🍎 دقت کردید بعضیا میگن
🍎 محرم مال ما نیست ، برایِ عرب هاست
🍎 دقیقا همونا ولنتاین و کریسمس رو ،
🍎 با شڪوهتر از اروپایی ها برگزار می کنند ❗️
🍎 خدا شفاشون بده انشالله
💟 @ghairat
#طنز #جوک #خنده #شوخی
😍 به درجه ای از تنهایی رسیدم
😍 که خودم به خودم زنگ میزنم ، می بینم اشغاله
😍 فحش میدم و قطع میکنم ....
😍 تازه من خوبم!
😍 یه دوستی دارم ، که دوتا خط داره ،
😍 همیشه هم با خودش اس ام اس بازی میکنه
😍 یه بار خودش به خودش گفت :
🍎 عزیزم رسیدی خبر بده ...
😍 بعد یادش رفت خبر بده ،
😍 آقا تا صبح از نگرانی خوابش نبرده !!!
💟 @ghairat
💌 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
💞 دنیای من ، قبل از دیدن تو ،
💞 خالی و تاریک بود
💞 و با حضور تو روشن شد .
💞 خیلی عاشقتم گلم .
💟 @ghairat
🌟 به شهید گفتم :
🌹 پس چرا به عروسی ما نیامدید ؟!
🌟 شهید لبخندی زد و گفت :
🕌 آمدم پسرم
🕌 عروسی پر خطری هم بود
🕌 قرار بود چهار نفر از مهمانان شما
🕌 در تصادف جان دهند .
🕌 که با دعای من برطرف شد
🕌 ولی خب این بلا با تخفیف زیاد
🕌 نصیب شما شد
🕌 خدا جان آن چهار نفر رو بخشید
🕌 در عوضش
🕌 تو و دخترم کمی آسیب دیدید .
🌟 چند ماه بعد ،
🌟 با چندتا از دوستانم
🌟 برای مدافعان حرم اسم نوشتیم
🌟 در همه دوره ها شرکت کردیم
🌟 هفته ای سه جلسه ،
🌟 کلاسهای رزمی می رفتیم
🌟 کوهنوردی اردوی جنگی و صحرایی
🌟 همه مراحل را پشت سر گذاشتیم
🌟 اما به هیچ کس در این باره ،
🌟 چیزی نگفتم .
🌟 تابستان شد و حوزه ها تعطیل شدند
🌟 و ما قصد رفتن به سوریه کردیم .
🕌 خانمم باردار بود
🕌 با مقدمه چینی و به آرامی ،
🕌 قضیه رفتنم به سوریه رو براش گفتم
🕌 بعد از کلی حرف زدن ، با گریه گفت :
🌹 وقتی نه حقوق میدن
🌹 نه پول میدن
🌹 نه خدماتی ،
🌹 پس چرا میخوای بری ؟
🕌 گفتم عزیزم !
🕌 اگه ما توی سوریه ،
🕌 جلوی اون داعشیای وحشی رو نگیریم
🕌 فردا وقتی اومدن ایران ،
🕌 باید توی مشهد و کرمانشاه و تبریز ،
🕌 باهاشون بجنگیم
🕌 و با چشمای خودمون ،
🕌 وحشی بازی شونو توی ایران ببینیم
🕌 اونوقت دیگه نه زن و ناموس ما در امان خواهد بود نه پیران و کودکان ما .
🕌 تازه داعش الآن کوچیکه ، قدرتش کمه
🕌 اگر سوریه و عراق رو بگیرن ،
🕌 هم بزرگتر میشن هم قوی تر .
🕌 اونوقت دیگه جنگیدن با اونا سخت میشه
🌟 خانمم قانع شد و اجازه رفتن به من داد
🌟 موقع سوار شدن به هواپیما ،
🌟 برای یک لحظه ،
🌟 همون جمله شهید یادم اومد و گفتم :
🌹 میرم تا حیا و غیرت جوونامون بمونه .
🍡 پایان 🍡
💟 @ghairat
#داستان #سعیدوپروفایل
☀️ بیشتر قهر کردن خانمها ، بی دلیله
☀️ نه تو میدونی چرا قهرن نه خودشون میدونن
☀️ فقط میدونن که باید قهر باشن ، همین 😍
☀️ تازه ، موقع نازکشی و منت کشی ،
☀️ باید طوری نازشون رو بکشی
☀️ که دوباره قهر نکنن
☀️ اونم به این دلیل که چرا قهر کردن ،
☀️ و تو متوجه نشدی که چرا قهرن ! 😌😂
💟 @ghairat
💌 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
🌸 هر نگاه تو ، هر کلام تو ،
🌸 هر کار تو ، هر لبخند تو ،
🌸 اصلا خودِ خودِ خود تو ،
🌸 منبع شادی و نشاط و آرامش من است .
🌸 شادی من ، در با تو بودن است .
🌸 من با تو ، خوشبخت ترینم عزیزم
🌸 خیلی دوستت دارم نفسم ...
💟 @ghairat
#طنز #خنده #جوک #شوخی
🇮🇷 ﺗﻮی ﻫﻤﻪ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎی ﺩﻧﻴﺎ ،
🇮🇷 ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﻳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ، ﺑﻬﺖ ﻣﻴﻔﻬﻤﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺷﺪﻩ !!
🇮🇷 ﺍﻣﺎ ﺗﻮﯼ ﺍﻳﺮﺍﻥ ،
🇮🇷 ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺗﻮ ﺧﻴﺎﺑﻮﻥ ، ﻳﻪ ﺟﻮﺭی ﻧﮕﺎﺕ ﻣﻴﮑﻨﻦ
🇮🇷 ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﭘﭻ ﭘﭻ ﻣﻴﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﻴﺨﻨﺪﻥ
🇮🇷 ﮐﻪ نمی فهمی خوشکلی ؟
🇮🇷 ﺯﻳﭗ ﺷﻠﻮﺍﺭﺕ ﺑﺎﺯﻩ ؟
🇮🇷 ﺧﺸﺘﮑﺖ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﺳﺖ ؟
🇮🇷 قیافه ات ضایعه ؟
🇮🇷 کوتوله ای یا خیلی درازی ؟ ...
😂😂😂😂
💟 @ghairat
🌹 داسـتـان صـادق 🌹
قسمت اول
🌟 بچه هایم گریه می کردند ،
🌟 دخترم ، لباسم را می کشید
🌟 و مثل ابر بهار ، اشک می ریخت
🌟 زار و زار گریه می کرد و می گفت :
🌸 تو رو خدا بابا ، من خیلی گشنمه
🌟 زنم نیز بر سر خودش می زد و می گفت :
🌹 صادق جان ! تو رو خدا کاری بکن
🌹 بچه ها دارن می میرن
🌹 چند روزه فقط نون خشک می خورن
🌹 برو یه چیزی براشون بیار
🌹 یه چیزی بهشون بده بخورن تا جون بگیرن
🌹 میدونم پول نداری
🌹 میدونم جیبت خالیه
🌹 به خدا درک می کنم که نداری
🌹 می دونم که شرمنده زن و بچه شدن ، یعنی چی
🌹 ولی بچه ها که اینو نمی فهمن ...
🌟 خانمم می گفت و من گریه می کردم
🌟 چشمانم پر از اشک شده بود .
🌟 بغض همه وجودم را پر کرده بود .
🌟 انگار بغض نبود ، یه تکه استخوان بود .
🌟 ناگهان ، راه افتادم و از خانه بیرون رفتم
🌟 دیوانه وار ، در خیابان می گشتم
🌟 آواره ، بی چاره ، حیران و سرگردان بودم
🌟 چند ماهه که به خاطر محصولات خارجی ،
🌟 کارخانه ما ، ورشکسته شده
🌟 و من و خیلی از کارگران ، از کار بیکار شدیم .
🌟 حالا نمی دانم چکار کنم ؟
🌟 نمی دانم چطوری باید ،
🌟 شکم بچه هایم را سیر کنم ؟
🌟 نمی دانم تا کی باید شرمنده آنها باشم ؟
🌟 خدایا ! صدای مرا می شنوی ؟
🌟 بچه هایم گرسنه اند
🌟 جلوی چشم من ، دارند هلاک می شوند
🌟 دارند می میرند
🌟 آخر نمی دانم گناه آنها چی بود
🌟 که منه بدبخت و بی چیز ، باباشون شدم ؟
🌟 یهویی به کله ام زد که دزدی کنم
🌟 خدایا ! چکار کنم ؟
🌟 یعنی تو راضی می شوی که من ،
🌟 لقمه حرام ، به زن و بچه هایم بدهم .
🌟 ناگهان متوجه یه آقایی شدم
🌟 که با وضع تمیز و مرتب ،
🌟 با یک کیف دستی ،
🌟 می خواست سوار ماشین شود .
🌟 آرام به طرفش رفتم
🌟 چشمم به کیف او خیره شده بود .
🌟 اما با خودم درگیر بودم
🌟 نمی دانم دزدی کنم یا نه ؟
🌟 صورت نحیف و زرد دخترم ،جلوی چشمم آمد
🌟 گریه ها و خواهش های زن و بچه هایم ،
🌟 در سرم ، می پیچید .
🌟 ناگهان به طرف آن مرد دویدم
🌟 و کیفش را برداشتم و در رفتم .
🌟 حتی در حال دویدن نیز ،
🌟 با خودم حرف می زدم .
🌟 و خودم را شماتت و ملامت می کردم .
🌹 من و دزدی ؟
🌹 صادق ، اینکارو نکن
🌹 ولی خدایا من و ببخش ، مجبورم
🌹 بچه هام گرسنه اند
🌹 دیگه تحمل اشکای اونارو ندارم
🌹 چند ماهه فقط نون و آب می خورند .
🌹 دیگه نمی تونم شرمنده زن و بچه هام بشم
⚜ ادامه دارد ... ⚜
💟 @ghairat