⭕️ صدای قرآن
شمارش معکوس شروع شده برای آمدن عضو جدید خانواده،
تقریباً 40 روز مانده و ما مشغول آماده کردن وسایل سیسمونی و اتاق کوچولویمان هستیم
از صبح با کابوس فوت یکی از اقوام از خواب بیدار شدم، با خودم گفتم چه خواب بدی بود...
با خواهر و مادرم مشغول کارها شدیم تا ظهر که همسرم برگشت و قدری هم از ایشون کار کشیدیم.
حدود ساعت پنج و نیم شش بود که قرار گذاشتیم بریم و کمی توی خیابان قدم بزنیم
به قول معروف حال و هوایی عوض کنیم.
من که زودتر آماده شده بودم به سمت گوشیم رفتم
گوشیمو از صبح که درگیر کاروبار بودم، فرصت چک کردنش رو نداشتم
گروه کوچک هیئت خانگیمان را که باز کردم، یک دفعه چشمم به پیام یکی از بچهها افتاد که نوشته بود: «شایعاتی در مورد سقوط بالگرد رئیس جمهور پخش شده»
پیام مربوط به یکی دو ساعت پیش بود، ته دلم خالی شد،
تند تند پیامها رو میخواندم و حالم بدتر میشد.
سرگیجه به سراغم آمد، فقط با دست به خواهرم اشاره کردم تا تلویزیون را روشن کند
و با جان کندن برایش توضیح دادم شبکه خبر را بگیرد،
زیر نویس قرمز شبکه خبر را که دیدم یقین پیدا کردم اتفاقی افتاده است...
همسرم آماده شده بود و منتظر ما بود که خبر رو بهش دادم،
اولش فکر میکرد شوخی میکنم، اما بعدش که چشمش به شبکه خبر افتاد او هم مثل من بهتش زد
صدای مادرم که جلوی تلویزیون رو به روی تصویر ضریح امام رضا علیه السلام زانو زده بود توجهم رو جلب کرد. امام رضا علیه السلام رو قسم میداد که هلیکوپتر رئیس جمهور صحیح و سالم پیدا بشه
همه دعا میکردیم و توی دلمون آشوب بود ...
یکی دو ساعتی رفتنمان به تعویق افتاد اما برای عوض کردن روحیه تصمیم گرفتیم قدمی بزنیم ...
اما چه قدم زدنی تا رسیدن به مقصد هم رادیو رو روشن کرده بودیم هم فضای مجازی رو لحظه به لحظه چک میکردیم.
این بین دعاهای مادرم برای آقای رییسجمهور هم بود ...
نیم ساعتی از پیاده شدنمان نگذشت که سریع برگشتیم خانه
تا برگشتیم تلویزیون رو روشن کردیم و منتظر خبر شدیم
تلویزیون تا دیر وقت روی شبکه خبر تنظیم بود
فضای مجازی هم پر بود از اخبار ضد و نقیض
همه منتظر کوچکترین خبری بودیم ...
کم کم همه خوابشون برد، اما من اصلا نتونستم بخوابم، دوستامم بیدار بودن و من پیام و نظراتشون رو میخوندم، هر از گاهی مامانم از خواب میپرید و سراغ آقای رئیس جمهور و آقای قد بلند(آقای امیر عبداللهیان) رو میگرفت و میگفت: «پیداشون کردن؟»
خواهرم گاهی از خواب بیدار میشد و خبرا رو چک میکرد و دوباره میخوابید
به ظاهر خواب بودن اما وجودشان منتظر خبری بود ...
هر چه داشت به صبح نزدیک میشد امید من کم و کمتر و ترسم بیشتر و بیشتر میشد، تا اینکه خبر رسید: «هلیکوپتر ردیابی شده و نیروها در حال رسیدن به بالگرد هستن» همسرم ساعت ۶ و خوردهای آماده بود که بره سرکار
همون لحظه تلویزیون رو روشن کردیم همه بیدار بودن و به صفحه تلویزیون چشم دوختن
کسی دل و دماغ هیچ کاری نداشت، روز میلاد امام رضا بود و همه متوسل به حضرت
گوشهی ذهنمون سوال شده بود، چرا مجریای تلویزیون سیاه پوشیدن؟
زیر نویس قرمز رنگم خبرای خوبی نمیداد:
«هیچ حرارتی مبنی بر زنده بودن افراد مشاهده نشده»
عقربههای ساعتم تکون نمیخوردن
دیگه ثانیههای بیشتر تا ساعت ۸ صبح نمونده بود،
یاد عدد ۸ و امام رضا افتادم، حتی گوشهی ذهنم توی اون ثانیهها گذشت که
درصد مصدومیتشون هر چقدر میخواد باشه فقط زنده بمونن
هنوز این فکر توی ذهنم کامل نشده بود که صدای قرآن روی عکس رییسجمهور پخش شد
و وای از اون لحظه و ثانیههای بعدش،
بغض مجری موقع اعلام خبر شهادت آقای رئیسجمهور و همهی همراهانش😢😭
✍️ #ارسالی_مخاطبان
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
⭕️ نجوا در گوش زمین
داشتم دخترم را میخواباندم
روی پاهایم بود که صدای گردش کلید توی قفل در آمد
و همسرم وارد شد
عجله داشت برسد به کلاسش
- «از رئیس جمهور چه خبر حالش خوبه؟»
چشمانم گشاد شد و میپرسم:
+«مگه چی شده؟»
- «هلی کوپترش سقوط کرده»
آب توی دهانم میخشکد و انگار بدنم سنگین میشود
درجا شروع به زیر و رو کردن کانالهای خبری میکنم:
«رئیس جمهور محبوب به همراه وزیرخارجه و چند نفر دیگر که توی هلیکوپتر بودهاند؛ دچار سانحه شدهاند.»
دستام یخ میزند
اولش باورم نمیشود
اسم آقای امیرعبداللهیان را سرچ میکنم
یاد تلاشهایش برای بحران غزه میافتم
و چهره همیشه خسته و نورانی سیدابراهیم رئیسی جلوی چشمام نقش میبندد
نمیدانم چطور از چشمام اشک میریزد
شبکه خبر را میگیرم و صدا را تا آخر بالا میبرم
دخترم بیدار میشود:
«کارتون میخوام ببینم مامان»
کم مانده عصبانی بشوم
شاید انتظار دارم دختر پنچ سالهام درک کند که چه آشوب و استرسی بر جانم افتاده!
گوشیام را دستش میدهم تا بیخیال کارتون شود
به مادرم تلفن میزنم که ببینم خبر را شنیده یا هنوز بیخبر است
وسط مکالمه بغض میکنم
نمیتوانم ادامهی حرفم را بگویم
گوشی را میگذارم
اشک از چشمانم میچکد و زیر لب دعا میکنم
خودم را مشغول میکنم به کارهای خانه
غذا را که بار میگذارم، هق هقم بلند میشود:
«یا امام رضا به حق جوادت قسم به حق مادرت زهرا،
شب میلادت به ملت ایران عیدی بده.
سید ابراهیم و بقیه رو به ما برگردون»
غذا را مزه میکنم
شوری اشک و بینمکی غذا را توامان میچشم
دلم آشوب است:
«یا امام رضا (ع) جان، دشمن شاد نشویم»
سخنرانی آقا امید را در دلم بیدار میکند
همهاش فکر میکنم لابد جایی منتظر نشستهاند.
شاید با سر و پای خونی، ولی حتماً حالشان خوب است.
قطعاً به خاطر بدی آب و هوا و نبود آنتن نمیتوانند تماس بگیرند.
تسبیح در دستانم میچرخد
غذا دست نخورده روی گاز مانده
و دخترکم چند لحظه یکبار میپرسد: «مامان! پیدا شدن؟»
میگویم: «دعا کن مادر جون. خدا دعای بچهها رو زودتر میشنوه»
دستهایش را بلند میکند و میپرسد: «چی بگم مامان؟»
برایش میگویم و او تکرار میکند
سر به سجده میگذارم و تنها حاجت این ساعتها را در گوش زمین نجوا میکنم:
«خدایا به حق معصومیت بچهها،
به حق دستای کوچیکی که بلند شده به درگاهت،
به حق امام رئوف؛
خادمای مغتنم ملت رو به مردم ایران ببخش»
✍️ هانیه حقیقی پاک
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
⭕️ فضای غم
مادرم مات و مبهوت زُل زدهبود به صفحه تلویزیون، بهحدیکه جواب سلامم را نداد. با دست اشارهکرد سمت زیرنویس.
چشمم که به خبر افتاد، استرس تمام تنم را گرفت.
ذهنم به جایی قد نداد. نشستم کنار مادرم و دلداریاش دادم.
شرایط بد آب و هوایی، مِه زیاد و از همه بدتر نامعلومبودن محل سقوط، نگرانی و اضطرابمان را بیشتر کرد.
دمدمای غروب که پدرم از سرکار برگشت، غم و غصه توی چهرهاش موج میزد.
ازش پرسیدم: «خبر داری...؟» سرش را پایین انداخت و گفت: «آره شنیدم.» آرام و قرار نداشتیم، مادرم تسبیح بهدست به نیت سلامتی رئیس جمهور صلوات فرستاد. پدرم هم روی پایش میزد و باحسرت میگفت:«ای داد بی دادم»
✍ آرین شمسی
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
لحظه ای که خبر گم شدن بالگرد رو توی مجازی دیدم سرگرم کار بودم و خیلی جدیش نگرفتم،فکر میکردم شایعه باشه
تا اینکه غروب شد و رفتم منزل مادرم. مادرم گفت پدرت از وقتی اخبارو دیده مدام میشینه جلوی تلویزیون و میزنه زیر گریه
پدرم همیشه نسبت به انقلاب و نظام رقیق القلب بود و هست. با دیدن گریه های پدر متوجه شدم که قضیه جدیه؛ مثل اول صبح روز شهادت حاج قاسم که با صدای گریه پدرم از خواب بلند شدم
فضای خونمون همون فضای شهادت حاجی بود
دل تو دل هیچکدوممون نبود، تلویزیون پیام حضرت آقا رو پخش میکرد که گفتن مردم نگران نباشن خللی در کار کشور ایجاد نمیشه
همونجا تو دل هممون خالی شد💔
همسرم گفت احتمالا تموم شده دیگه برنمیگردن...
دل من که باور نکرد؛ سید ریشه کرده بود تو رگامون به این سادگی نمیتونستم نبودنشو باور کنم
مادرم نماز مستحبی میخوند و پدرم ذکر میگفت پیام حاج آقا جاودانو دیدم که گفته بودن صدقه مکرر بدین سریع صدقه گذاشتم و پیام ایشونو استوری کردم
آخر شب برگشتیم خونمون
کیه که خوابش ببره؟
کجایی شما حاج آقا؟ وسط این جنگلا و مه غلیظ کجا دنبالت بگردن؟
اذان صبحو دادن، چشمم به آسمون بود که خدا آفتابشو بفرسته برای سید ابراهیم بلکه پیدا بشه و صحیح و سلامت برگرده سر کارش
این بین یه نیم ساعتی خوابم برد
چشمامو که باز کردم همسرم گفت پیداشون کردن
همشون شهید شدن💔
...
آه از داغ حاج آقا
حیف از غم حسین امیرعبداللهیان...
دلی که سوخت یه طرف، زخم زبونا و هلهله کردنای دوستای قدیمی و همکلاسیا و بقیه یه طرف
عمیقا درک کردم اون لحظه رو که از سیدالساجدین (ع) پرسیدن کجای داستان کربلا بهتون سخت تر گذشت و ایشون فرمودن الشام...الشام...الشام...
بعدازظهر همون روز برای حاج آقا و همراهانش تو میدون ولیعصر یه مراسم گرفتن
ماشالله از جمعیت، اون همه آدم همه مثل ابر بهار از داغ سید اشک میریختن
اصلا معلوم بود دهان ها ساکت شده و دلهاست که داره روایت میکنه عشق بین یه مسئول و مردم رو
اواخر مراسم بود که به خانوادم زنگ زدم و متوجه شدم که اومدن میدون ولیعصر
به زور از بین جمعیت پیداشون کردم و رفت پیششون
تا پدرمو دیدم خودمو انداختم تو بغلش و دوتایی گریه کردیم
انگار یکی از اعضای خانوادمون از دست رفته بود و مصیبت دیده بودیم
انگار؟ انگار واژه اشتباهیه
اونا واقعا جزیی از ما بودن، حق به گردن هم داشتیم؛ کلی راه نرفته با هم داشتیم
این مرد هوای هممونو داشت
گواهش تمام این اشکا و صدای ناله ها
هنوزم هر روز صبح که از کنار عکساش تو خیابون رد میشم تو دلم میگم خب دیگه استراحتتو کردی پاشو برگرد سر کارت کلی کار داریم😭
ولی خدا وقتی یه چیزی رو بخره دیگه پس نمیده
سفرت سلامت آقاسید مظلوم دوست داشتنی💔
✍ زینب سوری
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
قهرمانشهر
⭕️ پردهی اول: کرمانشاه شب با کلی اضطراب خوابیدم فقط به امید اینکه صبح با خبر سلامتی رئیس جمهور بید
⭕️ پردهی دوم: قم
ورودی قم پیاده شدیم
تاکسی گرفتیم و گفتیم تا زود ما رو به محل تشییع شهدای خدمت برسونه
چند دقیقه از راه افتادنمون نگذشت که جاده قفل شد
مجبور شدیم بقیه مسیر رو پیاده بریم
معلوم بود امروز قم حسابی شلوغه
کلی راه رفتیم تا اینکه بالاخره به اولای مسیر پیادهروی رسیدیم
الله اکبر؛
باورکردنی نبود
این همه جمعیت برای تشییع اومده بودن
از پیر، جوان و حتی بچههای شیرخواری که با کالسکه اونجا بودن خیابون لبریز شده بود
انگار همهی ایران ریخته بود توی اون بلوار
چند دقیقه ای نبود که رسیده بودیم که شهدا رو آوردن
احساسات مردم قابل وصف نیست.
آسمان هم همراه مردم شروع به باریدن کرد
لابلای جمعیت افتادیم و از تریلی حامل شهدا عقب موندیم
هر چه این در و اون در زدیم و تلاش کردیم، نتونستیم به شهدا برسیم
هم خسته بودیم، هم حالمون از این جا موندن گرفته بود،
تصمیم گرفتیم هر جور شده تشییع تهران رو برسیم
و نماز شهدا رو به حضرت آقا اقتدا کنیم
✍🏼#بی_تاب
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
قهرمانشهر
🪨 سنگها را بال پروازی از دل میبندند 🇵🇸 ✍️ شعر خوانی استاد منوچهر پروینی در حسینیه هنر کرمانشاه
📜 شعر کُردی با موضوع غزه و فلسطین از شاعر کرمانشاهی 🇵🇸
یا امام زمان، پر دلمان خیونه
مردمان غزه، حالیان چیونه
لای نتانیاهو، خوَّشی هلپَرّکه
جشنهِ مشرکه، له ی سرزمینه
توپ و خمپاره ، موشک آمریکا
اسرائیل جم دا، رای فلسطینه
یا رَّبی غزه، مشتی خاکستر
طفلاگان پرپر، سریان بهِ رّینه
له پیر تا جوان، له ناله ی شیران
وه ژیر لاواران، موشک پزینه
نه بیمارستان، مَنیه وه پاوا
نه دارو خانه ی، درمان جمعینه
نه مدرسه ی مه ن، نه دکان بازار
نه شام نه نهار، قطعی مسکینه
بی حد قتله گاس، هر روز عاشوراس
یه صف شُهَداس، له ی فتح دینه
قسم وی داخهِ، چرخی له جهان
سپای پاسداران، رایان آخینه
نِزیک کِردیه، ئِی طوفان سیه
خرمان دیودیه، مرگهِ صهیونه
✍️ شاعر: احترام یاربیگی
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#فلسطین
#رفح
📲 @ghahrmanshahr
⭕️ نامهای به رئیس جمهور شهیدم
به نام خدا
رئیس جمهور شهیدم سلام.
میخواهم کمی با تو حرف بزنم شهید جمهور!
تو همان روزی که توی مناظرهها توهینها را شنیدی و سکوت کردی مثل بهشتی شهید شدی.
تو وقتی وقتی دولت را با خزانه خالی تحویل گرفتی و با سختترین مشکلات کارت را شروع کردی فهمیدیم که رجایی دیگری داریم.
آقای رئیس جمهور وقتی در سازمان ملل قرآن خدا را در دست گرفتی و از مظلومینِ خدا گفتی فهمیدیم تو زمینی نیستی.
وقتی عکس حاج قاسم را بلند کردی و شجاعانه از او گفتی، فهمیدیم که یار حاج قاسمی.
وقتی در بین سران عرب فقط و فقط تو از بچههای مظلوم و مردم فلسطین گفتی، فهمیدیم که تو زمینی نیستی.
وقتی پشت میز ریاست جمهوری آرام و قرار نداشتی و هر روز در گوشه و کنار و هر هفته در استانی بودی فهمیدیم تو آمدی امیر کبیر دیگری باشی.
تو شهیدانه زندگی کردی و شهیدانه پر کشیدی.
حالا دست تو بازتر شده.
حالا تو نه از هیئت دولت و نه از سفرهای استانی بلکه تو از کنار امام رضا علیه السلام هوای کشور امام رضا را خواهی داشت.
ما نسلی نبودیم که رجایی را درک کنیم
ممنون که آمدی و نشان دادی که ریاست جمهوری یعنی فدا شدن برای جمهور.
سفرت بخیر شهید جمهور.
سلام ما را برسان به امام رضا.
دلمان تنگ است از نبودنت.
برای همیشه در قلب و یاد و خاطر ما خواهی ماند شهید جمهورم
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
📜 اشعار شعرای کرمانشاهی در سوگ شهادت آیتالله رئیسی- شعر پانزدهم
خبر تلخ و غمی با ما نصیب است
پناهش به خدایی که شکیب است
برای خادم آقا رضا(ع) جان
امیدم به امامی که غریب است
برایم ساعت غم گشته تکرار
زمین افتاده جسم سردش انگار
ولیکن نام خادم بودن او
دمی اصلا نخواهد گشت انکار
برای ملتش خدمتگزار است
کسی که تا همیشه پای کار است
ولی امشب که میلاد شما بود
دلم یک طور دیگر داغدار است
پر از بغضم برای خادم تو
شهادت شد لوای خادم تو
کمی ای کاش ساعتهای آخر
همه بودیم جای خادم تو
همیشه بودهای پشت نظامت
سپردی دست خود را به امامت
تو میز خدمتت در ورزقان بود!
به این خاطر شهادت شد مقامت
✍🏼 شاعر: محنا امیری
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
11.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️فردا ممکن است بمیرید
روایتی از استاندار کرمانشاه،محمد طیب صحرایی
🔖 توی اون جلسه خیلی تاکید کردند،گفتند یه جوری کار کنید انگار تا صد سال آینده شما استاندارید.
از این طرفشم یه جوری کار کنید که فردا میخواید بمیرید....
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
هو الحکیم
«اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا»
رهبر و مقتدای عزیزم، آقای بزرگوارم میدانیم در این روزها در فراغ فرزندت سید ابراهیم چه خون دلها خوردهای، میدانیم چه داغ سنگینی به دل داری! اما چقدر با صلابت, امیدوار و مقتدر بغضت را نگه داشتی تا فرزندانت را تسلی ببخشی!
آقای مظلومم! می دانیم چقدر دلت گرم بود به سید ابراهیم؛ چقدر وجودشان مرهمی شد بر زخمهایی که از قبلیها کشیده بودی.
این روزها دلم بیشتر برای شما تنگ میشود تا سید ابراهیم.
شهید جمهور ما مزد خدماتش را گرفت آقا جان!
اما بمیرم برای دل دردمند شما که با وجود همه غمهایت به ما آموختی معنای صبوری را، شجاعت و تحمل را...
قصه امید را با چشمان خیس و بارانی، تو به ما آموختی
آنگاه که گفتی: « اینها حوادث طبیعی در راه دشوار رسیدن به قله است»!
تو به ما آموختی خار بوتههای ناامیدی را از ریشه برکنیم و در دلهایمان گل بوته شوق و انتظار بکاریم.
آقا جان باز هم دست به دعا بردار و برای ایران سرافرازمان دعا کن.
امید داریم به شکفته شدن دوباره ایران؛ به سبز شدن دوباره این باغ با وجود پر برکت شما و رهروان سید ابراهیم عزیز.
آقا جان خودت دعا کن برای آمدن پسر فاطمه (عج)....
چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
۱۳ذی القعده ۱۴۴۵
به وقت عزای خادم امام رضا (ع).
✍️ #ارسالی_مخاطبان
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
⭕️ من بهش رای ندادم، اما...
انتخابات بهش رای ندادم.
میگفتم با این وضعیت که پیش آمده این انتخابات، انتخابات نیست. انتصاباته!
آدمی هم که توی این فرآیند بالا بیاد یا چیزی حالیش نیست یا آدم بیتقواییه!
موقعی که خبر سقوط رو شنیدم خیلی جدیش نگرفتم.
گفتم از این سقوطها برای رئیسجمهورها زیاد پیش میاد.
پیدا میشه.
صبح زود از خواب بلند شدم خبرهای غیررسمی رو که شنیدم بغضی که از دیشب داشتم ترکید.
پیش خودم گفتم: «غیر از این فوت میکردی هیچ وقت معلوم نمیشد چقدر مظلومی»
✍️ #ارسالی_مخاطبان
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
📜 اشعار شعرای کرمانشاهی در سوگ شهادت آیتالله رئیسی- شعر هفدهم
بت شکن چون پیمبری دیگر
بت شکست ایستاد مردانه
و نهاد بر سر ملت
تاج عزت به رسم شاهانه
فاتح قلههای انسانی
آن ابر مرد، مرد روحانی
سد نامردمی شکست و پرید
مرد انگیزههای طوفانی
آن ابر مرد بی مثل، جنگید
فاتح خیبری دگر گردید
مرد اهل عمل که تقوا داشت
خوف حق در دلش تجلا داشت
مرد صابر و رشید و بیهمتا
همنشین حسین در عقبی
یار سردار قاسم و رهبر
پاک و طاهر مثال پیغمبر
پر گشود اوج را منور کرد
نقشه عاشقی مصور کرد
✍️شاعر: سهیلا حمزه
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr