجا زبان زد است کرببلای دیگر من شهر مشهد است دست تو خاک را به نظر کیمیا کند ظرف مس وجود مرا هم طلا کند حس می‌کنم کنار تو نام حسین را نام حسین در حرم تو چه‌ها کند پابوسی تو پاره گریبانمان کند راهی به سوی شهر حسین جانمان کند آن سائلی که دامن لطف تو را گرفت یادم نرفته نیمه شبی که شفا گرفت جان جواد را که قسم داد پیش تو یک اربعين، از حرمت کربلا گرفت دارالشفاست کوی تو یا ثامن الحجج وجه خداست روی تو یا ثامن الحجج کانال تخصصی اشعار رضا باقریان http://eitaa.com/joinchat/4053008384Cb0cf37005d
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
هر که می‌‌آید در اینجا غرق احسان می‌شود هم چو آهویی گریزان در بیابان می‌شود زشت و زیبا خوب و بد هرکس که می‌آید حرم بر سر این سفره جزء ریزه خواران می‌شود جذبه‌ی برق نگاهش بس‌که ناز و دلرباست نامسلمان هم از این جذبه مسلمان می‌شود سینه‌ی زوار قبرش در کنار حوض‌ها هم چو این دیوار و در، آیینه بندان می‌شود بس‌که این صحن و سرا بوی غریبی می‌دهد صاحب این خانه یار ما غریبان می‌شود آب سقاخانه‌اش مانند آب کوثر است هر مریضی با دو قطره آب درمان می‌شود پرچم سبز رضا خط امانش می‌دهد هر که در این قُبه ریزه خوار سلطان می‌شود عاقبت سلطان ارض طوس روزی می‌رسد هم نشین محفل ما مستمندان می‌شود پنجره فولاد این میخانه حاجت می‌دهد زائرِ او زائرِ شهر حسین جان می‌شود http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
مسیر شهر مدینه ستاره باران بود و کوچه کوچه‌ی این راه، ریسه بندان بود مُقَّربان الهی به صف شده بودند هوای مستی و عاشق شدن نمایان بود سکوتِ محض، فضا را گرفته بود و سحر ملک به شکل بشر آمد و غزل‌خوان بود چه ازدحام عجیبی، چه راه بندانی و هرچه قدر بخواهی گدا فراوان بود حسودِ شهر، لبش را گزیده از حسرت در انتهای همین کوچه‌ها پریشان بود بشارت از در و دیوار کوچه می‌بارید ترانه بر لبِ حور و پَری و قِلمان بود جنون به حَدِ خودش می‌رسید هر لحظه بشیر آمده و دست به گریبان بود فضا فضای تهیَّت، هوا هوای جنون زمان زمانِ رسیدن، ملک گل‌افشان بود نفس به سینه گرفت و، صدا نمی‌آمد فقط طنینِ صدا، آیه‌های قرآن بود ز رفت و آمد قدّوسیان شنیدم که حرام بود غم و غصه، عشق ارزان بود نسیمِ باد صبا می‌وزید نیمه‌ی شب مسیر سبز حضورش به کوی جانان بود تعارف این لحظات، آمد و نیامد داشت که مور دور و برِ خانه‌ی سلیمان بود از این طرف همه میخانه‌ها شده آباد از آن طرف بت و بتخانه هر چه ویران بود سبد سبد گل یاس از بهشت آوردند عبورِ خانه‌ی وحیٍ خدا گلستان بود پیمبران الهی جلوس می‌کردند طبیب می‌رسد از راه، وقت درمان بود فرشته از دل عرشِ برین زمین آمد خبر چه بود، که در بینِ شهر حیران بود؟ خبر رسید که آمد امامِ یازدهم زمان آمدنش فرش، باغِ رضوان بود رسید و روشنی آورد با قدم‌هایش و عمرِ تیرگیِ محض، رو به پایان بود به یمن مقدم مولود خانه‌ی زهرا امامِ هادی علیه السلام، خندان بود نگاهِ فاطمه در چهره‌اش هویدا شد برای اهل نظر این عقیده آسان بود کشید پرده به رویش ستاره‌ی زهره ز بسکه این پسر فاطمه درخشان بود کسی رسیده که حاتم گدای او بود و همیشه سفره‌ی او پهن و از کریمان بود کسی رسیده که هر نیمه شب شبیه علی به فکر سفره‌ی خالیِ مستمندان بود کسی که قبل ولادت نبود، آمده بود خلاصه خانه‌ی او مجمعِ محبان بود دیوان اشعار فضل الهی
مسیر شهر مدینه ستاره باران بود و کوچه کوچه‌ی این راه، ریسه بندان بود مُقَّربان الهی به صف شده بودند هوای مستی و عاشق شدن نمایان بود سکوتِ محض، فضا را گرفته بود و سحر ملک به شکل بشر آمد و غزل‌خوان بود چه ازدحام عجیبی، چه راه بندانی و هرچه قدر بخواهی گدا فراوان بود حسودِ شهر، لبش را گزیده از حسرت در انتهای همین کوچه‌ها پریشان بود بشارت از در و دیوار کوچه می‌بارید ترانه بر لبِ حور و پَری و قِلمان بود جنون به حَدِ خودش می‌رسید هر لحظه بشیر آمده و دست به گریبان بود فضا فضای تهیَّت، هوا هوای جنون زمان زمانِ رسیدن، ملک گل‌افشان بود نفس به سینه گرفت و، صدا نمی‌آمد فقط طنینِ صدا، آیه‌های قرآن بود ز رفت و آمد قدّوسیان شنیدم که حرام بود غم و غصه، عشق ارزان بود نسیمِ باد صبا می‌وزید نیمه‌ی شب مسیر سبز حضورش به کوی جانان بود تعارف این لحظات، آمد و نیامد داشت که مور دور و برِ خانه‌ی سلیمان بود از این طرف همه میخانه‌ها شده آباد از آن طرف بت و بتخانه هر چه ویران بود سبد سبد گل یاس از بهشت آوردند عبورِ خانه‌ی وحیٍ خدا گلستان بود پیمبران الهی جلوس می‌کردند طبیب می‌رسد از راه، وقت درمان بود فرشته از دل عرشِ برین زمین آمد خبر چه بود، که در بینِ شهر حیران بود؟ خبر رسید که آمد امامِ یازدهم زمان آمدنش فرش، باغِ رضوان بود رسید و روشنی آورد با قدم‌هایش و عمرِ تیرگیِ محض، رو به پایان بود به یمن مقدم مولود خانه‌ی زهرا امامِ هادی علیه السلام، خندان بود نگاهِ فاطمه در چهره‌اش هویدا شد برای اهل نظر این عقیده آسان بود کشید پرده به رویش ستاره‌ی زهره ز بسکه این پسر فاطمه درخشان بود کسی رسیده که حاتم گدای او بود و همیشه سفره‌ی او پهن و از کریمان بود کسی رسیده که هر نیمه شب شبیه علی به فکر سفره‌ی خالیِ مستمندان بود کسی که قبل ولادت نبود، آمده بود خلاصه خانه‌ی او مجمعِ محبان بود دیوان اشعار فضل الهی
طواف می کنم آن قبله گاهِ ایمان را که حق به سجده در آورده پایش انسان را اگر نبود، نشانی نبود از عالم به یمن اوست که آورده اند قرآن را دلیل خلقت عالم همان کسی است، که حق کشیده است کنارش وقارِ سلطان را هدایتش به دلِ عرش هم سرایت کرد به یک اشاره نشاند به خاک، باران را مدینه شاهدِ لطفی شده است آدم ساز ندیده است کسی این همه مسلمان را کسی رسیده که با هر قدم که بر می داشت به راهِ راست کشیده همه بزرگان را اسیرِ خویش کند با نگاهِ معصومش خدیجه و علی و کردگار سبحان را رسید و زیرِ قدمهاش یاس رویید و کشیده پشت سرش رونقِ بهاران را خدیجه سیبِ بهشتی که خورد، درمان شد که اینچنین به جانش خرید درمان را به