✅سفارش آیتالله بهجت قدسسره
براے در امان ماندن در سفر و خطرات جادهاے:
دادن صدقه ، خواندن شش بار سوره قدر و یڪبار آیتالکرسی.
📚 بهجت الدعا، ص٨٧
توصیه آیتاللهالعظمی بهجت
🔹بالاترین ذڪر عملی این است:
نیت ڪنیم تعمداً و عالماً معصيت خدا را نڪنیم.
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
در خلوتمان با خدا، تضرعاتمان، توبهمان، نمازهایمان، عباداتمان،
مخصوصاً دعاے شریف «عظم البلاء و برح الخفاء» را بخوانیم.
📚 کتاب بهجتالدعاء، ص٢۴۶
♥️ #رسول_خدا صلیاللهعلیهوآله :
🍀 منْ أَحْزَنَ مُؤْمِناً ثُمَّ أَعْطَاهُ اَلدُّنْيَا لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ كَفَّارَتَهُ وَ لَمْ يُؤْجَرْ عَلَيْهِ
🍃 هر ڪس مؤمنى را اندوهگين سازد و سپس همه دنيا را به او بدهد، اين ڪار ، ڪفّاره (جبران ڪننده) گناه او نخواهد بود و براے آن ، اجرے به او داده نمى شود.
📖 #بحار_الأنوار ج72 ص150
☀️
#شرح_حکمت 188
❣️#اميرالمومنين _عليهالسلام :
✨مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ
💠«آن ڪس ڪه در برابر حق قد علم ڪند (و به مبارزه برخيزد) هلاك خواهد شد»
✍مفهوم اين جمله اين است ڪه امام عليهالسلام به همه ڪسانى ڪه به مخالفت با حق برمىخيزند هشدار مىدهد ڪه به عاقبت سوء ڪار خود بينديشند و از اين راه باز گردند
زيرا حق قدرتى دارد ڪه انسان را بر زمين مى ڪوبد;
✔️اگر در ڪوتاه مدت انجام نشود در دراز مدت انجام خواهد شد
و تاريخ، به ويژه تاريخ اسلام، نشان مى دهد آنها ڪه به مقابله با حق برخاستند چگونه طومار زندگانى شان درهم پيچيده شد.
┄✙❆✙❅◇❅┄
با هم #نهج_البلاغه بخوانیم
#غزه
#gaza
🔴یادمان باشد به جاے امام علی بگوییم:
"أمیر المؤمنین"
👌پیامبر اڪرم صلیاللهعلیوآلهوسلم فرمودند:
در شب معراج ڪه مرا به آسمان بردند، در مقام قاب قوسین ڪه قرار گرفتم، خداوند به من فرمود: اے محمد! علیبنابیطالب را با عنوان امیرالمؤمنین بخوان.
من هیچڪس را قبل از او به این لقب ننامیدهام
و هیچڪس را نیز بعد از او به این لقب نخواهم نامید.
✔️منابع:
📌دایره المعارف تشیع، ج ۲؛
📌المعارف و المعاریف، ج ۱؛
📌بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۳۳۹، حدیث ۸۱٫
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_هشتادُسوم کار ابراهیم مرا به یاد حدیثی از امام صادق علیه السل
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_هشتادُچهارم
ما تو را دوست داریم
راوی: جواد مجلسی
پاییز سال ۱۳۶۱ بود بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم
این بار نقل همه مجالس از توسلهای شهید ابراهیم هادی به حضرت زهرا
سلام الله علیها بود هرجا میرفتیم حرف از او بود. خیلی از بچهها داستان
و حماسه آفرینیهای او را در عملیات های مختلف تعریف میکردند.
همه آنها با توسل به حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها انجام شده بود.
به منطقه سومار رفتیم به هر سنگری که سر میزدیم از ابراهیم میخواستند برای آنها مداحی کند
و از حضرت زهرا سلام الله علیها بخواند.
شب بود ابراهیم در جمع بچهها یکی از گردانها شروع به مداحی کرد صدای
ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شدن مجالس یکی دو تا از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند.
بعد هم چیزهایی گفتن که او خیلی ناراحت شد.
آن شب قبل از خواب ابراهیم عصبانی بود و گفت
من مهم نیستم اینها مجلس حضرت زهرا را شوخی گرفتن!
برای همین دیگر مداحی نمیکنم. هرچه میگفتم حرف بچهها را به دل نگیر آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن فایدهای نداشت
آخر شب برگشتیم مقر دوباره قسم خورد که دیگر مداحی نمیکنم.
ساعت یک و نیم شب بود خسته و کوفته خوابیدیم.
✍ادامه دارد....
شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات⚘
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
⁉️ڪاشت و پیوند مژه
🔶س: ڪاشت مژه به صورت یڪدست (مژه مصنوعی) یا مژههاے تڪ تڪ ڪه به وسیلهے یڪ چسب قوے به انتهاے مژه و تقریباً روے پلڪ میچسبد، براے وضو و غسل چه حڪمی دارد؟
۲) آیا زینت حساب میشود؟
ج: ۱) ڪاشت مژه جایز نیست. اگر برداشتن مژه مصنوعی ممڪن باشد، وضو یا غسل با آن باطل است و در نتیجه نماز هم باطل است و چنانچه برداشتن آن تا پایان وقت نماز ممڪن نباشد یا مشقت غیر قابل تحمل داشته باشد، باید علاوه بر وضو یا غسل جبیرهاے، تیمم ڪند و بعد از برداشتن مژه، بنابر احتیاط واجب قضاے نمازها را نیز بخواند.
۲) اگر به گونهاے باشد ڪه عرفاً زینت و آرایش محسوب شود، باید از نگاه نامحرم پوشانده شود.
#احکام_وضو #احکام_غسل #جبیره
#کاشت_مژه #مژه #احکام
🔍 منبع : leader.ir
🌸🍃
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
🍃 #امام_صادق_علیهالسلام :
از شامگاه پنج شنبه و شب جمعه، فرشتگانی با قلم هایی از طلا و لوحهایی از نقره، از آسمان به سوے زمین می آیند و تا غروب روز جمعه ثواب هیچ عملی را نمینویسند به جز صلوات بر محمد و آل محمد علیهمالسلام»
من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۴۲۴
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
در ختم صلوات شرڪت ڪنید👇
https://EitaaBot.ir/counter/rxq9
#التماس_دعا
#امامصادقعليهالسلام :
هرگاه شخصى بگويد :
اَللّهُمَّ اغْفِر لِلْمُؤمِنينَ وَالْمُؤمِناتِ،
وَالْمُسلِمينَ وَالْمُسلِماتِ، اَلْأَحياءِ مِنْهُم وجَميعِ الْأَمْوات
خداوند به شمارِ هر انسانى ڪه درگذشته
و هر انسانى ڪه باقى است ،
يك دعا به او برمىگردانَد
📖 فلاح السائل ص110
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_هشتادُچهارم ما تو را دوست داریم راوی: جواد مجلسی پاییز سال
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_هشتادُپنجم
قبل از اذان صبح احساس كردم كسي دستم را تكان مي دهد.
چشمانم را به سختي باز كردم.
چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود.
من را صدا زد و گفت:
پاشو، الان موقع اذانه. من بلند شدم. با خودم گفتم: اين بابا انگار نمي دونه خستگي يعني چي!؟
البته مي دانســتم كه او هر ساعتي بخوابد،
قبل از اذان بيدار مي شود و و مشغول نماز.
ابراهيم ديگر بچه ها را هم صدا زد.
بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا كرد.
بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحي
حضرت زهرا سلاماللهعلیها اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان همه بچه
ها را جاري كرد.
من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم را ديده بودم از همه بيشتر تعجب کردم ولي چيزي نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتيم. بين راه دائم در فكر كارهاي عجيب او بودم.
ابراهيم نگاه معني داري به من كرد و گفت: مي خواهي بپرسي با اينكه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!
گفتم: خُب آره،
شــما ديشب قســم خوردي كه... پريد تو حرفم و گفت: چيزي كه مي گويم
تا زنده ام جايي نقل نكن.
بعــد كمي مكث كرد و ادامه داد: ديشــب خواب به چشــمم نمي آمد،
اما نيمه هاي شــب كمي خوابم برد. يكدفعه ديدم وجود مقدس حضرت صديقه طاهره سلاماللهعلیها تشريف آوردند و گفتند:
نگو نمي خوانم، ما تو را دوست داريم. هر كس گفت بخوان تو هم بخوان
ديگر گريه امان صحبت كــردن به او نمي داد. ابراهيم بعد از
✍ادامه دارد....
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_هشتادُپنجم قبل از اذان صبح احساس كردم كسي دستم را تكان مي دهد
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_هشتادُششم
عمليات زين العابدين علیه السلام
راوی: جواد مجلسی
آذر ماه ۱۳۶۱ بود. معمولاً هر جا كه ابراهيم مي رفت با روي باز از او استقبال مي كردند.
بسياري از فرماندهان، دلاوري و شجاعت هاي ابراهيم را شنيده بودند.
يكبار هم به گردان ما آمد و با هم صحبت كرديم.
صحبت ما طولاني شد. بچه ها براي حركت آماده شدند.
وقتي برگشتم فرمانده ما پرسيد: كجا بودي؟!
گفتم: يكي از رفقا آمده بود با من كار داشــت.
الان با ماشــين داره مي ره. برگشت و نگاه كرد.
پرسيد: اسمش
چيه؟ گفتم: ابراهيم هادي.
يكدفعه با تعجب گفت: اين آقا ابراهيم كه مي گن همينه؟!
گفتم: آره، چطور مگه؟!
همينطور كه به حركت ماشــين نگاه مي كرد گفــت:
اينكه از قديمي هاي جنگه چطور با تو رفيق شــده؟!
با غرور خاصي گفتم: خُب ديگه، بچه محل ماست.
بعد برگشت و گفت: يكبار بيارش اينجا براي بچه ها صحبت كنه.
مــن هم كلاس گذاشــتم و گفتم:
ســرش شــلوغه،
اما ببينم چي مي شــه.
روز بعــد براي ديدن ابراهيم به مقــر اطلاعات عمليات رفتم.
پس از حال و احوالپرسي و كمي صحبت
گفت: صبركن برسونمت و با فرمانده شما صحبت كنم.
بعد هم با يك تويوتا به سمت مقرگردان رفتيم. در مسير به يك آبراه رسيديم. هميشه هر وقت با ماشين از آنجا رد مي شديم،
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
🌼 🌼 🌼
شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات⚘
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_هشتادُششم عمليات زين العابدين علیه السلام راوی: جواد مجلسی
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_هشتادُهفتم
گير مي كرديم.
گفتم: آقا ابراهيم برو از بالاتر بيا، اينجا گير مي كني.
گفت: وقتش را ندارم.
از همين جا رد مي شيم.
گفتم: اصلا نمي خواد بيايي، تا همين جا دستت درد نكنه من بقيه اش را خودم مي رم.
گفت: بشين سر جات، من فرمانده شما رو مي خوام ببينم. بعد هم حركت كرد.
با خودم گفتم: چه طور مي خواد اين همه آب رد بشه!
تو دلم خنديدم و گفتم: چه حالي مي ده گير كنه.
يه خورده حالش گرفته بشــه!
اما ابراهيم يك
الله اكبر بلند و يك بسم الله گفت. بعد با دنده يك از آنجا رد شد!
به طرف مقابل كه رسيديم گفت: ما هنوز قدرت الله اكبر را نمي دانيم،
اگه
بدانيم خيلي از مشكلات حل مي شود.
گردان براي عمليات جديد آمادگي لازم را به دســت آورد. چند روز بعد موقع
حركت به سمت سومار شد. من رفتم اول سه راهي ايستادم!
ابراهيم گفته بود قبل از غروب آفتاب پيش شــما مي آيم.
من هم منتظرش بودم.
گردان ما حركت کرد. من مرتب به انتهاي جاده خاكي نگاه مي كردم.
تا
اينكه چهره زيباي ابراهيم از دور نمايان شد هميشه با شلوار كردي و بدون اسلحه مي آمد.
اما اين دفعه بر خلاف هميشه، با لباس پلنگي و پيشاني بند و اسلحه كلاش آمد. رفتم جلو و
گفتم: آقا ابراهيم اسلحه دست گرفتي!؟.
خنديد و گفت:
اطاعت از فرماندهي واجبه.
من هم چون فرمانده دستور داده اين طوري آمدم.
بعد گفتم: آقا ابراهيم اجازه مي دي من هم با شما بيام؟
گفت: نه،
شما با بچه هاي خودتان حركت كن. من دنبال شما هستم.
همديگر را مي بينيم.
چند كيلومتر راه رفتيم. در تاريكي شــب به مواضع دشــمن رســيديم.
من آرپيجي زن بودم.
براي همين به همراه فرمانده گردان تقريباً جلوتر از بقيه راه بودم.
حالت بدي بود.
اصلا آرامش نداشتم!
سكوت عجيبي در منطقه حاكم بود.
✍ادامه دارد....⚘
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»