eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
391 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ؛ ۲۵ روز تا عید غدیر فرمود: هر پیامبری جانشینی دارد جانشین من علی است... 🔸 إن الله أختار من کل اُمّة نبیاً ✋ 🌤️ ... 🌴@fotros_dokhtarane 🌴
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
هوالستار العیوب✨ #رویای_نیمه_شب🌠 #قسمت_صد_سی_هفت وارد خانه ابوراجح که شدیم،ام حباب و مادر ریحانه،در
هو الرئوف✨ 🌠 روز بعد ، من و ریحانه به مقام حضرت مهدی🕌 رفتیم و ساعتی در آنجا به شکرگذاری🤲 از خداوند و زیارت امام مشغول بودیم... پس از آن ، به کنار رودخانه رفتیم تا از بالای پل به منظره های اطراف نگاه کنیم و از حرف زدن باهم لذت ببریم.😁 رودخانه آرام بود و شهر روشن و آفتاب ملایم.🌝 گفتم: چقدر آرزو داشتم روزی با تو اینجا بایستم و به رودخانه و نخلستان ها و خانه ها نگاه کنم !🙂 ریحانه خندید و گفت : از دیروز هروقت یادم می‌آید ک تو امّ حباب را به خانه ما فرستاده بودی ، خنده ام می‌گیرد.😅 _زن باهوشی است . گفت به من علاقه داری، ولی من باور نمی‌کردم.😉 _فکر می‌کنی امروز در تمام حلّه کسی از من خوشحالتر و سعادتمندتر هست؟🤨 _شک نکن که هست.😃 _کی؟😳🤔 _من😁😎 با هر حرف و به هر بهانه ای می‌خندیدیم .✌️ چشم ها 👀و چهره ریحانه ، فروغ عجیبی داشت ✨. شاید اوهم چنان فروغی را در من می‌دید. _می‌دانی آن روز که با مادرت به مغازه ما آمدی ، چه آتشی به جانم انداختی؟! 🤭 از آن ساعت ، دیگر آرام و قرار نداشته ام.😢 پدربزرگم می‌داند با من چه کرده‌ای. بارها می‌گفت : کاش تو را از کارگاه به فروشگاه نیاورده بودم ! 😶 کاش آن روز ، ریحانه و مادرش به مغازه ما نیامده بودند ! چه روز شومی بود آن روز ! و حالا من می‌گویم که چه روز مبارکی بود آن روز !😌 پس از رفتن شما به سراغ پدرت رفتم و گفتم عاشق دختری شیعه شده ام .🙃 او نمی‌دانست منظور من ، دختر خودش است. پدرت گفت: بهتر است این عشق را به فراموشی بسپارم🙁. هیچکدام از ما از آنچه در انتظارمان بود ، اطلاعی نداشتیم.🤷‍♂ _همان بهتر که همیشه به خدا توکل کنیم و به او امید داشته باشیم☺️ _تو چی شد که آن خواب عجیب را دیدی؟🤔 تعجب می‌کنم که می‌بینم به من علاقه داری.🤨 آیا تنها به خاطر آن خواب ، به من علاقه‌مند شدی و حالا خوشحالی که همسرت هستم؟🧐 ریحانه آهی کشید و گفت: آن روز که به مغازه شما آمدیم ، سالی می‌گذشت که من به عشقت گرفتار شده بودم.🙃 باور کردن حرف او برایم سخت بود😳 _چطور چنین چیزی ممکن است؟🤔 _یک سال پیش ، روزی با مادرم به کنار رودخانه آمدیم تا هوایی بخوریم. تو را در جمع دوستانت دیدم که آن‌جا روی کرسی ها نشسته بودید . تو ماجرایی تعریف می‌کردی و آن‌ها می‌خندیدند 🙂. سال ها بود تو را ندیده بودم . از زیبایی که وقارتت شگفت زده شدم🤭 . خیلی تغییر کرده‌بودی. آنچه تو در مغازه در من دیدی ، من آن موقع در تو دیدم 😇. به خانه که برگشتم ، بیمار شدم و یک هفته در بستر افتادم🤕 . در تنهایی اشک می‌ریختم .