eitaa logo
جشنواره سیمرغ قم
153 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
239 ویدیو
27 فایل
«هنر حقیقتی است بسیار فاخر و عطیه ای از جانب پروردگار که مانند هر موهبت دیگری مسؤولیت ها و تکالیفی را برای صاحب آن به همراه می آورد.» معاونت فرهنگی دانشجویی علوم پزشکی قم ( مفدا قم ) ارتباط با مدیر کانال @m_valizadeh مصطفی ولی زاده
مشاهده در ایتا
دانلود
💢شهید علی خلیلی ....غیرتش به جوش آمد. عده ای خناس در حال آزار و اذیت دختر جوان بودند. دخترک وحشت زده استمداد می طلبید. تاب نیآورد. امر به معروف کرد. محل نگذاشتند. طاقت نیآورد. جلو رفت. جامه به دندان گرفتند و گریختند. دخترک دامنش آلوده نشد. اما لحظاتی بعد...قمه جاهلی ، خون علی را بر زمین ریخت. ماه ها گذشت؛ تا در خلسه بهاری نوروز زهرائی (سلام الله علیها) ، نام علی در قطعه آسمانی و بهشتی شهدای غیرت نقش ببندد. علی ماه ها با بیماری دست و پنجه نرم کرد. طی این ایام آنقدر زخم زبان شنید که زخم های جانکاهش را فراموش کرد. روزهای پایانی عمر کوتاهش نامه ای خطاب به رهبری نوشت تا تسکین و التیام زخم هایش باشد. زخم هائی که این روزهای آخر نه بر جسم که روح و قلبش را جریحه دار کرده بود. اما علی جان داد چون نمی توانست بی غیرت باشد. ابرو در هم کشید و جان بر کف نهاد چرا که دفاع از ناموس را فتوای اخلاق و حکم دین می دانست و خونش را نیز در راه دفـــاع از غیرت و مردانگی اهدا کرد. 🌹🌹🌹🌹🌹 🖼 @festivalfqom
💢 شهید سید مرتضی آوینی تالار اندیشه مملو از هنرمندان،‌ نویسندگان،‌ فیلمسازان و ... بود. به سختی وارد سالن شدم. فیلم اجازه اكران نداشت. آرام در كنار سعید رنجبر نشستم. ناگهان در میان متن فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه (غیر مستقیم) به صدیقه طاهره توهین شد. سكوت تلخی بر فضا حاكم گشت. در خیا ل خود با روشنفكری قضیه را حل كردیم:‌«حتماً انتقادی است بر فرهنگ عامه مردم» در همین لحظه مردی با كلاه مشكی و اوركت سبز برخاست. نگاه‌ها به طرف او برگشت. «خدا لعنت كند چرا توهین می كنی؟» سید مرتضی بود كه می خواست بر سر جهان فریاد بزند،‌ او تنها ایستاده بود. از ذهنم گذشت چرا؟ چرا فاطمه (س) در تمام اعصار مظلوم است. منبع : همسفر خورشید راوی : رضا رهگذر 🌹🌹🌹🌹🌹 🖼@festivalfqom
💢 شهید حمید (غلامحسین) عارف در یک روز گرم تیرماه قرار بر این شد که ما با تعدادي از دوستانمان همراه باحمید به کوهنوردی برويم . طبق روال کوله پشتي را برداشتم ، قمقمه را آب کردم و مقداري نان ، دو تخم مرغ و پنير از آشپزخانه گرفتم و راه افتاديم.وقتي به مقصدمان رسيديم حميد گفت: بچه ها هر کس هر طور دوست دارد بنشيند و صبحانه اش را بخورد اگر کسي دوست دارد تنها بنشيند يا دسته جمعي صبحانه اش را بخورد. ظهرکه شد نماز را خوانديم و.... عصـرحرکت کرديم و به پایگاه رسیدیم. حميد ساکش را کناري گذاشت. من دوست داشتم به حميد در کارهايش کمک کنم کوله پشتي را برداشتم که به انبار تحويل دهم . کوله پشتی سنگین بود و برای من سوال شد.. آهسته زیپ کوله پشتی را باز کردم و ديدم دو تخم مرغي مقدار ناني که من صبح در کوله پشتي گذاشتم هنوز در کوله پشتي هست. ناگهان یادم افتاد که روز پنج شنبه است ، يادم آمد که حميد دوشنبه و پنجشنبه ها بنا به فتواي امام روزه مستحبي می گیرد. آنهم در آن گرماي تير ماه.... 🌹🌹🌹🌹🌹 🆔 @festivalfqom
