eitaa logo
فکر شنبه
43 دنبال‌کننده
28 عکس
21 ویدیو
0 فایل
صائب تبریزی: «فکر شنبه» تلخ دارد جمعهٔ اطفال را عشرت امروز بی اندیشه فردا خوش است می‌خوانم و می‌نویسم؛ شنبه زنگ حساب داریم! ادمین: @SafirAD
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹استقبال از مسئولیّت در دژبانی 🔹شش و نیم صبح خودم را به دژبانی ‌رساندم. آفتاب هنوز بالا نیامده بود و سردی هوای زمستان به استخوان می‌نشست. ظاهراً همه چیز برای استقبال از سربازان جدید آماده بود. جناب سرگرد، بی‌سیم به دست در کنار یک صندلی که روی آن بلندگو قرار داشت، ایستاده بود. مردی است خوش‌اخلاق، مهربان و در عین حال جدّی. دائم پشت بی‌سیم صدا می‌زد: «قادر یک ... قادر دو ...» و نکاتی را گوش‌زد می‌کرد. یکی از سربازانِ دژبانی که بساط اسفند را فراهم کرده بود، تا چشمش به من افتاد، با خنده و پز گفت: «حاج آقا! می‌بینی چه اسفندی دود کرده‌ام؟! تمام منطقه را دود برداشته!» حرفش را با «دمت گرم» تصدیق کردم. پارکینگ پر بود از خانواده‌هایی که سربازشان را آورده‌ بودند تا به قول خودشان راهی خدمت کنند. حس و حال عجیب و غریبی در دژبانی حاکم بود. برخی مادران با وسواس، چندبار کوله پسرشان را بررسی می‌کردند. پدرها هم خیلی خونسرد آخرین توصیه‌ها را یادآور می‌شدند. مادری را دیدم که فرزندش را بغل کرد و رویش را ‌بوسید. بعد چند قدم او را همراهی کرد و دوباره محکم او را به آغوشش کشید. این‌بار بغضش ترکید و با گریه و صدای بریده بریده گفت: «مامان جان! مراقب خودت باش!» من هم در آن شلوغی، چشمانم را به هر طرف می‌چرخاندم و به هر کسی که می‌دیدم سلام و خوش‌آمد می‌گفتم. در این حال، پسری با کاپشن مشکی به آرامی از کنارمان رد شد. کفش کتانی پوشیده بود و شلوار لی به پا داشت. تازه پشت لبش سبز شده بود. سرک ‌کشیدم ببینم همراه او کیست. بیست متر پایین‌تر خانمی میانسال را دیدم که با نگاهی نگران، قدم‌های این پسر را بدرقه می‌کند. حدس زدم مادر این پسر است. سریع دویدم و دست پسر را گرفتم و پیش او بردم. گفتم: «مادر! این گل‌پسر شماست؟» در حالی که به پهنای صورت اشکل می‌ریخت، نفسی کشید و با حزن غم‌انگیزی گفت: «بله حاج آقا!» لهجه‌اش نشان می‌داد کُرد زبان است. گفتم: «مادر! نگران نباش! جای او پیش ما خوب است.» بعد به او اطمینان خاطر دادم که مراقب فرزندش هستیم. چند قدم آن‌ورتر مردی لاغر با موهای جوگندمی نرم نرم به من نزدیک شد و با لهجۀ کردی تشکر کرد: «ممنونتانیم حاج آقا!» فهمیدم پدر این جوان است. گریۀ مادر با شنیدن صدای آن مرد بیشتر شد و ملتمسانه به من گفت: «حاج آقا یک بچهٔ معلول در خانه دارم و این پسرم سالم است ... تحویل شما ... به شما سپردمش!» بلافاصله گفتم: «به خدا بسپاریدش» بعد با خداحافظی از آنها دور شدم و به خودم گفتم: «خدایا خودت رحم کن ... چه مسئولیّت سنگینی داریم ... .» 🆔 @fekreshanbe
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📤 🎤 حجت الاسلام 🔊 فراز هایی از مناجات شعبانیه 🆔 @fekreshanbe
سوگیری شناختی و در سوگ حقیقت‌ها یک پنیر خامه‌ای از یخچال برداشتم و جلوی فروشنده گذاشتم و در حالی که کارت بانکی‌ام را به او می‌دادم، گفتم: «آقا این چند؟» سری تکان داد و آهی کشید و گفت: «این را کجای دلمان بگذاریم؟!» گفتم: «متوجه منظورتان نشدم!» گفت: «صدیقی را می‌گویم، شش هزار ...» فهمیدم دل پری دارد. چند دقیقه کارتم را در دستش گرو نگه داشته بود و یک‌بند هرچه گله و غر داشت روی سرم هوار کرد. جواب‌هایی برای حرف‌هایش داشتم؛ اما فقط به چشمانش زل زدم و با خندهٔ سردی همراهی‌اش کردم. می‌دانستم هر حرفی بزنم فایده‌ای ندارد و هرچه بگویم حکایت از قضا سرکنگبین صفرا فزود است. گریزی نیست که بخش قابل توجهی از جامعهٔ ایرانی نسبت به طلبه‌ها دچار شده است. سوگیری، تمایل به یک طرف مسئله است بدون بررسی درستی یا نادرستی آن. سوگیری غالباً ناآگاهانه در داوری شخص اثر می‌گذارد و به سوءتفاهم منجر می‌شود. سوگیری می‌تواند اتاق فرمان کنش‌ها و گرایش‌های انسان را به دست گیرد. از این‌رو، نباید قدرت آن را دست‌کم گرفت. در ماجرای درمانگاه قم برای برخی این سؤال پیش آمده بود که چرا با اینکه زنان باحجابی در صحنه حضور داشتند، اما از طلبه حمایت نکردند. فراتر از این، بعد از پخش شدن فیلم درمانگاه نیز شاهد بودیم افرادی که به‌ظاهر در دایرهٔ جامعهٔ ایمانی و انقلابی تعریف می‌شوند، بدون کمترین بررسی و قبل از روشن شدن ابعاد ماجرا در طرف بدش ایستادند. این جهت‌گیری عجولانه با سوگیری شناختی کاملاً قابل توجیه است. گفتنی است سوگیری‌‌هایی از این دست، یک‌شبه ایجاد نمی‌شوند؛ بلکه گاهی استقرار آنها سالیانی طول می‌کشد. روی تلخ قصه این‌جاست که این سوگیری‌ها در غفلت متولیان حوزه و روحانیت شکل گرفته است؛ چرا که باید علاج واقعه پیش از وقوع می‌کردند و بسترهای زایش سوگیری را مدیریت می‌کردند. واکنش‌های بهنگام، صحیح و صریح به اخبار و رویدادهایی که پای یک طلبه در میان است، نقش بسزایی در مهندسی افکار دارد، چیزی که جای خالی آن به روشنی حس می‌شود. 🆔 @fekreshanbe
🔹 نگرانی از مرگ، نقطهٔ مشترک انسان‌ها! 🔹 انسان‌ها از دیرباز از مرگ ترس داشته‌اند. طیفی که به هیچ دین و آیین الهی پای‌بند نیستند، مرگ را مُهری پایانی می‌دانند بر زندگی‌شان. دنیا برای این دسته، حکم ایستگاه آخر را دارد که بعدش هیچ چیزی نیست. پایانی که پس از آن نیستی مطلق است. آنان روی چیزی قمار کرده‌اند که سراسر باخت است. حال این طیف دم مرگ، حال کسی است که عقربهٔ شانسش در دایرهٔ دوّار روی گزینهٔ پوچ ایستاده! مرگ در زندگی این گروه، نقش مرد قلچماقی را بازی می‌کند که آنان را کشان‌کشان از تمام داشته‌هاشان جدا می‌کند. آنان روزگاری برای رسیدن به دنیا نفس‌نفس زده‌اند و حالا باید سوار قطار مرگ شوند و همه چیز را بگذارند و بگذرند. حق هم دارند برای از دست دادن اندوخته‌هایشان اشک فراق بریزند و زانوی غم بغل کنند؛ چون مرگ این عروس هزار دامادی را که با رنگ و نیرنگ به دست آورده‌اند، قرار است به عقد دیگری درآورد! دل در این پیرزن عشوه‌گر دهر مبند کاین عروسی‌ است که در عقد بسی داماد است در مقابل این طیف، گروهی قرار دارند که بند باورهایشان را به دین گره زده‌اند. آنان پارچهٔ سفید تسلیم را در برابر اسلام بالا برده‌اند و به روشنی می‌دانند در ورای این زندگی، حیاتی دیگر قرار دارد؛ اما این دسته نیز، نگرانی‌ای از جنس خودشان دارند. اینان دل‌آشوب هستند؛ چون این سؤالات را پیش روی خود می‌بینند: آیا سر سالم به قبر می‌برم؟ می‌گویند ابلیس، ایمان انسان را در دم جان دادن می‌دزدد؛ اگر همهٔ کِشته‌هایم بر باد رفت چه؟! ممکن است صندوق اعمالم را از این گردنه به سلامت عبور دهم؟ یعنی می‌توانم لحظهٔ مرگ با ایمان از دنیا بروم و شهادتین را به زبان جاری کنم؟! گفتنی است اسلام به نیازها و سؤالات و خواسته‌های درونی انسان‌ها واقف بوده و اساساً از کنار این نگرانی‌های درونی بی‌تفاوت عبور نکرده و آنها را بی‌پاسخ نگذاشته است. اگر بشر در درون خویش نیاز به عبادت را یافته، دین نیز معبودی شایسته را برایش ترسیم کرده است. اگر انسان‌ها خواهان کمال‌جویی و کامیابی بوده‌اند، تابلوی راه‌نشان نیز برای آنان نیز نصب شده است. با این مقدمه، پاسخ به نگرانی طیف دوم را می‌توان در روایت زیر یافت؛ روایتی که در منابع معتبر حدیثی شیعه از امام صادق(ع) نقل شده است: «ملک‌الموت گفت: در شرق و غرب زمین، اهل خانهٔ گلى و پشمى‌ای نیست، مگر اینکه هر روز پنج مرتبه به آنان نظر می‌کنم.» در ادامهٔ روایت آمده است که پیامبر خدا(ص) فرمود: «ملک‌الموت به آنان در وقت‌هاى نماز نظر می‌کند؛ اگر از کسانی باشد که بر نماز اوّل وقت مواظبت مى‌کند، (هنگام مرگ) شهادتین را بر او تلقین مى‌کند، و ابلیس را (در آن هنگام که می‌خواهد ایمان را از او بگیرد) دور می‌کند.» 🆔 @fekreshanbe
⚪️ نقدی بر موضع اخیر زیدآبادی؛ ☑️ مهارت تولید نفرت 🖋مجتبی عادل‌پور، نویسنده حوزوی ✔️نگاهم به نوشته احمد زیدآبادی درباره حد ترخص افتاد و چشمانم همان‌دم گرد شد. بی‌اختیار به مهارت سوژه‌یابی این بشر آفرین گفتم! تولید نفرت از یک مفهوم خنثی و یا حتی مثبت، هنر می‌خواهد. ✔️کاری که زیدآبادی کرده و می‌کند همین است: ایجاد گسل و به دنبال آن آشوب در ذهن مخاطب و قرار دادن رقیب در سیبل حملات. ✔️معنا و مفهوم خودمانی حد ترخص یعنی حفظ حد و مرزها و دست نینداختن به رخصت‌ها. با این وصف، هر چیزی حد ترخصی دارد؛ حتی دشمنی‌ها و کینه‌ها. ✔️وقتی محمود افغان به ایران حمله کرد، یکی از اقوام خود به نام مگس‌خان را حاکم شیراز قرار داد. او قصد داشت قبر حافظ را خراب کند. دیگران او را از این کار نهی کردند. در نهایت تفألی به دیوان حافظ زد. این بیت آمد: ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه تو است عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری ➕مطالعه یادداشت در «وبگاه فکرت» 📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛ 📲وبگاه| فکرت |مدرسه فکرت
🔹 دندان سفید مگس‌خان! در حالت خواب و بیداری بودم که نگاهم به نوشتهٔ احمد زیدآبادی دربارهٔ حد ترخص افتاد و چشمانم همان‌دم گرد شد. بی‌اختیار به مهارت سوژه‌یابی این بشر آفرین گفتم! در عجبم این سوژه‌ها چطور به ذهن این جماعت خطور می‌کند. تولید نفرت از یک مفهوم خنثی و یا حتی مثبت، هنر می‌خواهد؛ گاهی فکر می‌کنم خود شیطان این سوژه‌ها را به آنها وحی می‌کند! راستش را بخواهید هیچ‌چیز مثل این احتمال وجدانم را قانع نمی‌کند. او می‌گوید نصب تابلوهای حد ترخص در اطراف شهرها و روستاها، کشاندن امور حاشیه‌ای به متن است و پشت این قضایا ریاکاری