غیر دخترِ احمد که امشب آمده است کسی نداشته اینگونه راه بندان را فقط به مکتبِ او می شود کسی مِناّ و گر نه کسیت که مِناّ کند سلمان را کدام دختِ قبیله دهد به دستِ گدا شب عروسیِ خود جامه ای گل افشان را کدام دخت قبیله است، پیشِ نابینا پسِ نقاب بگیرد جمالِ تابان را نفس کشیدن او هم عبادتی محض است نفس کشیدنش آباد کرده ویران را هزار سالِ دگر هم اگر رود، هرگز نبیند هیچ کسی مثلِ این فروزان را تو خود حدیث مفصل بخوان از این شعری... که بیت بیت گرفته است، بویِ یزدان را دیوان فضل
هدایت شده از دیوان فضل
مسیر شهر مدینه ستاره باران بود و کوچه کوچه‌ی این راه، ریسه بندان بود مُقَّربان الهی به صف شده بودند هوای مستی و عاشق شدن نمایان بود سکوتِ محض، فضا را گرفته بود و سحر ملک به شکل بشر آمد و غزل‌خوان بود چه ازدحام عجیبی، چه راه بندانی و هرچه قدر بخواهی گدا فراوان بود حسودِ شهر، لبش را گزیده از حسرت در انتهای همین کوچه‌ها پریشان بود بشارت از در و دیوار کوچه می‌بارید ترانه بر لبِ حور و پَری و قِلمان بود جنون به حَدِ خودش می‌رسید هر لحظه بشیر آمده و دست به گریبان بود فضا فضای تهیَّت، هوا هوای جنون زمان زمانِ رسیدن، ملک گل‌افشان بود نفس به سینه گرفت و، صدا نمی‌آمد فقط طنینِ صدا، آیه‌های قرآن بود ز رفت و آمد قدّوسیان شنیدم که حرام بود غم و غصه، عشق ارزان بود نسیمِ باد صبا می‌وزید نیمه‌ی شب مسیر سبز حضورش به کوی جانان بود تعارف این لحظات، آمد و نیامد داشت که مور دور و برِ خانه‌ی سلیمان بود از این طرف همه میخانه‌ها شده آباد از آن طرف بت و بتخانه هر چه ویران بود سبد سبد گل یاس از بهشت آوردند عبورِ خانه‌ی وحیٍ خدا گلستان بود پیمبران الهی جلوس می‌کردند طبیب می‌رسد از راه، وقت درمان بود فرشته از دل عرشِ برین زمین آمد خبر چه بود، که در بینِ شهر حیران بود؟ خبر رسید که آمد امامِ یازدهم زمان آمدنش فرش، باغِ رضوان بود رسید و روشنی آورد با قدم‌هایش و عمرِ تیرگیِ محض، رو به پایان بود به یمن مقدم مولود خانه‌ی زهرا امامِ هادی علیه السلام، خندان بود نگاهِ فاطمه در چهره‌اش هویدا شد برای اهل نظر این عقیده آسان بود کشید پرده به رویش ستاره‌ی زهره ز بسکه این پسر فاطمه درخشان بود کسی رسیده که حاتم گدای او بود و همیشه سفره‌ی او پهن و از کریمان بود کسی رسیده که هر نیمه شب شبیه علی به فکر سفره‌ی خالیِ مستمندان بود کسی که قبل ولادت نبود، آمده بود خلاصه خانه‌ی او مجمعِ محبان بود دیوان اشعار فضل الهی
هدایت شده از دیوان فضل
مسیر شهر مدینه ستاره باران بود و کوچه کوچه‌ی این راه، ریسه بندان بود مُقَّربان الهی به صف شده بودند هوای مستی و عاشق شدن نمایان بود سکوتِ محض، فضا را گرفته بود و سحر ملک به شکل بشر آمد و غزل‌خوان بود چه ازدحام عجیبی، چه راه بندانی و هرچه قدر بخواهی گدا فراوان بود حسودِ شهر، لبش را گزیده از حسرت در انتهای همین کوچه‌ها پریشان بود بشارت از در و دیوار کوچه می‌بارید ترانه بر لبِ حور و پَری و قِلمان بود جنون به حَدِ خودش می‌رسید هر لحظه بشیر آمده و دست به گریبان بود فضا فضای تهیَّت، هوا هوای جنون زمان زمانِ رسیدن، ملک گل‌افشان بود نفس به سینه گرفت و، صدا نمی‌آمد فقط طنینِ صدا، آیه‌های قرآن بود ز رفت و آمد قدّوسیان شنیدم که حرام بود غم و غصه، عشق ارزان بود نسیمِ باد صبا می‌وزید نیمه‌ی شب مسیر سبز حضورش به کوی جانان بود تعارف این لحظات، آمد و نیامد داشت که مور دور و برِ خانه‌ی سلیمان بود از این طرف همه میخانه‌ها شده آباد از آن طرف بت و بتخانه هر چه ویران بود سبد سبد گل یاس از بهشت آوردند عبورِ خانه‌ی وحیٍ خدا گلستان بود پیمبران الهی جلوس می‌کردند طبیب می‌رسد از راه، وقت درمان بود فرشته از دل عرشِ برین زمین آمد خبر چه بود، که در بینِ شهر حیران بود؟ خبر رسید که آمد امامِ یازدهم زمان آمدنش فرش، باغِ رضوان بود رسید و روشنی آورد با قدم‌هایش و عمرِ تیرگیِ محض، رو به پایان بود به یمن مقدم مولود خانه‌ی زهرا امامِ هادی علیه السلام، خندان بود نگاهِ فاطمه در چهره‌اش هویدا شد برای اهل نظر این عقیده آسان بود کشید پرده به رویش ستاره‌ی زهره ز بسکه این پسر فاطمه درخشان بود کسی رسیده که حاتم گدای او بود و همیشه سفره‌ی او پهن و از کریمان بود کسی رسیده که هر نیمه شب شبیه علی به فکر سفره‌ی خالیِ مستمندان بود کسی که قبل ولادت نبود، آمده بود خلاصه خانه‌ی او مجمعِ محبان بود دیوان اشعار فضل الهی
کسی از خانه‌اش هر شب گذر روح‌الامین دارد که از ترس خدا در سجده پینه بر جبین دارد کسی که همسر شیر خدا باشد یقین دارم خبر از عالم لاهوت و از عرش برین دارد خدا می‌خواست هم کُفوِ علی باشد پس از زهرا چه شأنی دارد این بانو هزاران آفرین دارد مسیر نور او از آسمان‌ها سر در آورده اگر چه ظاهرش این است، جا روی زمین دارد کنیز زینب کبری شدن زیباست، ور نه او شبیه مرتضایش دست حق در آستین دارد بنازم خانه‌ای را که امیرالمؤمنین در آن سخن از فاطمه با حضرت ام‌البنین دارد علی فرزندهایش را سپرده دست این مادر یقین دارد که بعد از فاطمه یاری امین دارد از آنجایی که حامیِ ولایت بود فهمیدم شبیهِ فاطمه این فاطمه هم درد دین دارد خودش می‌گفت من هستم کنیز خانه‌ی زهرا چه افتاده‌است این مادر که حسّی این‌چنین دارد خودش اُم‌ُالاَدَب، فرزند او باب‌ُالاَدَب یعنی کسی که این‌چنین باشد علمداری چنین دارد به وصف و مدح او هرچه بگویم باز کم گفتم چرا که همسری هم‌چون امیرالمؤمنین دارد تمام عزت و شأن و مقامش از اباالفضل است خدا هرچه به او داده از این شورآفرین دارد چه زیبا تربیت کرده‌است او ذُخرُالحسینش را چرا که ترس از آن روزهای واپسین دارد رکاب پای زینب زانوی عباس خواهد شد عقیله در زمین کربلا حِصّ حصین دارد چه آمد بر سر این مادرِ چون کوه استاده نمی‌دانم چه حرفی با عمود آهنین دارد شنید از راویِ کرببلا عباس از مرکب... زمین افتاد، حالا بر لب آهِ آتشین دارد بشیر از علقمه می‌گفت و از چشم علمدارش ولی ام‌البنین در سینه داغ یا و سین دارد ا@fazlll دیوان فضل