eitaa logo
یادگاری .‌.. !
473 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میکس سه پارت گذشته😍 کپی نکنید روش ای دی داره☺️ فقط فوراد قبوله!😉 @roomanzibaee
🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘ 🌼☘🌼☘🌼☘ 🌼☘🌼☘ 『زیبایی از دست رفته』 #𝐏𝐚𝐫𝐭13 زنگ در رو زدیم بعد از دو دقیقه صدای زن مسنی گفت: _کیه؟ _مادرجان لطفا در رو باز کنید _شما؟! _متوجه میشید در باز شد همگی داخل خونه پخش شدن و در جست و جوی منوچهر بودن... سعید و اقا محمد رفتن توی خونه. من و داوود هم تو حیاط بودیم! یه چیزی توجهم رو جلب کرد. _داوود اون چیه؟ _چی؟ رفتم نزدیک تر،اونجا یه در مخفی بود! _داوود زود باش بیا! _چیشده رسول؟! _باید بریم داخل _نمیشه خطرناکه،باید صبر کنیم اقا محمد بیاد _داوود اگه از دستمون فرار کنه دیگه رفته ها تو که منوچهر رو میشناسی! در رو باز کردم.با صدای بلند گفتم: "منوچهر من میدونم اینجایی زود خودتو تسلیم ما کن" رفتم داخل تر که یهو یه چاقو به سمتم پرتاب شد جوری جاخالی دادم که خودم باورم نمیشد این کار من باشه _خب خب میبینم که پیشرفت کردی اقا رسول! صدای منوچهر بود،مطمئنم خودشه _من که اره پیشرفت کردم،ولی میبنم که تو پسرفت کردی منوچهر خان! دستمو بطور نامحسوس پشتم بردم تا اسلحه رو دربیارم! _یادته رسول چه روزای خوبی داشتیم؟ _همشونو پاک کردم منوچهر _از کی ؟ _از اونموقعی که نیت شومت رو فهمیدم یه لحظه بفکر داوود افتادم، سرمو برگردوندم تا ببینم کجاست...دیدم که جلوی در همراه اقا محمد و بچه ها ایستادن..قضیه رو گرفتم،من فقط میتونستم بیارمش بیرون.. _منوچهر بهتره خودتو تسلیم کنی وگرنه عواقب بدی داره! .................................................................. چرا عاقل کند کاری که بار اید پشیمانی؟😐😂 حکایت منوچهره ها😐👆🏻 خلاصه که امیدوارم دوست داشته باشین:)😉 نویسنده:ارباب قلم✍🏻💓 @roomanzibaee
🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘ 🌼☘🌼☘🌼☘ 🌼☘🌼☘ 『زیبایی از دست رفته』 #𝐏𝐚𝐫𝐭14 منوچهر از جلو بهم حمله ور شد. دستامو گرفت تا نتونم حرکتی بکنم چاقو اش را دراورد و به پهلوم زد. اقا محمد و داوود منوچهر رو دستگیر کردن،انتظار اینو نداشت که اوناهم اومده باشن.. پهلوم خیلی درد میکرد،به زحمت میخواستم بلند شم که داوود اومد کمکم.. _داوود! _جانم!؟ _میخوام وصیت کنم!😭😐 _رسول چیزیت نشده که😐😂فقط یکم خراش برداشتی😐 _تو به این میگی خراش؟من تا پام برسه بیمارستان مردم:)😭💔😂 _خب بگو😐 _به خواهرم بگو همه چیزم واسه تو حتی اتاقم _خب همین؟پس من چی؟ _اون پیرهن قرمزه راه راهی که خیلی دوست داشتی برا تو خوب شد؟😂 _شما دوتا دارین چی میگین به هم؟رسول انقد حرف نزن خون از دست میدی،داوود سریع ببرش تو امبولانس... _چشم اقا سوارشدیم. بهم سرم وصل کردن،واقن سرمش بیشتر از چاقوهه درد داشت😭💔 تلفنم زنگ خورد،همین که میخواستم وصلش کنم اقا محمد وصلش کرد و خودش جواب داد. _الو سلام عطیه خانم...خوبه ولی الان نمیتونه صحبت کنه...بله ماموریت تموم شده اما الان... _اقا بهش بگین خوابم دستشو گذاشت رو گوشی و گفت: _دروغ بگم؟ _نه اقا الان میخوابم شماهم دروغ نگفتین _از دست تو😂 _الو عطیه خانم...ببخشید داشتم میگفتم...رسول خوابیده بهش میگم زنگتون بزنه...چشم خدانگهدار .................................................................. ینی رسول انقد درد داره که وصیتشو به داوود گفت؟😐😂 امیدوارم خوشتون بیاد:)😍 نویسنده:ارباب قلم✍🏻💓 @roomanzibaee
🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘ 🌼☘🌼☘🌼☘ 🌼☘🌼☘ 『زیبایی از دست رفته』 #𝐏𝐚𝐫𝐭15 از زبان آقا محمد:" الان 2 ساعته رسول بیهوشه.عجب بی شرفیه این منوچهر که از پشت خنجر میزنه داوود از کنار تخت رسول بلند شد و گفت: _جالبیش اینجاست منوچهر از پشت خنجر نزد از جلو خنجر زد _داوود؟ _بله اقا _تو حرف دل منو شنیدی؟ _نمیدونم آقا..ولی اینو میدونم دل به دل راه داره اینو که گفت دکتر اومد تو اتاق.. _آقای دکتر کی به هوش میاد؟ _نیم ساعت دیگه به هوش میاد _حالا جواب عطیه رو چی بدم؟اون الان فکر میکنه ما تو راهیم. همینو ک گفتم گوشی رسول زنگ خورد. _حلال زاده ام هست. _آقا میخواین من جواب بدم؟ _نه نمیخواد نیم ساعت دیگه رسول بیدار میشه بهش میگم زنگش بزنه،داوود تو برو وسایل رو اماده کن به امید خدا تا نیم ساعت دیگه راه می افتیم... _بله آقا _نمازاتونم به جا بیارید...😅 تو راه احتمالا نتونیم بایستیم _چشم آقا نیم ساعت بعد: رسول چشماشو باز کرد... _رسول جان خوبی؟دردی نداری؟ _نه آقا خوبم با درد بلند شد،رفتم سمتش و دست رو گرفتم و بردمش سمت ویلچر. _آقا خوبم میتونم خودم راه بیام _ لحبازی نکن سوار شو رفتیم توی اتاق تا اماده ی رفتن بشیم. _راستی رسول یه زنگ به خواهرت بزن. .................................................................. امیدوارم لذت کافی رو برده باشید🙃❤️ نویسنده:ارباب قلم✍🏻💓 @roomanzibaee
پیشنهاد دانلود😂👌 😂
اقا باهاش میم درست کنین ببینم😍😂 به آی دیم بفرستین😉 @Arbabghalam
اولین میم😍😂
دومین میم😍😂 راس میگع خب...😐😂
سومین میم😍😂 این جوکای سم از کجای ذهنتون بیرون میاد😐😂
چهارمین میم😂👌👌
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میکس از سه پارت قبل😍❤️ اصکی نرید روش ای دی داره😐 @roomanzibaee