معطوف به سوءاستفاده نهفته است. در این‌باره سه نکته عرض می‌کنم؛ یکی دربارهٔ مهارت کاری‌اش، یکی محتوای حرفش و نیز توصیه‌ای به خودش. زیدآبادی روزنامه‌نگار است و خاک راه خبر را خورده. ویژگی امثال او این است که نسبت به اطرافشان بی‌تفاوت نیستند؛ می‌بینند، می‌شنوند، بو می‌کشند و ... . ابراهیم بن مالک اشتر در فیلم مختار در هنگام آموزش نیروهایش گفت‌وگوی جالبی داشت: «گردان ضربت از همه‌چیزش اسلحه می‌سازد؛ حتی از شال کمرش، دستار سرش و یا افسار خرش!» توجه به همه ظرفیت‌ها کاری است که خبرنگار کارکشته‌ای مانند او خوب آموخته. در حقیقت برای او و امثالش حد ترخصی برای انتخاب سوژه وجود ندارد؛ سوژه‌ قابلیت ضربه زدن به طرف مقابل را داشته باشد، حالا هرچه می‌خواهد باشد. این همان دندان‌ سفید این جماعت است؛ یعنی جزئی‌نگری در کشف و پرداخت سوژه‌ها. تابلوهای حد ترخص با فاصله‌ای مشخص در حاشیهٔ هر شهر و روستا نصب می‌شوند. حالا فرض کنید شخصی شبانه یکی از این تابلوهای سبز را مخفیانه جابه‌جا کرده و در میدان اصلی شهر نصب کند. مردم چه واکنشی نشان می‌دهند؟ عابران چه قضاوتی دربارهٔ مسئولان شهر می‌کنند؟ کاری که زیدآبادی کرده و می‌کند موبه‌مو همین است. ایجاد گسل و به دنبال آن آشوب در ذهن مخاطب و قرار دادن رقیب در سیبل حملات. او به رقیبش این برچسب را می‌زند که حاشیه‌ها را به متن می‌کشاند، این در حالی است که خود او خداوندگار این کار است. کسی که تابلوهای حد ترخص را به میدان خبر آورده خود اوست! روزانه هزاران نفر از کنار تابلوهای حد ترخص عبور می‌کنند و گاه هم زیر سایهٔ آن چترتی می‌زنند؛ اما اندکی هم به نوشتهٔ روی تابلو چشم نمی‌اندازند. با این نگاه، سوءاستفاده، عملی است که بنان و بیان زیدآبادی انجام داده، نه فکر و دست نصاب تابلو! القصه اینکه او، متولیان کار را متهم به ریا می‌کند؛ در حالی که خودش با غرض و مرض در تنور حاشیه‌‌ می‌دمد. معنا و مفهوم خودمانی حد ترخص یعنی حفظ حد و مرزها و دست‌ نینداختن به رخصت‌ها. با این وصف، هر چیزی حد ترخصی دارد؛ حتی دشمنی‌ها و کینه‌ها. اندازه نگه‌دار که اندازه نکوست هم لایق دشمن است و هم لایق دوست وقتی محمود افغان به ایران حمله کرد، یکی از اقوام خود به نام مگس‌خان را حاکم شیراز قرار داد. او قصد داشت قبر حافظ را خراب کند. دیگران او را از این کار نهی کردند. در نهایت تفألی به دیوان حافظ زد. این بیت آمد: اى مگس! عرصهٔ سیمرغ نه جولانگه تو است عِرض خود می‌برى و زحمت ما می‌دارى
🔹 تاج سلامتی! در یادداشت دوست عزیزی جمله‌ای دیدم که خیلی به دلم نشست. نوشته بود این جمله منسوب است به بقراط: «سلامتی تاجی است بر سر افراد سالم که فقط بیماران آن را می‌بینند!» از امیر کلام، علی(ع) نیز نقل شده: «دو نعمت قدرشان مجهول است؛ سلامتی و امنیّت». 🍃 همین، قدر بدانیم ... . 🆔 @fekreshanbe
📸 رفت؛ امّا صد قافله دل همراه اوست!💔 🆔 @fekreshanbe
🍃 خادم و سیّد محرومان بود، به سعادت و شهادت هم آراسته شد! 🆔 @fekreshanbe
💬 از بس یک‌جا بند نبود، یکی به شوخی می‌پرسید: رئیسی کجاست؟! دیگری پاسخ می‌داد: الان یا الان؟! 🆔 @fekreshanbe
📸 به فرش خاکیان نشستی که بر افلاک گذشتی ...🥀 🆔 @fekreshanbe