eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
599 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
67 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @geniuspro7 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ تقدیم به شهید مدافع حرم محسن حججی🌹 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
➢❞امیرالمؤمنین عليه السلام❝ : کار اندکے که ادامه اش میدهے از کار بسیارێ که از آن خسته شوی امیدوارکنندھ تر اسټـــــ… ﴿ قَلِيلٌ تَدُومُ عَلَيْهِ، أَرْجَى مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ‌﴾ حکمت 278 نهج البلاغه↺ 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
برشی از کتاب📖 "نیمه پنهان🌙" 🌹 سال ۵۶بود همه از امام حرف میزدن ولی من هیچ تصویری از امام تو ذهنم نبود🙁 و من آن چیزهایی که از امام شنیده بودم عاشقش شده بودم در مدرسه بیشتر دبیرها هم هوایم را داشتن، آنها دانشجو بودن و فعال و مذهبی. سال ۵۵ با معدل ۱۹/۹۴ دیپلمم را گرفتم و همان سال دانشگاه قبول شدم دلم می‌خواست داروسازی بخوانم یا پزشک👨🏻‍⚕ شوم و اگر نشد زبان بخوانم کار تحقیقاتی را خیلی دوست داشتم. همان روزهای اول دانشگاه دلم میخواست روی پای خودم بایستم برای همین با پدرم مشغول کار شدم، انقلاب فرهنگی شده بود و دانشگاه‌ها تعطیل شد، کردستان و پاوه هم خیلی شلوغ شده بود، امام گفته بود همه باید به مردم پاوه کمک کنند‌، من هم دلم می‌خواست برم ولی پدرم اجازه نمی‌داد.😥 یک روز یک اعلامیه در دانشگاه دیدم که کومله‌ها برای سر ناصر کاظمی جایزه گذاشتن دلم می‌خواست هر طور شده من هم بروم، شنیده بودم خیلی از دخترها آنجا می‌رون و در مدرسه درس میدن. حرف حرف امام بود دلم میخواست هر طوری هست خودم را آماده کنم هر طوری بود آن سال فارغ التحصیل شدم، آن روزها می‌گفتند مهم نیست کجا باشی باید ببینی کجا می‌توانی خدمت کنی. تابستان🌞 آن سال مدیر ما من را به عنوان مدیر دبیرستان معرفی کرد، شدم مدیر مدرسه دخترانه که دبیرانش همه از من بزرگتر و مرد بودن کم کم شرایط و محیط مدرسه را تغییر دادم و کادر آموزشی را عوض کردم، دوتا از دوستانم را آوردم برای معاونت، یک روز دوست معصومه معاون دبیرستانم آمد مدرسه کلی با هم صحبت کردیم و بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت منیژه من یک برادر دارم پاسداره توی کردستان، اگر اجازه بدی می‌خواد بیاد باهات حرف بزنه. آن روز معصومه کلی از او تعریف کرد. درست همانطور بود که میخواستم خوشحال بودم و برای خودم برنامه می‌ریختم. به غرب می‌رفتم و تدریس می‌کردم می‌شوم همسر یک پاسدار.… 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ تقدیم به بسیجی مدافع امنیت محمد حسین حدادیان 🌹 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𓄺ط_مــ𓄺ـــقدم ﹃ 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
﹄ #خــ𓄺ط_مــ𓄺ـــقدم ﹃ 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
سم که داشت کم کم اثر می کرد دستهایت در دست دُردانه ات حسن بود… بی جان و بی رمق می شدی اما مسیر نگاهت ختم می شد به چشمهای نورانی فرزندت. سامرا، غریبانه در آغوشت گرفت، اما غریب نبودی در آخرین لحظات. حُسین غریبم اما در غربت بی انتهای صحرای کربلا، در آخرین لحظات حیات، نه مسیر نگاهش به چشمان نورانی علی اصغرش ختم می شد و نه دستانش در دست علی اکبرش گرم و نه آغوش بردارانه عباس بود تا... 😔 ✒️ 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ تقدیم به شہید دفاع مقدس غلام محمد خندان🌹 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄✦🍀✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦🍀✦┄ ✍قسمتی از نامه زمان عج به شیخ مفید: ✅ ما زندگی تو را شاهدیم ما نیمه شب تو را دیدیم، تو را " می خواهیم گاهی با تو بکنیم با تو حرف بزنیم... 🔹اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ 📌زمینه سازے ظـهور = قدمی برداریم 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
😁 ➣ افضل الساعــــــــــات 🕰.. 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
برشی از کتاب📖 "نیمه پنهان🌙" #شـــــہیــد_ناصـــــر_ڪاظمے 🌹 سال ۵۶بود همه از امام حرف میزدن ولی من ه
برشی از کتاب📖 "نیمه پنهان🌙" 🌹 آذر سال شصت بود که ناصر و خانوادش به خواستگاری آمدند. ناصر کمی از خودش گفت و از زندگی در کردستان، موقع خداحافظی سرش پایین بود و گفت کسی که با من میخواد زندگی کنه باید بامن بیاد کردستان با همه سختی‌هایش.جلسه دوم که آمدند ناصر از علایقش و از کارهایی که انجام داده و میدهد گفت، خودش را که حسابی معرفی کرد از من پرسید حرفهایم را که شنید فهمید گیر آدم دگمی نیفتاده، حسابی تخلیه اطلاعاتیم کرد.خیالش که راحت شد از سختی هایی که ممکن است اتفاق بیفتد گفت در آخر سرش را بالا گرفت و گفت با این همه خطر حاضرید با من بیایید؟ بار آخر پدرش هم آمده بود؛ ولی احساس میکردم که راضی نیستن، آن موقع نمی‌دانستم چرا؟ بعدها پدرش به من گفت که از چشمانش می‌دیدم که ماندنی نیست، دلم نمی‌خواست که تو رو در این حال ببینم. برای بار اول به او نه گفتم ناصر برگشت کردستان و من هم سعی کردم فراموش کنم. چند روز بعد ناصر از آقای محلاتی خواست تا از امام برایش کسب تکلیف کند امام فرموده بودن که پدرت را راضی کن. بالاخره خواستگاری انجام شد بعد ناصر پیغام داد که برای عقد از امام وقت گرفته. یک روز برای خرید رفتیم اما ناصر نیامد خودم بهش گفته بودم تا عقد نکردیم نمیخواهم ببینمتان. یک آینه خریدیم و یک انگشتر هزار تومانی. آخر اسفند نوبت عقدمان بود که عملیات فتح المبین شروع شد و همه ملاقات‌ها با امام کنسل شد بالاخره رفتیم قم و آقای مرعشی نجفی صیغه عقد ما را جاری کرد موقع برگشت مادر شوهرم حلقه را به ناصر داد و در ماشین ناصر حلقه را دستم کرد.… 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ تقدیم به شهید مدافع حرم مصطفی زاهدی بیدگلی 🌹 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
بچه‌ها دعا کنید که نَمیرید! و سعی کنید نَمیرید! و تمام تلاشتونُ کنید که نَمیرید! بچه بسیجی باید مثل ارباب بی‌کفنش بشه... 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊ای رئوف همیشه خوب ، سلام پیش تو می شود دلم آرام شد زیارت همیشه نیمه تمام هرکه رویت ندید،شد ناکام کاش قلب مرا تکان بدهی دیگر این بار رخ نشان بدهی 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ ﴿..و پیامبر گفت ای پروردگار من،همانا قوم من این قرآن را مهجور و متروک گذاشتند.﴾ تقدیم به خلبان شهید حسین طیارزاده🌹 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
2726849.mp3
3.55M
◉━━━━━━───────     ↻ㅤ  ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆ 🗣 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا