eitaa logo
گاهی...قلم...
393 دنبال‌کننده
120 عکس
19 ویدیو
0 فایل
یا ابا صالح ادرکنی.... دست نوشته های م. رمضان خانی انتشار مطالب با ذکر منبع حلال است. ارتباط با نویسنده @maede_68
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب استاد کاشانی در برنامه ی جهان آرا فرمودن امیر قطر برای این به تهران اومده بود تا پیغام آمریکا رو به ایران برسونه. این پیغام ننگین این بود. _شمااز انتقام چشم پوشی کنید، ما تحریم هارو برمی داریم!!! برای همین یه جمله همین امشب سر بذاریم بمیریم کفایت می‌کنه. آمریکا هم فهمیده یه عده اینجا دارن اکسیژن اضافی مصرف می کنند و تنها خواسته شون از کائنات رفع تحریمه! وای از روزی که خون سردار ما بشه دسته چک سفید امضای لیبرال جماعت! وای از امروز که داغ داریم و یه دولت بی عرضه کنارمونه! ظریف اعلام کرده این پیشنهاد رو رد کردن! خداوکیلی خیلی مردونگی کردی! عمرمون کفاف بده جبرانی بزنیم براتون😏 جناب ظریف... غیرت تونو لابلای برجام تون جا گذاشتید که نوکر آمریکا تو خونه ی خودمون ، جرأت کرده همچین پیشنهادی بده! به قول استاد کاشانی، باید از این ننگ سرمونو بکوبیم به لبه ی تیز دیوار! پی نوشت: حالا می فهمم چرا خانواده سردار آنقدر بی قرارن! خدا می دونه چی می دونن و چی می شنوند! @gahi_ghalam
گاهی مظلومیت زبان را قاصر می کند، و تو می مانی با دنیایی که ترجیح می دهی جنسش سکوت باشد و سکوت! برایت می نویسیم... برای تویی که قبل از نخبه بودن انسان بودی! و قبل از انسان بودن بنده. برای تویی که غروب زندگی ات مقارن شد با طلوع شادی یک ملت از شنیدن خبر یک انتقام... برای تویی که نامت گم و گور شد لابلای عزت مندیمان. و وقتی واقعیت فاجعه برملا شد آنچنان هر حزب و جناحی تکه ای از وجودت را به نفع خود کندند که چیزی از نامت باقی نماند! چیزی باقی نماند جز بهت و حیرت برای خانواده‌ات و مردم عادی! شرمنده ایم که خونت شد بازیچه ی دشمن! بلند شو ببین چگونه سربازان بی‌ادعای وطن، از قربانی شدن مظلومانه‌ات، آرزوی مرگ می‌کنند. از اینکه برخلاف همیشه نتوانستند از حریمت دفاع کنند.. تو حتما می‌دانی که چقدر وحشتناک است تیری را که به سمت دشمن نشانه گرفتی در قلب فرزندت بنشیند... تو می‌دانی شرم چیست. تو قضاوت نمی‌کنی. چون از آن بالا داری درون پنهان همه را می‌بینی. پس خوب می‌دانی چه کسی واقعا از رفتنت اندوهگین است و چه کسی نه.. تو می‌دانی حرف نزدنم از کم اهمیت بودن رفتنت نیست. من هنوز هم مبهوتم و چشم هایم از مظلومیتت خیس است. کاش می‌شد به زمین برت می‌گرداندم. خدا می داند چندبار سناریو این چند روز را بازنویسی کردم! و هربار عصبی تر و گریان تر از قبل پایان ماجرا را خوش می نویسم، تا تو به آغوش خانواده ات برگردی! اما انگار قصه همان است و عوض شدنی نیست. انگار واقعا باید تسلیت بگوییم پرواز بی‌بازگشتت را! برو به آسمان و ما را با داغ این روزها تنها بگذار.... م. رمضان خانی @gahi_ghalam
به نظرتون تبادل بریم؟🤔
شاید باور نکنی، اما هنوز اینجا نشسته‌ام... کنارِ اقاقیای خشکیده! روبروی حوض بی آب، که گربه ی ولگردی ماهی قرمزش را ربود! می دانم می آیی... روزی که نزدیک است... دوباره بازگشتت را تصور می کنم! کوچه را ریسه می بندم و جعبه جعبه شیرینیِ کشمشی پخش می کنم. آری... تو می آیی و دوباره تاج سرم می شوی! دوباره به قد و بالای رعنایت می بالم و برای داشتنت غبغبه‌ام را باد می کنم! محبوبم... آرام جانم... تنها دلگرمی تپیدن قلبم... بیا تقویم خانه را از دههٔ شصت ورق بزن! بگذار باور کنم جنگ تمام شده! بیا و چشم های مادرت را از روی خاک های کوچه بلند کن... بیا ای قلب تپنده ی دور از خانه ام... ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
این کارتون چند روز پیش شبکه پویا پخش کرده! از صبح چند نفر برام ارسال کردن و خواستند توضیحات کلیپ ارسال کنم. باشه... چشم... اصلا از این به بعد باید تو بنر بنویسم سفارش هم پذیرفته می شود😁 شوخی کردم... خوشحال میشم بتونم کمک کنم. چون جدیدا خودم زیاد تلویزیون نگاه نمی کنم نه فرصت دارم، نه اعصاب😒 حالا این فیلمو نگاه کنید یکم حرص بخورید، تا من تبم بیاد پایین، چشمام ببینه و مغزم کار بیوفته بیام تحلیل شو بنویسم.🤒🤒🤒🤒
گاهی...قلم...
اول از همه اینو بگم، لعنت به اون که دلش سیاهه نه ظاهرش! خب حالا بریم سر اصل مطلب. پیرزنی می‌ره پیش یه آدم برفی برای اینکه بهش وفاداره و هرسال براش چشم می بره! اما آدم برفی میگه، نمی خوام! سیاه قدیمی شده و دوتا چشم رنگی دارم! (تقویت خیانت برای پسر بچه ها و توجیه منطقی برای اون) و برای پیشرفت آدم برفی هم یه اسکوتر دادن دستش😒 نکشیمون با کلاس! و حرف هاش چقدر برای همه مون آشناست! سیاهی چادر دلمرده تون می کنه! چادری ها ازغم مشکی می پوشند و... و دیالوگ تاریخی این برنامه (دوره ی این سیاهی ها گذشته)! خنده تمسخر آمیز آدم برفی نشون مون میده چقدر از حضور چادر در اجتماع عصبانی هستند. جالبه هرجا بحث از سیاهی چادر ننه ذغالی میشه، چند تا کلاغ تو تصویر می بینید! نمی دونم چرا آدم برفی منو یاد چهارشنبه های سفید انداخت! رنگ سفید آدم برفی و... بماند، بیاید بدبین نباشیم😊 دیالوگ آدم برفی(حیف من نیست با این سفیدی با ذغال سیاه بشم؟!) تاکید روی ظاهر و بی اهمیتی به باطن افراد. آدم برفی با این جمله های کوتاه و ساده به راحتی نه تنها بچه ها، که پیرزن قصه رو هم قانع می کنه تا تغییر رویه بده. اما مسئله ی بدتر از حرف های آدم برفی ،ادامه ی ماجراست! جایی که نگاه رو به مسائل جنسی می کشونه. مردی میاد و ننه زغالی رو روی دست بلند می کنه! سردشه!!! میگه: _ آهان همینه... این منو گرم می کنه! این قسمت نگاه به مسئله گرمابخشی زن داره. البته بعضی ها ازدواج می کنند و یه خونه ای رو گرما می بخشند. بعضی دوستی رو انتخاب می کنند و بعد وجودی مرد رو گرم می کنند! ننه زغالی به حالت رقص دست هاشو بالای سرش می بره و آنقدر می چرخه تا خودش گرم میشه😳 و بعد این گرما رو به مردی که ذوق زده داره تشویقش می کنه منتقل می کنه! این گرما با رنگ قرمز نشون داده شده. رنگی که نشانه ی افسارگسیختگی جنسی و خودنمایی هستش. قرمز حتی در اسلام هم نهی شده، امام علی علیه‌السلام می فرماید: _از پوشیدن رنگ قرمز پرهیز کن، چون لباس شیطان و ابلیس است. نتیجه گیری آخر داستان فاجعه س! حالا که ننه زغالی قرمز شد، توجه و محبت همه رو به خودش جلب کرد! حتی آدم برفی که با حرف هاش دلشو شکسته بود! اصلا چرا حالا که ننه زغالی توجه یه مرد رو داره، باید برگرده و به گذشته، درست جایی که آدم برفی ایستاده رو نگاه کنه؟! متاسفانه این داستان به زبان ساده این میشه: ۱.تو باید ظاهرت رو با اکثریت جامعه هماهنگ کنی، وگرنه محکوم به تنهایی هستی. ۲.هروقت حس کردی این تنهایی داره اذیتت می کنه می تونی تغییر کنی، حتما یه مردی هست که براش جذاب باشی! ۳.خودنمایی برای مرد، راه بازگشت به زندگیه! ۴.با تغییر رنگ لباس و رقصیدن راحت می تونی توجه هرکسی رو جلب کنی، حتی کسی که دل‌شکسته ات کرده! یه نکته: چرا وقتی ننه ذغالی می‌ره برای دلبری کردن و لباس قرمز می پوشه، موهای سفیدش از بین می‌ره؟🤔 نکنه دکلره کرده😁 تو کانال ها پویش گذاشتن که زنگ بزنید به صدا و سیما و اعتراض کنید، اما من اگر به جای مسئولین مربوطه بودم قبل از بازخواست عوامل شبکه ی پویا، نویسنده ی کتاب رو مورد بازجویی قرار می دادم! فکر می کنم قوه قضاییه بااین آدم به رابط های خوبی برسه😏 اسم انتشارت امیر کبیر رو همیشه یه خاطر داشته باشید.😏 ✍م. رمضان خانی
نشر حداکثری👆
آقا یه سری اومدن میگن چرا برای ننه ذغالی تحلیل نوشتی!!!! چون یه کانال معتبری گفته اینا حاشیه س و نباید بهش پرداخته بشه... چون فصل انتخاباته! اینم جوابشون👇👇👇
اولا این کانال سیاسی نیست و طبق روال گذشته داره عمل می کنه. دوما این یه مسئله ی نفوذ در برنامه های کودک و ناکارآمدی نسل آینده س ،پس قطعا مهمه. سوما نمیشه به خاطر انتخابات همه چیزو بذاریم کنار و بی تفاوت باشیم! چهارما توقف ایراد داره، اما گفتن و رد شدن منطقی و درسته.
این انیمیشن خیلی دوست داشتم و جزو معدود برنامه کودک هایه که چندبار دیدمش. هرچند ضد خدا بودنش رو نمیشه با فضای فانتزی و حس خوب همدلی داخل داستان نادیده گرفت! هورتون یه مثال بارز برای بی خداییه! قصه از اونجایی شروع میشه که یه فیل یه صدایی می شنوه و متوجه یه شهر داخل یه گرده ی گل میشه. حالا باید اینو به بقیه اثبات کنه وگرنه اون گرده رو از بین می برند. مثال بارز ضد خداها در این انیمیشن کانگورو هستش. اون بارها با دیالوگ های شیک و مجلسی اعلام می‌کنه اگر چیزی رو نمی تونی با حواس پنجگانه درک کنی پس قطعا وجود نداره! استدلالی به قول خودشون کاملا منطقی. وقتی خدارو نمی بینی، لمس نمی کنی، نمی شنوی، پس قطعا وجود نداره! این قانون در تمام عالم هستیه! جالبه به بدونید هورتون کلا برای سن کودک ساخته نشده. هورتون برای نوجوان هاست. چون اونها که تو اوج تفکر هستند و برای هرچیزی دنبال استدلال منطقی می گردن. برای همین انیمیشینی جذاب ساخته شد، با دیالوگ هایی که ذهن رو به چالش دعوت می کنه. هورتون مصداق بارز بنی اسراییله اونجا که به حضرت موسی میگن ما خدایی نمی بینم بنابراین نمی پرستیمش! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
لطفاً در انتشار مطالب کوشا باشید😄
وقتی دلت می خواد بنویسی اما از کلاس خیاطی عقبی😢😭
امروز اتفاق جالبی افتاد... ما مهمانی دعوت بودیم. زن‌ها خونه یکی جمع بودن و آقایون خونه یکی دیگه. همسرم زنگ زدن و با من کار داشتن... صاحب خونه گوشی جواب داد و فکر کرد همسر خودشون هستن که دارن آروم حرف می زنند. با عصبانیت داد زد: _اَه بلند حرف بزن ببینم چی داری میگی! نمی فهمی صدا نمی رسه! بماند که وقتی فهمید ماجرا چیه چه حالی شد چقدر عذرخواهی کرد و همه چقدر خندیدن. اما من تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که چندبار با همسرم به جرم هم خانه بودن تندی کردم؟! چندبار در چهاردیواری خانه ام، اختیار دادن زدن برای خودم قائل شدم! دیوار اتاق فرزندم چندبار به گناه صمیمیت لرزیده! شده از رفتارم شرمنده شوم و مثل یک غریبه عذرخواهی کنم؟! این منم.... زنی که گاهی فکر می کند چون با خانواده اش هم خانه است، می تواند قلبشان را نادیده بگیرد! حالا که خوب فکر می کنم، انگار رودرواسی را دوست دارم! دلم می خواهد گاهی با خانواده ام رودرواسی کنم!!!! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
گاهی فراموش می کنم بودنت را.... انگار که هوا باشی و من غرق عادت برای نفس کشیدن! م. رمضان خانی @gahi_ghalam
گاهی می نشینم روبروی اینجا که نیستی! یک سینی می آورم با دو استکان... اولی را برمی دارم و به جای خالی ات خیره می شوم! سکوت می کنم و منتظر آمدنت می مانم. بخار چای زنگ خانه ات را به صدا در می آورد! و تو می آیی و درست روبرویم می نشینی... لبخند می زنی برای ضیافت دونفره مان. اما من دلتنگم... لبخندم نمی آید! و بغض می نشیند زیر گلویم. خیره نگاهم می کنی. خیره تر پاسخ می دهم! اشکم می چکد و تو هنوز هم لبخند می زنی! دستانم می خزد دور استکان و تو در آغوشمان می گیری... چشم هایم را می بندم و نفس می کشم. به اندازه تمام غیبت هایت! زمزمه می کنی: _من؟ یا تو؟ سرم پایین می افتد... _من... از ذهنم می گذرد کاش کمی از خستگی هایم را برداری. بی آنکه به زبانم بلغزد «باشه ای» می شنوم... لبخند می زنم... نرم نوازشم می کنی... _آروم شدی؟ عمیق نفس می کشم... چشم هایم را باز می کنم. استکان هنوز دستم است و چای تو مثل همیشه سرد شده. خیره می شوم به جای خالی ات! عطر حضورت نگاهم را تا آسمان بالا می کشد. ممنون که در این شب دلتنگی، با بنده ات پشت یک میز نشستی... ممنون که آمدی معبودم! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
گاهی مدادی باشد، نقاشی هم می کشم... مدت ها قبل دیدمش. مثل همیشه از کارهای جدید هم پرسیدیم. او از تابلوهای معرق و تذهیبم و... و من از سیاه قلم هایش... با خوشحالی گفتم: _جدیدا طراحی هم می کنم. لبخند زد. _ببینم. گشتم و یکی از طرح ها را پیدا کردم. با ذوق گوشی را کشید و کمتر از چند ثانیه اخم هایش گره شد! معذب شدم. _خیلی بده؟ با همان صورت درهم گوشی را به طرفم گرفت و گفت: _بد که نه! ولی با این شخصیتی که داری فکر نمی کردم اهل کشیدن این طرح ها باشی! جا خوردم و دوباره به عکس خیره شدم! _مگه طرحش چیه؟ پوزخند زد و سرتا پایم را کاوید. _با این ظاهر چادری فکر نمی کردم بشینی زنِ ناخن لاک زده بکشی! چادرش را مرتب کرد و بدون اینکه منتظر دفاعیه ام بشود رفت! تمام حس و حالم خراب شد! اصلا تیر خلاص زد به ذوق هنری ام... مثل همیشه چندماهی همدیگر را ندیدیم. تا همین... شاید یک ماه قبل! پای رفتن نداشتم برای سلام گفتن! تغییر کرده بود. آنقدر زیاد که مغزم داشت گذشته را دانه به دانه محاسبه می کرد! غیبت چادرش زیادی توی چشم بود و رژ لب کمرنگی که با سیاهی خط چشم هایش هارمونی داشت! و من مدام فکرم مشغول است به افراطی که انتهایش به تفریط ختم می شود! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
شنیدین میگن خداوند محوریت عالم رو به خاطر نور وجودی حضرت زهرا سلام‌ علیها آفرید؟ یه چیز بگم و برم... تو حدیث کسا وقتی قراره جبرییل اصحاب عبا رو معرفی کنند، با اینکه حضرت محمد صل الله پیامبر هستند و بزرگ خانواده‌، اما اینطور خطاب می کنند... «آنان فاطمه است و پدرش و همسرش و پسرانش!!!» اثبات ولایت از این واضح تر؟ التماس دعا.... ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
به شخصه معتقدم ایراد بچه های انقلابی اینه که زیاد حرف می زنند! درست برعکس ضدانقلاب و اپوزیسیون های پر اسم و رسم دار! تا حالا با یه آدمی که مواضعش خاصه بحث کردید؟ اون یه تیتر شنیده و مدام تکرار می کنه و شما برای همون یه تیتر دو ساعت حرف می زنید! وقتی طرف میوفته گوشه رینگ ، تیتر بعدی رو مطرح می کنه. در هرحال درسته شما اطلاعات بالاتری داری اما بازنده ی اصلی این بحث هستید! درست مثل جنگ رسانه ای! بی بی سی میاد تیتر می زنه «ناتوانی ایران برای تهیه ی ماسک» و ما می‌ریم پشت بندش پونصد خط توجیه و توصیه و تکبیر می نویسیم، بدون اینکه حتی یکی از خودمون حوصله ی خودنش رو داشته باشیم! نمی دونم کی قراره بفهمیم دنیای الان، دنیای خلاصه نویسیه! کسی متن های طولانی مارو نمی خونه و اگر هم بخونه، تو خاطرش نمی مونه. اونا بلدن با ناخودآگاه آدم ها بازی کنند و ماهم خوب بلدیم بازی بخوریم! خیلی وقته این موضوع داره اذیتم می کنه. فکر می کنم وقتشه یه کاری کنم. یه کانال جدید می‌زنم. با تیتر به جنگ تیتر بریم!💪 اگه ضد انقلاب ازتون سوال می کنه، شما هم ازش سوال کنید! کوتاه و مختصر. وقت اون رسیده که ما طلبکار باشیم، نه اونا. به زودی لینک کانال رو اعلام می کنم. هرکس تمایل داشت خوشحال میشم همراهی مون کنه. م. رمضان خانی
لینک کانال جدید که به زودی فعالیتش شروع میشه. با تیتر به جنگ تیتر می رویم💪 https://eitaa.com/joinchat/2591227941C919e24d1d3
دلم زندان می خواهد! ترجیحاً با شکنجه! مثلا کودک شوم... حصار ، بازوهای پدرم باشد که تنگ در آغوشم گرفته! و شکنجه ته ریش هایی که از خنده نفسم را بند آورده! بعد هم سوار شانه هایش شوم تا برای رهایی پروازم دهد.... عجیب هوای زندان دارم! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
دنیا انگار یک چیزهایی کم دارد! نمی دانم دقیقا از کی و کجا؟ شاید از دی ماه! شاید هم.... آری بی شک هزار و اندی سال است که او را نداریم! هست!!! نه که نباشد! اما این بودن سخت تر از تمام نبودن های عالم است! دی ماه یک تلنگر بود! برای اینکه یادمان بیاید چقدر تنها هستیم. بی او... بی او ها.... انگار پدر سفر کرده و خدا برادر بزرگمان را گرفت، تا باور کنیم تکیه گاه فقط باباست... امامم... آقایم.... مولایم.... دیگر تاب ندارم! اینجا دنیا زیادی تنگ است! هوا برای نفس کشیدن کم می آید! و خوشبختی در پشت پرده ی چشم انتظاری مفقود شده! اینجا «العُسْرِ» تشدید گرفته، و در فراق «یُسْرًا» می گرید! بیا گمگشته ی هزار ساله... بیا که دنیا زیادی می تازد! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
قوری را کج می کنم. گل گاوزبان داخل استکان می ریزد و عطر لیمو عمانی اش، معده ام را تحریک می کند. بی اختیار استکان را به بینی ام نزدیک می کنم و عمیق نفس می کشم. یادم می آید چه عطرهایی را این روزها ندارم! عطر مادربزرگم با چشم هایی که مدت ها می شد، با دیدن قهر کرده بود! بچه که بودم گاهی از نبودنش می ترسیدم. هنوز یک سال نیست که در سرما می خوابد و من... این روزها عجیب می ترسم! دلم عطر حلیم بادمجان می خواهد! از مدرسه برمی گشتم و زنی مهربان برایم سفره پهن می کرد! او مشغول کشیدن می شد و من موهای فرفری اش را با لبخند نگاه می کردم. حالا او با مادربزرگ همسایه است! هوای عطر مدرسه دارم... هوای رنگ... قلمو... و مدادی که به زبری خودش را روی کاغذ کاهی بکشد! عطر کتلت می خواهم و دزدی سیب زمینی های سرخ شده! اصلا حاشیه چرا؟ من... عطر پیراهن مادر می خواهم... و دست های خسته ی بابا... من.... بوی خانه ی پدری هوس کردم! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam
سلام. خب بریم سراغ یه تحلیل پویایی جدید. اسلحه هاتونو آماده کنید، من آماده م کشته بشم😁