#رمان_شنود📟
#پارت۴۱
از زبون #فاطمه_احمدی
آقا ارمین کلی بهمون اخطار داد که زنده میخوامشون و تا حد امکان هر دوتاشونو میخواد. البته به نظرم گرفتن هارپر کار غیر عقلانی ایه😕...البته به من مربوط نیستااااا خود اقا آرمین میدونه ولی خب حالا گفتم منم یک نظری داده باشم😁الانم هواپیما تو هواست😁فرامرز کنار پنجرس بعدشم حسین کنار منه و اونورمم مهساعه😁...
...(یک ساعت بعد)...
هعی کلی دیگه مونده🤦♀الان هارپر اینا رسیدن و ما هنوز تو هواییم🤦♀😬......حسین و فرامرز ریز ریز دارن پچ پچ میکنن😁خیلی باحالن😄
#حسین
داشتم به دستای مهسا خانم نگاه میکردم. هی داره به ناخناش وَر میره😕احتمالا استرس داره.هعی😔
_پیس پیس
+هوم؟
_کجارو داری نگاه میکنی؟
+نکنه باید جواب پس بدم؟🙄
_من فهمیدم...داشتی به مهسا خانم نگاه میکردی😁
+عه...عجبا😐...
_انقدر بهشون نگاه نکن زشته🤦♂
+نخیر به خودش نگاه نمیکردم به دستاش نگاه میکردم😑
_حالا هرچی...صبر کن ببینم...نکنه...😃
+داداش تروخدا تو دیگه این بازیو شروع نکن😐این ارمان از صبح هی این مخ منو خورد😑
_عههههه😁پس ارمانم میدونه😀
+لطفا این ماجرا رو ادامه نده😑😬
_فاطمه چی؟ اون میدونه؟
+نه نمیدونه...لطفا بهش نگو...بزار خودش بفهمه😕
_باشه ولی پنهون کاری اونم اول زندگی بده هاااا
+😑😑😑
فاطمه: چی میگید شما ها ؟هی پچ پچ میکنید زشته جلو مهسا😬
_اوکی دیگه ادامه نمیدیم🤷♂
+من که از همون اولشم خواستار پایان بودم😑
فاطمه:😂
_در همه حال بازم یک دلقک بازی درمیاریااا😂
+بله دیگهههه من دلقکم شماها عم تماشاچی باید به من بخندید😃
فاطمه:😂😁
_😂😐
ادامه دارد...🌱
نویسنده: N.Z
پ.ن: مهسا چقدر ساکته...
#رمان_شنود📟
#پارت۴۲
از زبون #هارپر_وینسلت
رسیدیم روسیه. هوا اینجا خیلی سرده.معلومه کارن هم خیلی سردشه. فکر کنم مجبور بشیم اینجا هم کاپشن بخریم.
_عه هارپر این هتله خیلی خوبه بریم اینجا؟
+پنج ستارس دیگه؟
_اره
+اوکی پس بریم.
...(۱ساعت بعد)...
+کارن چقدر چسبید این دوش. توهم برو یک دوش بگیر.
_باشه.
+از اسلحه خوشت میاد؟
_نه...اما جالبه. مخصوصا اسلحه تو
+هع...
#شیوا_نظری
پرونده رو خوندم. چند دقیقه دیگه که اقا آرمین اومد باید ارائش بدم😁
سهیل: شیوا؟
+جانم؟
سهیل: چه تنبیهی برای خودت در نظر گرفتی؟
+۲ شب شیفت وایسم.
سهیل: اوخی🙂
(دنگ دنگ دنگ)
+عه سهیل عزیزه
سهیل: عزیز کیه؟
+مامانبزرگ پدریم.مامان حسین😁
سهیل: اهان جواب بده.
+احتمالا دیده حسین برنمیداره نگران شده😁......
+عه الو عزیز جون؟
عزیز: سلام مادر خوبی؟
+ممنون عزیز شما خوبی؟
عزیز: اره مادر...فدات بشم از حسین و فاطمه خبر نداری؟ مامانت دلنگرانه.
+حسین و فاطمه رفتن ماموریت.
عزیز: کجا؟
+روسیه
عزیز: خاک عالم چرا به ما نگفتن😰
+دیگه مجبور بودن سریع برن.
آرمین: سلام...بقیه کجان؟
+عه عزیزمن بعدا بهت زنگ میزنم....سلام اقا.
سهیل: اقا الان میگم بیان بالا.
اقا ارمین اومد کنارم...با لحن اروم ازم پرسید
آرمین: تنبیه برای خودتون در نظر گرفتید؟
+۲ شب شیفت
آرمین: اهان خوبه.
ادامه دارد...🌱
نويسنده: N.Z
پ.ن: از اسلحه خوشم نمیاد اما جالبه...
توی این لینک جواب سوالاتم رو بدید🤍
🤍حتما حتما حتما🤍
https://daigo.ir/pm/H8IOgY
۱.رمان بعدی درباره گاندو ۳ باشه؟
۲.رمان بعدی چه زمانی شروع بشه؟
۳.شخصیت اصلی رمان بعدی (گاندو ۳) چه کسی باشه؟