💢 شهید عباس دانشگر عباس بعد از یک ماه نامزدی آمد پیش من؛ گفت « می‌خواهم به سوریه بروم »، بهش گفتم عباس سوریه رفتن تو با منه ، من نمی‌خوام جوانی پیش من باشه که جنگ و خون و آتش را ندیده باشه ؛ مطمئن باش بالاخره تو را می‌فرستم ؛ اما چرا آنقدر اصرار می‌کنی که الان بروی؟ عباس گفت « حاجی ؛ من دارم زمین‌گیر میشم می‌ترسم وابستگی من را زمین‌گیر کنه!». اصرار عباس آنقدر زیاد شد که گفتم عباس برو، وقتی گفتم برو، گل از گلش شکفت. عباس همان‌ کارهایی که ما به آن عمل نمی‌کنیم را انجام می‌داد و همین سبب شد به این مقام برسد.به چیزهایی که ما به آن آلوده بودیم آلوده نبود . مراقب چشمش بود ، مراقب نفسش بود اینطوری نبود که هر شب نماز شب بخواند ولی نماز شب می‌خواند. خلوت داشت , سجده‌های طولانی داشت اگر این‌ها نباشه ، اگر عاشق خدا نباشی خدا عاشقت نمی‌شه . عباس دنیا را رها کرده بود و عاشق خدا شده بود ..... از آن طرف جوانی هم می‌‌کرد. جوانی او حلال بود ولی حواسش بود دچار غفلت نشود. خوشحال بود و مثل همیشه خندان. از عباس پرسیدم: «من باید چه کنم تا رحمت و لطف خدا شامل حالم شود؟» عباس سه بار گفت: «کار کنید، کار کنید، کار کنید!» و بعد گفت: «اگه می‌خواید لذت معنوی کار کردن رو تجربه کنید، نماز شب بخونید.» 🌹🌹🌹🌹🌹 🖼 @festivalfqom
💢 شهید عباس دانشگر عباس بعد از یک ماه نامزدی آمد پیش من؛ گفت « می‌خواهم به سوریه بروم »، بهش گفتم عباس سوریه رفتن تو با منه ، من نمی‌خوام جوانی پیش من باشه که جنگ و خون و آتش را ندیده باشه ؛ مطمئن باش بالاخره تو را می‌فرستم ؛ اما چرا آنقدر اصرار می‌کنی که الان بروی؟ عباس گفت « حاجی ؛ من دارم زمین‌گیر میشم می‌ترسم وابستگی من را زمین‌گیر کنه!». اصرار عباس آنقدر زیاد شد که گفتم عباس برو، وقتی گفتم برو، گل از گلش شکفت. عباس همان‌ کارهایی که ما به آن عمل نمی‌کنیم را انجام می‌داد و همین سبب شد به این مقام برسد.به چیزهایی که ما به آن آلوده بودیم آلوده نبود . مراقب چشمش بود ، مراقب نفسش بود اینطوری نبود که هر شب نماز شب بخواند ولی نماز شب می‌خواند. خلوت داشت , سجده‌های طولانی داشت اگر این‌ها نباشه ، اگر عاشق خدا نباشی خدا عاشقت نمی‌شه . عباس دنیا را رها کرده بود و عاشق خدا شده بود ..... از آن طرف جوانی هم می‌‌کرد. جوانی او حلال بود ولی حواسش بود دچار غفلت نشود. خوشحال بود و مثل همیشه خندان. از عباس پرسیدم: «من باید چه کنم تا رحمت و لطف خدا شامل حالم شود؟» عباس سه بار گفت: «کار کنید، کار کنید، کار کنید!» و بعد گفت: «اگه می‌خواید لذت معنوی کار کردن رو تجربه کنید، نماز شب بخونید.» 🌹🌹🌹🌹🌹 🖼@festivalfqom
💢 شهید مصطفی چمران ای حیات ! با تو وداع می كنم ، با همة مظاهر و جبروتت . ای پاهای من ! می دانم كه فداكارید ، و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حركت در می آیید ؛ اما من آرزویی بزرگتر دارم . به قدرت آهنینم محكم باشید. این پیكر كوچك ؛ ولی سنگین از آرزوها و نقشه ها و امیدها و مسئولیت ها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید . دراین لحظات آخر عمر ، آبروی مرا حفظ كنید . شما سال های دراز به من خدمت ها كرده اید ...... ای چشمان من ! تیزبین باشید . ای قلب من ! این لحظات آخرین را تحمل كن. به شما قول می دهم كه پس از چند لحظه همة شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید . من چند لحظة بعد به شما آرامش می دهم ؛ آرامشی ابدی . چه ، این لحظات حساس وداع با زندگی و عالم ، لحظات لقای پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد. 🌹🌹🌹🌹🌹 🖼 @festivalfqom
💢شهید احمد رضا احدی دست نوشته شهید قبل ازشهادت : چه کسی می داند جنگ چیست ؟ چه کسی می داند فرودیک خمپاره ، قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن ، یعنی آتش ، یعنی گریز به هرجا ، به هر جا که اینجا نباشد ، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این سوال و جواب ها قرار گرفته ایم؟ ..... ...... اگر می توانید ، این مسئله را حل کنید : هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده ی مهران- دهلران حرکت می کند مورد اصابت قرار می‌دهد . اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود ، معلوم کنید کدام تَن می سوزد ؟ کدام سر می پرد؟…. دلت را به چه بسته ای؟ به مدرک ، به ماشین ، به قبول شدن در حوزه‌ی فوق دکترا ؟… صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پرکشیدن ، پرستو شدن… آنچه خواندید متن نامه ای از شهید «احمدرضا احدی»، دارنده ی رتبه ی نخست کنکور پزشکی سال 64 است 🌹🌹🌹🌹🌹 🖼@festivalfqom
💢شهید سعید طوقانی سعید با حضور در پادگان دوکوهه، به همراه شهید «عبّاس دائم الحضور» توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب کند و با بهره گیری از کمترین امکانات، زورخانه ای در اردوگاه برپاکند که بعد از شهادتش، نیز ورزش باستانی در جبهه ها از جایگاه ویژه ای برخوردار بود. زمانی که جبهه بود به او می گویند باید برای مسابقات به خارج بروی و او قبول نمی کند و وقتی می گویند در مسابقات داخلی شرکت کن، می گوید: «چه ارزشی داره من مدال به گردنم بیندازم و رفقایم در جبهه تکه تکه شوند؟» در آن زمان یک برنامه آموزشی از ایشان ساخته شده بود و در تلویزیون نشان داده می شد. دوستان ایشان که به مرخصی آمده بودند پس از بازگشت به او می گویند: «تو را در تلویزیون دیده ایم.» و او با بی اعتنایی می گوید: «ولش کن، بگذار همــین جوری خاکی عینِ هم باشیم» 🌹🌹🌹🌹🌹 🖼@festivalfqom
💢شهید میرزا کوچک خان جنگلی روزی یکی از زن‌های طالش خدمت میرزا در میان جنگلی ها رسید و گفت: «من آمده‌ام به شما بگویم اگر می‌خواستی اسم دَرکُنی،‌ درکردی و اگر می‌خواستی به جاه‌ و جلال برسی،‌ رسیدی. دیگر بس است و راضی نشو از این به بعد خون این جوان‌ها ریخته شود. آن‌ها را بفرست تا به خانواده‌های‌شان ملحق شودند.» میرزا از گفته‌های زن خیلی متأثر گشت ولی فقط به درخواست های زن رسیدگی کرد..... میرزا بعدها در آخرین نامه‌اش گفته بود: «افسوس می‌خورم که مردم ایران مُرده‌پرستند و هنوز قدر این جمعیت را نشناخته‌اند. البته بعد از محو ما خواهند فهمید که بوده‌ایم و چه می‌خواسته‌ایم و چه کرده‌ایم. اکنون منتظرند روزگاری را ببینند که از جمعیت ما اثری در میان نباشد اما وقتی از افکارشان نتایج تلخ مشاهده کردند آن‌وقت است که ندامت حاصل خواهند نمود و منزلت ما را خواهند دریافت. 🌹🌹🌹🌹🌹 @festivalfqom🖼
💢شهید ناصرالدین باغانی فرازی از وصیت نامه شهید ......آنگاه که دو دلداده به هم می رسند و عاشق به وصال معشوق می رسد وبندۀ خاکی به جمال زیبای حق نظر می افکند ومحو تماشای رُخ یار می شود ،آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری می توانیم داد ؟ آن هنگام که رزمنده ای مجاهد ، بسوی دشمن حق می رود وملائک به تماشای رزم او می نشینند و شیطان ناله بر می آورد و پای به فرار می گذارد و ناگهان غنچه ای می شکفد،آن هنگام را جز شهادت چه نام می توانیم داد؟ شهادت خلوت عاشق و معشوق است .شهادت تفسیر بردار نیست .(ای آنانی که در زندان تن اسیر ید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصۀ شهادت عاجزید . فقط شهید می تواند شهادت را درک کند.)شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید به خود گیرد ، شهید در این دنیا قبل از آینکه به خون بتپد ، شهید است .و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید ، بعد از وصل شـان نیز نمی توانید درکشان کنید . شهید را شهید درک می کند.اگر شهید باشید شهـــــید را می شناسید و گرنه آئیـنۀ زنگار گرفته ، چیزی را منکعس نمی کند..... 🌹🌹🌹🌹🌹 🖼@festivalfqom
💢شهیدسید مجتبی نواب صفوی وز ملاقات نواب با شاه فرا رسيد. محمود جم به نواب گفت: «ملاقات اعليحضرت تشريفاتي دارد, زمانيكه به نزد ايشان رفتيد, تعظيم كنيد, با سربازهايي كه به شما سلام نظامي مي‌دهند, به گونه‌اي برخورد كنيد كه افسرهاي ما دلسرد نشوند؛ ساعت ملاقات شما يك ربع است.» نواب به او پاسخ داد: «لازم نيست شما بگوييد خودم مي‌دانم.» رهبر فداييان بي‌توجه به سخنان وزير دربار در پاسخ سلام افسران در حاليكه دستش را بالا گرفته بود گفت: «سرباز اسلام باشيد, در راه اسلام حركت كنيد.» شاه در كنار درخت ايستاده بود نواب جلو رفت. محمد جم گفت: «تعظيم كن.» نواب خيلي آرام گفت: «خفه شو.» و صحبت را شروع کرد .... در همان ديدار با تقاضاي نواب, شاه با يك درجه تخفيف حکم اعدام «سيد مهدي » را به حکم حبس تغییر داد. پس از پايان وقت ملاقات نواب, شاه به وزير دربار گفت: «اين سيد مثل يك افسر كه با سرباز صحبت مي‌كند با من صحبت كرد و اصلاً انگار نه انگار شاهي وجود دارد. اين چه كسي بود كه فرستاده بودي اينجا؟» 🌹🌹🌹🌹🌹 🖼@festivalfqom