عمو راستگو
✍
سعیداحمدی
👇
راستگو هم عمو بود هم استاد هم پدر و هر چیزی که معنای دلسوزی و عشق به تربیت و پرورش آدمی بدهد؛ هر چیزی که بوی مهربانی از آن بتراود.
او یکی از علمای تکلیفمدار و وظیفهمحور بود.
آخرین تبریکی که برای هم فرستادیم میلاد معلم بزرگ بشر حضرت خاتم الانبیا، صلی الله علیه و آله بود.
بیشک او نبوغ، همت و دقت را با هم داشت و همه آنچه که بتواند او را در علوم رایج حوزه صاحبِ نام و نظر کند؛ اما راهی را در پیش گرفت که در منش و روشِ حوزویان، کلاس و اعتباری به حساب نمیآمد.
همه عمرِ راستگو در عمو بودن برای بچهها گذشت و استاد بودن برای کسانی که تربیت نسلهای نو، اولویت دست چندمشان نبود.
استادی شفیق و رفیق و معلمی خستگیناپذیر و محبوب که بیش و پیش از هر چیز رخ لبخند و مهربانی و تواضع او به چشم میآمد.
محمدحسن راستگو، حجتالاسلام باشد یا آیتاللهالعظمی، بیگمان یکی از تاثیرگذارترین شخصیتهای حوزوی است که تا کنون دیدهام.
جسارت و سنتشکنی معقول او را باید ستود. او یکی از کسانی است که ثابت کرد حوزوی بودن، تافتگی و جدابافتگی نیست؛ بلکه حوزههای علمی مردمیترین و اجتماعیترین و دمدستترین نهاد مدنیاند و دانشآموختگان آن همنشین همیشگی شادی و غم پیر و برنا و کودک جامعه با همه قشر و صنف و قوم و نژاد.
او را میستایم؛ همانگونه که محمدهادی معرفت را، همانگونه که سیدمجتبی لاری را، آنطور که رضا بابایی را و همه دیگر عالمان وظیفهمحور و تکلیفمدار را.
او پر کشید و آسمانی شد و نام و یاد و خاطرهای نیک و پاک از خود به جا گذاشت و ما نیز بیدرنگ روانه راه رفته آنانیم تا ما چگونه باشیم و چه خاطرهای بر جای بگذاریم.
روحش شاد و غفران ابدی و رضوان سرشار الهی نثارش باد.
سعید احمدی
۲ آذر ۱۳۹۹ قم
شجرهنامه خر
✍
سعیداحمدی
👇
سلطان جنگل (شیر) بخشنامه داد که از فردا همه حیوانات باید برای تایید اصالت و هویت و گرفتن شناسنامه، شجرنامه خود را بیاورند؛ وگرنه هر جانور متخلف باید طبق پروتکل ستاد مبارزه با بیاصالتهای از زیر بوته درآمده، برای هر تردد بدون شناسنامه، پانصد هزار بار روی پشت جوجهتیغی نشست و برخاست کند.
فردا رسید و دستیار شیر (روباه) یک به یک، حیوانات را صدا میزد، شجرهنامه آنها را میگرفت و میخواند و ثبت میکرد و رسید میداد برای صدور کارت ملی هوشمند.
خر که گویا آن روز میان افیونیترین علف جنگل چریده بود، چهارنعل تاخت و با زدن تنه و طعنه به هر جک و جانور دیگر، خودش را از ته صف کشاند به سر صف.
روباه گفت: شجرهنامهات را بده.
خر گفت: تو که باشی که شجرهنامه من را ببینی و بخوانی. به بزرگترت بگو بیاید.
روباه که زورش به خر نمیرسید و حدس میزد سِر خر به خیر نیست و شری در پاچه دارد، آرام خود را کنار کشید و شیر را صدا زد.
شیر آمد و به خر گفت: چه مرگته؟ تو هم مثل بقیه اوامر ملوکانه مرا اجرا کن!
خر گفت: قبله عالم! شجرهنامه من کف سمهایم حک شده و آن را به کسی غیر حضرت سلطان نشان نمیدهم.
شیر نشست و سرش را زیر سم خر برد و با کنجکاوی چشم به کف پای او دوخت.
خر هم با همه قدرت خرکی خود سمها را بالا برد و کوبید توی صورت شیر و چشمهای او را آورد توی دهانش و گفت: تا تو باشی از هیچ خری شجرهنامه و سند اصالت نخواهی.
از آن روز به بعد کسی از خر جماعت نام و نشان و اصالت نخواست؛ پس از هر دو جهان آزاد بود و بدون اینکه حتی یک بار هم تیغهای جوجه تیغی او را سُک و نُک کند، زد و بند کرد و بزرگی یافت و از همه فیلترهای نهادهای حاکمیتی گذشت و از قضا به جای شیر کور بر مصدر قدرت نشست.
حیوانات دیگر کاری از دستشان بر نمیآمد؛ جز اینکه شبنامه بنویسند و شعر و شر و ور بگویند و در رثای شایستهسالاریِ جنگل چنین بسرایند:
دردا و حسرتا که جهان شد به کام خر
زد چرخ سفله، سکه دولت به نام خر
افکنده است سایه، هما بر سر خزان
افتاده است طایر دولت به دام خر
خرها وکیل ملت و ارکان دولتند
بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر
هنگامهای بهپاست به هر کنج مملکت
از فتنه خواصِ پلید و عوام خر
امروز روز خرخری و خرسواری است
فردا زمان خرکشی و انتقام خر
................................
القصه! سالیان درازی گذشت و دوران خرخری پایان گرفت و بچههای شیر به بلوغ و قدرت رسیدند و خران بسیار بکشتند و گوشت آنها را خوراک سگ و شغال و کفتار کردند و سکه جنگل را به نام شایستگان ملک و مملکت زدند.
الغرض! "زهی خیال باطل".
......................☘
@ghalamdar
......................🌿
✅همراهان عزیز و ارجمند قلمدار
👇👇👇
به دلیل درج متن مربوط به مولهای سوسیال و لیبرال در نشریه مجازی حق با سردبیری استاد و نویسنده ارجمند، آقای حسین قدیانی، این نوشته از کانال برداشته شد.
متن کامل در شماره یازدهم حق منتشر خواهد شد.
#شجرهنامه_خر به روایت دیگر😁
✍
#سعید_احمدی
👇
برداشتی آزاد از رمان درخشان «قلعهی حیوانات» شاهکار بیتکرار جرج اورول
این حکایت، قصهی شیر تو شیر این روزگار خر تو خر است.
سلطان جنگل (شیر) به قصد تأدیب حیوانات، چند صباحی آنها را واگذار کرد به رأی و ارادهی خودشان تا بیش از پیش پی به خباثت سگ زرد و شغال ببرند. روزی شغال، پشمهای خود را #اتو کشید و بعد از بالادادن یک لیوان آبپرتقال توسرخ طبیعی، بخشنامه داد که همهی حیوانات باید برای تأیید اصالت و هویت و گرفتن شناسنامه و کارتملی هوشمند، «شجرنامه»ی خود را بیاورند؛ وگرنه هر جانور متخلف باید طبق بکن و نکنهای پروتکل «ستاد ملی مبارزه با بیاصالتهای بدون هویت از زیر بوتهدرآمدهی کرهخر» برای هر بار تردد بدون شناسنامه، پانصد بار روی «پشت جوجهتیغی» بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و... خلاصه آنقدر بنشیند و برخیزد تا فیکس بشود پانصد تا! به محض صدور بخشنامهی جدید، رسانههای خبری (کلاغها) این فرمان ملوکانه را همهجا #قار زدند یعنی #جار زدند و تا میتوانستند #قارقار کردند؛ قااااارقااااار. به یک ربع نرسیده، همهی حیوانات، مرتب و منظم #صف کشیدند. دستیاراول شغال (سگ زرد) یک به یک، آنها را صدا میزد و شجرهنامهشان را میگرفت و میخواند و ثبت میکرد و مهر میزد و رسید میداد. همهچیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه خر- که گویا میان افیونیترین علفهای جنگل #چریده بود اما #هوشیار چریده بود- خرمستانه و چهارنعل تاخت و با زدن تنه به #گاو و طعنه به دیگر حیوانات، خودش را از ته صف به سر صف رسانید. سگ زرد گفت: «شجرهنامهات را بده!» خر عرعری کرد و جواب داد: «تو کی باشی که شجرهنامهی منو بخوای ببینی؟ برو به بزرگترت بگو بیاد بددماغ!» سگ زرد که زورش به خر نمیرسید و حدس میزد سر خر به خیر نیست و شری در پاچه دارد، آرام خود را از #معرکه کنار کشید و #شغال را صدا زد. شغال آمد و بعد از مختصری قیل و قال، منجمله اینکه نباید به دست شاخ سفید #بهانه بدهیم، به خر گفت: «نمیخواهی سر به راه بشوی تو؟ چه مرگت است که همیشه دوست داری بهانه بدهی دست پیتبول؟ آدرس مشکلات در مراتع تگزاس را یعنی نمیدانی که اینجور #جفتک میپرانی بیشناسنامهی بیسواد الدنگ؟ یادت باشد که نباید اوامر شیوخانهی ما را به مسخرهبازی بگیری! اما آمدیم و خر خوبی شدی و چنین نکردی! چنان رونقی به علف و آلاف و الوف تو و سایر خرهای جنگل میبخشم که اصلا به این چهل و پنج کیلو یونجهی ماه قبل، هیچ نیازی نداشته باشید! فهمیدی یا این #کلید رو بکنم در سوراخ گوشت کرهخر؟» خر گفت: «قبلهی اقلا سهپنجم عالم! به جان جانی کدخدا، من خرم، نه کرهخر! وانگهی! شجرهنامهام، کف سمهام حک شده و اونو به کسی جز شخص شخیص شما نشون نمیدم که نمیدم که نمیدم!» آنگاه شغال نشست و سرش را زیر سم خر برد و با کنجکاوی، زل زد به کف پای خر. خر هم با همهی قدرت خرکی خود، سمها را بالا برد و کوبید توی صورت شغال و چشمهای او را آورد توی دهانش:
- تا تو باشی از هیچ خری، شجرهنامه و سند اصالت نخوای بزمجهی بدفرجام!
البته پیش از رفتن، این شعار باشعور را هم چند باری سرداد:
- هی شغال! هی شغال! خیال نکن من خرم! تو دهنت میزنم!
طبیعی بود که دیگر کسی توهم نمیزد که در فرایند پیچدرپیچ #کاغذبازی و #بوروکراسی هم میشود خر را #خر کرد! این شد که خر قصهی ما #آزاد از هفتدولت و بدون اینکه حتی یک بار هم تیغهای جوجهتیغی او را سک و نک کند، رفت پی خربازیهای خودش! اما آن خر، کرهخرهایی داشت که خیلی راحت خر میشدند و راه به راه، فریب سگ زرد و شغال را میخوردند! بماند که در همین آنات، صداهای مشکوکی از اینسو که نه، از آنسوی جنگل، نزدیک میدان ماستخور به #گوش میرسید:
- تا سجلو پس نگیریم، آروم نمیگیگیریم!
