eitaa logo
دیوان فضل
271 دنبال‌کننده
308 عکس
244 ویدیو
20 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1.86M
تمام مناسبات امروز,///,بانفس: محمد اسماعیل فضل الهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. اسارت (به روايت عمه سادات) پُر از آه و سوز و گدازم بدونِ تو ماندم چه سازم تو بر روی نیزه ولی من روی ناقه ی بی جهازم امان از رُسومِ بَدِ کوفه و شام کجا آلِ پیغمبر و فحش و دشنام تلافیِ خیبر به ما می‌زدن سنگ از رویِ بام زِ بعد كر، بلا، شد غوغا به کوفه بُردن مارو اَعدا امان از شام و ظُلمِ آنها واویلا وا، ویلا، واویلا.... به کوفه تو را خطبه خواندم دمی از غمت جا نَماندم به شام از تو گفتم «جَمیلا..» ..یزید را به ذلّت کِشاندم روی نیزه دادی به حالم تو سامان زمانی که خواندی برایم تو قرآن سر من به مَحمِل شکست و سر تو سنگِ عُدْوان امان از دروازه،یِ ساعات چه کردن با، عمه،یِ سادات به دورِ ما، شادند، قاتل‌هات واویلا وا، ویلا، واویلا.... ما هستیم عزادار و پُرْ غم ولی شامیان شاد و خُرّم مارو خارج از دین می‌دونند می خندن به ما آل خاتم رباب از غمِ طفلِ شش ماهه بی تاب شده سجاد از غُصه ی بچه ها آب تو رو نیزه ای دخترت میگه بابا ما رو دریاب تو شهر شام، ديديم، ما آزار مارو بُردن، بَر سرِ بازار رقيه شد، تو ويرونه زار واویلا وا، ویلا، واویلا.... .👇 دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
🔸السَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ سَیِّدِ الانْبِیاءِ،السَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ صاحِبِ الْحَوْضِ وَاللِّواءِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ مَنْ عُرِجَ بِهِ الَی السَّماءِ🔸 عقیله بود که با دشمنان مقابله کرد سلاح خطبه ی او نیت مقاتله کرد جهاد زینب کبری جهاد تبیین بود بنازم " اسکتوا " یش را که ختم غائله کرد کلید هر فرجی صبر بود و در همه حال * تحملش همه جا حل هر معادله کرد چنان زمین و زمان ؛ پشت شمر می لرزید شکوه لحن علی گونه خلق زلزله کرد حماسه ساز پس از کربلا ببین امروز عمارت اموی را شبیه مزبله کرد کبود شد بدنش در مسیر عشق ولی به وقت عاشقی از تازیانه کی گله کرد ؟ تمام همت خود را بلا به کار گرفت مگر که عمه ی سادات ترک نافله کرد نشسته نافله می خواند شام عاشورا میان خیمه و گودال بسکه هروله کرد چقدر زجر در اطراف خیمه ها پیچید چقدر خون به دل عمه جان قافله کرد کسی که بست به دستش طناب غافل بود به دست خویش خودش را اسیر سلسله کرد سرش شکست و نیاورد خم به ابرویش در آزمون بلا با خدا معامله کرد شکسته باد دهانش کسی که در بازار به دور ناقه ی زینب مدام هلهله کرد رباب را نتوانست منع گریه کند میان همهمه نفرین به جان حرمله کرد گرفت در عوض گوشواره معجر را برای حفظ حجابش چنین مبادله کرد * الصبر مفتاح الفرج اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فوق العاده است نگذرید باز کنید گوش کنید تکراری هم ارزش داره ......... https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار محمد اسماعیل فضل الهی یک نگاه تو مرابس که ز فرزند و قصاصش گذرم ..
تقدیم به سردار حماس 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷 داغهابردل وچون شیر بمیدان بودی ای هنیئه تو چه دلتنگ شهیدان بودی این بسوزد دل ما را که بقول رهبر پیش ما روزوشبی چندتومهمان بودی 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷 از: محمد اسماعیل فضل الهی
🔹با کاروان نیزه🔹 می‌آیم از رهی که خطرها در او گم است از هفت‌منزلی که سفرها در او گم است از لا‌به‌لای آتش و خون جمع کرده‌ام اوراق مقتلی که خبرها در او گم است دردی کشیده‌ام که دلم داغدار اوست داغی چشیده‌ام که جگرها در او گم است با تشنگان چشمۀ اَحلی مِن العسل نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است این سرخی غروب که همرنگ آتش است توفان کربلاست که سرها در او گم است یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید اشک است جوهری که گهرها در او گم است هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند این است آن شبی که سحرها در او گم است باران نیزه بود و سر شه‌سوارها جز تشنگی نکرد علاج خمارها :: جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر نشنید کس مصیبت از این جان‌گدازتر صبحی دمید از شب عاصی سیاه‌تر وز پی شبی ز روز قیامت درازتر بر نیزه‌ها تلاوت خورشید، دیدنی‌ست قرآن کسی شنیده از این دل‌نوازتر؟ قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر عشق توام کشاند بدین‌جا، نه کوفیان من بی‌نیازم از همه، تو بی‌نیازتر قنداق اصغر است مرا تیر آخرین در عاشقی نبوده ز من پاک‌بازتر با کاروان نیزه شبی را سحر کنید باران شوید و با همه تن گریه سر کنید :: فرصت دهید گریه کند بی‌صدا، فرات با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید در بر گرفته مویه‌کنان مشک را فرات چشم فرات در ره او اشک بود و اشک زآن‌گونه اشک‌ها که مرا هست با فرات حالی به داغ تازۀ خود گریه می‌کنی تا می‌رسی به مرقد عباس، یا فرات از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات از طفل آب، خجلت بسیار می‌کشم آن یوسفم که ناز خریدار می‌کشم :: بعد از شما به سایۀ ما تیر می‌زدند زخم زبان به بغض گلوگیر می‌زدند پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند این مردمان غریبه نبودند، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بی‌شیر می‌زدند ماندند در بطالت اعمال حجشان مُحرم نگشته تیغ به تقصیر می‌زدند در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان بر عشق، چار مرتبه تکبیر می‌زدند هم روز و شب به گرد تو بودند سینه‌زن هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می‌زدند از حلق‌های تشنه، صدای اذان رسید در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید... :: ای زلف خون فشان توام لیلة البرات وقت نماز شب شده، حی علی الصلات از منظر بلند، ببین صف کشیده‌اند پشت سرت تمامی ذرات کائنات خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق از مشک‌های تشنه وضو می‌کند، فرات توفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟ خاک تو نوح حادثه را می‌دهد نجات! بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست تا آب نوشد از لبت، ای چشمۀ حیات ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست ما بی‌تو چشم بسته و ماتیم و در ممات عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا... :: خون می‌رود هنوز ز چشم تر شما خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما آن زخم‌های شعله‌فشان، هفت اخترند یا زخم‌های نعش علی‌اکبر شما؟ آن کهکشان شعله‌ور راه شیری است یا روشنانِ خون علی‌اصغر شما؟ دیوان کوفه از پی تاراج آمدند گم شد نگین آبی انگشتر شما از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما با زخم خویش، بوسه به محراب می‌زدید زآن پیشتر که نیزه شود منبر شما گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب می‌کنی بر نیزه، شرح سورۀ احزاب می‌کنی... :: قربان آن نی‌ای که دمندش سحر، مدام قربان آن می‌ای که دهندش علی الدوام قربان آن پری که رساند تو را به عرش قربان آن سری که سجودش شود قیام هنگامۀ برون شدن از خویش، چون حسین راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام این خطی از حکایت مستان کربلاست: ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام! تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما یک اَلاَمان ز کوفه و صد اَلاَمان ز شام اشکم تمام گشت و نشد گریه‌ام خموش مجلس به سر رسید و نشد روضه‌ام تمام با کاروان نیزه به دنبال، می‌رویم در منزل نخست تو از حال می‌رویم 📝 🌐https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
🏴 وامُحَمَّداه، صَلّیٰ عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ، هٰذَا حُسَینٌ بِالعَراءِ مُرَمَّلٌ بالدِّماءِ مُقَطَّعُ الأعضَاءِ، وَاثَکلاه وَبَنَاتُكَ سَبَایَا... بوی تو دارد این بدن، اما نقشی از تو در آن نمی‌بینم! خوانده‌ای تو مرا کنار خودت از تو اما نشان نمی‌بینم! من صدا می‌زدم: حسین... حسین تو "اُخَيَّ إلَيَّ" می‌گفتی من فدای صدای محزونت ای گل من چرا به خون خفتی؟ ای تن بی‌سر رها در خون تو حسینی؟ تویی برادر من؟! باورم نیست ای تن بی‌سر! تو حسینی؟ عزیز مادر من؟! این تویی سایۀ سر زینب که روی خاک مانده‌ای بی‌سر؟ این تویی جان حیدر و زهرا؟ این تویی نور چشم پیغمبر؟ هرچه در پیکر تو می‌نگرم اثری از حسین پیدا نیست! زینت شانه‌های پیغمبر جای تو روی خاک صحرا نیست آتشی در دلم به‌پاست حسین پیرهنْ کهنه‌ات کجاست حسین؟! تن تو مانده روی خاک، ولی سر تو روی نیزه‌هاست حسین دارم از غصۀ تو می‌میرم پاره‌پاره چرا شده بدنت؟ هرچه می‌گردم ای برادر نیست جای یک بوسه در تمام تنت! دیدم از دور می‌زدند تو را این شیاطین به‌قصد قرب خدا دم‌به‌دم بر سر تو می‌بارید تیر و تیغ و سنان و سنگ و عصا دیدمت نیمه‌جان و لب‌تشنه من بمیرم برای غربت تو! تکیه بر نیزه‌ای شکسته زدی قامتم خم شد از مصیبت تو! من بمیرم! سر تو را بردند کفش و انگشتر تو را بردند اسب‌هایی که تازه نعل شدند بخشی از پیکر تو را بردند ▪️▪️▪️؛ حَرَمت پر شد از حرامی‌ها در حرم هرچه بود غارت شد قسمت تو شهادتی جان‌کاه قسمت خواهرت اسارت شد... ✍️محمدتقی_عارفیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید حاج قاسم عزیز چه نکته ی مهمی گفت دقیقا داره اتفاق میفته 🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ قدس را ایران کند آزاد وبس شیعه خیزو زین بپاکن برفَرَس ای فلسطین نیستی تنها دگر کن دعا بهر ظهور دادرس از: محمد اسماعیل فضل الهی::
با دوست آنچنان و برِ دشمن این چنین   در دشت بیند آن تن دور از سر آنچنان بر نیزه خواند آن سر دور از تن این چنین   آه! ای سر حسین! چو سر در پی توام خورشید من! به شام مرو بی‌من این چنین   از خون حجاب صورت خود کرده، یا حسین جز خواهرت که بوده به عفت زن این چنین   محمدسعید میرزائی   **************   اشعار ورود کاروان به شام - وحید قاسمی    از پشت بام بر سرمان سنگ مي زنند  بر زخم كهنه ي پرمان سنگ مي زنند    وقت نزولِ سوره ي توحيد بر لبت  ابليس ها به باورمان سنگ مي زنند    وقتي كه سنگشان به سر ني نمي رسد  سمت سكينه خواهرمان سنگ مي زنند    ازپاي نيزه فاطمه را دور كن پدر!  اين كورها به مادرمان سنگ مي زنند    بغض علي بهانه ي خوبي برايشان  حتي به سوي اصغرمان سنگ مي زنند   آن دختري كه با پدرش رفت و دور شد... در كربلا جهيزيه اش جفت و جور شد    گفتم : كه كاخ مستي تان پايدار نيست  مردم لباس خاكي ما خنده دار نيست    مردان ما به نيزه و در كوچه هاي شهر  گرداندن زنان حرم افتخار نيست    اي بزدلان! ز بام به ما سنگ مي زنيد  در دستهاي بسته ي ما ذوالفقار نيست    در سختي و بلا به خدا تكيه مي كنيم  سر مي دهيم در ره او، اين شعار نيست    خونش به جوش آمده عباس؛ بس كنيد  پاي سر بريده كه جاي قمار نيست   خون گريه مي كني!؟ به تو حق مي دهم عمو ديگر وسط  كشيده شده حرف  آبرو   كار از تمسخر لب يحيي گذشته است از خيزران بپرس چه برما گذشته است   وحید قاسمی   **************   اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام – سید حبیب حبیب پور   با كوهي از دريغ و ملامت براي شام زينب رسيده است به دروازه هاي شام   اي غرق ماجراي تپش خيز كربلا بگذار تا بگويمت از ماجراي شام   داغي عظيم در دل و قصدي عظيم تر زينب چنين رسيد به ظلمت سراي شام   آنان كه محو زيستني كربلايي اند عادت نمي كنند به آب و هواي شام   در اولين مقابله تشخيص مي دهد بوي هزار توطئه را در فضاي شام   زينب سفير نهضت خونبار كربلا كوهي است در برابر فرمانرواي شام   مي گويد از حقيقت و مي گويد از حسين وز خائنان كوفه و ظلم و جفاي شام   بگذار فاش گويمت آن خطبه بليغ تكرار كربلاست ولي كربلاي شام   روحي چنين عظيم و كلامي چنين بلند آزاد و پاك مي رهد از تنگناي شام   امروز از پس گذر قرن ها هنوز پيداست نقش واقعه در جاي جاي شام   سید حبیب حبیب پور   **************   اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی   قاری مشهور   سوره ي مستور روی نیزه ها می بینمت آیه ی و الطور روی نیزه ها می بینمت   منبر و رَحلت چه شد؟ ای زاده ي ختم رسل قاری مشهور! روی نیزه ها می بینمت   چشم کورشام را مبهوت نورت کرده ای نور رب الـنور روی نیزه ها می بینمت   نیزه ازخون گلویت جرعه ای زد، مست شد خوشه يِ انگور روی نیزه ها می بینمت   زینـبم ،مـوسیِ شـبگرد بـیابـان غمت شمس کوه طور روی نیزه ها می بینمت   وحید قاسمی   **************   اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – محسن کاویانی   وقتی برای عشق انگشتر نمانده يعنی كه عباس و علی اكبر نمانده   حالا تويی بانو نبردت فرق دارد اين بيشه‌ی خونين كه بی حيدر نمانده   با خطبه‌ات از جا بكن اين قلعه را تا قوم يهودی حس كند خيبر نمانده   طوفان شد و پيچيد بانگت بين مردم آيا كسی با آل پيغمبر نمانده؟   جاي تعجب نيست بعد از خطبه‌هايت دندان برای صورت يك سر نمانده   یک سر که روی آبشار گیسوانش جز لخته های خون وخاکستر نمانده   امّا تو دريا باش دردشتی کویری جز تو برای دين دگر ياور نمانده   حتّی اگر در ذهنتان هر روز و هر شب جز خاطرات آن گل پرپر نمانده   هر شب شما در خواب هم ميبينی انگار  چيزی به وصل حنجر و خنجر نمانده   حالا تویی بانو نبردت فرق دارد حالا که عباس وعلی اکبرنمانده...   محسن کاویانی **************   اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی   در واژه های شعر تو دیدم وقار را  حُجب و حیایِ فاطمی این تبار را   با تیغ خطبه فاتح صفین كوفه ای مولا سپرده دست شما ذوالفقار را   در اوج بیكران خودت مست می كِشی  هفتاد و دو ستاره دنباله دار را    درس حجاب می دهد این آستین شرم معنا كنید روسری وصله دار را   با واژه های «هیزم» و «مسمار» و «شعله ها»  آتش زنید مستمع بی قرار را   خانم اگر اشاره به طشت طلا كنید  خون گریه می كنیم خزان تا بهار را   چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است  دیدی كنار طشت، بساط  قمار را   زینب كجا و مجلس نامحرمان كجا  از دست داده ام به خدا اختیار را   این بوی سیب چیست؟ دوباره گرفته ای بر روی دست پیرهن شهریار را   اكسیر اشك روضه تان مس طلا كند وقتش رسیده است بسنجی عیار را   وحید قاسمی https://eitaa.com/fazlll دیوان فضل  
**************   اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی   خانه بدوش عشقمُ سربار زینبم دربه در مجالس سالار زینبم   از زخمهای گوشه ابروی من نپرس مجروح داغ دلبرُ بیمار زینبم   این نعره ها و عربده ها بی دلیل نیست یک گوشه از شلوغی بازار زینبم   بزم شرابُ کوچه ی شوم یهودیان از لطف گریه محرم اسرار زینبم   آتش بزن به دار بکش جا نمی زنم جانم فداش ، میثم تمار زینبم   هرکس به بیرقُ علمش چپ نگاه کرد باخشم من طرف شده مختار زینبم   ازمدح غیرآل علی عاجزم ،نخواه من ازالست شاعردربار زینبم   وحید قاسمی   **************   اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – یوسف رحیمی   ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام تا ياد غربت مي‌کند: الشام الشام   منزل به منزل درد و داغ و بي کسي را يک جا روايت مي‌کند: الشام الشام   موي سپيد و چهره اي در هم شکسته از چه حکايت مي‌کند: الشام الشام   هر روز با اندوه و آه و بي شکيبي ياد اسارت مي‌کند: الشام الشام   در اين ديار پُر بلا هر کس به نوعي عرض ارادت مي‌کند: الشام الشام   يک شهر چشم خيره وقت هر عبوري ابراز غيرت مي‌کند: الشام الشام   هر سنگ با پيشاني مجروح خورشيد تجديد بيعت مي‌کند: الشام الشام   قرآن پرپر روي نيزه غربتت را هر دم تلاوت مي‌کند: الشام الشام   قلب تو را يک مرد رومي با نگاهش بي صبر و طاقت مي‌کند: الشام الشام   هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه خود را فدايت مي‌کند: الشام الشام   جان مي دهي وقتي به لبهايي مقدس چوبي جسارت مي‌کند: الشام الشام   کنج تنوري حنجري آتش گرفته ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام   یوسف رحیمی   **************   اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – شفق مشهدی   الا که مقدم تو مژده ی سعادت داشت به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت   سلام بر تو که ماه جمادی الاول ز جلوه ی تو به رخ هاله ی مسرّت داشت   سلام بر تو که امّ المصائبت خوانند چرا که غم ز ازل در دلت اقامت داشت   سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز به پاس پیروی ات از حجاب زینت داشت   تو از همان شجر پاک عصمت آمده ای که ریشه در دل قرآن و جان عترت داشت   تو دست پرور آن مادر گرانقدری که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت   تو سر بر آینه ی سینه ای گذاشته ای که بوسه گاه نبی بود و عطر جنت داشت   تو زیر سایه ی آن گلبنی بزرگ شدی که هر چه داشت شکوفایی از نبوت داشت   ندیده دیده ی تاریخ چون تو بانویی که حق به گردن آزادی و عدالت داشت   چه بانویی که پس از دختر رسول ا... به هر زنی که تصور کنی شرافت داشت   چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم مقام و منزلتی همتراز عصمت داشت   چه بانویی که صبوری نمود چون زهرا چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت   چه بانویی که به حد کمال در همه حال اراده داشت وفا داشت عزم و همت داشت   چه بانویی که به هنگامه ی اسارت هم وقار داشت حیا داشت شرم و عفت داشت   چه بانویی که همه عمر در نیایش شب هزار بار ز خود تا خدای هجرت داشت   چه بانویی که به همراه یک مدینه صفا گلاب گریه و یک کربلا مصیبت داشت   چه بانویی که به خورشید خون گرفته ی عشق به قدر وسعت هفت آسمان محبت داشت   دل تو بود پر از التهاب شوق حسین که لحظه لحظه ی عمرت از این حکایت داشت   حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد هر آنچه عاطفه و التفات و رأفت داشت   نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین حسین با تو هزاران هزار حجت داشت   حسین از تو جدایی نداشت در هر حال مگر بخاطر انسی که با شهادت داشت   چراغ آخرتش باد شاعری که سرود سه بیت ناب که دنیایی از طراوت داشت   «نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت   هوا ز جور مخالف چو نیلگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید   بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد   ستاره ی سحر تو که روی خاک افتاد هزار و نهصد و پنجاه و یک جراحت داشت   من و مکارم اخلاق زینبی هیهات کجا برابر خورشید ذره جرأت داشت   تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل بدوش خسته ی خود کوهی از رسالت داشت   تو خطبه خواندی و بر هم زدی اساس ستم ستمگر از سخنت جا به خاک ذلت داشت   تو خطبه خواندی و در چهره ات تجسم یافت علی که در سخنش آیت فصاحت داشت   پیام خون و شرف را به شام و کوفه رساند صدای روح نوازت که رنگ محنت داشت   به هر بهانه به تفسیر انقلاب نشست کلام روح فزایت که رنج غربت داشت   هلال یک شبه ات جلوه کرد از سر نی که با تو سوخته دل اشتیاق صحبت داشت   پس از زیارت خون سر تو از محمل شفق طلوع نمی کرد اگر مروت داشت   شفق مشهدی   ****************   اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - علی اکبر لطیفیان   باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان
دست بسته، مو پریشان، مو کنان، مویه کنان   باورت می شد ببینی دختر خورشید را کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان   نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان   چه عجب ! طشتی برای این سرت آورده اند ای سر منزل به منزل ای سر یحیی نشان   تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما چشم ما افتاده بر لبهای زیر خیزران   ای تمامی غرور من فدای غیرتت لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران   این قدر قرآن مخوان این چوب ها نامحرمند شب بیا ویرانه هرچه خواستی قرآن بخوان   علی اکبر لطیفیان   ***************   اشعار شام -  حضرت رقیه(س) - علی اکبر لطیفیان   پایش ز دست آبله آزار می کشد از احتیاط دست به دیوار می کشد   درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها "با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"   دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح بر روی خاک عکس علمدار می کشد   او هرچه میکشد به خدای یتیم ها از چشم های مردم بازار می کشد   گیرم برای خانه تان هم کنیز شد آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟   چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟ نقشی که میکشد همه را تار می کشد   لب های بی تحرک او با چه زحمتی خود را به سمت کنج لب یار می کشد   علی اکبر لطیفیان   ***************   اشعار مدح حضرت زینب(س) - قیصر امین پور   دلش دریای صدها کهکشان صبر غمش طوفان صدها آسمان ابر   دو چشم از گریه هم‌چون ابر خسته ز دست صبر زینب، صبر خسته   صدایش رنگ و بویی آشنا داشت طنین موج آیات خدا داشت   زبانش ذوالفقاری صیقلی بود صدا، آیینه‌ی صوت علی بود   چه گوشی می‌کند باور شنیدن؟ خروشی این چنین مردانه از زن   به این پرسش نخواهد داد پاسخ مگر اندیشه‌ی اهل تناسخ   حلول روح او، درجسم زینب علی دیگری با اسم زینب   زنی عاشق، زنی این‌گونه عاشق زنی، پیغمبر قرآن ناطق   زنی، خون خدایی را پیمبر زن و پیغمبری؟ الله اکبر   قیصر امین پور   *****************   اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - مجید تال   با دست بسته هست ولی دست بسته نیست گر چه سرش شکسته ولی سرشکسته نیست   هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست   رنج سفر ،خطر، غم بازار،چشم شوم داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست   حتی اگر به صورت او سنگ می خورد هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست   چشم او در اثر حادثه کم سو شده است کمرش خم شده و دست به زانو شده است   بیت بیت دل او از هم پاشیده شده صورتش در اثر لطمه خراشیده شده   گفت برخیز که من زینب مجروح توام چند روزیست که محو لب مجروح توام   این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت   این رباب است که این گونه دلش ویران است در پی قبر علی اصغر خود حیران است   گر چه من در اثر حادثه کم می بینم ولی انگار دراین دشت علم می بینم   دارد انگار علمدار تو برمی گردد مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد   خوب می شد اگر او چند قدم می آمد خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد   تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین   راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده زجر...سیلی...رخ نیلی...سرتو شرمنده   وای از دختر و از یوسف بازار شدن وای از مردم نا اهل و خریدار شدن   سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو   سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خونی   مجید تال   ****************   اشعار روضه حضرت زینب(س) - وحید قاسمی   دوباره روضه تلخ اسارت زینب مرور متن کتاب شرافت زینب   وجود معجری از نور- پرده در پرده- دلیل محکم حکم قداست زینب   مسیر دین خدا را نشانمان داده چراغ روشن برج هدایت زینب   رموز جمله ی-من را دعا نما خواهر نهفته در ثمرات عبادت زینب   سکوت محض جرس های لشگر دشمن نشان ز معجزه ای از رسالت زینب   صدای قاری قرآن روی نی نگذاشت نگاه ها برود سمت ساحت زینب   به پیش کعب نی و سنگ راست قامت بود رقیه درس گرفت از شجاعت زینب   نهیب حیدری اش کاخ ظلم را لرزاند یزید شوکه شده از این شهامت زینب   لغات خطبه ی زینب،لغات قرآن بود ملائکه همه مات بلاغت زینب   وحید قاسمی   ******************   اشعار مدح حضرت زینب)س( - علی اکبر لطیفیان   ای اذان پر از نماز حسین جا نماز همیشه باز حسین   نام سبزت ،اقامه ی زهرا زندگیت ادامه ی زهرا   مثل بیت الحرام یا زینب واجب الاحترام ، یا زینب   ذکر ایاک نستعین لبم آیه های تو همنشین لبم   حضرت مریم قبیله ی ما آیة اللهِ ما عقیله ی ما   ما دو آینه ی مقابل هم جلوه های پر از تکامل هم   بال یکدیگریم ،در همه جا تا خدا می پریم ، در همه جا   ای حیاط دوباره ی هستی زینت گوشواره ی هستی  
اشعار آیینی اشعار مصیبت شام - ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام   اشعار مصیبت شام - یوسف رحیمی   دروازه ی ورودی شهر است و ازدحام بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام   این ازدحام و هلهله ها بی دلیل نیست یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام   يک آسمان ستاره‌ی آتش گرفته و یک کاروان شراره و غم های ناتمام   در این دیار، هلهله و پایکوبی است... ...انگار رسم تسلیت و عرض احترام   چشمان خیره و حرم آل فاطمه سرهای روی نیزه و سنگ از فراز بام   خاکستر است تحفه‌ی پس کوچه های شهر بر زخم های سلسله ، شد آتش التیام   بر ساحت مقدس لب های پرپری با سنگ کینه ،سنگدلی می دهد سلام   پیشانی شکسته و خونی که جاری است بر روی نی خضاب شده چهره‌ی امام   با کینه ی علی همه‌ی شهر آمدند بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام   یوسف رحیمی   ****************   اشعار مصیبت شام - حسن کردی   كارواني ز انتهاي شفق همچو خطي شكسته مي آمد روزن نور بود و تا شهري به سياهي نشسته مي آمد همه آماده ي پذيرايي همه سرگرم شهر آرايي در نگاه حراميان پيداست شده اين كاروان تماشايي ناقه ها بي عماري و پرده رنگ و روي تمامشان نيلي كودكان قبيله طاها پاسخ هر سؤالشان سيلي دور هر محملي كه مي آمد سر بر نيزه اي هويدا بود هدف سنگ بازي مردم هم سر بر ني و هم آنها بود در شلوغي سنگ اندازان گاه يك سر ز نيزه مي افتاد تا دوباره به نيزه بنشيند كس و كارش دوباره جان مي داد گوئيا عيد شهر امروز است رخت هر كس كه آمده نو شد خاك عالم به سر زبانم لال زينب و كاروان او هو شد بعد يك انتظار طولاني سنگ و چوب و طناب آماده ست روي هر پشت بام مي بيني كه بساط شراب آماده ست در ميان تمام سرها بود يك سري روي نيزه بالاتر برق چشمان غيرتي او بود حتي به نيزه زيباتر نيزه داران به فخر مي گفتند همه از قاتلين او هستند
قلبم گرفته بود کمی بیشتر گرفت   در داخل خرابه نه گودال قتلگاه گنجشک پر شکسته ما بال و پر گرفت   وقتی طبق برابر او خورد زمین لکنت زبان حاد و درد کمر گرفت   انگشت های سوخته دختر حسین خاکستر از محاسن سرخ پدر گرفت   رأس بریده با نگه گریه آورش از ما سراغ مقتعه و زیب و زر گرفت   شکر خدا که حضرت شیب الخضیبمان با پای سر دومرتبه از ما خبر گرفت   تا بوسه زد به گونه بابا رقیه مرد مأمور سر رسید و طبق را گرفت و برد   خوابیده بود کودک معصوم بی صدا دندانه های محکم زنجیر دور پا   بعد از زیارت سر ر گردش پدر افتاد روی خاک و سفر کرد تا خدا   گل یک طرف و بلبل آن یک طرف دگر لب ؛ گونه نقطه های تلاقی جدا جدا   دختر درست مثل پدر بی کفن ترین زیرا که دید واقعه تلخ بوریا   یک مشت گوش پاره و روی سیاه و زرد سوغات ما برای شهیدان کربلا   از شعر هم توان بیان را گرفته اند این واژه های سیلی و زخم و سه نقطه ها   من عارفم مجاور نخ های پرچمش تا هر زمان اجازه دهد می نویسمش   علی زمانیان   **************   اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – محسن عرب خالقی   عبور قافله را بین شام می بینم و در حوالی آن ازدحام می بینم   مگر چه چیز تماشایی است در اینجا حضور این همه فرد بنام می بینم   کجاست؟شهر یهود است یا دیار کفر؟ به روی نیزه سر یک امام می بینم   در این زمین پی یک قطره معرفت بودم ولی چه سود که قحط مرام می بینم   به چشمهای پر از خون مردم شامی نشان آتش یک انتقام می بینم   مگر چه دین جدیدی میان این شهر است؟ که بر یتیم کمک را حرام می بینم   خرید سنگ در این شهر سنگ دل غوغاست و هر که سنگ گرفته به بام می بینم   به هر طرف که سر خویش را بچرخانم غریب تشنه لبی را مدام می بینم   محسن عرب خالقی   ************   اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - علی اکبر لطیفیان   مبهوتم از نظاره تشت طلای تو اینجا چرا کشیده شده ماجرای تو   تا این که جای بهتر از اینجا مکان کنی دامن گرفته اند یتیمان برای تو   اندازه ی تقرب این چوب هم نبود ؟ لبهای خشک دخترک با وفای تو   تفسیر آیه های نخستین مریمم از کاف و ها گذشته ، رسیده یه “یای” تو   تو سعی میکنی که لبت خوب خوب ادا کند حق حروف حلقی خود را ، به جای تو ....   ....من سعی میکنم وسط جمعیت به من با لهجه ی خودت برسد آیه های تو   علی اکبر لطیفیان   ************   اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - محمد سعید میرزایی   هرگز کسی ندیده به عالم، زن این چنین خون خوردن آنچنان و سخن گفتن این چنین   در قصر ظالمان به تظلم که دیده است شیر آفرین زنی، که کند شیون این چنین   هر گونه‌اش پناه یتیمی دگر شده‌ست آری بُود کرامت آن دامن این چنین   زندان به عطر نافه‌ی خود بهشت کرد زینب چراغ نامه کند روشن این چنین   پیش حسین، اشک و به قصر یزید، لعن با دوست آنچنان و برِ دشمن این چنین   در دشت بیند آن تن دور از سر آنچنان بر نیزه خواند آن سر دور از تن این چنین   آه! ای سر حسین! چو سر در پی توام خورشید من! به شام مرو بی‌من این چنین   از خون حجاب صورت خود کرده، یا حسین جز خواهرت که بوده به عفت زن این چنین   محمدسعید میرزائی   **************   اشعار ورود کاروان به شام - وحید قاسمی    از پشت بام بر سرمان سنگ مي زنند  بر زخم كهنه ي پرمان سنگ مي زنند    وقت نزولِ سوره ي توحيد بر لبت  ابليس ها به باورمان سنگ مي زنند    وقتي كه سنگشان به سر ني نمي رسد  سمت سكينه خواهرمان سنگ مي زنند    ازپاي نيزه فاطمه را دور كن پدر!  اين كورها به مادرمان سنگ مي زنند    بغض علي بهانه ي خوبي برايشان  حتي به سوي اصغرمان سنگ مي زنند   آن دختري كه با پدرش رفت و دور شد... در كربلا جهيزيه اش جفت و جور شد    گفتم : كه كاخ مستي تان پايدار نيست  مردم لباس خاكي ما خنده دار نيست    مردان ما به نيزه و در كوچه هاي شهر  گرداندن زنان حرم افتخار نيست    اي بزدلان! ز بام به ما سنگ مي زنيد  در دستهاي بسته ي ما ذوالفقار نيست    در سختي و بلا به خدا تكيه مي كنيم  سر مي دهيم در ره او، اين شعار نيست    خونش به جوش آمده عباس؛ بس كنيد  پاي سر بريده كه جاي قمار نيست   خون گريه مي كني!؟ به تو حق مي دهم عمو ديگر وسط  كشيده شده حرف  آبرو   كار از تمسخر لب يحيي گذشته است از خيزران بپرس چه برما گذشته است   وحید قاسمی   **************   اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام – سید حبیب حبیب پور   با كوهي از دريغ و ملامت براي شام زينب رسيده است به دروازه هاي شام   اي غرق ماجراي تپش خيز كربلا بگذار تا بگويمت از ماجراي شام   داغي عظيم در دل و قصدي عظيم تر زينب چنين رسيد به ظلمت سراي شام   آنان كه محو زيستني كربلايي اند
بسكه از روي نيزه مي افتاد سر او را به نيزه مي بستند نيزه داران سنگدل حتي از سر او حساب مي بردند دور از چشم زخمي عباس سر طفل رباب مي بردند نيزه داري به حالت مستي رقص پايي به نيزه اش مي داد پيش چشم رباب كودك او بارها روي خاك مي افتاد   حسن کردی   ***************   اشعار شام - مدح حضرت زینب(س) - مهدی نظری   همه هیبت علی   زینب بساط کاخ ستم را به هم زده زینب به روی قله عصمت علم زده   مثل حسین فاطمه محبوب قلب هاست زینب درون سینه ما هم حرم زده   زینب نگو بگو همه ی هیبت علی کفار را به خطبه چو تیغ دودم زده   زینب به ناز شصت خودش در اسارتش با دست بسته از ولی الله دم زده   ای بزدلان شام که خرما می آورید زینب به لوح عالمه مهرکرم زده   با یک اشاره کاخ ستم رابه باد داد او بر رقیه ناله برّنده یاد داد   گرچه گه ورود به شهر ازدحام بود او چادرش به لطف خدا بادوام بود   چشمان کور شهرحرامی ندیدکه صدها یزید در بر زینب غلام بود   اصلاً یزید پست تر از این کلامهاست از بسکه دخت فاطمه والا مقام بود   بعد ازحسین سیف خدا بود،دست او تیغش کلام گشته و در بین کام بود   وقتی شروع کرد یزید ازغم آب شد کار یزید و اهل و عیالش تمام بود   بی خود که نیست دختر زهرای اطهر است بی خود که نیست زینب کبرای حیدر است   او درد و داغ نیمه شب تار راکشید بر روی شانه اش همه بار راکشید   اوگرچه ظاهراً به اسیری شام رفت اما هماره جور علمدار را کشید   هرشب برای دخت علی سخت می گذشت هرشب زپای دخترکی خار را کشید   سنگین ترین غمی که دراین چند روزه دید درد اسیری سربازار را کشید   هم کاروان به زانوی او تکیه کرده بود هم روی دوش خود تن بیمار را کشید   زینب اگرنبود حسینی بجانبود اوگرنبود مجلس روضه به پانبود   مهدی نظری   *****************   اشعار مصیبت شام - ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام - محمد امین سبکبار   باید برای مجلسشان سر بیاورند یا لاله های زخمی پرپر بیاورند   تا آتشی به جان کبودم بیفکنند تا آه از نهاد دلم در بیاورند   دور از نگاه خیره شان این ذوات را آیا نشد که از در دیگر بیاورند؟   اصلاً به ما مطاع تصدق نمی رسد حتی اگر که چادر و معجر بیاورند   خشکش زده نگاه تر نازدانه ات این ضربه ها چه بر دل دختر بیاورند   با پای چوب روی لبت راه می روند شاید که ظرف صبر مرا سر بیاورند   قرآن بخوان ز حنجره ی آیه آیه ات تا بر کتاب دبن تو باور بیاورند   محمد امین سبکبار از وبلاگ تیشه های اشک    *******************   اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – علی زمانیان   وای از نگاه بی خرد بی مرام ها  بر نیزه بود جاذبه انتقام ها   بازی کودکانه اطفال گشته بود  پرتاب سنگ از وسط پشت بام ها   آن روز از تمامی دیوار های شهر  با سنگ میرسید جواب سلام ها   در مدخل ورودی آن سرزمین درد  از بین رفته بود دگر احترام ها   وای از محله های یهودی نشین شهر  وای از صدای هلهله و ازدحام ها   یک کاروان به ناقه عریان گذر نمود آهسته از میان نگاه امام ها   بر نیزه های گمشده در لابه لای دود هجده سر بریده نشسته بدون خوود     در سرزمین شام خزانِ بهار بود ازگریه جاده ها همگی شوره زار بود   ناموس اهل بیت به صحرای بی کسی بر ناقه ی بدون عماری سوار بود   در بین ناقه های یتیمان هاشمی هجده عدد ستاره دنباله دار بود   آن روز نیزه دار سر حضرت حسین تنها به فکر جایزه و کسب و کار بود   در جمع کاروان کف پاهای دختری زخمی تکه سنگ وَ یا اینکه خار بود   صف های چند بد صفتِ تازیانه دار دور و بر کجاوه زینب قطار بود   گویا که بود لعل لب و مغز استخوان آماده معانقه با چوب خیزران   دروازه پر ز لهو و لعب ساز و هلهله رقاصه های شهر به دنبال قافله   تجار ها برای خرید و فروش سر بنشسته اند بر سر میز معامله   از روی نیزه ها به زمین می خورد مدام آن سر که با سه شعبه جدا کرد حرمله   از بس رقیه دخترمان تازیانه خورد در استخوان گردنش افتاده فاصله   با چادری که پاره و یا تکه تکه بود در زیر تازیانه اَدا کرد نافله   در بین بغض و ناله و فریاد بی کسی گفتم میان آن ملاء عام با گله   **   نقل و نبات دور سر اهل کاروان عید آمده برای تماشاچیانمان   یک عده در میان زمین های دور شهر مشغول جمع آوری چوب خیزران   یک عده هم دوباره برای ادای نذر می آورند مجمر خرما و تکه نان   انگار کاسب یکی از کوچه های شهر طشت طلا فروخته با قیمت گران   اکبر مؤذن حرم آل فاطمه وقت صلات بر سر گلدسته سنان   شب ها سه ساله دخترمان گریه می کند از درد پا و درد سر و درد استخوان   با خود همیشه حجمه زنجیر میکشد شب های سرد پهلوی او تیر میکشد   اسم خرابه آمد و روحم شرر گرفت
عادت نمي كنند به آب و هواي شام   در اولين مقابله تشخيص مي دهد بوي هزار توطئه را در فضاي شام   زينب سفير نهضت خونبار كربلا كوهي است در برابر فرمانرواي شام   مي گويد از حقيقت و مي گويد از حسين وز خائنان كوفه و ظلم و جفاي شام   بگذار فاش گويمت آن خطبه بليغ تكرار كربلاست ولي كربلاي شام   روحي چنين عظيم و كلامي چنين بلند آزاد و پاك مي رهد از تنگناي شام   امروز از پس گذر قرن ها هنوز پيداست نقش واقعه در جاي جاي شام   سید حبیب حبیب پور   **************   اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی   قاری مشهور   سوره ي مستور روی نیزه ها می بینمت آیه ی و الطور روی نیزه ها می بینمت   منبر و رَحلت چه شد؟ ای زاده ي ختم رسل قاری مشهور! روی نیزه ها می بینمت   چشم کورشام را مبهوت نورت کرده ای نور رب الـنور روی نیزه ها می بینمت   نیزه ازخون گلویت جرعه ای زد، مست شد خوشه يِ انگور روی نیزه ها می بینمت   زینـبم ،مـوسیِ شـبگرد بـیابـان غمت شمس کوه طور روی نیزه ها می بینمت   وحید قاسمی   **************   اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – محسن کاویانی   وقتی برای عشق انگشتر نمانده يعنی كه عباس و علی اكبر نمانده   حالا تويی بانو نبردت فرق دارد اين بيشه‌ی خونين كه بی حيدر نمانده   با خطبه‌ات از جا بكن اين قلعه را تا قوم يهودی حس كند خيبر نمانده   طوفان شد و پيچيد بانگت بين مردم آيا كسی با آل پيغمبر نمانده؟   جاي تعجب نيست بعد از خطبه‌هايت دندان برای صورت يك سر نمانده   یک سر که روی آبشار گیسوانش جز لخته های خون وخاکستر نمانده   امّا تو دريا باش دردشتی کویری جز تو برای دين دگر ياور نمانده   حتّی اگر در ذهنتان هر روز و هر شب جز خاطرات آن گل پرپر نمانده   هر شب شما در خواب هم ميبينی انگار  چيزی به وصل حنجر و خنجر نمانده   حالا تویی بانو نبردت فرق دارد حالا که عباس وعلی اکبرنمانده...   محسن کاویانی **************   اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی   در واژه های شعر تو دیدم وقار را  حُجب و حیایِ فاطمی این تبار را   با تیغ خطبه فاتح صفین كوفه ای مولا سپرده دست شما ذوالفقار را   در اوج بیكران خودت مست می كِشی  هفتاد و دو ستاره دنباله دار را    درس حجاب می دهد این آستین شرم معنا كنید روسری وصله دار را   با واژه های «هیزم» و «مسمار» و «شعله ها»  آتش زنید مستمع بی قرار را   خانم اگر اشاره به طشت طلا كنید  خون گریه می كنیم خزان تا بهار را   چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است  دیدی كنار طشت، بساط  قمار را   زینب كجا و مجلس نامحرمان كجا  از دست داده ام به خدا اختیار را   این بوی سیب چیست؟ دوباره گرفته ای بر روی دست پیرهن شهریار را   اكسیر اشك روضه تان مس طلا كند وقتش رسیده است بسنجی عیار را   وحید قاسمی   **************   اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی   خانه بدوش عشقمُ سربار زینبم دربه در مجالس سالار زینبم   از زخمهای گوشه ابروی من نپرس مجروح داغ دلبرُ بیمار زینبم   این نعره ها و عربده ها بی دلیل نیست یک گوشه از شلوغی بازار زینبم   بزم شرابُ کوچه ی شوم یهودیان از لطف گریه محرم اسرار زینبم   آتش بزن به دار بکش جا نمی زنم جانم فداش ، میثم تمار زینبم   هرکس به بیرقُ علمش چپ نگاه کرد باخشم من طرف شده مختار زینبم   ازمدح غیرآل علی عاجزم ،نخواه من ازالست شاعردربار زینبم   وحید قاسمی   **************   اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – یوسف رحیمی   ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام تا ياد غربت مي‌کند: الشام الشام   منزل به منزل درد و داغ و بي کسي را يک جا روايت مي‌کند: الشام الشام   موي سپيد و چهره اي در هم شکسته از چه حکايت مي‌کند: الشام الشام   هر روز با اندوه و آه و بي شکيبي ياد اسارت مي‌کند: الشام الشام   در اين ديار پُر بلا هر کس به نوعي عرض ارادت مي‌کند: الشام الشام   يک شهر چشم خيره وقت هر عبوري ابراز غيرت مي‌کند: الشام الشام   هر سنگ با پيشاني مجروح خورشيد تجديد بيعت مي‌کند: الشام الشام   قرآن پرپر روي نيزه غربتت را هر دم تلاوت مي‌کند: الشام الشام   قلب تو را يک مرد رومي با نگاهش بي صبر و طاقت مي‌کند: الشام الشام   هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه خود را فدايت مي‌کند: الشام الشام   جان مي دهي وقتي به لبهايي مقدس چوبي جسارت مي‌کند: الشام الشام   کنج تنوري حنجري آتش گرفته ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام   یوسف رحیمی   **************   اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – شفق مشهدی   الا که مقدم تو مژده ی سعادت داشت به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت   سلام بر تو که ماه جمادی الاول
ز جلوه ی تو به رخ هاله ی مسرّت داشت   سلام بر تو که امّ المصائبت خوانند چرا که غم ز ازل در دلت اقامت داشت   سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز به پاس پیروی ات از حجاب زینت داشت   تو از همان شجر پاک عصمت آمده ای که ریشه در دل قرآن و جان عترت داشت   تو دست پرور آن مادر گرانقدری که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت   تو سر بر آینه ی سینه ای گذاشته ای که بوسه گاه نبی بود و عطر جنت داشت   تو زیر سایه ی آن گلبنی بزرگ شدی که هر چه داشت شکوفایی از نبوت داشت   ندیده دیده ی تاریخ چون تو بانویی که حق به گردن آزادی و عدالت داشت   چه بانویی که پس از دختر رسول ا... به هر زنی که تصور کنی شرافت داشت   چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم مقام و منزلتی همتراز عصمت داشت   چه بانویی که صبوری نمود چون زهرا چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت   چه بانویی که به حد کمال در همه حال اراده داشت وفا داشت عزم و همت داشت   چه بانویی که به هنگامه ی اسارت هم وقار داشت حیا داشت شرم و عفت داشت   چه بانویی که همه عمر در نیایش شب هزار بار ز خود تا خدای هجرت داشت   چه بانویی که به همراه یک مدینه صفا گلاب گریه و یک کربلا مصیبت داشت   چه بانویی که به خورشید خون گرفته ی عشق به قدر وسعت هفت آسمان محبت داشت   دل تو بود پر از التهاب شوق حسین که لحظه لحظه ی عمرت از این حکایت داشت   حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد هر آنچه عاطفه و التفات و رأفت داشت   نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین حسین با تو هزاران هزار حجت داشت   حسین از تو جدایی نداشت در هر حال مگر بخاطر انسی که با شهادت داشت   چراغ آخرتش باد شاعری که سرود سه بیت ناب که دنیایی از طراوت داشت   «نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت   هوا ز جور مخالف چو نیلگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید   بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد   ستاره ی سحر تو که روی خاک افتاد هزار و نهصد و پنجاه و یک جراحت داشت   من و مکارم اخلاق زینبی هیهات کجا برابر خورشید ذره جرأت داشت   تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل بدوش خسته ی خود کوهی از رسالت داشت   تو خطبه خواندی و بر هم زدی اساس ستم ستمگر از سخنت جا به خاک ذلت داشت   تو خطبه خواندی و در چهره ات تجسم یافت علی که در سخنش آیت فصاحت داشت   پیام خون و شرف را به شام و کوفه رساند صدای روح نوازت که رنگ محنت داشت   به هر بهانه به تفسیر انقلاب نشست کلام روح فزایت که رنج غربت داشت   هلال یک شبه ات جلوه کرد از سر نی که با تو سوخته دل اشتیاق صحبت داشت   پس از زیارت خون سر تو از محمل شفق طلوع نمی کرد اگر مروت داشت   شفق مشهدی   ****************   اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - علی اکبر لطیفیان   باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان دست بسته، مو پریشان، مو کنان، مویه کنان   باورت می شد ببینی دختر خورشید را کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان   نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان   چه عجب ! طشتی برای این سرت آورده اند ای سر منزل به منزل ای سر یحیی نشان   تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما چشم ما افتاده بر لبهای زیر خیزران   ای تمامی غرور من فدای غیرتت لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران   این قدر قرآن مخوان این چوب ها نامحرمند شب بیا ویرانه هرچه خواستی قرآن بخوان   علی اکبر لطیفیان   ***************   اشعار شام -  حضرت رقیه(س) - علی اکبر لطیفیان   پایش ز دست آبله آزار می کشد از احتیاط دست به دیوار می کشد   درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها "با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"   دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح بر روی خاک عکس علمدار می کشد   او هرچه میکشد به خدای یتیم ها از چشم های مردم بازار می کشد   گیرم برای خانه تان هم کنیز شد آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟   چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟ نقشی که میکشد همه را تار می کشد   لب های بی تحرک او با چه زحمتی خود را به سمت کنج لب یار می کشد   علی اکبر لطیفیان   ***************   اشعار مدح حضرت زینب(س) - قیصر امین پور   دلش دریای صدها کهکشان صبر غمش طوفان صدها آسمان ابر   دو چشم از گریه هم‌چون ابر خسته ز دست صبر زینب، صبر خسته   صدایش رنگ و بویی آشنا داشت طنین موج آیات خدا داشت   زبانش ذوالفقاری صیقلی بود صدا، آیینه‌ی صوت علی بود   چه گوشی می‌کند باور شنیدن؟ خروشی این چنین مردانه از زن   به این پرسش نخواهد داد پاسخ مگر اندیشه‌ی اهل تناسخ   حلول روح او، درجسم زینب علی دیگری با اسم زینب   زنی عاشق، زنی این‌گونه عاشق زنی، پیغمبر قرآن ناطق   زنی، خون خدایی را پیمبر
زن و پیغمبری؟ الله اکبر   قیصر امین پور   *****************   اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - مجید تال   با دست بسته هست ولی دست بسته نیست گر چه سرش شکسته ولی سرشکسته نیست   هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست   رنج سفر ،خطر، غم بازار،چشم شوم داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست   حتی اگر به صورت او سنگ می خورد هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست   چشم او در اثر حادثه کم سو شده است کمرش خم شده و دست به زانو شده است   بیت بیت دل او از هم پاشیده شده صورتش در اثر لطمه خراشیده شده   گفت برخیز که من زینب مجروح توام چند روزیست که محو لب مجروح توام   این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت   این رباب است که این گونه دلش ویران است در پی قبر علی اصغر خود حیران است   گر چه من در اثر حادثه کم می بینم ولی انگار دراین دشت علم می بینم   دارد انگار علمدار تو برمی گردد مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد   خوب می شد اگر او چند قدم می آمد خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد   تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین   راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده زجر...سیلی...رخ نیلی...سرتو شرمنده   وای از دختر و از یوسف بازار شدن وای از مردم نا اهل و خریدار شدن   سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو   سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خونی   مجید تال   ****************   اشعار روضه حضرت زینب(س) - وحید قاسمی   دوباره روضه تلخ اسارت زینب مرور متن کتاب شرافت زینب   وجود معجری از نور- پرده در پرده- دلیل محکم حکم قداست زینب   مسیر دین خدا را نشانمان داده چراغ روشن برج هدایت زینب   رموز جمله ی-من را دعا نما خواهر نهفته در ثمرات عبادت زینب   سکوت محض جرس های لشگر دشمن نشان ز معجزه ای از رسالت زینب   صدای قاری قرآن روی نی نگذاشت نگاه ها برود سمت ساحت زینب   به پیش کعب نی و سنگ راست قامت بود رقیه درس گرفت از شجاعت زینب   نهیب حیدری اش کاخ ظلم را لرزاند یزید شوکه شده از این شهامت زینب   لغات خطبه ی زینب،لغات قرآن بود ملائکه همه مات بلاغت زینب   وحید قاسمی   ******************   اشعار مدح حضرت زینب)س( - علی اکبر لطیفیان   ای اذان پر از نماز حسین جا نماز همیشه باز حسین   نام سبزت ،اقامه ی زهرا زندگیت ادامه ی زهرا   مثل بیت الحرام یا زینب واجب الاحترام ، یا زینب   ذکر ایاک نستعین لبم آیه های تو همنشین لبم   حضرت مریم قبیله ی ما آیة اللهِ ما عقیله ی ما   ما دو آینه ی مقابل هم جلوه های پر از تکامل هم   بال یکدیگریم ،در همه جا تا خدا می پریم ، در همه جا   ای حیاط دوباره ی هستی زینت گوشواره ی هستی   پر من بال من کبوتر من سایبان همیشه ی سرِ من   بیشتر از همه رجز خواندی بیشتر زیر نیزه ها ماندی   تو ابوالفضل در برابرمی تو حسین دوباره ی حَرَمی   عصمت الله ، دختر زهرا آن زمانی که آمدیم اینجا   چشمهایت سپیده ی ما بود پای تو روی دیده ی ما بود   از برایم تو خواهری کردی خواهری نه که مادری کردی   به تو ام الحسین باید گفت محور عالمین باید گفت   ای پریشانی به دنبالم التماسِ کنار گودالم   صبح فردای بعد عاشورا ده نفر از قبیله هایِ زنا   رویِ شن ها تن مرا بستند نعل تازه به اسبها بستند   بدنم را به خاک تن کردند مثل یک لاله پیرهن کردند   یک نفر فیض از حضورم برد یک نفر نیز در تنورم برد   ای ورق پاره هایِ تا خورده زائر این زمین جا خورده   رنگ و روی شما پریده نبود بالهای شما بریده نبود   بعد یک انتظار برگشی سر ظهرِ قرار برگشتی   ماه رفتی و هاله آمده ای یاس رفتی و لاله آمده ای   از چه داری به خویش می پیچی نکند بی سه ساله آمده ای ؟   ای غریب همیشه تنهایم آفتاب نجیب صحــــــــرایم   پیش چشمان خیره ی مردم صبح دلگیر روز یازدهم   دختران مرا کجا بردی ؟ اختران مرا کجا بردی   ای مناجات خسته حرف بزن ای نماز شکسته حرف بزن   با من از خارهای جاده بگو از اسیری ِ خانواده بگو   از کبودی دستهای عرب از تماشای بی حیای عرب   راستی از سفر چه آوردی ؟ غیر از این چند سر چه آوردی ؟   آن شبی که کنارتان بودم میهمان بهـــــــــــارتان بودم   دخترم در خرابه ای که نخفت در گوشم چه چیزها که نگفت   حال از این نگات می پرسم از همین چشمهات می پرسم   ای وقار شکسته ی عباس اقتدار شکسته ی عباس   سر بازار ازدحام چه بود ؟ ماجرای کنیز و شام چه بود ؟   علی اکبر لطیفیان   ****************   اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - وحید قاسمی  
جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند نشسته اند زمین، تا که سنگ بردارند   یهودیان زسر بام های خانه ی خویش چه نقشه های پلیدی درون سر دارند   خدا به خیر کند، سنگ های بی احساس برای کودک مان روی نی خطر دارند   بخوان دو آیه نگویند خارجی هستیم زایل و طایفه مان شامیان خبر دارند!؟   درست لعل لبت را نشانه می گیرند چقدر سنگ زن ماهر و قدر دارند   دلم شکست، خدا لعنتت کند ای شهر نگاه کن همه ی دختران پدر دارند   بس است گریه برای جراحت چشمت نگفته بودم عمو اشک ها ضرر دارد   وحید قاسمی   ****************   اشعار روضه حضرت رقیه(س) - رضا جعفری   جهان بدون وجودت خرابۀ عدم است خرابه با گل رویت وجود دم به دم است   به چشم کودک عاقل مرا نگاه مکن کسی که عشق ندارد به عقل متهم است   هزار کعبه نی و دشنه گر قلم گردند برای گفتن یک ضرب تازیانه کم است   میان خندۀ این چشمهای بی پروا یتیم را به تماشا گذاشتن ستم است   بگو برای چه دشنام می دهند مرا؟ رقیه ترجمۀ زخمهای محترم است   رضا جعفری   ****************   اشعار مدح حضرت زینب(س) - استاد قاسم سرویها   زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت اهل عالم را زکار خویش حیران کرد و رفت   از زمین کربلا تا کوفه و شام خراب هر کجا بنهاد پا ، فتحی نمایان کرد و رفت   با لسان مرتضی از ماجرای نینوا خطبه ای جا نسوزانند در کوفه عنوان کرد و رفت   با کلام جانفزا اثبات دین حق نمود عالمی را دوستدار اهل ایمان کرد و رفت   فاش میگویم من آن بانوی عظمای دلیر از بیان خویش دشمن را هراسان کرد و رفت   بر فرازنی چو آن قرآن ناطق را بدید با عمل آن بی قرین اثبات قرآن کرد و رفت   در دیار شام برپا کرد از نو انقلاب سنگر ستمگران را سست بنیان کرد و رفت   خطبة غرا بیان فرمود در کاخ یزید کاخ استبداد را از ریشه ویران کرد و رفت   از کلام حق پسندش شد حقیقت آشکار اهل حق را شامل الطاف یزدان کرد و رفت   شام غرق عیش و عشرت بود در وقت ورود وقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت   دخت شه را بعد مردن در خرابه جای داد گنج را در گوشه ی ویرانه پنهان کرد و رفت   زآتش دل بر مزار دختر سلطان دین در وداع آخرین شمعی فروزان کرد و رفت   استاد قاسم سرویها https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار محمد اسماعیل فضل الهی
امید آخر دل‌های بی‌قرار حسین «مرا هزار امید است و هر هزار» حسین به کوهِ امنیت و بندگی رسید سریع به‌کشتی تو هرآن‌کس که شد سوار حسین تویی که شأن نزول «تبارک‌اللّه»ی به‌خلقت تو خدا کرده افتخار حسین خدا به طالع ما مهر نوکری زده است به غیر نوکری‌ات نیست کاروبار حسین غلام و نوکر و مداح و شاعر و خادم گذاشتی سر ما اسم مستعار حسین گناه‌کارم و در بین خلق محترمم غلامی تو به‌من داده اعتبار حسین از این‌ محبّت و این‌ عشق و این‌ حسینیه‌ها هزارشکر که «لایمکن‌الفرار» حسین اگر حبیب به عشقت دوبار جان داده‌ست هزار جان بده تا من هزاربار حسین مجتبی خرسندی https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
ماه صفر رسید و بلا درکمین ماست براهلبیت اوجِ مصیبات وغصه هاست آنچه که درصفر کند از ما بلا حذر گریه به آهِ ماتمِ زینب به روضه هاست 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 اثر: محمد اسماعیل فضل الهی
وقتی رسید قافله در مجلس یزید بالا گرفت قائله در مجلس یزید اشک سر بریده در آمد که پا گذاشت زینب میان سلسله در مجلس یزید زینب رسید و دور و برش جمع خسته ای با پای پر ز آبله در مجلس یزید داغ رباب تازه شد آن لحظه ای که دید بالا نشسته حرمله در مجلس یزید با کینه ای به قدمت تاریخ، کفر داشت با دین سر مقابله در مجلس یزید دف ها به روی دست، و کِل می کشید مست مطرب میان هلهله در مجلس یزید بزم شراب بود و چه کردند پای تشت رقاصه ها پِیِ صِله در مجلس یزید ای وای، بین جام شراب و سر امام چندان نبود فاصله در مجلس یزید بالا که رفت چوب، سه ساله بلند شد صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید شد اشک چشم، بغض و بدل کرد این چنین آتش فشان به زلزله در مجلس یزید صحبت که از خرید و فروش کنیز شد افتاد باز ولوله در مجلس یزید خون خورد زینب و جگرش پاره پاره شد از دست إبن آکله در مجلس یزید دیوان اشعار محمد اسماعیل فضل الهی
پلکی به هم زدیم و محرم تمام شد صد زخم دارد این دل و مرحم تمام شد نذر و نیاز و خدمت و عرض ارادتم آقا اگر زیاد و اگر کم، تمام شد باور نمی‌کنم که محرم به سر رسید من که هنوز گریه نکردم، تمام شد از روضه‌های مقتل زینب شروع کن گیرم که روضه‌های "مُقَرَّم" تمام شد از هرچه بگذرم سخن یار خوش‌تر است یک بیت عرض روضه و عرضم تمام شد :: دستت کجاست تا بشود سایه‌بان حسین زینب کجا و مجلس نامحرمان حسین... ✍
یک ماه می‌شود که ز جان گریه کرده‌ام با روضه‌های مرثیه‌خوان گریه کرده‌ام یک ماه می‌شود که به لب‌های تشنه‌ات نزدیک آب‌های روان گریه کرده‌ام یک ماه می‌شود که ز غم‌های خواهرت هم‌ناله با امام زمان گریه کرده‌ام گاهی در اول سلام زیارت، دم غروب در حسرت زیارتتان گریه کرده‌ام گاهی بیاد خیمه‌ی آتش گرفته‌ات گاهی برای دخترتان گریه کرده‌ام گاهی میان واحد و سنگین و شور و دم دست خودم نبوده، سینه‌زنان گریه کرده‌ام اشکی نماند، از غم بر نیزه رفتنت بر ماجرای تیر و کمان گریه کرده‌ام اصلا عجیب بود حال و هوای محرم‌ام کلی برای غربتتان گریه کرده‌ام :: آمد نشست، دست به روی سرش گذاشت هر تکه را که دید روی پیکرش گذاشت از یک طرف کمی گل ریحانه جمع کرد از یک طرف کمی پر پروانه جمع کرد یک، نه، دو، نه... چقدر شبش پر ستاره بود یک جسم خسته بود ولی پاره پاره بود خون می‌جهید و تاب و توانش نمانده بود جان در تن امام زمانش نمانده بود انگشترت کجاست؟! بمیرم برای تو آب آورت کجاست؟! بمیرم برای تو وقت اذان شده است بگو اکبرم کجاست؟ پیراهن سفارشی مادرم کجاست؟ ✍ https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی