🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب 😍 #قسمت_چهل_هشت بعد خوب استراحت کن تا هوایی به مخ معیوبت بخورد و خو
#رویای_نیمه_شب
🌷رویای نیمه شب 🌷
#قسمت_چهل_نه
از حمام بیرون آمدم .از راه کوچه پس کوچه ها به سمت مقام حضرت مهدی شروع به دویدن کردم. شیعیان معتقد بودند که آخرین پیشوای آن ها به فرمان خدا از دید مردم پنهان شده و هر وقت خدا بخواهد، ظهور می کند . قبرستان شیعیان ،کنار آن مقام بود . معروف بود که پیشوای آنها، در آن جا خود را نشان داده است .پدربزرگ میگفت :((چطور ممکن است یک انسان،صدها سال عمر کند ؟)) از زمان ناپدید شدن پیشوای آن ها ، نزدیک به پانصد سال می گذشت . از ابوراجح در تعجب بودم که باور داشت هنوز آن پیشوا زنده است .
مقام ، مسجد ساده ای بود . می گفتند مرجان صغیر تصمیم دارد آن جا را خراب کند . وارد مقام شدم . چند نفری مشغول عبادت بودند . یکی با اشک روان، برای آزادی کسانی که در سیاه چال های مرجان صغیر بودند ، دعا میکرد .
ابوراجح آنجا نبود . وارد قبرستان که شدم ، او را دیدم . کنار قبری نشسته بود و قرآن می خواند . پیش رفتم و کنارش نشستم .با دیدنم لبخند زد . چشم هایش قرمز شده بود . معلوم بود که پیش از این، در مقام ، مشغول راز و نیاز بوده است. فاتحه ای خواندم . جای خلوت و خوبی بود .
_ اینجا چه میکنی هاشم؟ چرا رنگ پریده ایی؟
_ حالم خوش نبود .پدربزرگ گفت در خانه بمانم و استراحت کنم .او که رفت ، نتوانستم در خانه بند شوم . خیلی دلم گرفته بود . با خودم گفتم بیایم کمی با شما حرف بزنم .
_ حالا چطوری؟
_ خیلی بهترم . دیشب خوابم نمی برد.همه اش به فکر آن دختر شیعه ام . از وقتی گرفتارش شدم . برنامه هر شبم همین است.
شب که میشود، وحشت میکنم. کاش میشد شب ها را مثل دانه های پلاسیده و تیره یک خوشه انگور میکندم و دور میریختم !
خندید.
_ داری کم کم شاعر میشوی !
گفتم :(( چطور میتوانید بخندید ؟ با این اوضاع و احوالی که دارم ، به زودی از دست میروم . دارم نابود می شوم . نمیتوانم غذا بخورم. دست و دلم به کار نمیرود . چه کسی باید به داد من برسد ؟))
باز خندید .
🌷🌹پایان قسمت چهل و نه
@fotros_dokhtarane
#شهیده_طاهره_هاشمی 🥀
🌹او دختري مهربان، دلسوز و دانشآموزی نمونه بود.
با قرآن، نهجالبلاغه و ساير کتب روایی شيعی انس و الفت داشت.
🎨 ودر کارهای هنری ، برنامههای فرهنگی مدرسه بسيار موفق بود و بسياری از برنامههای فرهنگی، و حرکتهای سياسی مدرسه بر عهدهی او بود.
💠 در برخوردبا دانشآموزانی که تحت تأثير تبليغات گروهکهای منحرف قرار گرفته بودند،بسيارمهربان، باحوصله و دلسوز بود و ازفرط مهر و دوستی، آنها را به خودجذب می کرد.
🔰 همیشه چهره خندان و شادابی داشت و پر جنب وجوش بود.
غیر از آراستگی ظاهر و رفتارهای معقول و مؤدّبانه، بسیار وقت شناس بود. وقتی با کسی قرار ملاقات داشت، سرِ وقت می رفت و او را معطّل نمی کرد. اگر قول می داد کاری انجام دهد، امکان نداشت زیر قولش بزند.وقتی کاری را به او می سپردند، با این که فرصت کافی داشت؛ بلافاصله مشغول کار می شد. میگفت : «کار را نباید معطّل گذاشت؛ ممکن است بعداً فرصت پیش نیاید».
#دخترهاهم_شهیدمیشوند
🔺 گروهک های معاند با اشغال شهر آمل با نیروهای بسیجی و مردمی درگیر شده بودند ومدارس تعطیل شده بود.
با اینکه عقد خواهرش بود. ولی سیّده طاهره با جمع آوری دارو، و رساندن نان به مدافعان شهر، در کمک به بسیجیان و پاسداران کوشا بود..
⭕ سرانجام درغروب روز #ششم_بهمن سال1360 درسنّ چهارده سالگی ،درحال کمک به نیروهای مدافع شهر؛ در درگیریهای خونین گروهکهای معاند با نیروهای بسیجی و مردمی با اصابت دو گلوله به گردن و قلبش به فیض شهادت نایل آمد.
📙 کتاب #دختری_به_نام_طاها
#شهیده #زنان_نمونه
#شهیدانه
╭=====━═━⊰🍃🌹🍃
@fotros_dokhtarane
╰=====━═━⊰🍃🌹🍃
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#شهیده_طاهره_هاشمی 🥀 🌹او دختري مهربان، دلسوز و دانشآموزی نمونه بود. با قرآن، نهجالبلاغه و ساير
#شهیده_طاهره_هاشمی
📖 اهل مطالعه بود و همیشه در نوشته هایش در این مساله اشاره می کرد که اگر برادران ما در جبهه ها می جنگند،
جنگ ما با #قلم ما است.📝
💠 در آن دوره فرمان #خودسازی امام(ره) که متشکل از چند بند
اعم از نماز اول وقت،
روزه های مستحب،
پرهیز از غیبت،
پرهیز از دروغگویی،
حفظ حجاب و...
بود،طاهره این عناوین را به طور جدول برای خود طراحی کرده بود و با انجام هر کدام علامتی به نشان تایید در کنار آن می زد.
⭕به حجابش خیلی مقیّد بود. قبل از انقلاب هم با چادر به مدرسه می رفت. مسئولان مدرسه به او گفته بودند : «این جا روسری هم حق نداری سرکنی،چه برسدبه چادر!».
زیر بارنرفته بود.سیّده طاهره تا لحظه شهادت هم چادرش را بر روسری اش سنجاق کرده بود.
🔰خودش میگوید:
هر از گاهی که به سر ذوق می آمدم، چیزی می نوشتم و طرحی می زدم؛
برای همین علاوه بر نام شناسنامه ای، نام هنری «طاها» را هم جهت امضا زیر کارهایم انتخاب کرده بودم.
«طا»یش را از دو حرف اول اسمم، «طاهره» و «ها» یش را، از دو حرف اول نام خانوادگی ام «هاشمی» قرض گرفتم...»
📗 کتاب #دختری_به_نام_طاها
#زنان_نمونه
#شهیده
#خودسازی_شهدا #دخترهاهم_شهیدمیشوند
#شهیدانه
╭=====━═━⊰🍃🌹🍃
@fotros_dokhtarane
╰=====━═━⊰🍃🌹🍃
🌹 ”سه چیزهای مهم زندگی“
🌸دوست داشتنی است:
❶تــــقوی
❷شـــجاعت
❸صراحت کلام
🔖باید آن را حفظ کنیم:
❶زبان
❷اعصاب
❸نفس اماره
🔴باید از آن دوری کنیم:
❶حسودی
❷شر بودن
❸زیاد شوخی کردن
🏹باید از آن خلاص شویم:
❶چاپلوسی
❷تهمت زدن
❸اسراف کردن
———⃟💛⃟🌻⃟🌙⃟————
بــہمــآبــپــیـونــدیــد🙃🌼✨
❤️ @fotros_dokhtarane
🌸 #کارگاه_مهارت
سلام دوست های خوبم
امروز براتون یک آموزش باکس کنفی آوردم😊
یک وسیله ی خوشگل که خیلی جا میگیره😉
بریم آموزش رو ببینیم
-[💙🦋]-
خیلی دلتنگیم..
آقای امام رضا!
#بطلبآقاجان🖐🏼🌿
▁▁▁▁ 𝓳𝓸𝓲𝓷⤦▁▁▁▁▁
• 💛 •↷«@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🌷رویای نیمه شب 🌷 #قسمت_چهل_نه از حمام بیرون آمدم .از راه کوچه پس کوچه ها به سمت مق
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_پنجاه
🌷رویای نیمه شب🌹
_ خدا به دادت برسد !
_شاید نمیخواهید کمکم کنید ؟فکر کنم به خاطر اینکه شیعه نیستم ،از من بیزارید .
_چه میگویی هاشم ؟
_ یعنی خیلی برایتان مهم نیست که من چه میکشم .
سری به تاسف تکان داد.
_ من تو را مثل فرزند خودم، ریحانه، دوست دارم .
چه فرق میکند ؟امروز در این مکان مقدس، برای تو هم دعا کردم . با شنیدن نام ریحانه ، چشمانم سیاهی رفت . پرسیدم :(( راستی ، حال ریحانه خانم چطور است ؟))
_ مدتی پیش به یک بیماری ناشناخته مبتلا شد . بی حال و بی رمق بود. بستری هم شد . دیگر نگذاشتم گلیم ببافد . یک هفته ایی هست که حالش بهتر است .
_ خدا را شکر !یاد دوره کودکی بخیر !هنوز ازدواج نکرده؟
_ هنوز نه .
دل به دریا زده بودم .
_ شنیده ام حافظ قرآن است و به خانم ها، احکام و تفسیر یاد می دهد . شما برای تربیتش خیلی زحمت کشیده ایید . چنین دختری لابد خواستگاران زیادی هم دارد . خداحفظش کند !
آن وقت ها که خیلی مهربان بود .
پلک زدم تا اشک در چشمانم جمع نشود.
_ حق با توست . خواستگاران زیادی دارد . مسرور هم در این باره با من حرف زده .
نزدیک بود بیهوش شوم.
به دیواره کوتاه قبر تکیه دادم تا روی زمین پهن نشوم .
پایان قسمت پنجاه 🌹🌷
@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
✍ادم شجاع کیه...؟
ادم شجاع کسیه که میترسه...
میگه خدایا ببین قلبم داره میزنه...
میترسم!
ولی بخاطر تو به ترسم غلبه میکنم
چون تو عشق منی...
چون تو خدای منی...
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شجاعت #شهیدانه
💦@fotros_dokhtarane 💦
#شهید_ناهید_فاتحی_کرجو
#پدرسنی_مادرشیعه..
🌷🌷🌷
تیرماه سال ۱۳۴۴ در شهر سنندج در میان خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. نامش ناهید بود، پدرش محمد از پرسنل ژاندارمری و اهل سنت بود و مردی زحمتکش و فداکار بود. مادرش سیده زینب زنی شیعه زحمت کش و خانه دار بود که فرزندانش را با عشق بزرگ.
ناهید کودکی مهربان مسئولیت پذیر و شجاع بود که در دامان عفیف مادر با رشد جسم روح معنوی خود را پرورش می داد آنقدر در محراب عبادت با خدا لذت می برد که به پدرش می گفت:
اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم و گریه کنم چشمانم سرخ میشود و سرم درد میگیرد، اما وقتی با خدا راز و نیاز کرده و گریه می کنم، نخسته ام نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می کنم بلکه تازه سبک تر و آرام تر میشوم.
با شروع حرکت های انقلابی مردم ایران ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست و با شرکت در راهپیمایی ها و تظاهرات ضد طاغوت در جرگه دختران مبارزه کردستان قرار گرفت.🌷🌷
#دخترهاهم_شهیدمیشوند
#زنان_نمونه #شهیدانه
💠@fotros_dokhtarane
#شهید_ناهید_فاتحی_کرجو
🌷✨
اوایل زمستان سال ۱۳۶۰ ناهید به شدت بیمار شد و برای مداوا به درمانگاهی در میدان مرکزی شهر سنندج مراجعه کرد چند ساعتی از رفتن ناهید گذشته بود اما از بازگشتش خبری نبود.
مادر در خانه نگران و چشم انتظار چشم به در دوخته بود تا دختر نوجوانش برگردد.
آن روزها در سنندج امنیت برقرار نبود و این واقعیت دل مادر را بیشتر می لرزاند.
جستجوی خانوادگی با رفتن دختر بزرگ خانواده به سمت درمانگاه شروع شد اما خبری از ناهید نبود.
آن وقت ها پدر ناهید در جبهه خرمشهر مشغول جنگیدن با بعثی ها بود و این مادر بود که مسئولیت سرپرستی و مدیریت عاطفی خانواده را برعهده داشت.
به تنهایی همه جا دنبال دخترش می گشت تا اینکه بالاخره از چند نفر که ناهید را می شناختند و آن روز دیده بودند شنیدند که ۴ نفر ناهید را دوره کرده وبه زور سوار مینیبوس کردهاند.
🌷✨
#دخترهاهم_شهیدمیشوند
#زنان_نمونه #شهیدانه
💠@fotros_dokhtarane
#شهید_ناهید_فاتحی_کرجو
✨
چهره پرصلابت ناهید نشان از اعتقادی راسخ و تفکری انقلابی داشت.، که رهبری امام خمینی (ره) نشات میگرفت و حاصل آن وحشت در وجود منافقین بود.
رعب و واهمه ای که آنها را وا می داشت برای بردن دختری با دستان بسته منافق مسلح را معمول کنند تا نشان دهند این کوموله ها هستند که به اسارت اعتقادات ناهید درآمدهاند..
اسارت و شکنجه ناهید به دست کوموله ها ادامه داشت تا اینکه سنگدلی و گرگ صفتی به اوج خود میرسد و زنده به گور کردن دختران درسایه جاهلیت مدرن اتفاق میافتد
کوموله ها ناهیده ۱۶ ساله بی گناه را شبانه بیابانهای اطراف روستا می برند و جلوی چشمان مظلوم و پاکش برایش قبر حفر می کنند و او را زنده زنده دفن میکنند.
وقتی او را زنده زنده دفن میکردند ناهید فقط ۱۶ سال داشت.،
او را به شدت شکنجه کرده بودند.
موهای سرش را تراشیده بودند.
هیچ ناخنی در دست و پا نداشت.
جای جای سرش کبود و شکسته بود.
ناهید نوجوانی اش را فدای ارزشهایی کرد که به آن اعتقاد داشت و تا آخرین لحظه پشتیبان رهبرش،امام خمینی (ره)
بود.
✨
#دخترهاهم_شهیدمیشوند
#زنان_نمونه #شهیدانه
💠@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_پنجاه 🌷رویای نیمه شب🌹 _ خدا به دادت برسد ! _شاید نمیخواهید کمکم کنید ؟فکر کنم
#رویای_نیمه_شب
🌷رویای نیمه شب🌹
#قسمت_پنجاه_یک
_مسرور ؟ چه جوابی داده اید ؟
_ ریحانه می گوید در خواب ، شوهر آینده اش را به او نشان داده اند . میگوید تنها به خواستگاری او جواب مثبت میدهد .
نفس راحتی کشیدم .
_چه جالب که در خواب ،همسر آینده کسی را معرفی کنند !
خدا شانس بدهد !
_البته هنوز موضوع خواستگاری مسرور را به او نگفته ام .
بعید نیست که خواب مسرور را دیده باشد ، ولی رویش نمیشود بگوید.
دلم بهم فشرده شده . انگار قبرستان با همه ی قبر ها و نخل های اطرافش ، دور سرم چرخید .
_ هر چه مادرش اسرار کرد بگوید ، نگفت .
شاید هم او را نمیشناسد. تنها گفته که آن جوان ، دست او را در دست داشته و من هم هر دو را در آغوش داشته ام ، در حالی که جوان و زیبا بوده ام . نمیدانم چنین خوابی ، رویای صادق است یا نه . به هر حال ، یه سال به او فرصت دادم تا خوابش تعبیر شود .
اگر خبری نشد ، باید با خواستگار مناسبی ازدواج کند .
_ او چه میگوید؟
_گفت اگر خوابش درست باشد و خدا بخواهد ، آن جوان در این یکسال به خواستگاریش میاید .
_عجب قصه ایی است !از آن یکسال ، چقدر باقی مانده ؟
_ دوسه هفته .
نم دهانم خشک شد . همه چیز علیه من بود .
آرزو کردم کاش یازده ماه و سی روز باقی مانده بود !
در این صورت ، مدتی خیالم راحت بود . تردید نداشتم آنکه ریحانه به خواب دیده بود ، من نبودم .
او چطور میتوانست به ازدواج با یک جوان غیر شیعه،امید داشته باشد !
🌹🌷پایان قسمت پنجاه و یک
@fotros_dokhtarane
Ghaminam Man....mp3
6.62M
#حاج_حسین_سیب_سرخی
ویژه وفات حضرت ام البنین
🏴 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🖤🤍🖤🤍
حضرت #ام_البنین سلام الله علیها...
تمامِ هَمش، امام زمانش بود!
⭕ تمام فرزندانش را امام زمانی تربیت کرد...
هر چه داشت در راه حجت زمانش ایثار کرد
اگر امروز بود
مهدیِ حسین علیهما السلام را یاری میکرد..
و پیام ایشان به ما این است
💠 فرزندانتان را برای یاری #امام_زمان تربیت کنید که عبادت و افتخاری از این بالاتر در عالم هستی نیست.
#مادران_شهدا
#مادر_ادب
🕊️ @fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🌷رویای نیمه شب🌹 #قسمت_پنجاه_یک _مسرور ؟ چه جوابی داده اید ؟ _ ریحانه می گوید در خو
#رویای_نیمه_شب
🌹رویای نیمه شب🌷
#قسمت_پنجاه_دو
دیگر چیزی نپرسیدم.میترسم ابوراجح از رازی که در دل داشتم بویی ببرد. تنها امیدم آن بود که در آن لحظه ،ام حباب پیش ریحانه باشد و بتواند خبرهای جالبی برایم بیاورد .برای آن که، موضوع صحبت را عوض کنم .پرسیدم:(( صاحب این قبر کیست؟))
آهی کشید و گفت :(( اسماعیل هردلیلی.))
_ اسمش به نظرم آشنا نیست .
_پنجاه سال پیش از دنیا رفته است. این مرد ، قصه عجیب و شیرینی دارد. می خواهی برایت تعریف کنم ؟
ترجیح میدادم از ریحانه حرف بزند ، اما کنجکاو شده بودم قصه را بشنوم.لابد قصه اش مهم بود که ابوراجح کنار قبرش نشسته بود و قرآن میخواند.
در سایه نخل ها نشسته بودیم. خورشید میرفت که از بالای شاخه ها ، خود را به ما نشان دهد. افسوس خوردم که چرا لقمه ای صبحانه نخورده ام !ضعف کرده بودم .
پایان قسمت پنجاه و دو 🌹🌷
@fotros_dokhtarane
#تست_هوش ریاضی
⁉️ به جای علامت سوال چه عددی قرار می گیرد ؟
🔵 @F_nasiriy
♥️•°○
اولـ|#عبد✌️🏻خوبےبشیــم!
بعد
بگیم
+اللْه̩مارز۪۠قنꪲابه̥شه̤ادت࣭ـ♥️. . .
#سربـآز.گمنـام
|@fotros_dokhtarane⛅️|
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#تست_هوش ریاضی ⁉️ به جای علامت سوال چه عددی قرار می گیرد ؟ 🔵 @F_nasiriy
پاسخ #تست_هوش
پایان مسابقه اعلام میشود..🌺😍
🔰 جواب درست؛ ۶۰۰ 🌟
📗 =10 📒=5 📙=6
اسامی برندگان باهوش:
❤️مهدیه زمانی
❤️اسما سنگانی
❤️فاطمه احمدی
❤️(یا مهدی)
❤️صابره سادات میر نیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫وقت تکبیر و دعا و صلوات است
مهدی صاحب زمان آماده ظهور است
💫کاش این بهار آخر هجران باشد
صبح فردا فرج مهدی زهرا باشد
🍃@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🌹رویای نیمه شب🌷 #قسمت_پنجاه_دو دیگر چیزی نپرسیدم.میترسم ابوراجح از رازی که در دل دا
#رویای_نیمه_شب
🌷رویای نیمه شب🌹
#قسمت_پنجاه_سه
****
من این ماجرا را از پسر اسماعیل هرقلی شنیدم. خدا او را بیامرزد!
مرد زحمتکش و درستی بوده است . این ماجرا به قدری مشهور است که بسیاری از مردم حله و بغداد، آن را به یاد دادند .
پدربزرگت هم باید آن را شنیده باشد .
_ یادم نمی آید چیزی در این باره به من گفته باشد .
_ زمانی که اسماعیل جوان بوده ، دملی در ران پای چپش بیرون می آید ، به بزرگی کف دست .
هرسال ،فصل بهار، این دمل می ترکیده و مرتب از آن چرک و خون می آمده . فکرش را بکن .
بیچاره دیگر نمیتوانسته به کار و زندگی اش برسد .
می دانی که روستای(( هرقل)) نزدیک حله است . اسماعیل انجا زندگی میکرده.
_ بله ،میدانم کجاست .
در سفر دوسال پیش ، کاروان ما کنار آن روستا منزل کرد .
_ اسماعیل به حله می آید . سراغ عالم بزرگ حله را می گیرد.
مردم نشانی خانه (( سید بن طاووس )) را به او می دهند و می گویند :(( او از بزرگترین و پرهیزکارترین دانش مندان روزگار است و شیعه و سنی برای حل مشکلاتشان به سراغش میروند.))
🌷🌹پایان قسمت پنجاه و سه
@fotros_dokhtarane