eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
169 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
8 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚💐 🌷 تـو تمام دلخوشی ام، بـرای آغازی دوباره ای! همین که باز هم، به انتظار اولین سلام صبح نشسته ام، همه هراس های زمین را از دلم بیرون می‌کند! 🌷🍃 🌼🕊 🕊🌼 السلام علیک یا بقیه الله ✋ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 69 میبینه که خداند بلند مرتبه فرموده: قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإ
70 ما باید با قرآن متفاوت برخورد کنیم. قرآن رو باید نوشید... باید حس کرد... باید باهاش زندگی کرد... 💥 قرآن برخلاف خیلی از کتاب های دیگه کااااملا زنده هست. واقعا خود خود خود پروردگار بلند مرتبه داره با ما حرف میزنه. باورمون میشه؟ بنده که گاهی وقتا موقعی که به این فکر میکنم خود خدا داره با ما حرف میزنه از تعجب شاخ در میارم! یعنی خدایی که میلیاردها کهشکان خلق کرده واقعا با ما حرف زده؟! 😳 این عجیب نیست انصافا؟
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 70 ما باید با قرآن متفاوت برخورد کنیم. قرآن رو باید نوشید... باید حس کرد... باید با
71 🔶 یکی از برنامه هایی که در جهان خیلی مورد استقبال قرار میگیره برنامه هایی هستن که در اون یه نفر سلبریتی رو مینشونن وسط و ازش در مورد مسائل مختلف سوال میکنند. مثلا میگن نظرت در مورد عشق چیه! 💕 در مورد ازدواج و زندگی و زمان و پول و خانواده و... چه نظری دارید؟ مثل برنامه خندوانه یا برنامه دورهمی یا برنامه محفل و ... برای مردم جهان چنین برنامه هایی خیلی جذاب هست. درسته؟ حالا یه سوال! ❇️🔺 اگه بنده به شما خبر بدم که توی یه برنامه ای، خود خداوند متعال رو اوردن توی استدیو و روی صندلی نشسته و داره نظرش رو راجع به مسائل مختلف دنیا میفرماید. شما بی نهایت کنجکاو نمیشی که حتما اون برنامه رو ببینی؟ بله دیگه! همه مردم میریزن ببینن خدا نظرش در مورد مسائل مختلف چیه! خییییلی هیجان انگیزه. درسته؟ 😊 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی 8⃣5⃣ چگونه بفهمیم قرآن که امروزه در دست ماست، همان قرآن زمان پیامبر است
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی 9️⃣5️⃣ خدا در قرآن برای خودش از ضمیرهای مذکر استفاده کرده است؛ این یعنی جنس مذکر بهتر است. 💠 پاسخ: 🔶 اول: ادبیات هر زبانی، قانون خودش را دارد؛ مثلاً در زبان فارسی به «من و تو»، «ما» گفته می‌شود؛ نمی‌گوییم «شما». این قانون ادبیات فارسی است. 🔻 یا مثلاً در زبان فارسی به همه انسان‌ها (چه مرد و چه زن)، «مردم» گفته می‌شود؛ نه «زنم». این هم یک قانون است. 🔸 زبان عربی هم قانون و ادبیات خودش را دارد. یکی از این قانون‌ها این است که معمولاً اگر کلمه‌ای در واقعیت جنسیت نداشته باشد، مذکر آورده می‌شود. این قانون ادبیات عرب است. 🔺 به همین دلیل چون خداوند قرآن را به زبان عربی نازل کرده، طبق این قانون از ضمیر مذکر برای خودش استفاده نموده است. 