چندی بعد خر فوت کرد و کرهخرها که حالا هر کدام برای خود خری شده بودند، در جایی از جنگل، اعلام #خودمختاری کردند! بیچارهها نمیدانستند که این هم بازی دیگر سگ زرد و شغال و صدالبته روباه ناقلای بدجنس است! این شد که یک خرگوش باهوش، ضمن توجه به علائم راهنمایی و رانندگی و کاستن از سرعت خود، روی لاک یک لاکپشت نسبتا کوچولو نوشت:
دردا و حسرتا که جهان شد به کام خر؛ زد چرخ سفله، سکهی دولت به نام خر
بعد رفت و الباقی شعر را برای اینکه جا بشود، روی لاک لاکپشت بزرگتری نوشت:
افکنده است سایه، هما بر سر خزان؛ افتاده است طایر دولت به دام خر
خرها وکیل ملت و ارکان دولتند؛ بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر
هنگامهای بهپاست به هر کنج مملکت؛ از فتنهی خواص پلید و عوام خر
امروز روز خرخری و خرسواری است؛ فردا زمان خرکشی و انتقام خر
القصه! سالیان درازی گذشت و «دوران خرخری» پایان گرفت. بچههای خرگوش و لاکپشت که در همهی مساحت جنگل به بلوغ، نبوغ و قدرت رسیده بودند، کرهخران عوضی مرحوم خر را و نیز سگ زرد و شغال را از جنگل براندند و آنها را قاتی زندگی آدمیزاد کردند. شاید برای همین است که نظم و چرخهی حیات وحوش بیابان سر جایش مانده، ولی اوضاع زندگی ما آدمیان، همانطور که خودتان ملاحظه میکنید، به روزگار خرخری آن روزگار جنگل شبیهتر است...🤔🙃😉
مول
✍سعید احمدی
برخی از مردم باور داشتند که گاهی زنان باردار به جای نوزاد آدمی «مول» به دنیا میآورند. این موجود مرموز، بهویژه در افسانههای مردم اصفهان در آغاز بارداری، خود را توی رحم مادر جا میدهد و با خوردن یا کنار زدن جنین، خودش را غالب میکند به آن مادر از همه چیز و از همه جا بیخبر؛ تا اینکه پیش از موعد وضع حمل و در کمتر از نه ماهگی، به دنیا میآید. سری دارد شبیه مارمولک یا موش که قادر است تند و تیز به دیوار بچسبد و از آن بالا برود. گویا اعتقاد جازم بر این است که باید زود او را گرفت و کشت؛ وگرنه #رسوایی و #بدبختی به بار میآورد. در لغتنامهی دهخدا دربارهی #مول چنین آمده: «جنینی است که از رابطهی غیرمشروع پدید میآید». مولوی در #مثنوی میگوید: «مولمولی میزند آنجا جان او؛ در فضای رحمت و احسان او». «مولمولی» نیز یعنی این دست و آن دست کردن و تأخیر انداختن در کارها.
اگر بپذیریم که انقلاب اسلامی ایران در زمانهی جهان دو قطبی سوسیالیسم شرق و امپریالیسم غرب، با اصل «نه شرقی و نه غربی» و با قرائتی همخوان با مکتب اهلبیت رسول خدا پدید آمد و انقلاب آب و نان و نقل و نبات نبود؛ لاجرم باید بپذیریم که همآوایی این انقلاب در هر سطحی با دو قطب شرق و غرب، در حکم رابطهی نامشروع با بیگانه است که در نهایت به خلق موجودی شبیه مول میانجامد؛ چه در معنای عامیانهی خود که #مارمولک یا #موش است و چه در معانی لغوی که «جنین نامشروع».
مجاهدین خلق در اوان انقلاب #اسلام و #سوسیالیسم را در هم آمیختند و موجودی به نام #منافقین ساختند که طبق آمار حدود بیستهزار نفر از مردم ایران و غیر ایران را به سینهی قبرستان فرستادند. مردمی که حق همه چیز داشتند، جز مرگ؛ اما به هر رنگ و رو و ضرب و زوری بود، انقلاب اسلامی این مولهای سوسیالیست را از خود راند و دور انداخت و با آنان درافتاد.
زین پس سخن دربارهی ضلع دوم یعنی «مولهای امپریالیسم» است که مشهورند به «لیبرالهای اسلامی». این طیف از آغاز انقلاب تا اکنون، همواره و با هر حربه و حیلهای در مناصب #نفوذ کردهاند و با شعارهای مردمفریب به دایهی مهربانتر از مادری تبدیل شدهاند که به دشواری میشود نامادری بودن آنان را تشخیص داد. مولهای لیبرال در بطن و متن و حاشیهی بعضی نهادها- اعم از انتخابی یا انتصابی- چنان رخنه کرده و آنچنان بال و پر درآوردهاند که بعضا خود را «پدرخواندهی انقلاب» میخوانند. مولها در این ضلع نامتجانس، به جای فرستادن ملت به سینهی قبرستان، به نام #مردم و به کام #سرمایهداری حوادث تلخ و نامبارکی را بر نهضت انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی تحمیل کردهاند. مولها همانند #اختاپوس همه جا دست دارند و فرقی هم ندارد از جناح راست باشند یا چپ؛ ریش داشته باشند یا تهریش؛ اورکت بپوشند یا کروات؛ بدانند مولاند یا ندانند. یک وجه مشترک برای مول بودن آنان کفایت میکند؛ تفکر التقاطی یعنی ترکیبی عجیب و غریب از دو مفهوم اسلامی و لیبرالی.
مولها هنر دیگری هم دارند: مولمول کردن؛ یعنی هرگز قافیهی به ظاهر پایدار خود را نمیبازند، هرگز #هول نمیشوند و با #صبر و #حوصله بلدند چطور کارها را پیش ببرند. نکته اینجاست که آیا ارگانهای نظارتی، از زایش این همه مول خبر دارند؟ و اگر دارند، چگونه میتوانند خود را از گزند رسوایی و بدبختی آنان نجات دهند؟
پیج اینستای نشریه نوپدید و خلاق "حق" با سردبیری "حسین قدیانی"
دوستداران نویسندگی دنبال کنند و لذت ببرند🌷
شماره یازدهم نشریه حق. تازه تازه با تنوع قلمی از نوقلمها تا پیشکسوتان. اولین کار جهادی مهم و گسترده در عرصه نویسندگی.
به زودی فایل پیدیاف روزنامه دیواری حق را در اینجا میگذارم تا همراهان عزیز و گرانمایه دانلود کنند، بخوانند و از تنوع متون و قلمهای زیبا لذت ببرند. متاسفانه به علت حجم بالا در ایتا بارگزاری نمیشه. صفحه صفحه و به مرور درج خواهد شد.
دست خدا
✍
#حسین_قدیانی
👇
هی دیگو!
با همهی خلبازیهایت
هیچ وقت
فقر فقرای آرژانتین را
ننوشتی پای حواریون
و توهم نزدی
تمام مشکلات بشریت
حتی معضل لاینحل بدل مسی
تقصیر مجسمهی مریم است
دمت گرم
که معتاد هم شدی
اما سلبریتی نه!
اینجا
مشتی شوتبالیست
که وجودشان در ترکیب
ضامن هر بدبختی است
و چرک ناخن پای چپ تو هم نمیشوند
ریشهی مشکلات ما را
در سفر به کربلا میخوانند
و دفاع از قدس
که رهاییاش
آرزوی مشترک مهدی ما
و مسیح شماست
بیسوادها
عوض تلنگر به رأی خود
راه اربعین را میزنند
که راه همهی پیامبران است
راه همهی خوبها
راه مردان مبارز
مثل این میماند که...
چطور بگویم؟!
فرض کن قیمت ماست
در پایتخت کشور تو
بکشد بالا
و ابلهی آرژانتینی
تقصیر را بیندازد
گردن خال روی بازوی تو
که چرا چه؟
چرا چگوارا؟
هی دیگو!
خوب شد این زپرتیهای تیلهباز
مارادونا نشدند
و الا خدا را میبستند به رگبار
کوه رأی خودشان
موش زائیده
مقصر را میکنند گنبد سیدالشهدا
و مدافعان حرم زینب
القصه!
دیشب خواب مریم را میدیدم
خوشحال بود
و داشت برای رزمندگان ما
پیشانیبند «یا زهرا» میبست
و مطمئن بود
فرزندان فاطمه
محافظان حریم کلیسا نیز هستند
ببینم مارادونا!
تو هم آیا
دربارهی همه چیز نظر میدهی؟
تو هم آیا
جملات عیسی را
به دیگران نسبت میدهی؟
نه!
تو شاید هنوز هم گاهی
ماریجوانا مصرف کنی
ولی هرگز
به بیشرفی اعتیاد نداری
ما اینجا
اسطورهای داریم
که به جای بازیکن حریف
وجدان خودش را دریبل میزند
آنهم دوطرفه
هی دیگو!
چند خط برو بالاتر
و از «اسطوره»
«الف» را بردار
و «چ» را بگذار جایش
احسنت!
گند را خودشان زدهاند
حالا اباطیل میبافند
والله خوب شد
در عالم فوتبال
یکهزارم تو هم نیستند
و الا
کعبه را به منجنیق میبستند
چون در خرمشهر
آب نداریم
یا معضل فاضلاب داریم
اما
ویلای خودشان
باید سالم بماند
و ژیلای خودشان
هی دیگو!
تو چه جانوری بودی
اینها چه جانورانی هستند
تو با دست خدا
در سیاست
دخالت میکردی
و چرچیل و تاچر را
میکشتی
و اینها
با دست کدخدا
با روحانی تا هزار و چهارصد
با جسمانی تا آفساید برجام
با عمرسعد تا توهم ملک ری
به خدا خوب شد
شوت بالیست های این جماعت
فوتبال تو را ندارند
و الا تا الان
و این بار دیگر جدی
به صلیب میکشیدند
مسیح را
که چرا دوغ
گاز ندارد!
و یا چرا
گاز
دوغ ندارد!
آن از فوتبالشان
این هم از سیاستشان
نه آقاجان!
مشکل از کاظمین نیست
از مدافعان حرم نیست
از این متن هم نیست
مشکل این است:
تا یکهزار و چهارصد
گفته بودی با کی؟
(شماره یازدهم حق)
⚽️🏃
طیالارض سلیمانی
🌷🌷
در سردخانهی دنیا قاسم هنوز زنده است
✍
#زهرا_محسنیفر
👇
دنیا وادی مورچگان است و جنود سلیمان را با خوابگاه موران کاری نیست. کلونی بههمتنیدهی خاکیان، گذرگاه لشکر افلاکیان است. سردار سپاه اما «منطقالنمل» میداند و به نجوای ما از مور کمتران هم التفات دارد. شیشهی عمر آن سرو روان، تاب آه ما پرورشیافتگان گلخانهی دنیا را نداشت. عرق شرم هنوز بر پیشانی فرودگاه بغداد نشسته است که چرا در طیالارض سلیمانی، برج مراقبتش سربههوا بوده تا ملک سلیمان- از بحر تا نهر- یکپارچه غرق ماتم شود. ولی در سردخانهی دنیا، قاسم هنوز زنده است و آتش درونش از هرم نفسهای مجاهدان راه قدس، زبانه میکشد... در شام سرد شهادت قاسمبنالحسن، مه غلیظ ماتم بر دلهامان نشست و اشک حسرت بر گونههامان سرازیر شد. اما قسم به تنفس صبح انتقام که حرارت خورشید عدالت، دود از جمجمهی مجسمهی آزادی بلند میکند تا شبنم اشک لالهها از گونهی زمین بخار شود. کجاست آصف صاحبنفسی که به زمزمهی اسم اعظم، بساط ما دنیانشینان را به طرفئالعینی به پیشگاه سلیمانی ببرد تا از لذت تماشای مقام «عند ربهم یرزقون» پا از لجهی دنیا برکشیم؟ کجاست هدهد خوشخبری که در هیاهوی جیکجیک مستانهی آن کاکلطلا، ناگهان #بشارت آورد که قمارباز به عذابی شدید گرفتار شده و دیگر جیکش درنمیآید؟ دنیا زندان مؤمن است و سرباز راه خدا با قفس تن میجنگد. شهادت، آزادگی میآورد تا مبارزان رسته از بند تن، با وسعت روح بجنگند. دست قاسم، زمین نینوا را در آن شام آخر لمس کرد تا برای ورود به میدان مبارزهی بعد از شهادت، از «قاصم الجبارین» رخصت بگیرد و فاتحهی «شیطان بزرگ» را بخواند... بلند شو مرد! بلندشو و ببین که شاهنشین چشمهامان از آتش اشتیاقت همه بخاراست و برای تو که امیر سفرکردهی این سامانی، «بوی جوی مولیان آید همی» میخوانیم و برای بیسروسامانی خودمان «فاتحه مع الصلوات»! از اشک ما یتیمانت، عرش خدا میلرزد و مگر عرش خدا همین دلهای نازک یتیمان شهدای مدافع حرم نیست که شبهای جمعهی همهی تاریخ، چشم به ساعت انتقام دوختهاند؟ اما فدای سرت این اشکها؛ قدم بر خیال ما بگذار و خیال کن که رود آموی، پرنیان شده است. بلند شو خانهات آباد؛ بلند شو ای انار سرخ رسیدهای که در آن شب یلدای بیصبح، صد دانهیاقوت را روی سنگفرش خیابانهای دلمان پاشیدی تا بعد از تو هیچ کس رو به دوربین خوشیهای زندگی نگوید سییییب! هزار #نامه نوشتیم برایت و هزار #راه گشتیم سراغت. ما راه نمیدانیم؛ تو نامه نمیخوانی؟ بلند شو مرد! بلند شو ای شور شیرین این دنیای تلخ! برای ما مسلمانشدههای آن لبخند آسمانیات، دیری است که پیامی نفرستادهای. بلند شو و یکبار دیگر، برای ما که در کیش مهر تو هستیم و مات محبتت، بنویس: انه من سلیمان و انه بسم الله الرحمن الرحیم...
🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌿
مفرد مذکر غائب
✍
#زهرا_محسنیفر
👇
شهدا ابنالسبیل نیستند که در ایستگاه دنیا منتظر مرکب باشند. شهادت، براق راهوار است و دنیا، براق راهزن. شهید رسیده است و ما همه نارسیم. در دنیای موازی، شهدا دنیازدگان مرده را به چالش مانکن دعوت میکنند تا در قهقههی مستانهشان به ما بیچارگان زانسو بخندند! با #یادواره به جنگ #ماهواره رفتهایم و هندیکم را به مصاف جلوههای ویژه فرستادهایم. خدمتی که #یونولیت به یادوارهی شهدا کرد، دینامیت به جنگ جهانی دوم نکرد!
دل به دل راه دارد. این را همسران شهدا میفهمند که در لحظهی شهادت همسر، هری دلشان میریزد. صنعت پست و تلگراف و تلفن چه میفهمد تلهپاتی چیست؟ از آن نامههایی که باید «فقط لیلا بخواند» بسیار خواندهایم؛ به برکت تلگرام و بقیهی همتیرههای مجازیاش! به خانوادهی شهدا باید #سرکشی کرد اما نباید در زندگی آنها #سرک کشید. «همرزم شهید» یک برچسب نیست که دورهی انقضا داشته باشد، اما خدا برای تضمین عاقبتبهخیری به کسی چک سفیدامضا نمیدهد!
آفرینش خدا دورریز ندارد و نیستی در کار او نیست. ضایعات دنیا در زبالهدان تاریخاند و فضولات عالم در آشغالدانی آتئیسم. ضایعات، آنهایند که گلشان خوب لگد نخورده و فضولات، آنها هستند که سرشتشان به رشتهی دنیا پنبه شده. کارگزاران خدا همه کاهگلمال و پنبهزناند. آنها که به دنیا پا ندادهاند، پاک رفتهاند و آنها که به دنیا رو زدهاند، نارو خوردهاند. شهدا جیفهی دنیا را گذاشتند و گذشتند و ما در دنیا ماندیم و درماندیم. اگرچه #شهادت در چشم ما ماضی بعید است اما #شهید ضمیر مفرد مذکر غایب نیست!
❣🌺❣🌹❣🌷
🔓سوپر حزباللهیها و هزینههایی که میتراشند🔒
✍
#سعیداحمدی
👇
احساس تکلیف جماعتی بهظاهر حزباللهی در تغییر نام یک خیابان از شجریان به فخریزاده به اندازهی نمازخواندن صدام، حال بههمزن و تهوعآور است؛ بلکه هر کار دیگری که نان و خورش سفرهی حزب شیطان شود و اشتهای فرزندان ابلیس را باز کند، دست کمی از رو به قبله ایستادن شمر و سنان ندارد. کم، بارهای سنگین و کمرشکن بر دوش اسلام و انقلاب نگذاشتهاند جماعت سوپر حزباللهی قشرینگری که در تبعید ابدی از عقلانیت، تخم لق دولتهای پر تکرار تدبیر و اعتدال میکارند؛ بیآنکه بدانند یا بخواهند. همین سوءرفتارهای سرسری و خودسرانه است که نوای ربنای شجریان را به جیغ بنفش تغییر میدهد و هزینههای گزاف روی دست نظام میگذارد. آیا مبارزهی بد با بیحجابی چادر روی سر زنان انداخت یا همان یک متر روسری را هم به سمت سانتیمتر و میلیمتر و از جلوی سر به پشت گردن عقبتر کشاند؟ کدام یک؟ مسندنشینی دولت فریدون نافرخ بیش از آنکه محصول شایستگی این تبار باشد ثمرهی خوراک ناپاکی است که از مطبخ کلههای بیمغز و زبانهای بیفکر بیرون آمده است. این یکبار هم روی هزار بار قبلی؛ اما بشنوید و مانند دفعههای پیش خودتان را به نشنیدن بزنید: اگر صدتا سعید و ابراهیم و هر کس دیگر هم بیایند و هیزم تنور انتخاباتشان شما باشید، شیخهای بنفش از صندوق آرا شعله میکشند. از عمدهی علتهای وضع نابسامان شخمی و شلختهی اکنون مملکت، قبای ناموزونی است که شما پوشیدهاید و گمان هم میکنید خوشگلترین و خوشتیپترین فرزندان خلف انقلاب و امام و رهبری خود خود شمایید. امامین انقلاب کجا و شما کجا؟ شما مرید و مقلد کدام رهبرید که غرور و تعصب به هنر و ادبیات ندارد و چخوف و تولستوی را نمیشناسد یا از اخوت با اخوان میگریزد؟ شما بچهمحل کدام فخریزادهاید که به هنر و موسیقی اصیل ایرانی علاقهای ندارد؟ شجریان را از هر شجرهای بخوانیم و بدانیم برگی ماندگار از دفتر هنر و موسیقی ایران است که پارهکردن یا کندن و دورانداختن آن، به ارزش دیگر مفاخر ایران نمیافزاید؛ حتی به ارزش کسی که فخر علم و شهید دانش باشد. محسن فخریزاده همان اندازه که به توی سوپر حزباللهی مغزفلفلی تعلق دارد به خانوادهی شجریان و دیگر هموطنان او نیز ربط و تعلق دارد؛ همانگونه که قاسم سلیمانی و دیگر شهیدان این خاک و بوم. آنان دور خود حصار نکشیدند؛ شما نیز گرد ایشان دایره نزنید و این چارچوب مندرآوردی مشمئزکننده را آنقدر بسته و تنگ نکنید که روزی و روزگاری، خودتان هم داخل آن نگنجید.
🤔👆🍄