eitaa logo
خودسازے و تࢪڪ گناھ
1.8هزار دنبال‌کننده
688 عکس
813 ویدیو
46 فایل
https://eitaa.com/joinchat/2173240167C847a1cc6ec گروه پاسخ به سؤالات شرعی خانمها‌ ⚘💙 ﷽ ✍پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله و سلم: گنهڪارے ڪه به رحمتِ خدا اميدوار است از عابدِ مأيوس، به درگاهِ خدا نزديڪتر است ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
مشاهده در ایتا
دانلود
خودسازے و تࢪڪ گناھ
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دهم راوے جمعی از دوستان شهید اوايل
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ با رنگي پريده و با صدائــی لرزان گفت: حاج حســن ڪمڪم ڪن. بچه ام مريضه، دڪترا جوابش ڪردند. داره از دستم مي ره. َنفَس شما حقه، تو رو خدا دعا ڪنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه ڪرد. ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض ڪنيد و بيائيد توے گود. خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاے توســل را با بچه ها زمزمه ڪرد. بعد هم از سوزدل براے آن ڪودك دعا ڪرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه اے نشسته بود و گريه مي ڪرد. دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: ڪجا !؟ گفت: بنده خدائي ڪه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت ڪرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشڪل بچه اش برطرف شده. دڪتر هم گفته بچه ات خوب شده. براے همين ناهار دعوت ڪرده. برگشــتم و ابراهيم را نگاه ڪردم. مثل ڪسي ڪه چيزي نشنيده، آماده رفتن می‌شد. اما من شڪ نداشتم، دعاي توسلي ڪه ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند ڪار خودش را ڪرده. بارها می ديدم ابراهيم، با بچه هایی ڪه نه ظاهر مذهبي داشــتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق مي شــد. آن ها را جذب ورزش می‌ڪرد و به مرور به مسجد و هيئت می‌ڪشاند. يڪي از آن ها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشــه از خوردن مشروب و ڪارهاے خلافش مي گفت! اصاً چيزے از دين نمی دانســت. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيــز هم اهميت نمي داد. حتي می‌گفت: تا حالا هيچ جلســه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اين ها ڪی هستند دنبال خودت مياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! ✍ادامه دارد.... الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
✨ 🔹دستورالعمل مرحوم قاضی براے رفع مشڪلات دنیوے و اخروے: ✅ علاّمه انصاری لاهیجی ڪه از شاگردان مرحوم قاضی هستند، فرمودند: روزے از ایشان پرسیدم ڪه : در مواقع اضطرار و گرفتارے چه در امور دنیوے و چه در امور اخروے، و در بن بست ڪارها به چه ذڪر مشغول شوم تا گشایش یابم؟ سید علی قاضی در جواب فرمودند: ”پس از پنج مرتبه صلوات و آیة الکرسی ، در دل خود بدون آوردن به زبان بسیار بگو: «اللّهُم اجعَلنی فی دِرعِکَ الحَصینَةِ الّتی تََجعَلُ فیها مَن تَشاءُ»“. إن شاء الله گشایش یابد. علاّمه انصارے فرمودند: من در مواقع گرفتارے هاے صعب و مشڪلات لاینحلّ به این دستور عمل ڪردم و نتیجه‌هاے عجیب گرفتم.
خودسازے و تࢪڪ گناھ
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_یازدهم با رنگي پريده و با صدائــی ل
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ گفتم: ديشــب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شــد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت می‌ڪرد. از مظلوميت امام حسين وڪارهاے يزيد مي گفت. اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش می‌ڪرد. وقتي چراغ ها خاموش شد. به جاے اينڪه اشك بريزه، مرتب فحش هاے ناجور به يزيد می داد!! ابراهيم داشت با تعجب گوش مي ڪرد. يڪ دفعه زد زير خنده.بعدهم‌ گفت:عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نڪرده. مطمئن باش با امام حسين ع ڪه رفيق بشه تغيير می‌ڪنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبی ڪنيم هنر ڪرديم. دوستي ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد ڪه همه ڪارهاے اشتباهش را ڪنار گذاشت. او یڪی از بچه هايے خوب و رزشڪار شد.چند ماه بعد در یڪی از روزهاے عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يڪ جعبه شيريني خريد و پخش ڪرد. بعد گفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلی ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان ڪجا بودم و... . مــا هم بــا تعجب نگاهش می‌ڪرديم. بــا بچه ها آمديم بيــرون، توے راه به ڪارهاے ابراهيم دقت مي ڪردم. چقــدر زيبا يڪی‌یڪی بچه ها را جــذب ورزش مي ڪرد، بعد هم آن ها را به مسجد و هيئت می‌ڪشاند و به قول خودش می انداخت تو دامن امام حسين ع. ياد حديث پيامبر به اميرالمؤمنين ع افتادم ڪه فرمودند: «يا علي، اگر يڪ نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن می‌تابد بالاتر است». از ديگــر ڪارهائی ڪه در مجموعه ورزش باســتاني انجام مي شــد اين بود ڪه بچه ها به صورت گروهــی به زورخانه هاي ديگر مي رفتند و آنجا ورزش می ڪردند. يڪ شبِ ماه رمضان ما به زورخانه اے درڪرج رفتيم. ✍ادامه دارد... الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
خودسازے و تࢪڪ گناھ
السلام‌ علیڪ یا صاحب‌الزمان :)✨🌿💚
جهنــ🔥ــم همین جاست همین جا ڪه تو هستی و چشمانمان توانِ دیدنت را ندارند. ســ☝️ـؤال دارم؛ تا طلـــوع تو چند شب بخیرِ دیـــــگر باقیست؟
✍اگر عباس پرورے، ڪار هر مادرے بود، غربتی هزارساله، گریبانِ آخرین حسینِ زمین را نمی‌گرفت! 👈ام البنین دیگرے می‌باید، تا عباسش درلابلاے رقص شمشیرها تمام اهل زمین را ، ادب بندگی بیاموزد.
از (قدس‌ سره) ❓سؤال: براے درمان عصبانیت چه ڪنیم؟ 📝 جواب : با عقیده ڪامل، زیاد «صلوات» فرستادن. 📕به‌ سوے محبوب ، ص ٧۰
💠🔹 اگر گناه روے دل آدم بماند گرفتارے بار می‌آورد نشانه‌اش این است ڪه نیم ساعت در روضه می‌نشینیم ولی گریه نمی‌ڪنیم این نشان می‌دهد ڪه گرد و خاڪ بر دل ما نشسته وگرنه ساختمان دل این‌گونه است ڪه با روضه بسوزد
خودسازے و تࢪڪ گناھ
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دوازدهم گفتم: ديشــب اين پسر دنبال ش
💠 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💠 ✨🌱✨🌱✨🌱✨ آن شب را فراموش نمي ڪنم. ابراهيم شعر مي‌خواند. دعا می خواند و ورزش مي ڪرد. مدتي طولاني بود که ابراهيم در ڪنارگود مشغول شناے زورخانه اے بود. چند سرے بچه هاے داخل گود عوض شدند، اما ابراهيم همچنان مشغول شنا بود. اصاً به ڪسي توجه نمی‌ڪرد. پيرمردے در بالاے ســڪو نشســته بود و به ورزش بچه ها نگاه مي ڪرد. پيش من آمد. ابراهيم را نشان داد و با ناراحتي گفت: آقا، اين جوان ڪیه؟! با تعجب گفتم: چطور مگه!؟ گفت: «من ڪه وارد شدم، ايشان داشت شنا می رفت. من با تســبيح، شنا رفتنش را شمردم. تا الان هفت دور تسبيح رفته يعني هفتصدتا شنا! تو رو خدا بيارش بالا الان حالش به هم می خوره.» وقتی ورزش تمام شد ابراهيم اصاً احساس خستگي نمی‌ڪرد. انگار نه انگار ڪه چهار ساعت شنا رفته! البته ابراهيم اين ڪارها را براے قوے شــدن انجام مي داد. هميشــه مي گفت: بــراے خدمت به خدا و بندگانش، بايد بدني قوے داشــته باشــيم. مرتب دعا می‌ڪرد ڪه: خدايا بدنم را براے خدمت ڪردن به خودت قوي ڪن. ابراهيم در همان ايام يك جفت ميل و سنگ بسيار سنگين براے خودش تهيه ڪرد. حسابي سرزبان ها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتي ديگر جلوے بچه ها چنين ڪارهائي را انجام نداد! مي گفت: اين ڪارها عامل غرور انسان می شه. مي گفت: مردم به دنبال اين هســتند ڪه چه ڪســي قوے تر از بقيه است. من اگر جلوے ديگران ورزش‌هاے سنگين را انجام دهم باعث ضايع شدن رفقايم مي شوم. در واقع خودم را مطرح ڪرده ام و اين ڪار اشتباه است. بعد از آن وقتي مياندار ورزش بود و مي ديد ڪه شــخصي خسته شده و ڪم آورده، سريع ورزش را عوض می‌ڪرد. اما بدن قوے ابراهيم يڪبار قدرتش را نشــان داد و آن، زماني بود ڪه ســيد حســين طحامی قهرمان ڪشــتی جهــان و يڪی از ارادتمندان حاج حســن به زورخانه آمده بود و با بچه ها ورزش می‌ڪرد. ✍ادامه دارد... •┈┈••••✾••••┈┈• 🔰
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💠 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💠 ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_سیزدهم آن شب را فراموش
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ راوے: حسين الله کرم سید حسين طحامی(ڪشتي گير قهرمان جهان) به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها ورزش مي ڪرد. هر چند مدتي بود ڪه ســيد به مســابقات قهرماني نمي رفت، اما هنوز بدنی بســيار ورزيده و قوے داشــت. بعد از پايان ورزش رو ڪرد به حاج حســن و گفت: حاجي، ڪسي هست با من ڪشتي بگيره؟ حاج حســن نگاهي به بچه ها ڪرد و گفت: ابراهيم، بعد هم اشاره ڴرد؛ برو وسط گود. معمولاً در ڪشتي پهلواني، حريفی‌ ڪه زمين بخورد، يا خاڪ شود می‌بازد. ڪشتي شــروع شد. همه ما تماشــا می‌ڪرديم. مدتي طولاني دو ڪشتي گير درگير بودند. اما هيچ‌ڪدام زمين نخوردند. فشار زيادے به هر دو نفرشان آمد، اما هيچڪدام نتوانست حريفش را مغلوب ڪند، اين ڪشتي پيروز نداشت. بعد از ڪشتي سيد حسين بلندبلند می گفت: بارڪ الله، بارڪ الله، چه جوان شجاعي، ماشاءالله پهلوون! ورزش تمام شده بود. حاج حسن خيره خيره به صورت ابراهيم نگاه می‌ڪرد. ابراهيم آمد جلو و باتعجب گفت: چيزے شده حاجی!؟ ✍ادامه دارد.... الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
خودسازے و تࢪڪ گناھ
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_چهاردهم راوے: حسين الله کرم سید حسي
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ حاج حســن هم بعد از چند لحظه سڪوت گفت: تو قديم هاے اين تهرون، دو تا پهلوون بودند به نام هاے حاج سيد حسن رزّاز و حاج صادق بلور فروش، اون ها خيلي با هم دوست و رفيق بودند. توے ڪشــتي هم هيچڪس حريفشــان نبــود. اما مهمتر از همــه اين بود ڪه بنده هاے خالصي براے خدا بودند. هميشه قبل از شروع ورزش ڪارشان رو با چند آيه قرآن و يه روضه مختصر و با چشمان اشــڪ آلود براے آقا اباعبدالله ع شروع مي‌ڪردند. َ نفَس گرم حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض شفا مي داد. بعــد ادامه داد: ابراهيم، من تو رو يه پهلوون مي‌دونم مثل اون ها! ابراهيم هم لبخندے زد و گفت: نه حاجي، ما ڪجا و اون ها ڪجا. بعضــي از بچه ها از اينڪه حاج حســن اينطور از ابراهيــم تعريف می‌ڪرد، ناراحت شدند. فرداے آن روز پنج پهلوان از يڪي از زورخانه‌هاے تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از ورزش با بچه هاے ما ڪشتي بگيرند. همه قبول ڪردند ڪه حاج حسن داور شود. بعداز ورزش ڪشتي ها شروع شد. چهار مسابقه برگزار شد، دو ڪشتي را بچه هاے ما بردند، دو تا هم آن ها. اما در ڪشتي آخر ڪمي شلوغ ڪارے شد! آن ها سر حاج حسن داد می‌زدند. حاج حسن هم خيلی ناراحت شده بود. من دقت ڪردم و ديدم ڪشــتي بعدے بين ابراهيم و يڪی از بچه هاے مهمان اســت. آن ها هم ڪه ابراهيم را خوب مي شناختند مطمئن بودند ڪه مي بازند. براے همين شلوغ ڪارے ڪردند ڪه اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور! همه عصباني بودند. چند لحظه اے نگذشــت ڪه ابراهيم داخل گود آمد. با لبخندے ڪه بر لب داشــت با همه بچه هاے مهمان دست داد. آرامش به جمع ما برگشت. ✍ادامه دارد.... الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم