Mohammad Hossein Pooyanfar - Delarame Jahan (320).mp3
10.4M
مَـں ؛ دور از ڪربلا .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
¹⁶ روز تا عید سعید غدیر😍🌱
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨
🌱✨
『زیبایی از دست رفته』
#ᴘᴀʀᴛ73
#ᴊᴇʟᴅ4
#پارت_73
#جلد_4
••عطیہ••
دلم آروم و قرار نداشت. چرا انقدر یهویی؟ چرا واقعا چرا؟
کم کم گریم گرفته بود محمد حالمو که دید حرفی نزد اما نزدیکم شد و دستهامو محکم گرفت.
انقدر حالم بد بود متوجه ی هیچ چیز نمیشدم.
محمد دستهامو محکمتر گرفت که من رو متوجه ی خودش کنه،بهش نگاه کردم آروم گفت:
_چیزی نشده که!
دلم میخواست تمام حرص و عصبانیتم رو سر یه نفر خالی کنم که مظلومتر از محمد کسیم گیر نیاوردم پس از خدا خواسته با صدای کنترل شده ای فریاد زدم:
_چیزی نشده محمد؟ زندگی اولین بچمون داره نابود میشه!
محمد متعجب بهم خیره شده بود،ادامه دادم:
_اگه امیرحسین بره اونجا زینب میشه یکی مثل من...امیرحسین میشه یکی مثل تو
زینب همش باید استرس داشته باشه امیر حسینم باید دلتنگ باشه...
با چیزهایی مواجه میشه که...
دیگه نتونستم جلوی بغضم رو بگیرم و گریه کردم.
محمد صبر کرد که گریه هام تموم بشه؛جلوم زانو زد و با همون تن صدای آرومش گفت:
_مگه بده از این جوونا توی کشور زیاد باشه؟
_نه بد نیست اما..
_اما و اگر نداره،ندیدی چی گفتن؟ تصمیم خود زینب و امیرحسین همین بوده،تصمیمی که از موقع خواستگاری بیانش کردن...بعدشم اونها باهم هستن. زینب به عنوان یه نیروی امدادی داره همراه امیرحسین اعزام میشه یمن .
نفس سنگینی کشیدم گریم قطع شده بود اما هق هقم تموم نمیشد کلافه بلند شدم و به طرف آشپزخونه رفتم تا یکم آب بخورم
اگه میدونستم روز اول زندگی مشترکشون قراره یه همچین کاری بکنن صدسال نمیزاشتم این ازدواج سر بگیره!
صدای محمد رو از پشت سرم شنیدم:
_الان خوبی؟
_اگه میدونستم توی مهمونی قراره چه حرفهایی بزنن خودمو میکشتم به اون مهمونی نمیرفتم.
_این چه حرفیه؟ اولین مهمونی ای بود که به خونه ی مشترک دخترمون رفتیم...این حرفا چیه؟
_خودتم خوب میدونی برای چی این مهمونی رو گرفتن...بیشترش برای همین خبر اعزامشون به یمن بود تا یه مهمونی
گوشی رو گرفتم و به اسرا زنگ زدم. میدونم به عنوان یه مادر الان چه حسی داره و چقدر داره غصه میخوره...
بعد از چندتا بوق بلاخره برداشت.
نزاشتم حرفی بزنه و خودم اول صحبت کردم:
_الو اسرا بلند شو بیا اینجا
بعد تماسو قطع کردم و از کنار محمد که بهم نگاه میکرد رد شدم.
محمد گفت:
_کار خوبی کردی بهش گفتی بیاد اینجا...حتما حالش خرابه!
_و حتما الان رسول هم مثل تو بجای دلداری دادن میگه چیزی نیست بیخودی داریم شلوغش میکنیم. تو و رسول خیلی شبیه هم دیگه شدین باید ازهم جداتون کنم.
محمد بلند خندید و گفت:
_عطیه یادم باشه همیشه حرصتو دربیارم تا حرفهای قشنگ بزنی.
_مسخره میکنی؟
_نه بابا من زنی که دوسش دارمو مسخره کنم؟دارم خصوصیات مثبتت رو میگم
زنگ آیفون به صدا دراومد و من که خیلی دوست داشتم از زیر کنایه های محمد دربرم به طرف آیفون رفتم و در رو باز کردم.
باید یه فکری کنیم که از این تصمیم صرف نظر کنن...
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
نویسنده:اربابقلم @roomanzibaee
هدایت شده از اَبوتُراب .
#پویش_دختران_یاس
عیدتون مبروڪ😌🌸
#عید_قربان
فلسفهعیدغدیر؟🧐🌿 :
18 ذی الحجه عید غدیر خم؛ روز جانشینی صریح «علی بن ابی طالب»
در مقام امامت پس از «محمد ص»
پیامبر مسلمان جشن گرفته می شود .
یادگاری ... !
شب عید و شلوغیاش😍😃
خلاصه عیدتون مبارک باشه 🌿
اجرتون با مولا علی (ع)😌❤️
سلاممم و نوررررر عیدتوننن مبارک😍
لیلبلیلیلبببیببلبیی مبارکههههه
#جوگیر😂
سیدااا همگی بپرین پیوی شماره کارت بگیرین عیدی رو واسمون واریز کنین 😌😂