فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱✨
مافریب قشنگیه دنیارو خوردیم و
تو غصه خوردی..
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#فریب_دنیا
@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #استوری؛ ۲۵ روز تا عید غدیر
#پیامبر_مهربانی فرمود:
هر پیامبری جانشینی دارد
جانشین من علی است...
🔸 إن الله أختار من کل اُمّة نبیاً
✋ #به_عشق_علی
🌤️ #به_نیت_فرج ...
#غدیر_مهدوی
#امیرالمومنین_علیه_السلام
#غدیر #غدیر_خم
🌴@fotros_dokhtarane 🌴
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
هوالستار العیوب✨ #رویای_نیمه_شب🌠 #قسمت_صد_سی_هفت وارد خانه ابوراجح که شدیم،ام حباب و مادر ریحانه،در
هو الرئوف✨
#رویای_نیمه_شب🌠
#قسمت_صد_سی_هشت
روز بعد ، من و ریحانه به مقام حضرت مهدی🕌 رفتیم و ساعتی در آنجا به شکرگذاری🤲 از خداوند و زیارت امام مشغول بودیم...
پس از آن ، به کنار رودخانه رفتیم تا از بالای پل به منظره های اطراف نگاه کنیم و از حرف زدن باهم لذت ببریم.😁
رودخانه آرام بود و شهر روشن و آفتاب ملایم.🌝
گفتم: چقدر آرزو داشتم روزی با تو اینجا بایستم و به رودخانه و نخلستان ها و خانه ها نگاه کنم !🙂
ریحانه خندید و گفت : از دیروز هروقت یادم میآید ک تو امّ حباب را به خانه ما فرستاده بودی ، خنده ام میگیرد.😅
_زن باهوشی است . گفت به من علاقه داری، ولی من باور نمیکردم.😉
_فکر میکنی امروز در تمام حلّه کسی از من خوشحالتر و سعادتمندتر هست؟🤨
_شک نکن که هست.😃
_کی؟😳🤔
_من😁😎
با هر حرف و به هر بهانه ای میخندیدیم .✌️
چشم ها 👀و چهره ریحانه ، فروغ عجیبی داشت ✨. شاید اوهم چنان فروغی را در من میدید.
_میدانی آن روز که با مادرت به مغازه ما آمدی ، چه آتشی به جانم انداختی؟! 🤭
از آن ساعت ، دیگر آرام و قرار نداشته ام.😢
پدربزرگم میداند با من چه کردهای. بارها میگفت : کاش تو را از کارگاه به فروشگاه نیاورده بودم ! 😶
کاش آن روز ، ریحانه و مادرش به مغازه ما نیامده بودند !
چه روز شومی بود آن روز !
و حالا من میگویم که چه روز مبارکی بود آن روز !😌
پس از رفتن شما به سراغ پدرت رفتم و گفتم عاشق دختری شیعه شده ام .🙃
او نمیدانست منظور من ، دختر خودش است.
پدرت گفت: بهتر است این عشق را به فراموشی بسپارم🙁.
هیچکدام از ما از آنچه در انتظارمان بود ، اطلاعی نداشتیم.🤷♂
_همان بهتر که همیشه به خدا توکل کنیم و به او امید داشته باشیم☺️
_تو چی شد که آن خواب عجیب را دیدی؟🤔
تعجب میکنم که میبینم به من علاقه داری.🤨
آیا تنها به خاطر آن خواب ، به من علاقهمند شدی و حالا خوشحالی که همسرت هستم؟🧐
ریحانه آهی کشید و گفت: آن روز که به مغازه شما آمدیم ، سالی میگذشت که من به عشقت گرفتار شده بودم.🙃
باور کردن حرف او برایم سخت بود😳
_چطور چنین چیزی ممکن است؟🤔
_یک سال پیش ، روزی با مادرم به کنار رودخانه آمدیم تا هوایی بخوریم. تو را در جمع دوستانت دیدم که آنجا روی کرسی ها نشسته بودید . تو ماجرایی تعریف میکردی و آنها میخندیدند 🙂. سال ها بود تو را ندیده بودم . از زیبایی که وقارتت شگفت زده شدم🤭 . خیلی تغییر کردهبودی. آنچه تو در مغازه در من دیدی ، من آن موقع در تو دیدم 😇. به خانه که برگشتم ، بیمار شدم و یک هفته در بستر افتادم🤕 . در تنهایی اشک میریختم .😓
_چه میگویی ریحانه!!
_عشق بی فرجامی به نظر میرسید. باید خودم را از آن رها میکردم ، وگرنه مرگ در انتظارم بود😞 . شبی که حالم بهتر شده بود ، در نماز شب ، گریه زیادی کردم و از خدا خواستم مهر تو را از دلم بردارد 😭. ساعتی بعد ، در سجده به خواب رفتم و آن خواب را دیدم . پدرم قیافه حالا را داشت . تو کنارش ایستاده بودی. به تو اشاره کرده و گفت : هاشم شریک زندگی ات خواهد بود . به خدا توکل کن! تا سالی دیگر آنچه میبینی و من گفتم اتفاق میافتد .👌
وقتی برایم خاستگار آمد ، مجبور شدم خوابم را به مادرم بگویم ، اما به دو دلیل نگفتم که آن جوان کیست .🤷♀
_اول آن که اگر میگفتی من بوده ام ، میگفتند نباید به خوابت اهمیت بدهی.......
این داستان ادامه دارد...!
با ما همراه باشید♥️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟📔@fotros_dokhtarane ⃟📔
┗━━━━━━━━┛
اگر میخواهی محبوب خدا شوی، #گمنام باش
کار کن برای #خدا ، نَه برای #معروفیت
#شهید_علی_تجلایی🌷
#شهیدانه
یاد شهدا با #صلوات
@fotros_dokhtarane
🕊شھید شدن اتفاقے نیستـــــ
اینطوری نیس کہ بگی یه گلوله خورد و مرد !
شھید رضایتنامه داره ..
رضایت نامَشو اول حسین و علمدارش
امضا میڪنن و بعد مُهر یازهرا میخوره :)💔
#شهیدانه
﹝@fotros_dokhtarane ﹞
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
هو الرئوف✨ #رویای_نیمه_شب🌠 #قسمت_صد_سی_هشت روز بعد ، من و ریحانه به مقام حضرت مهدی🕌 رفتیم و ساعتی د
#رویای_نیمه_شب🌠
#قمست_صد_سی_نه
_...چون ازدواجتو با جوانی غیر شیعه، معنا ندارد.😊
_دلیل دومش آن بود که خجالت میکشیدم نام جوانی را به عنوان شوهر آیندهام بر زبان بیاورم .🙈
_تو بیشتر من رنج کشیدی. اما علاقه ات را مخفی کردی🙁.افتخار میکنم که همسر با حیایی مثل تو دارم.😌
_تا قبل از شفا یافتن پدرم به خوابی که دیده بودم چندان اطمینان نداشتم🤐.
وقتی آن نیمه شب از خواب بیدار شدم و پدرم را به شکل حالا دیدم، فهمیدم خوابم رویایی صادق است و تو شریک زندگیام هستی.😄
آنقدر خوشحال شدم که وقتی پدر بزرگ به اتاقت آمد تا بیدارت کند، همراهش شدم.😁
خوابی را که که در آن شب دیده بودم برایش تعریف کردم.👀
ریحانه ادامه داد :
پس از یک سال رنج و محنت ،هفته گذشته تو را در مغازهتان دیدم و مطمئن شدم که بدون تو زندگیام معنایی ندارد.🤗
با شفا یافتن پدرم، امیدوار شدم که من و تو به هم خواهیم رسید😃،
ولی شنیده بودم قرار است با قنواء ازدواج کنی.😢
مرتب تو را با او می دیدم . آن شب که از خانه شما رفتیم، خیلی غمگین بودم.😔
میدیدم باز قنواء کنارت ایستاده.😕
حسرت آن لحظه هایی را میخوردم که در مطبخ با هم صحبت کردیم . 🤭
پدرم در خواب به من گفته بود: هاشم یک سال دیگر ، شریک زندگیات خواهد بود .
این روزها فکر میکردم که یک سالی گذشته و هنوز اتفاقی نیفتاده🤨، دیروز صبح کنجکاو شده بودم که چرا به مهمانی نیامده ای هر کس در میزد ، سرک می کشیدم تا شاید تو باشی......☹️
_....امّ حباب مراقبم بود👀
جلو آمد و پرسید:
منتظر کسی هستی؟!😁
جواب ندادم.🤷♀
گفت: اگر منتظر هاشمی نمیآید.☺️
دلم گرفت.🙁
پرسیدم: برای چی؟🧐
آنوقت او همه چیز را برایم تعریف کرد.💁♀
وقتی فهمیدم توهم به من علاقه داری و به چه دلیل به خانه ما نیامدهای، از خوشحالی میخواستم پرواز کنم !😀
این امّحباب خیلی دوست داشتنی است. زن سادهدل و شیرینی است.😄❤️
_وقتی به خانه ما بیایی ، او همدم تو خواهد بود.😉
_و باید هرروز در همان مطبخ بزرگ و زیبا کار کنم و منتظر بمانم تا تو و پدربزرگ از بازار برگردید.🤪
_و عمری فرصت داریم مثل امروز باهم حرف بزنیم.😇
مرد فقیری که دو سکه طلای ریحانه را به او داده بودم ، از کنارمان گذشت . او را صدا زدم و سکه هایی را که همراهم بود به او دادم.🤝
مرد فقیر لبخندی زد و تشکر کرد.🙂
به ریحانه گفتم: تصمیم داشتم دو دینار تو را برای همیشه نگه دارم ، اما آن را به این برادرمان دادم.
از او خواستم دعا کند خدا تو را برای من در نظر بگیرد.😁👌
ریحانه از زیر چادر ، گوشواره هایش را از گوش بیرون کشید و آن ها را در دست مرد فقیر گذاشت....
_من هم نذری کرده بودم که حالا باید ادا کنم.😊
مرد فقیر گفت : با این سرمایه ، از این به بعد مرا مشغول کار میبینید.🤗❤️
آن مرد که رفت، به ریحانه گفتم : دیروز صبح در مقام ، به اماممان گفتم شما که اینقدر مهربان هستید ، چرا ریحانه را برای من در نظر نگرفتهاید؟🤨
....حالا میبینم از یک سال پیش ، مژده این وصلت داده شده بود، ولی برای آن که من تربیت و هدایت شوم ، باید شاهد این داستان شگفتانگیز میشدم .😅
احساس میکردم هیچ راه چارهای وجود ندارد.😢
دیگر نا امید شده بودم که درها را به رویم باز کردند و مرا به خانه ای که شما از اول ساکن آن بودید ، راه دادند.😍
_تو شایسته این نعمت هستی. هرگز فراموش نمیکنیم که چطور با از جانگذشتگی به استقبال خط رفتی تا جان پدرم را نجات دهی و آن همه تب و تاب و اضطراب را از من و مادرم دور کنی.🙂💛
قایق از دوردست پیش میآمد . در سکوت به نزدیک شدنش خیر شدیم .👀
یک هفته بعد ، من و ریحانه با پدربزرگ امحباب ، در حیاط، روی تخت چوبی صبحانه میخوردیم .🥛
قنواء آمد و خبر آورد که رشید و امینه با هم ازدواج کردهاند💍.
وزیر هم از کارش کنارهگیری کردهبود.👋
قرار بود تا یکی دو روز دیگر ، به همراه پسر و عروسش به همان مزرعه پدریاش برود.🌴
به او گفتم :قرار است فردا دسته جمعی به کوفه برویم.👣
_ابوراجح و مادر ریحانه با شما همسفرند؟🧐
گفتم: میدانی که بدون آنها به ما خوش نمیگذرد.🙂
پرسید:چرا کوفه؟🤔
گفتم: مادرم با برادران و خواهرهایم آنجا هستند.
به اصرار ریحانه میرویم آن ها را به حلّه بیاوریم .🤷♂
ریحانه میگوید این خانه آنقدر بزرگ هست که آنها هم با ما زندگی کنند....
💦این داستان ادامه دارد... 💎
با ما همراه باشید♥️💫
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟📔@fotros_dokhtarane ⃟📔
┗━━━━━━━━┛
پیشنهاد میکنم حتماً شرکت کنید. 🌺
🌺جلسه اول مقدماتی
وبینار آموزش تندخوانی و تقویت حافظه🧠 استاد سالاری🌺
📆امروز سه شنبه ۱۴۰۰/۴/۱۵
⏰ساعت ۱۱ صبح
🟢لینک ورود به کلاس :
https://www.skyroom.online/ch/amir6536/tondkhani-salari-5
🔺با کلیک روی لینک بالا و انتخاب گزینه مهمان به راحتی وارد کلاس شوید😊
👤 پشتیبانی ، مشاوره ، پاسخگویی در ایتا و تلگرام :
@salari1414
🧠@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ
🌱✨
دختران مسلمان ایرانی، 🧕
اسوه های کرامت انسانی.. 😍
#مازنده_ایم
#دخترایرانی
@fotros_dokhtarane
یادمه یه روز ﺩﺑﯿﺮ ﺭﯾﺎﺿﯿﻤﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪ گفت :
ﺷﻤﺎﻫﺎﻡ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻧﻤﺮﻩ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﮔﻞ ﮐﺎﺷﺘﯿﺪ🌷، ﺩﻓﻌﻪ ﺩﯾﮕﻪ …😕😪
ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ :ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﮑﺎﺭﯾﻢ !🌲😂
ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ به نفس ﮐﺎﻣﻞ ﺭﻓﺘﻢ بیرون !👣🚶♀
😅😅😅
#ایستگاه_لطیفه 🎒
#طنز #شکرخند
👑
(„• ֊ •„)
┏━∪∪━━━━━┓
➪ @fotros_dokhtarane ⃟🎓
┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#مستند
پسرم امانتی بود از جانب خدا🙂✨
او عاشق شهادت 🌷 بود و در قنوت نمازش از خدا طلب شهادت میکرد.. 🙂😔🤲🌷
#پاسدارساده
#معشوق
#شهادت
#پیشنهاددانلود
@fotros_dokhtarane
#شهیدمحمدخانی
#وصیت_نامه
🌱✨
سلام برشما ائمه معصومین که بندگان خاص خدایید🙂✨و
ازهرچه که داشتید در راه خداوندومعبود و معشوق خویش گذشتید. ❤️
سلام برشما که متقیان راه الله هستید.
بارالها!
ازاینکه به بنده حقیرت توفیق دادی که درراهت گام بردارد،
تورا سپاس می گویم،. 🤲🌷
وازاینکه توفیقم دادی که درجبهه 🚚درکنارخالصان ومخلصان راهت قدم بردارم، توراشکروسپاس میگویم🤲🙂
دراین راه دیدار خودت راهم نصیبم گردان.. 😔🤲🌷❤️
#پاسدارساده
@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدمحمدخانی
#خاطره
✨🌱
خاطره ای زیبا دروصف شهید محمد حسین محمد خانی.. 😍
#پیشنهاد_دانلود
#پاسدارساده
#معشوق
#شهادت
@fotros_dokhtarane
شهید_محمد_خانی.mp3
1.85M
#شهیدمحمدخانی
#صدای_شهید
وقتی میری زیارت اهل بیت، قسمتت نشده، دعوتت کردن.. 🥺😔❤️
محرم نزدیک است.. 🖤
@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب🌠 #قمست_صد_سی_نه _...چون ازدواجتو با جوانی غیر شیعه، معنا ندارد.😊 _دلیل دومش آن بو
هوالرئوف✨
#رویای_نیمه_شب🌠
#قسمت_صد_چهل
💦 #قسمت_پایان
....سرگذشت مادرم را برای قنواء تعریف کردم...🗣
ریحانه گفت: تا روزی که آنها را با خودمان به حلّه بیاوریم، آرام نمیگیرم.😄
مادر هاشم ، مادر من هم هست.😁☝️
ام حباب گفت: به زیارت آرامگاه امامان هم میرویم و برای تو و حماد دعا میکنیم.☺️🤲
قنواء گفت : دلم میخواست همراه شما باشم😢!
پدربزرگ گفت: با توکل به خدای بزرگ ، در سفرهای بعدی ، تو و حماد همراه ما خواهید بود!☺️❤️
دیدن مادر و خواهران و برادرانم، مجموعه شادیهایم را کامل کرد.😍
مادرم با دیدن من و عروسش ، در آغوش ما بیهوش شد.🤦♂
خیلی رنجور و ضعیف شده بود.😕
به هوش که آمد ، به پایش افتادم و آنقدر اشک ریختم تا بگوید مرا به خاطر از یاد بردنش و این که طی سال ها به او سر نزدهبودم ، بخشیده.😩
ریحانه کنارم نشستهبود.اوهم گریه میکرد.😭
مادرم ما را در بغل گرفت و به من گفت: تو باید مرا ببخشی که مجبور شدم رهایت کنم و بروم، اما امروز که دوباره تو را یافتم و عروس زیبا و مهربانم را دیدم، دیگر طاقت دوریتان را ندارم😢.
من و ریحانه به مادرم قول دادیم برای همیشه کنارش بمانیم.🤝💛
مادرم یکایک برادران و خواهرانم را معرفی کرد.💁♀
آنها از این که فهمیدند من برادرشان هستم ، از شادی در پوست نمیگنجید.😀
به مادرم گفتم : روزگار رنج و محنت شما تمام شد .
از این به بعد من خدمتگزار شما هستم.💪
پدربزرگ به مادرم گفت : تو همچنان عروس منی و من قبل از تربیت فرزندان هاشم و ریحانه ، باید به برادران هاشم ، زرگری یاد بدهم.😉
خوشحالم که خانه بزرگ و خلوت ما ، شلوغ و پررونق میشود.😎
امحباب گفت: من هم باید به این دختران زیبا ، آشپزی و خیاطی یاد بدهم تا بعدها شوهران خوبی گیرشان بیاید.😌
سفر زیارتی و سیاحتی ما دوماه طول کشید .
در این سفر خاطره انگیز ، با راهنمایی ابوراجح ، امامان نجف ، کربلا ، سامرا و کاظمین را زیارت کردیم.🤲
حال مادرم به تدریج بهتر شد و سلامت و شادابی اش را بهدستآورد 👌.
او چنان شیفته ریحانه ، من ، پدربزرگ ، ام حباب ، ابوراجح و همسر ابوراجح شده بود که وقتی نخلستان های حلّه را از دور دیدیم ، گفت: قبل از دیدن شما ، از زندگی سیر و بیزار بودم. حالا برای زندگی با شما ، عمر نوح هم برایم کم است!😅
باران ملایمی میبارید که وارد حلّه شدیم . رود فرات ، زلالتر از همیشه به نظر میرسید💫.
شاخه های خیس نخلها میدرخشید✨.
با آن که باران میبارید ، خورشید از پشت ابرها ، روشنایی و گرمای ملایم خود را نثار شهر میکرد.🌞
انگار حلّه را با همه کوچههایش برای ورود ما ، آب و جارو کرده بودند. 🍃
اشک مادرم با دیدن حلّه راه افتاد و از پدرم یاد کرد.
قبل از هرچیز به مقام حضرت مهدی ❤️ رفتیم و آن مقام را زیارت کردیم و من ، خوای بزرگ و مهربان را به خاطر خانواده بزرگ و خوبم سپاس گفتم.🤲
هنوز از مقام بیرون نیامده بودیم که خبردار شدیم مرجان صغیر از دنیا رفته .😶
چهل روز از مرگش میگذشت . درحالی مرده بود که معجزه شفا یافتن ابوراجح نتوانسته بود چشمانش را به حقیقت باز کند.🙄
با آمدن حاکم جدید ، قنواء و مادرش دارالحکومه را ترک کرده بودند و در خانه بزرگ و زیبایی زندگی میکردند.🌱
روز بعد حماد به ما گفت که مادر قنواء از ارثیه پدریاش ، خانه و کاروانسرایی در بازار خریده. قرار بود حماد و قنواء به زودی ازدواج کنند 💍و حماد ، اداره کاروانسرا را به عهده بگیرد.
آن کاروانسرا بین مغازه پدربزرگ و حمام ابوراجح بود.🤝
همه باهم به دیدن قنواء رفتیم و به خاطر در گذشت پدرش به او تسلیت گفتیم.🖤
ریحانه از او پرسید: دور شدن از آن زندگی اشرافی و آن همه خدمتکار و نگهبان و ثروت و قدرت ، برایت سخت نیست؟😟
قنواء که از دیدن خانواده پدربزرگمان خوشحال شده بود، با لبخندی اطمینانبخش گفت: در مقابل آنچه به دست آوردهام ، آنها همه هیچ است.😁
خواهید دید تبدیل به زنی میشوم که حماد و خانوادهاش دوست دارند. هیچ نمایشی هم در کار نیست.🙂
پایان...💫
🌟🌟قسمت آخر رمان رویای نیمه شب🌟🌟
ممنون از همراهیتون❤️
💎به نظرتون رمان بعدی چه رمانی باشه؟
رمان پیشنهادیتون را به آیدی ادمین @mahdeie313 بفرستید. ❤️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟📔@fotros_dokhtarane ⃟📔
┗━━━━━━━━┛
⭕️ #دختران ورزشکار ایرانی در حال #نمازخواندن در #المپیک
🇮🇷🇮🇷🏆 آرزوی موفقیت داریم 🏆، برای دختران عفیف و #قهرمان کشورم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#دختران_حاج_قاسم
#دخترانه
#زنان_نمونه
#ورزش #نماز #عشق
👏👏👏 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌹🌹👆👆💎 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥آموزش دستبند رنگی رنگی😍
#کارگاه_مهارت ✨💎
💠 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
آقاجان یه کاری کن عاشق بشم.. 🙂❤️
آقا بیا.. 🌱✨
#دلتنگی
#امام_زمان
#آرامش
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
دردم این است که من بی تودگر ازجهان دورم.. 💔🌱
#جمعه_های_امام_زمانی
#جمعه #امام_زمان
#آرامش ✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@fotros_dokhtarane
جمعہفردهیازوج؟! 🚶♂
جمعہنھفردهنہزوج😶
بلکہترکیبفردوزوجہ
یعنے🌱
روز"فرجہ"🙃✨
تعدادجمعہهاۍیکسال۵۲تاست😄
تعدادروزهاییسال۳۶۵روز...🙂
بنابراین ↓
تعدادروزهایغیرجمعہ ۳۱۳=۵۲-۳۶۵😍
چہپیامزیباییدارد👌🏻🌿
یعنۍایشیعہوَاِیمنتظرظھور!!
درروزهایکاریهفتہبایدکارکنی
کہجزءاین۳۱۳نفرباشی؛
وآنگاهدرروزجمعہمنتظرظھورباشی...♥️
”اگر یڪ نفر را بہ او وصڸ ڪردے
براے سپاھش تُ سردار یارے“🙃♥️🔗
#مفقودالاثر🖤↯
@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شده حضرت مهدی (عج) نگاهت کنه لذت ببره ؟
••🌸🌸🌸🌸🌸🌸••
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮
http://eitaa.com/fotros_dokhtarane
╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
حاج حسین یکتا میگفت:😊
در عالم رویا به شهید گفتم ⏳♥️
چرا برای ما دعا نمیکنید که شهید بشیم؟!🕯❤️
میگفت ما دعا میکنیم براتون شهادت مینویسن ❤️
ولی گناه میکنید پاک میشه...🎭😭
#شهیدانه
#شهادت
#حاج_حسین_یکتا
@fotros_dokhtarane
سلام دوستان خوبم✋️
انشالله که حال دلتون خوب باشه☺️
#بزرگترین_چلۀ_۱۴۰۰
دوستان انشالله از دوشنبه ۲۱ تیر ماه آغاز چلۀ زیارت عاشوراست
(اطلاعات درون عکس👆)
شما عزیزان برای ثبت نام میتوانید به شماره یا آیدی که درون عکس هست پیام بدید☺
@YaAli_1370 ایتا
در ضمن این یک پویش بزرگه پس میتونین این چله رو به اعضای خانواده یا دوستان خودتون معرفی کنید تا در این پویش اسم نویسی کنند🙃🙂
چیزی تا شروع چله نمونده پس عجله کنید😉
╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮
http://eitaa.com/fotros_dokhtarane
╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
#طنز_جبهه😂🤣
هوس ڪردم با بے سیم عراقے ها
را اذیت ڪنم 📞 گوشے بے سیم
را گرفتم روے فرڪانس یک عراقی
ڪه از قبل به دست آورده بودم،
چند بار صدا زدم: " صفر من واحد.
سمعونے اجب"
بعد از چند بار تڪرار صدایے جواب
داد: "الموت لصدام" تعجب ڪردم و
خنده بچه ها بالا رفت😄
از رو نرفتم و گفتم:بچه ها، انگار
این ها از یگان هاے خودمان هستند.
بگذارید سر به سرشان بگذاریم🤨
به همین خاطر در گوشے بے سیم
گفتم:انت جیش الخمینی👮🏻♂
طرف مقابل ڪه فقط الموت بلد بود
گفت:الموت بر تو و همه اقوامت😐
همین ڪه دیدم هوا پس است، عقب
نشینے ڪرده، گفتم:بابا ما ایرانی
هستیم و شما را سر ڪار گذاشته
بودیم☺️
ولے او عڪس العمل جدے نشان داد😠
و اینبار گفت:مرگ بر منافق! بالاخره
شما را هم نابود مے ڪنیم🤦♂ نوڪران
صدام، خود فروخته ها..."
دیدم اوضاع قمر در عقرب شد، بے سیم
را خاموش ڪرده و دیگر هوس سر به سر
گذاشتن عراقے ها نڪردیم😂
#طنز
#شکرخند
😂 @fotros_dokhtarane😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #استوری
🖤مظلوم تراز جواد
🕯بغداد نداشت
🖤آن مظهر داد
🕯تاب بیداد نداشت
🖤میخواست که فریاد
🕯کند تشنه لبم
🖤ازسوز عطش، طاقت
🕯فریاد نداشت
▪️ شهادت مظلومانه
امام جواد(ع) تسلیت باد 🏴
🥀🍃
#امام_جواد
🥀 #شهادت_امام_جواد
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
@fotros_dokhtarane