eitaa logo
دختران فیروزه نشان
527 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
83 فایل
╔═💠🌸💠═════════╗ #گروه‌فرهنگی‌دختران‌فیروزه‌نشان‌‌ شهرستان‌کاشان #تمدن_ساز✌🏻 #عرصه_دار_میدان_فرهنگی☝️ @Maryam_kafizadeh: مدیر کانال @kademshohda:ادمین کانال ╚═════════💠🌸💠═╝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رد موج‌های ریز و درشت آب را که به دیوارهای حوض می‌خورند و آرام می‌گیرند، دنبال می‌کنم. از وقتی مبینا رفته خیلی تنها شده ام. بی حوصله که می‌شوم حیاط و حوض آب همدمم می‌شود. دلم هوای طالقان کرده است. ظهرها که همه می‌خوابیدند کتابم را بر می‌داشتم و از خانه بیرون می‌رفتم. آرام دست به دیوارهای کاهگلی می‌کشیدم گل های سر راه را نوازش می‌کردم، دور تک درخت‌ها چرخ می‌زدم تا به کنار چشمه برسم. قمقمهء آبم را پر می‌کردم و دنبال خیالاتم به کوه می‌زدم. تنهایی و عظمت کوه روحم را آرام می‌کرد و فکرم را به حرکت وا می‌داشت. گاهی دیگران همراهم می‌شدند. با آن‌ها بودن شور خاص خودش را داشت؛ اما لذت تنهایی، حس متفاوتی بود که در سر و صدا و شیطنت‌ها نبود. همین هم بود که کمتر کسی را به خلوت‌هایم راه می‌دادم. هیچ کس نبود جز گل‌ها و سبزی‌های کوهی، پروانه‌ها و کلاغ‌های پر سر و صدا و مارمولک‌های ریز تندرو که با دیدنشان وحشت می‌کردم و با نزدیک شدنشان جیغ می‌کشیدم. " دخترک کوه نشین، زیبای سرگردان، پری کوهی، کفتر جلد امامزاده ... " همه این‌ها لقب‌هایی بود که پدربزرگ حواله‌ام می‌کرد. علی کنارم می‌نشیند، یک لحظه جا می‌خورم. می‌خندد و میگوید: _ کجایی؟ شانه‌هایم را بالا می‌اندازم. نمی‌گویم که در خیال طالقان بوده‌ام و دلم تنگ شده است. _ توی آب. هومی می‌کند: _ کجای آب مهمه. عمقی یا سطح. سرم را بالا می‌آورم. با نگاهم صورتش را می‌کاوم که نگاه از من می‌گیرد. دست می‌کند داخل آب و آرام آرام تکان می‌دهد. می‌گوید: _ می‌دونی آب اگه موج نداشته باشه چی می‌شه؟ ذهنم دنبال آب راکد می‌گردد. دستم را تکان نمیدهم تا آب آرام بگیرد. _ مرداب می‌شه. مرداب و بوی بدش را دوست ندارم. نگاهم خیره به دستانش است که با هر تکانش تولید موج می‌کند. _ زندگی مثل دریاست، پر از حرکت‌های آرام و موج‌های ریز و درشت؛ بیشتر موج‌هایی که تو زندگی آدم‌ها می‌افته به خواست خودشونه، با فکر خودشون کاری می‌کنن یا حرفی می‌زنن که موج می‌اندازه توی زندگیشون. چشم از آب بر می‌دارد و نگاهم می‌کند: _ منظورم رو گرفتی؟ سر تکان می‌دهم که یعنی: تاحدودی. _ اگر درست عمل کنند مثل این موج نتیجه‌ی درست عملشون با زیبایی نوازششون می‌ده. اگر هم بد که ... دستش را محکم توی آب تکان می‌دهد و موج تندی به لبه‌ی حوض می‌رسد و تا به خودم بجنبم خیس شده‌ام. جیغ می‌کشم و از جا می‌پرم. سرم را بالا می‌آورم تا حرفی بزنم. ایستاده و سرش را هم چپ و راست می‌کند: ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ @firoozeneshan 💎
باور کن‌ قصد بدی نداشتم. می‌خواستم بگم، یعنی منظورم این بود که ... چرا این‌جوری نگام می‌کنی؟ درس عملی دادم. می‌دونی تو علم امروز تئوری درس دادن فایده نداره، ولی عملی، برای همیشه توی ذهن می‌مونه. منتظرم ببینم معذرت خواهی می‌کند یا نه. خبلی جدی دستش را توی جیب شلوارش می‌کند و می‌گوید: _ باشه باشه. بقیش رو می‌ذاریم بعداً. نمی‌خوای نگاهتو مهربون کنی؟ من الآن باید برم خرید. برگشتم صحبت می‌کنیم. چند قدم عقب عقب می‌رود و بعد هم با سرعت از در بیرون می‌زند. حالا با این لباس‌های خیس چه‌ کنم؟ سرما می‌پیچد توی تنم. لباسم را که عوض می‌کنم نگاهم به دفتر کلاسوری علی می‌افتد. ذوق می‌کنم. چه‌قدر دنبال این دفتر بودم و هر بار با قفل کردن در کمدش من را از دسترسی به آن نا امید کرده بود و حالا آن را جا گذاشته است. این قدر ذوق زده شده‌ام که دیگر فکر نمی‌کنم در اتاق من چه‌کار داشته و چرا دفترش جا مانده است؟! علی گاهی چند خطی از نوشته‌هایش را برایم می‌خواند. حالا که این فرصت را بدست آورده بودم، باید تمام روزهایی را که مجبورم می‌کرد هرجور و هروقت شده نوشته‌هایم را تمام و کمال، به دستش بدهم تلافی می‌کردم. دفتر را مثل نوزادی شیرین و دوست داشتنی در آغوش می‌گیرم. قفل کمدم خراب است؛ دنبال جان‌پناهی برای دفتر، همه جا را با دقت نگاه می‌کنم: اتاق خودم، اتاق پسرها، آشپزخانه، انباری، کتابخانه، نه، زیر مبل سالن! محل رفت و آمد همه که هیچ بنی بشری آن‌جا چیزی پنهان نمی‌کند. زانو میزنم روی زمین و کلاسور را آرام هل می‌دهم زیر مبل سه نفره. مادر با سینی چای از آشپزخانه بیرون می‌آید‌. فوری خودم را جمع و جور می‌کنم و به استقبالش می‌روم و در انتظار فرصتی ناب برای کاویدن دفتر علی، لحظه‌ها را می‌شمارم. به این لحظات آرام و ساکت خانه، آن هم با دفتری که پاسخ بسیاری از سوالات کنجکاوانه‌ی من را در خود جا داده است، چه‌قدر نیاز داشتم! خم می‌شوم و دفتر را از زیر مبل، بیرون می‌آورم. صفحه‌ی اول یک پاراگراف کوتاه است: " اگر روزی بخواهم قانونی برای دنیا بنویسم، گمان نکنم قواعدی فراتر یا فروتر از آن‌چه می‌بینم و می‌دانم بنویسم، حتی سختی‌ها و رنج‌هایش را بازنویسی‌ نمی‌کنم؛ اما با چشم دیگری به دنیا خواهم نگریست؛ با چشم بینایی که دوست و دشمن را درست می‌بیند، درست قدم بر می‌دارد و خوشبختی را رقم می‌زند." حس غریبی احاطه‌ام می‌کند. احساس می‌کنم با یک علیِ جدید روبه‌رو خواهم شد؛ با یک علی پیچیده و ناشناخته. دفتر را ورق می‌زنم و می‌خوانم: *** دو نخ موازی، با لحظه‌ای بی‌توجهی درهم می‌پیچد و گره می‌خورد. بعضی از گره‌ها را راحت می‌توان باز کرد، اما گاهی گره‌ها چنان کور می‌شود که برای باز کردنش نیازمند چنگ و دندان می‌شوی. گاهی هم انسان خودش کور می‌شود و نمی‌بیند. در هر صورت، هر دوی این‌ها زندگی را سخت می‌کند.... ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ @firoozeneshan 💎
دختران فیروزه نشان
🛑 قابل توجه افراد شرکت کننده در #پویش_قرآنی_هفته با موضوع خوشنویسی سوره اسراء ⁉️هر آیه ای از سوره ا
تنها ⁴ روز دیگر تا تمام شدن پویش دوم🦋✅ 🔥عجله کنید .... ستاره خونتون نیفته🌟🌟😅 😇😇ستاره هات رو زیاد کن😇😇 🏃‍♀🏃‍♀ بهتر 🏃‍♂🏃‍♂ 🏃‍♂🏃‍♂ بیشتر🏃‍♀🏃‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎💎💎💎💎 💎💎💎💎 💎💎💎 💎💎 💎 جذاب🦋 💎 🦋 با سخنرانی ✨ با اجرای خانوم فاطمه ملکیان 🎤 ⚡️کارگاه های شناختی مهارتی 📚 ⁉️💬 👇🏻❣👇🏻❣👇🏻❣👇🏻❣ 🏴پنج شنبه 3 مهر ماه 🏴 ⏰ ساعت : ۱۷و۳۰ ‼️ماسک یادتون نره😷😷‼️ 🏢 آدرس: کاشان ..میدان پانزده خرداد ابتدای خیابان طالقانی دانشگاه فرهنگیان 📍 💠 @firoozeneshan 💠 🌹🍃منتظر حضور سبزتان هستیم🍃🌹 💎 💎💎 💎💎💎 💎💎💎💎 💎💎💎💎💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{•💎🔗•} ∞ـــــو♥️🌸 دستمال‌آرزوهایـم‌رافشــردم فقط‌‌³قطـره‌چڪید:💧 1_اربعیــن ...🏴 2_پاۍپیـاده...👣 3_کربــلا ...💔|••| 💎💎💎 ♡ @firoozeneshan