قهرمانشهر
📣 #اطلاعیه | *نوبت شاعران* 💢 *فراخوان شعر شهدای خدمت* ▪️در پی شهادت رئیس جمهور گرامی و گروه همراهشا
📜اشعار شعرای کرمانشاهی در سوگ شهادت آیتالله رئیسی- شعر یکم
تو را آن شب میان کوه، باران جست و جو میکرد
نسیمی مضطرب بین درختان جست و جو میکرد
تو ایران را خیابان به خیابان جست و جو کردی
به دنبال تو آن شب کل ایران جست و جو میکرد
تو در امواج تهمتها به دنبال خدا بودی
که ابراهیم در آتش، گلستان جست و جو میکرد
اگر اینقدر تو خاکی نبودی مرگ تو شاید
تورا در کاخ سعد آباد تهران جست و جو میکرد
تو را هرکس که دنبال فرشته بود شاید نه...
ولی میخواستت هرکس که انسان جست و جو میکرد
میان شارع بغداد یا حمام فین بودی
تو را در تاریخ اگر دوران به دوران جست و جو میکرد
از این سو بین مه حق داشتی پنهان از ما
چون از آن سو تو را شاه خراسان جست و جو میکرد
✍🏼شاعر: محمدسجاد حیدری
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
📝روایت شهید جمهور
🔹 محورها
۱.شهادت
دعا و نذورات قبل از شهادت
عکس العمل نسبت به پیام رهبری
واکنش هنگام شنیدن خبر شهادت
و...
۲.خدمات
سفرهای استانی
دیدارها و نامههای مردمی
مسکن ملی
و...
🔹راه ارتباطی
شما میتوانید روایتها و سوژههای خود پیرامون شهادت ایتالله رئیسی و خدمات ایشان را به شماره:
☎️09363453208
یا به آدرس:
🆔 @ghahremanshahr
در تمامی پیام رسانها ارسال نمایید.
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
May 11
قهرمانشهر
📝روایت شهید جمهور 🔹 محورها ۱.شهادت دعا و نذورات قبل از شهادت عکس العمل نسبت به پیام رهبری واکنش هنگا
⭕️ مبارکتان باشد اين ارتقای مرتبه آقای رئيسی!
📜 چند روز قبل از شهادتتان شما را در عالم خواب ديدم. در مراسمي سخنراني میکرديد. مدتی بود يک سؤال حقوقی توی ذهنم میچرخيد و دلم میخواست از مرجع معتبری آن را بپرسم. تا اينکه توی آن مراسم ديدمتان.
بعد از تمام شدن مراسم، جمعيت را شکافتم و خودم را به زحمت به بالای سن رساندم. کسی کنارتان نبود. عبا و قبای مشکی به تن داشتيد. صدا زدم: «آقای رئيسی؟» به طرفم سر چرخانديد. سؤالم را پرسيدم. جواب داديد. خوشحال بودم از اينکه توانسته بودم به قدر پرسيدن يک سؤال شما را ببينم.
وقتي بيدار شدم، خيلي برايم عجيب بود که من چرا بايد خواب آقای رئيسی را ببينم؟!
بعد از ظهر يکشنبه بود. خسته از محل کار آمده بودم. از خستگی خوابم برد. بيدار که شدم، موبايلم را برداشتم و ايتا را باز کردم. کليپی ديدم با عنوان واکنش مردم نسبت به فوت آقای رئيسی! با ترس و وحشت چند ثانيه از آن را ديدم و فهميدم که دوربين مخفی است.
گوشی را کنار گذاشتم و آرام گرفتم. چند لحظه بعد به فکر فرو رفتم. با خودم فکر کردم خدای نکرده اگر اين خبر راست بود، چه میشد؟ خدا نکند! فکرش وحشتناک بود. خودم را به خواب زدم. نتوانستم بخوابم. يک چيزی ته دلم نمیگذاشت آرام باشم.
دوباره گوشی را برداشتم و ايتا را نگاه کردم. ياحسيـن! خبر سانحه بالگرد حامل شما و همراهانتان را ديدم. از جا پريدم. تلويزيون را روشن کردم. خدای من! درست بود. از آن لحظه دست به دعا شدم. هر جا هر ذکری گفته بودند خوب است، گفتم، دعا کردم و دعا خواندم، خدا را به حق امام رئوف و امام را به حق مادرشان قسم دادم که شما و همراهانتان سلامت به آغوش ملت برگرديد.
از خدا خواستم عيدی ميلاد حضرت رضا (عليه السلام) را برايمان پيدا شدن شما مقدر کند.
هر چه زمان میگذشت، نگرانیام بيشتر میشد. کمکم راضی شدم به اينکه شما و بقيه سرنشينان بالگرد فقط زنده پيدا بشويد؛ اشکال ندارد هر چقدر مجروح شده باشيد، فقط زنده باشيد.
نمیدانستم بخاطر عيد ميلاد امام رضا جانمان شاد باشم يا بخاطر اين اتفاق ناراحت. خدا را قسم میدادم که به آن مه غليظ فرمان بدهد تمام بشود، همانطور که آتش بر ابراهيم نبی سرد شد، سرما تبديل به گرما بشود، آن شب باران نبارد...
تا آخر شب خبری نشد. خوابيدم. شب تا صبح چند بار از خواب پريدم و اخبار را رصد کردم. خبر تازهای نبود. صبح در حال حاضر شدن برای رفتن به محل کار، تلويزيون را روشن کردم و خبر کشف لاشه بالگرد را شنيدم، اما از زنده بودن سرنشينانش هيچ خبری نبود.
از يک طرف خوشحال بودم و فکر کردم حتماً همگی زنده هستيد و به شياری، جايی پناه بردهايد. از طرف ديگر نگران بودم که جمله "هيچ خبری از زنده بودن سرنشينان بالگرد نيست"، يعنی هيچکس زنده نيست. با اين حال و هوا و دل نگرانی حاضر شدم. هنوز خبر درستی نه از زنده بودن شما بود نه از شهادتتان.
خواستم مانتو و روسری مشکی بپوشم، اما دلم رضا نداد. با خودم گفتم: ان شاءالله همگی زنده هستند. شگون ندارد؛ چرا مشکی بپوشم؟! با همان مانتو و روسری آجری رنگ از خانه زدم بيرون و رفتم محل کار. به سرعت خودم را رساندم به اتاقم.
کامپيوتر را روشن کردم و توی گوگل تايپ کردم "رئيسی". از ديدن آن همه سايت که خبر شهادت را منتشر کرده بودند، فقط ذکر ياحسين بود که زمزمه میکردم و رد اشک داغ روی گونههايم.. .
آقای رئيسی! دلمان سوخت از شهادت شما و همراهانتان، اما حقيقتش را بخواهيد اگر جز با شهادت از اين دنيا میرفتيد غافله را باخته بوديد! شما برديد. مبارکتان باشد اين ارتقای مرتبه آقای رئيسی!
دعا کنيد يک بار ديگر رئيسجمهوری انتخاب کنم که مانند شما عاقبت بخير شود.. .
✍🏼 پروانه نوری
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
قهرمانشهر
📣 #اطلاعیه | *نوبت شاعران* 💢 *فراخوان شعر شهدای خدمت* ▪️در پی شهادت رئیس جمهور گرامی و گروه همراهشا
📜 اشعار شعرای کرمانشاهی در سوگ شهادت آیتالله رئیسی- شعر دوم
تصویر عمیقیست، نگو ساده کشیدست
یک قله، ولی خاکی و افتاده کشیدست
از دفتر و از میز گذشته است کسی که
دل را به صف مردم آزاده کشیدست
در لحظهی میلاد خودش شاه خراسان
دستی به سر خادم دلداده کشیدست
با رفتن او عشق، هزاران دل خون را
در بدرقه آورده و تا جاده کشیدست
سخت است بفهمند اسیران تجمل
دست از خود و دنیا چقدر ساده کشیدست
دور از همهی حاشیهها در دل میدان
از عشق سخن گفته و کباده کشیدست
✍🏼شاعر: سید صادق خاموشی
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
قهرمانشهر
📣 #اطلاعیه | *نوبت شاعران* 💢 *فراخوان شعر شهدای خدمت* ▪️در پی شهادت رئیس جمهور گرامی و گروه همراهشا
📜 شعر شاعر کرمانشاهی در وصف شهید #حسین_امیرعبداللهیان- شعر سوم
صدای حق و فریاد بشر بود
وطن با هیبتش از قله سر بود
در آخر با رجایی زمان رفت
که مردی با کمال و با هنر بود
✍🏼شاعر: سید صادق خاموشی
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
قهرمانشهر
📣 #اطلاعیه | *نوبت شاعران* 💢 *فراخوان شعر شهدای خدمت* ▪️در پی شهادت رئیس جمهور گرامی و گروه همراهشا
نوحه کردی در شهادت آیتالله رئیسی.mp3
4.01M
📜 نوحه کُردی در سوگ شهید جمهور ابراهیم رئیسی و شهیدان همراه- شعر چهارم
عزا عزاس له ایران، شینه براس لَه ایران
سلطانه قلبه مردم، یه عاشوراس لَه ایران
چَمَر بِژَن وَه گه وورا، جهان بای وه تماشا
کشه و کیووه، بِلرزی طوفان بِچو وه دریا
بِژَن بِژَن خَمینِم، تا بُغضه دل له چه و بای
له په ی چَن گُل رنگینم، تا وّرزَقان بِکه م وُای
چَمَر بِژَن خووَّرآواس، تا آسمان بوواری
آگر چیه له دنیا، تا سَیل بِکه ی شکاری
په ی خادمه خراسان، بژن وخته ژنینه
شهیدی راه قرآن، نیه له ی سر زمینه
رئیس چیه له کیسم، کوره ئرای گلاره
بژن تا خاص بگیره م، یه رسمه کورده واره
سَی ابراهیم عزیزم، مهاجره چه شاری
بیلا ئِراد بِسوزه م، مسافری، زَواری
خدا حافظ دلاووه ر، وی سرزمینه نیوره
ئرای وطن مانگ و خوه ره، چیده ن وی راه دیوره
شین و گرمه شینه ت، خوه یشکه یل وه بغضه دل که ن
برایل چمر ژنینه ت، پای عکسد ریژه گل که ن
زرین سواراره دینم، اوخر خیرت وه رضوان
جمهوره لای جمینه م، رفیقه شای خراسان
کرماشان راد ژنینه، چمر علم وه سوزان
تا کربلا چنینه، داخد له دل، وه قرآن
✍🏼 شاعر: احترام یاربیگی
🎤 نوحه با صدای: حسین آزادی
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
هدایت شده از شيخ يوسف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با قیافهی هیکلی و درشتی که به سن پانزده شانزده سالهاش نمیخورد کنار دوستش که البته خیلی ترکهای و لاغر بود به دیوار تکیه داده بودند.
بچههای مسجد نورالحسین مشغول پخش شربت و خرما بودند و سرشان حسابی به موکبشان گرم بود.
این دو تا رفیقِ چاق و لاغر هم آنها را سوژه کرده بودند و از آنطرفِ خیابان بهشان میخندیدند.
رفتم جلو گفتم: «میای مصاحبه؟» دوست لاغرش کمرو بود و خیلی طفره رفت، اما اون قبول کرد. توی همان چند دقیقه فهمیده بود داریم در مورد شهادت آیتالله رئیسی مصاحبه میکنیم.
اول به شوخی گفتم: «امشب توی اخبار شبکه یک نشونتون میدهها.» کمی جا خورد. گفتم: «شوخی کردم. واسه کانال خودمونه.»
همان اول کار به خودم گفتم: «این تیریپِ لاتی و خندههای ریزی که این دو تا دارن، معلومه چیزی از این مصاحبه در نمیاد. ایسگامو نگیرن خوبه»
گفتم: «اولش اسمتو برام بگو و بعدش در مورد اتفاقی که برای آقای رئیسی افتاد صحبت کن؟»
گفت: «اسمم ابوالفضله و کلاس دهمم. وقتی آقای رئیسی گم شد...»
ادامه را در کلیپ بشنوید...
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
👇👇👇👇👇👇
🆔 @yousof_ahmadi
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜شعر فارسی-کُردی شاعر کرمانشاهی در سوگ شهادت آیتالله رئیسی- شعر پنجم
✍🏼شاعر: بهجت میری
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
قهرمانشهر
📣 #اطلاعیه | *نوبت شاعران* 💢 *فراخوان شعر شهدای خدمت* ▪️در پی شهادت رئیس جمهور گرامی و گروه همراهشا
📜 اشعار شعرای کرمانشاهی در سوگ شهادت آیتالله رئیسی- شعر ششم
چه شد که میز خدمت را رها کردی!
چرا در زیر بارانی! چرا سردی!
«گلستان و لرستان و شبی کرمان»
نکردی شانه را خالی به نامردی
تو بودی یار محرومان! ولی انگار!
قرارت نیست؛ دیگر برنمیگردی!
تو قران را، سپاه کربلا را هم
سپر بودی! نشان دادی که یک مردی!
پلاک خادمی تو شهادت شد
از امشب خالی از هر خستگی، دردی!
پناهت داده آقا در خراسانش
مبارکباد این رزقی که آوردی
✍🏼 شاعر: محنا امیری
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr
قهرمانشهر:
مجموعه «تاریخ شفاهی مدیران»| نوبت اول| گفتگو با دکتر محمدطیب صحرایی؛ استاندار کرمانشاه| سهشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳| با موضوع دولت سیزدهم و شهید رئیسی
✅ برای دیدن این مصاحبه به لینک زیر مراجعه نمایید
لینک آپارات
https://www.aparat.com/v/llz73k7
#قهرمانشهر
#شهید_جمهور
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
📲 @ghahrmanshahr
قهرمانشهر
📝روایت شهید جمهور 🔹 محورها ۱.شهادت دعا و نذورات قبل از شهادت عکس العمل نسبت به پیام رهبری واکنش هنگا
⭕️ لباس سیاه
📜 صبح دوشنبه با روزهای دیگر خیلی فرق کرد. قبراقی همیشگی را نداشتیم. هرکدام از بچهها که میآمدند سرکار، همدیگر را بغل میکردند و بهم امیدواری میدادند. سکوت سنگینی فضای دفتر را گرفت و هرکس توی حال و هوای خودش بود. دست و دل کسی برای کار نمیرفت. یک چشم به صفحه کامپیوتر و چشم دیگر زوم روی صفحه گوشی. سوالی که مدام بین بچهها رد و بدل میشد: «چی شد؟ چیزی از آقای رییسی اعلام نکردن؟» خبرها را که خواندیم برایمان مسجل شد، وقتی اینقدر طول کشیده حتما کار بیخ پیدا کرده.
هرچی جلوتر رفتیم، کانالها شروع کردند به گذاشتن پیام تسلیت. هیچ جوره توی کتمان نرفت. منتظر اعلام خبر سلامتی حاج آقا بودیم و به این امید چشم از زیرنویس شبکه خبر برنداشتیم. دلمان مثل سیر و سرکه میجوشید. قطع و وصل اینترنت هم این وسط شدهبود بنزین روی آتش. راس ساعت ۸ که هشدار خبر فوری زدهشد، حسی بهم گفت: «حتما میخوان چیزی بگن، خدا به خیرش کنه!»
(إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) انگار آب سردی روی تنمان ریختند. مات و مبهوت بهم خیره بودیم. از سنگ دیوار حرف در آمد، ولی از ما نه. فضای دفتر داشت خفهمان میکرد. پوریا رو کرد سمتم و گفت: «به نظرت جایی تجمع میزارن؟» چیزی که از فضای مجازی دستگیرمان شد، مراسم ساعت ۱۰:۳۰ در مسجد جامع بود. با سامان و پوریا راه افتادیم. لحظهی آخری که در پارکینگ را بستم، صدایی به گوشم خورد: «وایسین منم میام!» رویم را که برگرداندم چشمم به محمد هادی خورد. با پای آتل گرفته و عصا زیر بغلش لنگان لنگان سمت ما میآمد. سد راهش شدیم ولی فایده نداشت. حرف، حرف خودش بود. فقط روی دست و پایش نیفتادیم که بهش بفهمانیم اذیت میشود. چهارنفری حرکت کردیم. وسط راه سامان به پوریا گفت: «یه سر بریم خانه پیرهن سیامه بپوشم.»
✍🏼 #ارسالی_مخاطبان
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
#شهید_جمهور
📲 @ghahrmanshahr