🔷 دوم: ضمیر مذکر و مؤنث، دلیل بر ارزش و بزرگی چیزی نیست؛ چون اگر ضمیر دلیل بر ارزش بود، باید همه‌ چیزهای باارزش با ضمیر مذکر می‌آمد و همه‌ چیزهای بی‌ارزش با ضمیر مؤنث؛ درحالی‌که خیلی از چیزهای باارزش در زبان عربی با ضمیر مؤنث می‌آیند؛ مانند: خورشید، زمین، نماز، زکات یا حتی بهشت. ♦️ خیلی از چیزهای بی‌ارزش یا پست هم با ضمیر مذکر می‌آیند؛ مثل: ابلیس و شیطان. 📎 📎 📎 📎 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی 9️⃣5️⃣ خدا در قرآن برای خودش از ضمیرهای مذکر استفاده کرده است؛ این یعن
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی 0⃣6⃣ چرا رهبری شخصاً جلوی فسادهای مدیران کشوری را نمی‌گیرند؟ 🔶 اول: وظایف رهبری طبق قانون اساسی (اصل یکصد و دهم) عبارتند از: ◀️ تعیین سیاست‌هاى کلى نظام جمهورى اسلامى ایران ◀️ نظارت بر حسن اجراى سیاست‌هاى کلّى نظام؛ ◀️ فرمان همه‌پرسى؛ ◀️ اعلان جنگ و صلح و بسیج نیروها؛ ◀️ فرماندهى کل نیروهاى مسلّح ◀️ عزل رئیس جمهور با در نظر گرفتن مصالح کشور پس از حکم دیوان عالى کشور به تخلّف وى از وظایف قانونى، یا رأى مجلس شوراى اسلامى به عدم کفایت وى، بر اساس اصل هشتاد و نهم؛ و... . 💎 بنابراین طبق اصل 110، وظیفه رهبری برخورد با مفاسد نیست؛ بلکه باید توجه داشت که رهبری جایگاه اجرایی ندارد و این مفاسد باید از طریق قوه قضاییه و قوه مقننه پیگیری شود. 🔷 دوم: اگر رهبر یک جامعه در همه چیز دخالت کند و فراتر از قانون باشد، همین افرادی که به عدم ورود رهبری اعتراض دارند، او را فردی دیکتاتور می‌خوانند. ♦️ سوم: اگر یک فرد در تمام مسائل ورود کند، تمام جامعه وابسته به همان یک نفر خواهد شد که این دو ایراد بزرگ خواهد داشت: 🔸 ۱. اینکه مردم رشد نخواهند کرد و جامعه‌ای ساکن و خموده خواهیم داشت؛ 🔹 ۲. در صورت نبود رهبر، جامعه هرج و مرج می‌شود. 📝 پاسخ تکمیلی در لینک زیر👇👇 https://b2n.ir/s14995 📎 📎 📎 📎 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب بیست و نهم : 🔆 #سؤال بهت گفتم به امام زمان عج الله فکر کن چرا که ف
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب سی اُم : 🔆 بهت گفتم به امام زمان عج الله فکر کن چرا که فکر کردن شما رو به یاد حضرت میندازه😇 ⁉️به چی فکر کنم؟! 🔆 8. به این فکر کن که حضرت واسطه هستند و مـن چطـور از این واسطه غافلم!!! 9. به این فکر کن که ایشون عصاره تمام انبیا و اولیاست😍 10. به زندگیت فکر کن و ببین چقدر عنایات و توجهات حضرت رو میبینی به قول محمد ابراهیمی اصل: ( من هر جا تو زندگیمو نگاه میکنم شما رو میبینم😊😍😘) 11. فکر کن مهمترین وظیفه من در قبال مهدی زهرا چیه!؟ 12. فکر کن به مهر و محبت حضرت 13. فکر کن امیر عالم امام زمان عج است؛ چطور به ایشون توجه میکنی؟ 14. تا حــــالا به توصیــه هایی که در به افــراد داده شده توسط خود ، فکر کردی؟! همین الان با یه هم میشه به یاد حضرت حضرت باشیم☺️ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت ۴۷ 💥 « اما مطلب دیگری که خیلی وقت است دلم می‌خواهد بگویم، درباره‌ی خودم است.
‍ 🌷 – قسمت ۴۸ 💥 یک دفعه حالم بد شد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. از درد فریادی کشیدم و نیم‌ساعت بعد هم بچه به دنیا آمد. 💥 شینا با شادی بچه را بغل کرد و گفت: « قدم جان! پسر است. مبارکت باشد. ببین چه پسر تپل‌مپل و سفیدی است. چقدر ناز است.» بعد هم کسی را فرستاد دنبال مادرشوهرم تا مژدگانی بگیرد. صدای گریه‌ی بچه که بلند شد، نفس راحتی کشیدم. خانه شلوغ بود اما بی‌حسی و خواب‌آلودگی خوشی سراغم آمده بود که هیچ سر و صدایی را نمی‌شنیدم. 💥 فردا صبح، حاج‌آقایم رفت تا هر طور شده صمد را پیدا کند. عصر بود که برگشت؛ بدون صمد. یکی از هم‌رزم‌هایش را دیده بود و سفارش کرده بود هر طور شده صمد را پیدا کنند و خبر را به او بدهند. از همان لحظه چشم‌انتظار آمدنش شدم. فکر می‌کردم هر طور شده تا فردا خودش را می‌رساند. وقتی فردا و پس‌فردا آمد و صمد نیامد، طعنه و کنایه‌ها هم شروع شد: « طفلک قدم! مثلاً پسر آورده! » - عجب شوهر بی‌خیالی. - بیچاره قدم، حالا با سه تا بچه چطور برگردد سر خانه و زندگی‌اش. - آخر به این هم می‌گویند شوهر! 💥 این حرف‌ها را شینا هم می‌شنید و بیشتر به من محبت می‌کرد. شاید به همین خاطر بود که گفت: « اگر آقا صمد خودش آمد که چه بهتر؛ و گرنه خودم برای نوه‌ام هفتم می‌گیرم و مهمانی می‌دهم. » از بس به در نگاه کرده و انتظار کشیده بودم، کم طاقت شده بودم. تا کسی حرف می‌زد، زود می‌رنجیدم و می‌زدم زیر گریه. هفتم هم گذشت و صمد نیامد. روز نهم بود. مادرم گفت: « من دیگر صبر نمی‌کنم. می‌روم و مهمان‌ها را دعوت می‌کنم. اگر شوهرت آمد، خوش آمد! 💥 صبح روز دهم، شینا بلند شد و با خواهرها و زن‌داداش‌هایم مشغول پخت‌و‌پز و تدارک ناهار شد. نزدیک ظهر بود. یکی از بچه‌ها از توی کوچه فریاد زد: « آقا صمد آمد. » داشتم بچه را شیر می‌دادم. گذاشتمش زمین و چادری بستم کمرم و چیزی انداختم روی سرم و از پلّه‌های بلند به سختی پایین آمدم. حیاط شلوغ بود. خواهرم جلو آمد و گفت: « دختر چرا این طوری آمدی بیرون. مثلاً تو زائویی. » 💥 بعد هم چادرش را درآورد و سرم کرد. خوب نمی‌توانستم راه بروم. آرام‌آرام خودم را رساندم توی کوچه. مردی داشت از سر کوچه می‌آمد. لباس سپاه پوشیده بود و کوله‌ای سر دوشش بود؛ ریشو و خاک آلوده؛ اما صمد نبود. با این حال، تا وسط کوچه رفتم. از دوستان صمد بود. با خجالت سلام و علیکی کردم و احوال صمد را پرسیدم. گفت: « خوب است. فکر نکنم به این زودی‌ها بیاید. عملیات داریم. من هم آمده‌ام سری به ننه‌ام بزنم. پیغام داده‌اند حالش خیلی بد است. فردا برمی‌گردم. » 💥 انگار آب سردی سرم ریختند، تنم شروع کرد به لرزیدن. دست‌ها و پاهایم بی‌حس شد. به دیوار تکیه دادم و آن‌قدر ایستادم تا مرد از کوچه عبور کرد و رفت. شینا و خواهرهایم توی کوچه آمده بودند تا از صمد مژدگانی بگیرند. مرا که با آن حال و روز دیدند، زیر بغلم را گرفتند و بردند توی اتاق. 💥 توی رختخواب دراز کشیدم. تمام تنم می‌لرزید. شینا آب‌قند برایم درست کرد و لحاف را رویم کشید. سرم را زیر لحاف کشیدم. بغض راه گلویم را بسته بود. خودم را به خواب زدم. می‌دانستم شینا هنوز بالای سرم نشسته و دارد ریزریز برایم اشک می‌ریزد. نمی‌خواستم گریه کنم. آن روز مهمانی پسرم بود. نباید مهمانی‌اش را به هم می‌زدم. 💥 سر ظهر مهمان‌ها یکی‌یکی از راه رسیدند. زن‌ها توی اتاق مهمان‌خانه نشستند و مردها هم رفتند توی یکی دیگر از اتاق‌ها. بعد از ناهار خواهرم آمد و بچه را از بغلم گرفت و برد برایش اسم بگذارند. اسمش را حاج ابراهیم آقا، پدربزرگ صمد، گذاشت مهدی. خودش هم اذان و اقامه را در گوش مهدی گفت. بعدازظهر مردها خداحافظی کردند و رفتند. مردادماه بود و فصل کشت و کار. اما زن‌ها تا عصر ماندند. زن‌برادرها و خواهرها رفتند توی حیاط و ظرف‌ها را شستند و میوه‌ها را توی دیس‌های بزرگ چیدند. مهدی کنارم خوابیده بود. سر تعریف زن‌ها باز شده بود، من هنوز چشمم به در بود و امیدوار بودم در باز شود و لحظه‌ی آخر مهمانی پسرم، صمد از راه برسد. 🔰ادامه دارد...🔰 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلانه✨ ••• یکی از اساسی ترین مشکلاتمون اینکه بلد نیستیم درست فکر کنیم! و فکر کردن رو به بچه هامون یاد ندادیم🌚⚡️ اگر مردم جامعه بلد باشن دیگه لازم نیست برای رفع دونه دونه زجر بکشیم ..🍃 تفکر و تامل بزرگ ترین پروردگاره خدا در قرآن به دشمنانش میگه: وَأَكثَرُهُم لا يَعقِلونَ یا می فرماید بَل أَكثَرُهُم لا يَعقِلونَ رفیق! اهل تعقل و تفکر باش🤯👌🏻! ••• 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
|| 💚 + غم‌هجران‌توای‌یار‌مراشیداڪرد غیبت‌ودوری‌تو‌حالِ‌مرا‌رسواڪرد دورۍ‌تواثرجمع‌بدی‌هاۍ‌من‌است شرمسارم،گنهم‌چشم‌تورا‌دریا‌ڪرد:) 🌿 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
بسم الله الرحمن الرحیم 💐 #اخلاق_در_خانواده #کلام_سیزدهم در جلسات قبل در مورد حقوق خانواده صحبت ک
بسم الله الرحمن الرحیم 💐 💫وعاشروهن بالمعروف ... نساء آیه ۲۰ ✨قرآن کریم در اینجا توصیه میکند که با همسرانی که از آنها ناراضی هستید به نیکی و طبق عرف رفتار کنید ..👉 ✔️پس عُرف حجت هست . اما کدام عرف ؟ بر اساس عرف دوچرخه سواری مرجع تقلید حرام هست 🚲 ✨امام علی علیه السلام میفرمایند: تا میتوانید جلو مردم حفظ آبرو کنید . 👥حرف مردم بعضی جاها اهمیت داره برای همین بحث شأن پیش آمده . در جهیزیه ومهریه شأن افراد مهم هست .👌 🍂افراط و تفریط هم یک مسئله نسبی هست . شأن نسبت به افراد متفاوت هست لذا خداوند یک قاعده کلی رو بیان فرموده .🍃 و مصادیق عرف رو بعهده عرف ایمانی افراد واگذار کرده .👌 مفسرین عرف رو به معنای شیوه های رفتاری مطلوب در هر جامعه که در چارچوب قوانین دین باشه رو درنظر گرفتند .⛔️ 👌تعریف دقیق تر این است که : معروف رفتاری است که مردم یک جامعه می‌پسندند و با شریعت و طبع و ذوق انسان مخالفت نداشته باشد.✔️ امیرالمومنین علیه السلام طبق همین قاعده معروف در نامه به مالک اشتر فرمودند: 📜 🌾سنت های حسنه ای که در اقوام هست و تو در دین توصیه ندیدی ولی مخالفتی با این سنت در دین نشده است آن را نقض نکن ✅ امیرالمومنین شأن دختران پادشاه ایران را رعایت کردند و اجازه ندادند روی زمین بنشینند😇
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
بسم الله الرحمن الرحیم 💐 #اخلاق_در_خانواده #کلام_چهاردهم #وظایف_متقابل_زوجین 💫وعاشروهن بالمعرو
افراط و تفریط نسبی هست خانواده ضعیف بر اساس ضعف خانواده و خانواده غنی بر اساس شأن خودش باید افراط و تفریط نکند ➡️ مثلا یک خانواده متوسط یا ضعیف اگر جهیزیه ومهریه خیلی سنگین تهیه کنه در اصل افراط کرده 👌 و برعکس خانواده غنی اگر دست پایین بگیره تفریط کرده 👉 ✔️هر کسی باید شأن خودش رو در نظر بگیره 😒و اینکه چشم و همچشمی نهی شده به همین دلیل هست که افراد به خودشون نگاه کنند نه به سایرین 🔺 🔸 دستوربه عموم مردم هست اگر دستت می‌رسد از هر غذایی و لباسی بهترین را مصرف کن شأن خودت رو رعایت کن ولی اسراف نکن .🔺 🔹اما دستور به خواص هست . از هر چیزی پایینتر رو مصرف کردن ! خواص ومدیران کشور باید در حد پایین‌ترین افراد جامعه زندگی کنند . که متاسفانه خلاف این دستور عمل میشه 😔 💕در روابط زناشویی مرد و زن باید روابطشان بر اساس معروف(عرف) باشه عرف خودش یک قاعده شرعی هست مثلا عید نوروز یک عرف هست و تا زمانی که حدود شرع رو بهم نزند . پس عید نوروز یک عرف شرعی هست .🌸🌸💞 و افراد باید طبق عرف شرعی باهم معاشرت داشته باشند
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
افراط و تفریط نسبی هست خانواده ضعیف بر اساس ضعف خانواده و خانواده غنی بر اساس شأن خودش باید افراط و
به معنی پست خوردن وپایین خوردن نیست بلکه از هر چیز بهترین را استفاده کنید ولی اسراف نکنید .👌 علمای بزرگ نیز در شأن خودشون زندگی میکردند خانه آیت الله بروجردی خانه ای بزرگ و مبلمان خوب و عالی داشتند . خاندان ایت الله نراقی هم ثروتمند بودند واین شأن آنها بود .😇 ما مردمی هستیم که فرهنگ ما با فرهنگ‌های دیگه تفاوت داره . فرهنگ اصیل ایرانی نیز (معروف) هست چون مخالفتی با شرع نداره .👌 بنابراین ما فرهنگ اسلامی را با سنت ایرانی همزمان قبول میکنیم ما با افتخار میگیم (مسلمان ایرانی) هستیم فرهنگ های مثبت خودمون را هم می‌پذیریم و انجام میدیم 🌺💞✅ پس خلاصه کلام اینکه: ✅افراط و تفریط نسبی است و به شأن افراد بستگی دارد . ✅هرکاری را در جامعه بخاطر عرف انجام دادن مطرود نیست بلکه نسبی است. 👌 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب سی اُم : 🔆 #سؤال بهت گفتم به امام زمان عج الله فکر کن چرا که فکر ک
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب سی و یکم: 🔆 یکی از وظایف مهم منتظران، دعوت کردن مردم به سوی عصر(عج) هست؛ اهمیت این امر رو با روایت توضیح بدید. 🔆 آیه 32 سوره مائده👇 مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا اگر یه نفر رو بکشی انگار همه آدما رو کشتی و اگر یه نفر رو زنده کنی انگار همه آدما رو زنده کردی❤️ اینجا وقتی روایات رو بررسی کردیم متوجه می شیـم که منظــور از زنده کردن یه نفر کردن مــــــردم است که یکــی از مهمترین مصادیق و نهی از منکـر است و بهتـرین خلق خدا بعد از امـــــام کســی اســت که مـــردم را دوســـت بـدارد و آن‌هــــا را به سـوی امام دعوت کند. همین الان با یه هم میشه به یاد حضرت باشی😍 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کر
✍️ 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
کاش هر روز صبح یادمان می افتاد که چه قدر دوستمان داری و برایمان دعا می کنی!! سلام امام مهربانم اللهم عجل لولیک الفرج 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
🟢 استغفار راهی برای تقرب به امام‌زمان(عج) 🔹یکی از اعمال و اذکاری که فراوان در ماه رجب نسبت به انجام آن توصیه شده، استغفار است. 🔸گفته‌اند و شنیده‌ایم یکی از علّت‌های غیبت امام‌مان و محرومیت ما از زیارت ایشان، خود ما و گناهان‌مان است، لذا اگر گناه نکرده یا اثر آن را برطرف کنیم، می‌توانیم به زیارت و دوستی آن حضرت امیدوار باشیم. 🔺 چنان که خدا می‌فرماید: "قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ" ( زمر، ۵۳) 🔹یکی از راه‌هایی که با آن می‌توان به ظهور امام عصر امیدوار بود، استغفار به معنی دوری و پرهیز از گناهان است. لذا اگر ما چشم، زبان و گوش را که از اسباب اصلی گناهان هستند، کنترل کنیم و در صورت گناه، استغفار کرده و از ارتکاب مجدد بپرهیزیم، می‌توانیم به اثرگذاری انتظارهایمان در امر فرج امیدوار باشیم. 🔸زمانی الهی العفو و استغفار فایده دارد که متوجه باشیم گناه ما را از خدا و امام زمان علیه‌السلام دور کرده است. 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
📌 کمکم کن... 💚 یابن الحسن! تقصیر هیچ‌کس نیست. من مقصر هستم... وقتی که سرگرم روزگارم و خودم را در دل ثانیه‌ها گم کرده‌ام. کمکم کن همیشه حوالی یاد شما پیدایم شود. 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت ۴۸ 💥 یک دفعه حالم بد شد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. از درد فریادی کشیدم و نیم‌سا
‌ ‌🌷 – قسمت ۴۹ مهدی شده بود یک بچه‌ی تپل‌مپل چهل روزه.تازه یاد گرفته بود بخندد.خدیجه و معصومه ساعت‌ها کنارش می‌نشستند. با او بازی می‌کردند و برای خندیدن و دست و پا زدنش شادی می‌کردند. اما همه‌ی ما نگران صمد بودیم.برای هر کسی که حدس می‌زدیم ممکن است با او در ارتباط باشد، پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی‌اش باخبر شویم. می‌گفتند صمد درگیر عملیات است. همین. شینا وقتی حال و روز مرا می‌دید، غصه می‌خورد. می‌گفت:«این همه شیر غم و غصه به این بچه نده.طفل معصوم را مریض می‌کنی‌ها.» دست خودم نبود. دلم آشوب بود. هر لحظه فکر می‌کردم الان است خبر بدی بیاورند. آن روز هم نشسته بودم توی اتاق و داشتم به مهدی شیر می‌دادم و فکر‌های ناجور می‌کردم که یک‌دفعه در باز شد و صمد آمد توی اتاق،تا چند لحظه بهت زده نگاهش کردم.فکر می‌کردم شاید دارم خواب می‌بینم. اما خودش بود. بچه‌ها با شادی دویدند و خودشان را انداختند توی بغلش. صمد سر و صورت خدیجه و معصومه را بوسید و بغلشان کرد.همان‌طور که بچه‌ها را می‌‌بوسید، به من نگاه می‌کرد و تندتند احوالم را می‌پرسید.نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم و چه رفتاری در آن لحظه با او داشته باشم. توی این مدت، بارها با خودم فکر کرده بودم اگر آمد این حرف را به او می‌زنم و این کار را می‌کنم.اما در آن لحظه آن‌قدر خوشحال بودم که نمی‌دانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم. زد زیر خنده و گفت:«باز قهری؟!» خودم هم خنده‌ام گرفته بود. همیشه همین‌طور بود. مرا غافل‌گیر می‌کرد. گفتم:«نه،چرا باید قهر باشم،پسرت به دنیا آمده.خانمت به سلامتی وضع حمل کرده و سر خانه و زندگی خودش نشسته.شوهرش هفتم پسرش را به خوبی راه انداخته.بچه‌ها توی خانه‌ی خودمان،سر سفره‌ی خودمان،دارند بزرگ می‌شوند.اصلاً برای چی باید قهر باشم. مگر مرض دارم از این همه خوشبختی نق بزنم.»بچه‌ها را زمین گذاشت و گفت:«طعنه می‌زنی؟!» عصبانی بودم،گفتم:«از وقتی رفتی، دارم فکر می‌کنم یعنی این جنگ فقط برای من و تو و این بچه‌های طفل معصوم است.این همه مرد توی این روستاست.چرا جنگ فقط زندگی مرا گرفته؟!»  ناراحت شد.اخم‌هایش توی هم رفت و گفت:«این همه مدت اشتباه فکر می‌کردی.جنگ فقط برای تو نیست.جنگ برای زن‌های دیگری هم هست.آن‌هایی که جنگ یک‌شبه شوهر و خانه و زندگی و بچه‌هایشان را گرفته.مادری که تنها پسرش در جنگ شهید شده و الان خودش پشت جبهه دارد از پسرهای مردم پرستاری می‌کند.جنگ برای مردهایی هم هست که هفت هشت تا بچه را ‌بی‌خرجی رها کرده‌اند و آمده‌اند جبهه؛پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله، داماد یک‌شبه، نوجوان چهارده ساله.وقتی آن‌ها را می‌بینم،از خودم بدم می‌آید.برای این انقلاب و مردم چه کرده‌ام؛هیچ! آن‌ها می‌جنگند و کشته می‌شوند که تو این‌جا راحت و آسوده کنار بچه‌هایت بخوابی؛وگرنه خیلی وقت پیش عراق کار این کشور را یک‌سره کرده بود.اگر آن‌ها نباشند، تو به این راحتی می‌توانی بچه‌ات را بغل بگیری و شیر بدهی؟ از صدای صمد، مهدی که داشت خوابش می‌برد، بیدار شده بود و گریه می‌کرد.او را از بغلم گرفت، بوسید و گفت:«اگر دیر آمدم، ببخش بابا‌جان. عملیات داشتیم.» خواهرم آمد توی اتاق گفت:«آقا صمد! مژدگانی بده، این دفعه بچه پسر است.» صمد خندید و گفت:«مژدگانی می‌دهم؛ اما نه به خاطر این‌که بچه پسر است. به این خاطر که الحمدللّه، هم قدم و هم بچه‌ها صحیح و سلامت‌اند.» بعد مهدی را داد به من و رفت طرف خدیجه و معصومه. آن‌ها را بغل گرفت و گفت:«به خدا یک تار موی این دو تا را نمی‌دهم به صد تا پسر. فقط از این خوشحالم که بعد از من سایه‌ی یک مرد روی سر قدم و دخترها هست.» لب گزیدم. خواهرم با ناراحتی گفت:« آقا صمد! دور از جان، چرا حرف خیر نمی‌زنید.» صمد خندید و گفت:«حالا اسم پسرم چی هست؟!» معصومه و خدیجه آمدند کنار مهدی نشستند، او را بوسیدند و گفتند:« داداش مهدی.» چهار پنج روزی قایش ماندیم. روزهای خوبی بود. مثل همیشه با هم می‌رفتیم مهمانی. ناهار خانه‌ی این خواهر بودیم و شام خانه‌ی آن برادر. با این که قبل از آمدن صمد، موقع ولیمه‌ی مهدی، همه‌ی فامیل‌ها را دیده بودم؛ اما مهمانی رفتن با صمد طور دیگری بود. همه با عزت و احترام بیشتری با من و بچه‌ها رفتار می‌کردند.مهمانی‌ها رسمی‌تر برگزار می‌شد.این را می‌شد حتی از ظروف چینی و قاشق‌های استیل و نو فهیمد. روز پنجم صمد گفت:«وسایلت را جمع کن برویم خانه‌ی خودمان.آمدیم همدان.چند ماه بود خانه را گذاشته و رفته بودم. گرد و خاک همه جا را گرفته بود. تا عصر مشغول گردگیری و رُفت و روب شدم. شب صمد خوشحال و خندان آمد.کلیدی گذاشت توی دستم و گفت:این هم کلید خانه‌ی خودمان. از خوشحالی کلید را بوسیدم. صمد نگاهم می‌کرد و می‌خندید.گفت:خانه آماده است. فردا صبح می‌توانیم اسباب‌کشی کنیم. ادامه دارد... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
خوش بحـــال قلـــب‌هــایے، ڪہ‌هر روز؛ روبہ‌یــــادتــو،بازمےشوند۔۔! طراوت‌همه‌عــالم در گروی تڪرار یـــــاد تـوست۔۔ ۔۔𑁍! ﴿سَلٰام‌تَنھـــــآدَليل طــــرٰاوت‌زَمیـــــن۔۔﴾ 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor