eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
384 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
39 فایل
🍃کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس💐 🎀(دخترانه) 🌷 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه حوصله نداری ، با امام زمانت حرف بزن ...💔 •••🌨☃☃☃🌨••• ╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮ 🌤️@fotros_dokhtarane ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
😎« اسلام در خطر است » بچه‌های گردان دور یک نفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم اضافه می‌شد. مشکوک شدم من هم به طرفشان رفتم تا علت را جویا شوم. دیدم رزمنده‌ای دارد می‌گوید: «اگر به من پایانی ندهید بی اجازه به اهواز می‌روم.» پرسیدم :‌ «چی شده؟ قضیه چیه؟» همان رزمنده گفت: «به من گفتند برو جبهه، اسلام در خطر است. آمدم اینجا می‌بینم جانم در خطر است!!.» 😂😂😂😂 💎 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌿🌺 جود و بخشش او زبانزد همه بود و امروزه نیز   (علیه السلام) را بدین صفت می‌شناسند و بدین روی از القاب مشهور ایشان « » است. هر کس نیازی بدو می‌آورد، حاجت روا بازمی‌گشت.  🌺🌿🌺 🌟🌟ولادت (علیه السلام) مبارک باد.🌟 ✨@fotros_dokhtarane
🌼رویای نیمه شب🌼 شاید دزد باشد شاید هم جاسوس تنم راست شد می‌خواستم خود را از پنجره پایین میندازم اگر زنده می ماندم پا به فرار بگذارم الان گفت اجازه بدهید زود قضاوت نکنید این جوان نامش هاشم است پسر وزیر را کشته و بعد قنوا را دزدیده و جایی که تنها خودش میداند قایم کرده امیر گفت حقیقت همین است حالا هم می‌خواست جواهرات و زینت آلات بانویم قنوا را بردارد و ببرد گیج شده بودم خواستم از آنها فاصله بگیرم که حاکم چشم های پف آلویش را از هم در آن و گفت تکان نخورد کنار حلال نشست و به او گفت می دانستم بی گناهی تو خیلی سختی کشیده ای برای جبران آن چه بر تو رفته حاضرم هر بلایی که بگویید سر این جوانک بگویی بیاورم زن ها و حلال نزدیک شدند اطراف ترس نشستند و به او چشم دوختند به پدر بزرگم فکر کردم که در آن احوال راحت توی مغازه نشسته بود و آنچه بر سر می‌نامد خبر نداشت حلال از روی خشم نگاهی به من انداخت و گفت بگذارید به عهده خودم می دانم با چه کار کنم صدای یک مرتبه نازک و زنانه شده بود با ناخن تیکه پارچه فتیله شده را از سوراخ های بینی اش بیرون کشید بینی از حالت موتورم درآمد و کوچک و متناسب شد از زیر لب ها چیزهایی را که شبیه تکه های چرم بود بیرون آورد و توی تشت انداخت باورش برایم سخت بود او قنوا بود دستار از از سر برداشت موهایش روی شانه ریخته نگاهم را پایین انداختم امینه پارچه روی سر او انداخت حاکم و زنها از خنده منفجر شده بودند قنوا نمیخندید صورتش را بالا گرفت تا امینه دوده های روی صورتش را پاک کند نتوانستم لبخند بزنم هنوز از وحشت زانوهایم میلرزید از آن همه هوش و شیطنتی که در قنوا بود مبهوت مانده بودم حاکم برخاست و به من نزدیک شد در اطرافم چرخی زد و خوب براندازم کرد. پایان قسمت هفتاد و سه 📙@fotros_dokhtarane
🌼رویای نیمه شب🌼 به نشانه رضایت سر تکان داد زنها ایستادند و دورم حلقه زدن حاکم حلقه زن ها را شکافت و به طرف در حرکت کرد حکومت کار سختی نیست احساسات خود در آن جایی ندارد این نمایش کوچک باعث تفریحم شد امیدوارم امروز چیزی خاطرم را مکدر نکند حاکم ایران رفت و در را پشت سرش بست زن ها پس از چند دقیقه به همراه همسر حاکم و خواهران قنوا که هنوز می‌خندیدند و ادای او را در می‌آوردند رفتند قنوا روی سکو نشست و دستهایش را به پشت تکیه داد خسته شده بود و امینه مشغول مرتب کردن اتاق شد بلاتکلیف ایستاده بودم بهتر است بروم به اندازه کافی باعث سرگرمی تان شدم از این نمایش خوشتان نیامد به اشاره قنوا امینه رفت جلوی در ایستاده و دست‌ها را در هم انداخت از پنجره بیرون را نگاه کردم همیشه دوست داشتم دارالحکومه را ببینم امروز به اندازه کافی دیدم برای حرف زدم بس است این جشن به افتخار تو بود وگرنه ما برای کسی اینقدر خود را به زحمت نمی اندازیم نمی خواهم با من بازی کنید خمیازه کشید و به خودش کش و قوس داد گاهی کمی تفریح لازم است تو با تفریح و سرگرمی مخالفی برآورده برای تفریح به خاطر تو امروز بعد از نماز خوابیدم و ترتیب این نمایش را دادم سعی قدردان باشی من یک زرگرم نه یک دلقک به هر حال حق الزحمته ات محفوظ است به چنین پولی نیاز ندارم ایستاد و به من نزدیک شد انگار هنوز بازی ادامه داشت بهای جواهراتی که از مغازه ابونعیم خریدیم چی متوجه نمی‌شوم فکر کردی برای چه به مغازه شما آمدیم و آنقدر خرید کردیم آمد کنارم ایستاد رو به دوردست چشم دوخت پایان قسمت هفتاد و چهار 📙@fotros_dokhtarane
کتابخونا 📚 باعث رشد جامعه‌شون میشن! 📺 تلویزیون با طعم کتاب 📗 بیست دقیقه طلایی فرصت مناسبیه برا چشیدن مزه کتاب 😋 یه راهکار خیلی قشنگ و کاربردی 😍 امتحانش کن 😉👆 •••🌨☃☃☃🌨••• 📚 ╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮ 📙 @fotros_dokhtarane ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
🌰 سلام سلام خوبین دوستان؟؟ دلم براتون تنگ شده بود💗 امروز یه آموزش خوشمزه آوردم یک شکلات صبحانه خوشمزه و مقوی☺️ با این شکلات دیگه نیازی به خرید نوتلا و شکلات های دیگه ندارین🙊 بریم برا شروع👈🏻
۴ ٢٣ساله اززبان پدرش.. در چند ساله جنگ که بنده با شهید زین الدین برخورد داشتم، هیچ گاه ندیدم نیرویی را طرد کند. 😊 جاذبه عجیبی داشت و درساختن افراد، استعدادی خارق العاده. 🤩 اگر می دید شخصی در مسئولیت خودشاز لحاظ مدیریت ضعیف است، طردش نمی‌کرد،. اورا از آن مسئولیت برمی‌داشت، می آورد پیش خودش در فرماندهی 👨‍💻. آن وقت هرجا میرفت، او اهم با خودش می‌برد به این شکل روحیه مسئولیت پذیری حُسن انجام وظیفه را عملا به او می آموخت 💪 وبعد دوباره از او در جایی دیگر استفاده می‌کرد.. 😊 باهمین روحیه کریمانه بود که به هر دلی راهی می گشود.. 😊🤗 🌷@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اززبان شهید.. چه کسانی ویژگی های امام زمان رو دارند؟ چه کسانی یاران امام حسین می‌شوند؟ چه کسانی شهید می‌شوند..؟ 😔 🌷@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 💐شکاف آیا دلیلش چیست؟ 💐وقتی خانه دارد!! (ع) ❤️ مبارک باد🌟 👌بسیار دلنشین 🎤 🌴 @fotros_dokhtarane 🌴
🌸برگ خوردیم مجید یونسی (شهید )مجروح شده بود با سید اکبر ریحانی میرفتیم ملاقات ، سر ظهر بود سید اکبر گفت ،موقع خوبی نیست اگر گفتن ناهار بمانید چی بگیم یک برگ از درخت کندم نصف شو دادم سید گفتم بخور پرسیدن میگیم برگ خوردیم!!🤠 💎 @fotros_dokhtarane
3402236.mp3
8.29M
   ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🎼 سرود زیبا😍 🌟🌟🌟🌟🌟 🎉 تو شاه مردانی یاعلی (ع) عشق❤️ زهرا علی(ع) ✨ علی مولا علی(ع) نظری؛ یا علی مولا ✨ 🌟🌟🌟🌟🌟🌟 🌺 علیه السلام و مبارک باد🎉🎉🎉 💗@fotros_dokhtarane 💗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫در بهترین مکان متولد شد(کعبه) 💫در بهترین روز متولد شد(جمعه) 💫جانشین بهترین پیامبر بود(محمد) 💫همسر بهترین زن دنیا بود(فاطمه) 💫پدر بهترین بچه های دنیا بود(حسن حسین) 💫در بهترین ماه به شهادت رسید (رمضان) 💫در بهترین شب ضربت خورد(اول قدر) 💫در بهترین شب شهید شد(دوم قدر) 💫در بهترین حالت بود که ضربت خورد(نماز) 💫در بهترین حالت نماز بود (سجده) 💫ای بهترین بهترین ها دستم را بگیر 💖 یا علی مدد 💖 ❤️@fotros_dokhtarane
CQACAgQAAx0CVBp6RAACDkJgNqmmPoFSAidnGcyE07Eo0CKAKQACrgoAAk1esFHMdVkD3mpDmB4E.mp3
10.54M
🌺 روحم پَر می‌گیره با علی 🎤کربلایی سیدرضا_نریمانی 👏 @fotros_dokhtarane🌹
4_5802034632555757756.mp3
5.01M
•○•🌱 شور (جشن) علی شاه علی ماه 😍 @fotros_dokhtarane🌹🌸
❤️رویای نیمه شب❤️ من یک بازی را شروع کرده ام که باید تمام کنم ، وگرنه ابونعیم بیچاره به این سادگی‌ها نمی‌تواند بابت جنسی که فروخته پولی دریافت کند _حق دارم بدانم این بازی چیست _به تو مربوط نیست _نمی خواهم در این بازی قربانی ام کنید _تو برای این نقش انتخاب شدی صدمه ای نمی بینی _نقشم چیست ؟ _کسی که من به او علاقه دارم بیشتر از این توضیح نمیدهم رفت سر جایش نشست و به امینه اشاره کرد کنار برود _این ریحانه دیگر کیست ؟ یادم امد که از او حرف زده بودم _کسی است که به او علاقه دارم همین به هیچ سوال دیگری هم دربارش جواب نمی دهم لحظه ای در سکوت گذشت امینه جواهرات را آهسته و بی صدا به صندوقچه برمی گرداند قنوا پرسید شما که گوشواره زیاد دارید چرا یکی به او نمی دهید ؟ هرچند وقتی عروسی کردید او صاحب بهترین جواهرات میشود راستی چرا جوانی زیبا و ثروت مندی مثل تو به یک دختر فقیر و گلیم باف علاقه مند شده ؟چرا عروسی نکرده اید ؟ نگاهم به پل بود بین من و ریحانه رودخانه ای بزرگ فاصله بود بی آن که پلی وجود داشته باشد تا از آن بگذریم و بهم برسیم . _او هرگز حاضر به زندگی با من نخواهد شد . _شوخی میکنی؟ شاید ابونعیم راضی به این وصلت نیست. هرچه باشد تو جوانی متشخصی و او دخترکی فقیر به طرفش چرخیدم سیبی برایم انداخت آن را گرفتم _او شیعه است . خندید _پس بهتر است فراموشش کنی شک ندارم که هرکدام از دختران دل فریب حله آرزو دارند شوهری مثل تو داشته باشند . پایان قسمت هفتاد و پنج 📙@fotros_dokhtarane
❤️رویای نیمه شب ❤️ _پدربزرگم همین را میگوید ولی چطور میتوانم اورا فراموش کنم ! آهی کشید _کسانی که ثروت و قدرت ندارند خیال میکنند اگر این دو را داشته باشند به هر چیزی می توانند دست پیدا کنند اشتباه میکنند نمونه اش عشق است گاهی یک دختر و پسر فقیر عاشق هم میشوند و باهم عروسی میکنند و عمری را به خوشی می گذرانند که پادشاهان و شاه زادگان از این سعادت بی بهره اند . به طرف در رفتم . من هم آرزو داشتم یک شاگرد زرنگ معمولی باشم اما بتوانم با کسی که دوستش دارم زندگی کنم _فردا می بینمت دقیقه ای بعد داشتم از باغ دارالحکومه می گذشتم مطمئن بودم که قنوا از کنار پنجره دارد نگاهم میکند می توانست همان طور مرا زیر نظر داشته باشه تا به پل فرات برسم هوس کرده بودم از بالای پل جریان آب را تماشا کنم . ماجرای آن دوروز را برای پدر بزرگم تعریف کردم کاش نعمان را به جای من به دارالحکومه فرستاده بودید گرفتاری ام کم بود این یکی ام اضافه شد _عجله نکن بالاخره کارت را شروع میکنی زن های دارالحکومه کارشان همین است دنبال بهانه ای میگردند تا تفریح کنند و سر گرم شوند از مشتی آدم بیکار که از قضا ثروت و قدرت دارند چه انتظاری داری من هم نمیخواهم به آن جا بروی اما می ترسم اگر نروی بلایی به سرمان بیاورند بیشتر از خودم نگران تو هستم بعد از ظهر به حمام رفتم ابوراجح در رخت کن نبود مسرور لبه سکو نشسته بود گرفته و عصبانی به نظر می آمد جواب سلامم را نداد نتوانستم حدس بزنم از چه چیز ناراحت است معلوم بود حوصله ام را ندارد ابوراجح در اتاق خودش مطالعه می کرد اتاق کوچکی بود در پاگرد ... پایان قسمت هفتاد و شش 📗@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب صبری دارد زینب(س) کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود! ✍ این مصرع ، هم تمام رسالت حضرت زینب را بعنوان "قهرمان جنگ نرم" مشخص می‌کند، و هم تمام وظیفه‌ی ما را در لشکر حضرت صاحب علیه‌السلام.. حضرت زینب سلام‌الله‌علیها، شاهکارترین الگوست در عصر نبرد رسانه‌ها ! آیا حواسمان به این الگو هست؟ ◾️شهادت حضرت زینب (س) اسوه ی صبر و استقامت، را تسلیت عرض مینماییم🙏🖤 🌴@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️رویای نیمه شب❤️ پله هایی که به پشت بام می‌رفت کنارش که نشستیم کتابم را بست و روی طاقچه گذاشت پس از احوال پرسی گفتم خوش به حالتون که گوشه دنجی برای خودتان دارید وفارغ از گرفتاری های دنیا مطالعه می کنید ! _من به چنین اتاقکی دلخوشم به شرط انکه دارالحکومه بگذارد _چرا مسرور اینقدر کلافه بود ؟ جواب سوالم را نداد اهی کشید و گفت یادت هست که از ریحانه خواستگاری کرده بود ؟ خون به مغزم فشار اورد _بله خودتان به من گفتید _موضوع را به ریحانه گفتم _چه گفت ؟ _جوابش یک کلمه بود «نه» خیالم راحت شد خدا را در دل شکر کردم خبر خوبی بود به مسرور حق دادم ناراحت باشد _به ریحانه گفتم پس از مهلتی که تعیین کرده ام اگر خوابت تعبیر نشد باید روی خواستگاری مسرور جدی تر فکر کنی خطر هنوز کاملا رفع نشده بود باز هم اضطراب به سراغم امد اما همین قدر که فهمیدم ریحانه مسرور را به خواب ندیده خوش حال شدم اگر ریحانه مسرور را به خواب دیده بود پاک از او نا امید میشدم مسرور در شان ریحانه نبود به خودم فکر کردم آیا من در شان ریحانه بودم ؟ صرف نظر از زیبایی ام و ثروت پدربزرگم چه امتیازی داشتم ؟ _از همسرم شنیدم که قرار است مدتی در دارالحکومه کار کنی معلوم میشد ام حباب راست میگفت که در این باره چیز هایی به ریحانه و مادرش گفته بود . پایان قسمت هفتاد و هفت 📙@fotros_dokhtarane