😓 _چه میگویی ریحانه!! _عشق بی فرجامی به نظر می‌رسید. باید خودم را از آن‌ رها می‌کردم ، وگرنه مرگ در انتظارم بود😞 . شبی که حالم بهتر شده بود ، در نماز شب ، گریه زیادی کردم و از خدا خواستم مهر تو را از دلم بردارد 😭. ساعتی بعد ، در سجده به خواب رفتم و آن خواب را دیدم . پدرم قیافه حالا را داشت . تو کنارش ایستاده بودی. به تو اشاره کرده و گفت : هاشم شریک زندگی ات خواهد بود . به خدا توکل کن! تا سالی دیگر آنچه می‌بینی و من گفتم اتفاق می‌افتد .👌 وقتی برایم خاستگار آمد ، مجبور شدم خوابم را به مادرم بگویم ، اما به دو دلیل نگفتم که آن جوان کیست .🤷‍♀ _اول آن که اگر می‌گفتی من بوده ام ، می‌گفتند نباید به خوابت اهمیت بدهی....... این داستان ادامه دارد...! با ما همراه باشید♥️ ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟📔@fotros_dokhtarane ⃟📔 ┗━━━━━━━━┛
اگر میخواهی محبوب خدا شوی، باش کار کن برای ، نَه برای 🌷 یاد شهدا با @fotros_dokhtarane
🕊شھید شدن‌ اتفاقے‌ نیستـــــ اینطوری‌ نیس‌ کہ‌ بگی‌ یه‌ گلوله‌ خورد‌ و مرد ! شھید رضایت‌نامه داره .. رضایت‌ نامَشو اول‌ حسین‌ و علمدارش امضا میڪنن‌ و بعد مُهر یازهرا میخوره :)💔 @fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
هو الرئوف✨ #رویای_نیمه_شب🌠 #قسمت_صد_سی_هشت روز بعد ، من و ریحانه به مقام حضرت مهدی🕌 رفتیم و ساعتی د
🌠 _...چون ازدواج‌تو با جوانی غیر شیعه، معنا ندارد.😊 _دلیل دومش آن بود که خجالت می‌کشیدم نام جوانی را به عنوان شوهر آینده‌ام بر زبان بیاورم .🙈 _تو بیشتر من رنج کشیدی. اما علاقه ات را مخفی کردی🙁.افتخار می‌کنم که همسر با حیایی مثل تو دارم.😌 _تا قبل از شفا یافتن پدرم به خوابی که دیده بودم چندان اطمینان نداشتم🤐. وقتی آن نیمه شب از خواب بیدار شدم و پدرم را به شکل حالا دیدم، فهمیدم خوابم رویایی صادق است و تو شریک زندگی‌ام هستی.😄 آنقدر خوشحال شدم که وقتی پدر بزرگ به اتاقت آمد تا بیدارت کند، همراهش شدم.😁 خوابی را که که در آن شب دیده بودم برایش تعریف کردم.👀 ریحانه ادامه داد : پس از یک سال رنج و محنت ،هفته گذشته تو را در مغازه‌تان دیدم و مطمئن شدم که بدون تو زندگی‌ام معنایی ندارد.🤗 با شفا یافتن پدرم، امیدوار شدم که من و تو به هم خواهیم رسید😃، ولی شنیده بودم قرار است با قنواء ازدواج کنی.😢 مرتب تو را با او می دیدم . آن شب که از خانه شما رفتیم، خیلی غمگین بودم.😔 می‌دیدم باز قنواء کنارت ایستاده.😕 حسرت آن لحظه هایی را می‌خوردم که در مطبخ با هم صحبت کردیم . 🤭 پدرم در خواب به من گفته بود: هاشم یک سال دیگر ، شریک زندگی‌ات خواهد بود . این روزها فکر می‌کردم که یک سالی گذشته و هنوز اتفاقی نیفتاده🤨، دیروز صبح کنجکاو شده بودم که چرا به مهمانی نیامده ای هر کس در می‌زد ، سرک می کشیدم تا شاید تو باشی......☹️ _....امّ حباب مراقبم بود👀 جلو آمد و پرسید: منتظر کسی هستی؟!😁 جواب ندادم.🤷‍♀ گفت: اگر منتظر هاشمی نمی‌آید.☺️ دلم گرفت.🙁 پرسیدم: برای چی؟🧐 آن‌وقت او همه چیز را برایم تعریف کرد.💁‍♀ وقتی فهمیدم توهم به من علاقه داری و به چه دلیل به خانه ما نیامده‌ای، از خوشحالی می‌خواستم پرواز کنم !😀 این امّ‌حباب خیلی دوست داشتنی است‌. زن ساده‌دل و شیرینی است.😄❤️ _وقتی به خانه ما بیایی ، او همدم تو خواهد بود.😉 _و باید هرروز در همان مطبخ بزرگ و زیبا کار کنم و منتظر بمانم تا تو و پدربزرگ از بازار برگردید.🤪 _و عمری فرصت داریم مثل امروز باهم حرف بزنیم.😇 مرد فقیری که دو سکه طلای ریحانه را به او داده بودم ، از کنارمان گذشت . او را صدا زدم و سکه هایی را که همراهم بود به او دادم.🤝 مرد فقیر لبخندی زد و تشکر کرد.🙂 به ریحانه گفتم: تصمیم داشتم دو دینار تو را برای همیشه نگه دارم ، اما آن را به این برادرمان دادم. از او خواستم دعا کند خدا تو را برای من در نظر بگیرد.😁👌 ریحانه از زیر چادر ، گوشواره هایش را از گوش بیرون کشید و آن ها را در دست مرد فقیر گذاشت.... _من هم نذری کرده بودم که حالا باید ادا کنم.😊 مرد فقیر گفت : با این سرمایه ، از این به بعد مرا مشغول کار می‌بینید.🤗❤️ آن مرد که رفت، به ریحانه گفتم : دیروز صبح در مقام ، به امام‌مان گفتم شما که این‌قدر مهربان هستید ، چرا ریحانه را برای من در نظر نگرفته‌اید؟🤨 ....حالا می‌بینم از یک سال پیش ، مژده این وصلت داده شده بود، ولی برای آن که من تربیت و هدایت شوم ، باید شاهد این داستان شگفت‌انگیز می‌شدم .😅 احساس می‌کردم هیچ راه چاره‌ای وجود ندارد.😢 دیگر نا امید شده بودم که درها را به رویم باز کردند و مرا به خانه ای که شما از اول ساکن آن بودید ، راه دادند.😍 _تو شایسته این نعمت هستی. هرگز فراموش نمی‌کنیم که چطور با از جان‌گذشتگی به استقبال خط رفتی تا جان پدرم را نجات دهی و آن همه تب و تاب و اضطراب را از من و مادرم دور کنی.🙂💛 قایق از دوردست پیش می‌آمد . در سکوت به نزدیک شدنش خیر شدیم .👀 یک هفته بعد ، من و ریحانه با پدربزرگ ام‌حباب ، در حیاط، روی تخت چوبی صبحانه می‌خوردیم .🥛 قنواء آمد و خبر آورد که رشید و امینه با هم ازدواج کرده‌اند💍. وزیر هم از کارش کناره‌گیری کرده‌بود.👋 قرار بود تا یکی دو روز دیگر ، به همراه پسر و عروسش به همان مزرعه پدری‌اش برود.🌴 به او گفتم :قرار است فردا دسته جمعی به کوفه برویم.👣 _ابوراجح و مادر ریحانه با شما هم‌سفرند؟🧐 گفتم: می‌دانی که بدون آن‌ها به ما خوش نمی‌گذرد.🙂 پرسید:چرا کوفه؟🤔 گفتم: مادرم با برادران و خواهرهایم آنجا هستند. به اصرار ریحانه می‌رویم آن ها را به حلّه بیاوریم .🤷‍♂ ریحانه می‌گوید این خانه آن‌قدر بزرگ هست که آن‌ها هم با ما زندگی کنند.... 💦این داستان ادامه دارد... 💎 با ما همراه باشید♥️💫 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟📔@fotros_dokhtarane ⃟📔 ┗━━━━━━━━┛
پیشنهاد میکنم حتماً شرکت کنید. 🌺 🌺جلسه اول مقدماتی وبینار آموزش تندخوانی و تقویت حافظه🧠 استاد سالاری🌺 📆امروز سه شنبه ۱۴۰۰/۴/۱۵ ⏰ساعت ۱۱ صبح 🟢لینک ورود به کلاس : https://www.skyroom.online/ch/amir6536/tondkhani-salari-5 🔺با کلیک روی لینک بالا و انتخاب گزینه مهمان به راحتی وارد کلاس شوید😊 👤 پشتیبانی ، مشاوره ، پاسخگویی در ایتا و تلگرام : @salari1414 🧠@fotros_dokhtarane
یادمه یه روز ﺩﺑﯿﺮ ﺭﯾﺎﺿﯿﻤﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪ گفت : ﺷﻤﺎﻫﺎﻡ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻧﻤﺮﻩ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﮔﻞ ﮐﺎﺷﺘﯿﺪ🌷، ﺩﻓﻌﻪ ﺩﯾﮕﻪ …😕😪 ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ :ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﮑﺎﺭﯾﻢ !🌲😂 ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ به نفس ﮐﺎﻣﻞ ﺭﻓﺘﻢ بیرون !👣🚶‍♀ 😅😅😅 🎒 👑 („• ֊ •„) ┏━∪∪━━━━━┓ ➪ @fotros_dokhtarane ⃟🎓 ┗━━━━━━━━┛
🌱✨ سلام برشما ائمه معصومین که بندگان خاص خدایید🙂✨و ازهرچه که داشتید در راه خداوندومعبود و معشوق خویش گذشتید. ❤️ سلام برشما که متقیان راه الله هستید. بارالها! ازاینکه به بنده حقیرت توفیق دادی که درراهت گام بردارد، تورا سپاس می گویم،. 🤲🌷 وازاینکه توفیقم دادی که درجبهه 🚚درکنارخالصان ومخلصان راهت قدم بردارم، توراشکروسپاس میگویم🤲🙂 دراین راه دیدار خودت راهم نصیبم گردان.. 😔🤲🌷❤️ @fotros_dokhtarane
شهید_محمد_خانی.mp3
1.85M
وقتی میری زیارت اهل بیت، قسمتت نشده، دعوتت کردن.. 🥺😔❤️ محرم نزدیک است.. 🖤 @fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب🌠 #قمست_صد_سی_نه _...چون ازدواج‌تو با جوانی غیر شیعه، معنا ندارد.😊 _دلیل دومش آن بو
هوالرئوف✨ 🌠 💦 ....سرگذشت مادرم را برای قنواء تعریف کردم...🗣 ریحانه گفت: تا روزی که آن‌ها را با خودمان به حلّه بیاوریم، آرام نمی‌گیرم.😄 مادر هاشم ، مادر من هم هست.😁☝️ ام حباب گفت: به زیارت آرامگاه امامان هم می‌رویم و برای تو و حماد دعا می‌کنیم.☺️🤲 قنواء گفت : دلم می‌خواست همراه شما باشم😢! پدربزرگ گفت: با توکل به خدای بزرگ ، در سفرهای بعدی ، تو و حماد همراه ما خواهید بود!☺️❤️ دیدن مادر و خواهران و برادرانم، مجموعه شادی‌هایم را کامل کرد.😍 مادرم با دیدن من و عروسش ، در آغوش ما بی‌هوش شد.🤦‍♂ خیلی رنجور و ضعیف شده بود.😕 به هوش که آمد ، به پایش افتادم و آن‌قدر اشک ریختم تا بگوید مرا به خاطر از یاد بردنش و این که طی سال ها به او سر نزده‌بودم ، بخشیده.😩 ریحانه کنارم نشسته‌بود.اوهم گریه می‌کرد.😭 مادرم ما را در بغل گرفت و به من گفت: تو باید مرا ببخشی که مجبور شدم رهایت کنم و بروم، اما امروز که دوباره تو را یافتم و عروس زیبا و مهربانم را دیدم، دیگر طاقت دوری‌تان را ندارم😢. من و ریحانه به مادرم قول دادیم برای همیشه کنارش بمانیم.🤝💛 مادرم یکایک برادران و خواهرانم را معرفی کرد.💁‍♀ آن‌ها از این که فهمیدند من برادرشان هستم ، از شادی در پوست نمی‌گنجید.😀 به مادرم گفتم : روزگار رنج و محنت شما تمام شد . از این به بعد من خدمتگزار شما هستم.💪 پدربزرگ به مادرم گفت : تو همچنان عروس منی و من قبل از تربیت فرزندان هاشم و ریحانه ، باید به برادران هاشم ، زرگری یاد بدهم.😉 خوش‌حالم که خانه بزرگ و خلوت ما ، شلوغ و پررونق می‌شود.😎 ام‌حباب گفت: من هم باید به این دختران زیبا ، آشپزی و خیاطی یاد بدهم تا بعدها شوهران خوبی گیرشان بیاید.😌 سفر زیارتی و سیاحتی ما دوماه طول کشید . در این سفر خاطره انگیز ، با راهنمایی ابوراجح ، امامان نجف ، کربلا ، سامرا و کاظمین را زیارت کردیم.🤲 حال مادرم به تدریج بهتر شد و سلامت و شادابی اش را به‌دست‌آورد 👌. او چنان شیفته ریحانه ، من ، پدربزرگ ، ام حباب ، ابوراجح و همسر ابوراجح شده بود که وقتی نخلستان های حلّه را از دور دیدیم ، گفت: قبل از دیدن شما ، از زندگی سیر و بیزار بودم. حالا برای زندگی با شما ، عمر نوح هم برایم کم است!😅 باران ملایمی می‌بارید که وارد حلّه شدیم . رود فرات ، زلال‌تر از همیشه به نظر می‌رسید💫. شاخه های خیس نخل‌ها می‌درخشید✨. با آن که باران می‌بارید ، خورشید از پشت ابرها ، روشنایی و گرمای ملایم خود را نثار شهر می‌کرد.🌞 انگار حلّه را با همه کوچه‌هایش برای ورود ما ، آب و جارو کرده بودند. 🍃 اشک مادرم با دیدن حلّه راه افتاد و از پدرم یاد کرد. قبل از هرچیز به مقام حضرت مهدی ❤️ رفتیم و آن مقام را زیارت کردیم و من ، خوای بزرگ و مهربان را به خاطر خانواده بزرگ و خوبم سپاس گفتم.🤲 هنوز از مقام بیرون نیامده بودیم که خبردار شدیم مرجان صغیر از دنیا رفته .😶 چهل روز از مرگش می‌گذشت . درحالی مرده بود که معجزه شفا یافتن ابوراجح نتوانسته بود چشمانش را به حقیقت باز کند.🙄 با آمدن حاکم جدید ، قنواء و مادرش دارالحکومه را ترک کرده بودند و در خانه بزرگ و زیبایی زندگی می‌کردند.🌱 روز بعد حماد به ما گفت که مادر قنواء از ارثیه پدری‌اش ، خانه و کاروان‌سرایی در بازار خریده. قرار بود حماد و قنواء به زودی ازدواج کنند 💍و حماد ، اداره کاروانسرا را به عهده بگیرد. آن کاروانسرا بین مغازه پدربزرگ و حمام ابوراجح بود.🤝 همه باهم به دیدن قنواء رفتیم و به خاطر در گذشت پدرش به او تسلیت گفتیم.🖤 ریحانه از او پرسید: دور شدن از آن زندگی اشرافی و آن همه خدمتکار و نگهبان و ثروت و قدرت ، برایت سخت نیست؟😟 قنواء که از دیدن خانواده پدربزرگمان خوشحال شده بود، با لبخندی اطمینان‌بخش گفت: در مقابل آنچه به دست آورده‌ام ، آن‌ها همه هیچ است.😁 خواهید دید تبدیل به زنی می‌شوم که حماد و خانواده‌اش دوست دارند. هیچ نمایشی هم در کار نیست.🙂 پایان...💫 🌟🌟قسمت آخر رمان رویای نیمه شب🌟🌟 ممنون از همراهیتون❤️ 💎به نظرتون رمان بعدی چه رمانی باشه؟ رمان پیشنهادیتون را به آیدی ادمین @mahdeie313 بفرستید. ❤️ ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟📔@fotros_dokhtarane ⃟📔 ┗━━━━━━━━┛
⭕️ ورزشکار ایرانی در حال در 🇮🇷🇮🇷🏆 آرزوی موفقیت داریم 🏆، برای دختران عفیف و کشورم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 👏👏👏 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌹🌹👆👆💎 @fotros_dokhtarane
جمعہ‌فرد‌ه‌یا‌زوج؟! 🚶‍♂ جمعہ‌نھ‌فرده‌نہ‌زوج😶 بلکہ‌ترکیب‌فرد‌و‌زوجہ یعنے🌱 روز"فرجہ"🙃✨ تعداد‌جمعہ‌هاۍ‌یک‌سال‌۵۲‌تاست😄 تعداد‌روزهای‌ی‌سال‌۳۶۵‌روز...🙂 بنابراین‌ ↓ تعداد‌روزهای‌غیر‌جمعہ ۳۱۳=۵۲-۳۶۵😍 چہ‌پیام‌زیبایی‌دارد👌🏻🌿 یعنۍ‌ای‌شیعہ‌وَ‌اِی‌منتظر‌ظھور!! در‌روزهای‌کاری‌هفتہ‌باید‌کار‌کنی کہ‌جزء‌این‌۳۱۳‌نفر‌باشی؛ و‌آنگاه‌در‌روز‌جمعہ‌منتظر‌ظھور‌باشی...♥️ ”اگر یڪ نفر را بہ او وصڸ ڪردے براے سپاھش تُ سردار یارے“🙃♥️🔗 🖤↯ @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شده حضرت مهدی (عج) نگاهت کنه لذت ببره ؟ ••🌸🌸🌸🌸🌸🌸•• ╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮ http://eitaa.com/fotros_dokhtarane ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
حاج حسین یکتا میگفت:😊 در عالم رویا به شهید گفتم ⏳♥️ چرا برای ما دعا نمیکنید که شهید بشیم؟!🕯❤️ میگفت ما دعا میکنیم براتون شهادت مینویسن ❤️ ولی گناه میکنید پاک میشه...🎭😭 @fotros_dokhtarane
سلام دوستان خوبم✋️ انشالله که حال دلتون خوب باشه☺️ ۱۴۰۰ دوستان انشالله از دوشنبه ۲۱ تیر ماه آغاز چلۀ زیارت عاشوراست (اطلاعات درون عکس👆) شما عزیزان برای ثبت نام میتوانید به شماره یا آیدی که درون عکس هست پیام بدید☺ @YaAli_1370 ایتا در ضمن این یک پویش بزرگه پس میتونین این چله رو به اعضای خانواده یا دوستان خودتون معرفی کنید تا در این پویش اسم نویسی کنند🙃🙂 چیزی تا شروع چله نمونده پس عجله کنید😉 ╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮ http://eitaa.com/fotros_dokhtarane ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
😂🤣 هوس ڪردم با بے سیم عراقے ها را اذیت ڪنم 📞 گوشے بے سیم را گرفتم روے فرڪانس یک عراقی ڪه از قبل به دست آورده بودم، چند بار صدا زدم: " صفر من واحد. سمعونے اجب" بعد از چند بار تڪرار صدایے جواب داد: "الموت لصدام" تعجب ڪردم و خنده بچه ها بالا رفت😄 از رو نرفتم و گفتم:بچه ها، انگار این ها از یگان هاے خودمان هستند. بگذارید سر به سرشان بگذاریم🤨 به همین خاطر در گوشے بے سیم گفتم:انت جیش الخمینی👮🏻‍♂ طرف مقابل ڪه فقط الموت بلد بود گفت:الموت بر تو و همه اقوامت😐 همین ڪه دیدم هوا پس است،‌ عقب نشینے ڪرده،‌ گفتم:بابا ما ایرانی هستیم و شما را سر ڪار گذاشته بودیم☺️ ولے او عڪس العمل جدے نشان داد😠 و اینبار گفت:مرگ بر منافق! بالاخره شما را هم نابود مے ڪنیم🤦‍♂ نوڪران صدام، خود فروخته ها..." دیدم اوضاع قمر در عقرب شد، بے سیم را خاموش ڪرده و دیگر هوس سر به سر گذاشتن عراقے ها نڪردیم😂 😂 @fotros_dokhtarane😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 🖤مظلوم تراز جواد 🕯بغداد نداشت 🖤آن مظهر داد 🕯تاب بیداد نداشت 🖤میخواست که فریاد 🕯کند تشنه لبم 🖤ازسوز عطش، طاقت 🕯فریاد نداشت ▪️ شهادت مظلومانه امام جواد(ع‌) تسلیت باد 🏴 🥀🍃 🥀 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج @fotros_dokhtarane