eitaa logo
گاه نوشته‌هایم
188 دنبال‌کننده
385 عکس
69 ویدیو
3 فایل
یک دوست یک پسر یک برادر یک همسر یک پدر یک صاحبدل از نوع محمدرجاء اینجا می‌شنوم: @MRAJAS اینجا از دیده‌ها و شنیده‌ها و فکرهایم می‌نویسم: https://eitaa.com/gahnevis
مشاهده در ایتا
دانلود
تلخی ماجرا آنجاست، که کادر و دکترهای این کلینیک همگی محجبه و مذهبی هستند. حالا شما بفرمایید این سبک درخواست، از سَر ضعف است یا قدرت؟ @gahnevis
- همین حالا شروع کنید و داستان زندگی‌تان را بگویید. من دستپاچه شدم و با تعجب گفتم: - داستان زندگی‌ام؟ کی به شما گفت که زندگی من داستانی دارد؟ من هیچ داستانی ندارم... حرفم را برید: - چطور زندگی‌تان داستانی ندارد؟ پس چه‌جور زندگی کرده‌اید؟ @gahnevis
در این شرایط مالی و اقتصادی وقتی کتابفروش، چنین اطلاعیه‌ای درج می‌کند، یعنی صاحب ایده و فکر غیرتجاری است. شیر مادر و نان پدر حلال جانش. حمایت از او از اوجب واجبات است. http://ble.ir/join/ODU1MTRiZW @gahnevis
پسر دست‌وپا داری است. پسر می‌گویم چون ۵سال از من کوچکتر است. علی‌رغم اینکه در محل‌مان چند تعویض روغنی هست ولی ماشینم را پیش او می‌برم. خودش دست تنها همه کارهایش را انجام می‌دهد. فقط دو اشکال دارد؛ یکی اینکه من را به احمدی می‌خواند و دوم اینکه مهندس صدایم می‌کند. یکبار آن اوایل گفتم: آقا عادل! من نه مهندسم، نه احمدی! گفت: ببخشید مهندس! آن موقع خندیدم. فکر کردم شوخی می‌کند. اما وقتی بعد از طی ۵۰۰۰ کیلومتر ماشین، پیش‌اش رفتم، دست بلند کرد با خوشحالی گفت: سلام مهندس احمدی! از آن روز فهمیدم من برای این آدم مهندس احمدی‌ام! اگر امروز در مدت زمانی که کنارش ایستاده بودم کسی زنگ می‌زد و می‌گفت: جناب مهندس احمدی! حتما جواب می‌دادم: بله بفرمایید!
هدایت شده از دختر دریا
بعضی وقت‌ها کاش و شاید و امیدوارم و از این حرف‌ها نداریم. بعضی وقت‌ها سروکارمون با بایدهاست. باید از پسش بربیایم. باید...! @dokhtar_e_daryaa
حبس خودخواسته! @gahnevis
برایم ... هدیه فرستادید، اما گوش کنید ماکار آلکسیه‌ویچ! ... آه که چقدر دوست دارید ولخرجی کنید. من به این چیزها احتیاجی ندارم. اینها چیزهائی کاملا غیرضروری هستند. می‌دانم مرا دوست دارید، مطمئنم. و دیگر دلیلی ندارد با هدیه‌هایتان بخواهید این را به من یادآوری کنید. هدیه‌هائی که پذیرفتن‌شان از شما برای من دردناک است... تو را به خدا، یک بار و برای همیشه از این کارتان دست بردارید. خواهش می‌کنم. 〰〰〰〰〰〰〰〰 همه کتاب می‌خوانند برای لذت بردن؛ من کتاب می‌خوانم برای مرور تجربه‌های زیسته‌ام. چه دردی دارد این خودآزاری!! 〰〰〰〰〰〰〰〰 @gahnevis
همسر جان دیشب گفت: «فردا مادر و خواهر و خواهرزاده‌هایم عازم نجف‌اند.» دلم لرزید. سکوت کردم. ادامه داد: «گفتم ناهار بیان اینجا.» سری از سر رضایت تکان دادم. بالاخره چند روزی نمی‌دید و دلتنگ می‌شد. سکوتم را ادامه دادم. گفت: «پیش خودم گفتم بذار اولین موکب سفرشون، خونۀ ما باشه!» برق کلام‌‌اش مرا گرفت. خانه‌ام فردا اولین موکب زائر اربعین می‌شود. *عکس از محی‌الدین سرمد؛ طریق العلماء-اربعین ۱۴۰۲ @gahnevis
هدایت شده از خط روایت
پدرم اذان زیاد می‌گفت، دم پنجره می‌ایستاد و الله‌اکبر... در مسیر پیاده‌روی اربعین هم اذان گفت. یک سال بعد وقتی خبر فوتش را به دوستان موکبدار عراقیش دادیم، این فیلم را برایمان ارسال کردند. پدرم با نوای اذانش زنده ماند. ✍ بشری صهری 📝 روایت ۲۳۴ @khatterevayat
ظهر در منزل، میزبان چهار مسافر طریق الحسین بودیم. وقتی رسیدند ناهار آماده بود. همسرجان سبزی شسته بود. ماست خریدم. برایشان زیتون گذاشتیم. اینجا، در تهران، موکب اول‌شان بود. موقع بدرقه زائران رسید. دخترجان ایستاده بود دَم دَر؛ سرش را به دوش سمت راستش کج کرده بود و بی‌صدا اشک می‌ریخت. اشک‌هایش اول به قاب عینکش می‌نشست و بعد س‍ُر می‌خورد روی گونه‌اش. با گوشه روسری یکی یکی‌شان را می‌گرفت. شب روی زمین بساط نقاشی‌اش را پهن کرده بود. از کنارش که رد شدم نگاهم به صفحۀ باز دفترش افتاد. . . . نمی‌دانستم اشک‌هایم را چطور پاک کنم. @gahnevis