eitaa logo
قلمدار
212 دنبال‌کننده
145 عکس
3 ویدیو
2 فایل
رسانه‌‌ی تخصصی قلم
مشاهده در ایتا
دانلود
برگزاری حلقه‌ی نویسندگان حوزوی و دانشگاهی با حضور استاد رضا مصطفوی
چقدر غم‌بار است نگفتن حرف‌هایی که دلخوره دارند برای خودت و دلخوری برای دیگران. 🌱 @ghalamdar
بابا طاهر عریان (قرن ۴ و ۵ ه.ق) خوشا آنان که الله یارشان بی به حمد و قل هو الله کارشان بی خوشا آنان که دائم در نمازند بهشت جاودان بازارشان بی 🌱 @ghalamdar
شعار و خواسته‌ای جز ندارند؛ ولی علیه مخالفان علاقه و عقیده‌ی خود، جنگ و کشتار راه می‌اندازند. عجیب نیست؟ 🌱 @ghalamdar
شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی (قرن ۸ ه.ق) آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه‌ی چشمی به ما کنند؟ دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه‌ی غیبم دوا کنند معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد هر کس حکایتی به تصور چرا کنند؟ چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند بی‌معرفت مباش که در من یزیدِ عشق اهلِ نظر معامله با آشنا کنند حالی درونِ پرده بسی فتنه می‌رود تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند مِی خور که صد گناه ز اغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند پیراهنی که آید از او بویِ یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند بگذر به کوی میکده تا زمره‌ی حضور اوقات خود ز بهر تو صرفِ دعا کنند پنهان ز حاسدان به خودم خوان که مُنعمان خیر نهان برای رضای خدا کنند حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود شاهان کم التفات به حال گدا کنند 🌱 @ghalamdar
نشانه‌ی «ء» از حروف الفبای عربی است و استفاده از آن در واژگان فارسی درست نیست؛ بنابراین نوشتن «آیین، پاییز، رویید، بویید، بابایی و پایین» به‌صورت «آئین، پائیز، روئید، بوئید، بابائی و پائین» غلط است. * اگر فامیل کسی در شناسنامه «بابائی» باشد باید به همان شکل نوشته شود. 🌱 @ghalamdar
امروز در نوشته‌ای با دو کلمه‌ی می‌گوئید و خدائی برخوردم. متأسفانه متن هم برای آدم بی‌سوادی نبود؛ اما نادانسته دچار چنین اشتباه ادبی شده بود. به جای آن‌ها باید گفت: می‌گویید و خدایی. «گفت» و «خدا» دو واژه‌ی فارسی‌اند و نباید از همزه در کلمه‌های فارسی استفاده کرد. دوستدار همه شما همراهان قلمدار سعید احمدی به سوی کعبه‌ی عشق (کربلا) در سفرم. دعاگوی شما خوبان خواهم بود.
این جمله چه مشکلی دارد؟ «آب را هدر و اسراف نکنید». آب را هدر می‌دهند؛ نه هدر می‌کنند. عطف هدر به اسراف غلط است. آب را هدر ندهید و اسراف نکنید. 👇عضو شوید و نکته‌های ادبی را بخوانید. 🌱 @ghalamdar
محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار، شاعر معاصر) علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را به‌جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا به‌جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم «شهدای کربلا» را چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که می‌تواند که به‌سر برد وفا را نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را به‌دو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را به امید آن که شاید برسد به خاک پایت چه پیام‌ها سپردم همه سوز دل صبا را چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را چه زنم چو نای هردم ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوش‌تر بنوازد این نوا را «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا 🌱 @ghalamdar
اضافه می‌کنیم واژگان بفرمائید و آشنائی را. نگارش صحیح این دو بفرمایید و آشنایی است.
یدالله فوق ایدیهم ❤️❤️❤️❤️❤️ این مثل از زبان اغیار است دست بالایِ دست بسیار است شرح نقدش, هزار طومار است شک نکن! عالمی خبر دار است دست بالای دست حیدر نیست فارغ از قیل و قال می گویند نطفه‌های حلال می‌گویند مستند، با مثال می‌گویند از «بحار» و «خصال» می‌گویند دست بالای دست حیدر نیست 🌱 @ghalamdar
دوقلو دوقلو یا دوغلو واژه‌ای با ریشه‌ی ترکی به معنای «هم‌زاد» است. «دو» در این کلمه هیچ ارتباطی با اعداد و شمارش ندارد؛ بلکه ترکیبی از «دوق» و «لو» است. اگر کسی همراه کس یا کسان دیگر به دنیا بیاید به او دوقلو می‌گویند؛ بنابراین به کار بردن سه‌قلو، چهارقلو و... درست نیست. بچه‌ها اگر ده تا با هم به دنیا بیایند باز هم دوقلواند؛ نه ده‌قلو. 😜 سلام می‌کنیم به همه‌ی دوقلوهای دوست‌داشتنی. عضو شوید و نکته‌های ناب را در کانال قلمدار بخوانید؛ سپس بفرستید برای کسانی که علاقه دارید درباره‌ی زبان فارسی بیشتر و بهتر بدانند.👇 🌱 @ghalamdar
درب‌الفرج ترجمه‌گری زبان فارسی در عراق ✍ زبان فصیح عربی در عراق رایج نیست. ما در آنجا با شکل دیگری از زبان رو بروییم که حتی از قواعد صرف و نحو عربی هم پیروی نمی‌کند. با اجازه‌ی معلمان عربی و قرآن عزیزتر از جانمان این‌ها «گچ‌پژ» هم دارند. ترجمه‌ی فارسی عبارات راهنمای زائر هم بدتر از آن چیزی است که ما در ایران بر سر زبان خودمان می‌آوریم. «درب الفرج» در اینجا برگردان فارسی «باب‌الفرج» است. گویا این‌ها هم باورشان شده درب در فارسی همان «در» است؛ البته خود کرده را تدبیر نیست و حرمت امام‌زاده با متولی است. وقتی متولی کلنگ برمی‌دارد برای تخریب در و دیوار، از عابر و زائر چه انتظاری داریم؟ 🌱 @ghalamdar
درب یا در؟ کدام واژه درست است؟ «در» فارسی است؛ به معنای چیزی که با آهن یا چوب و مانند آن‌ها برای ورودی مکان‌هایی همچون خانه می‌سازند و در آنجا نصب می‌کنند. «درب» عربی است به معنای دروازه، راه و در بزرگ و فراخ. جمع آن دروب است. در، مفرد و جمع آن درها درب مفرد و جمع آن دروب 🌱 @ghalamdar
پیشنهادات یکی از عبارت‌های کاربردی در ارتباط روزمره واژه‌ی معروف «پیشنهادات» است که اغلب در کنار کلمه‌ی انتقادات قرار می‌گیرد؛ مانند صندوق انتقادات و پیشنهادات. پیشنهاد می‌شود کمی درباره‌ی این کلمه (پیشنهادات) دقت کنیم؛ چون غلط است. «ات» از نشانه‌های جمع در زبان عربی است؛ مانند «کلمات» که جمع «کلمه» است؛ ولی جمع‌بستن واژگان فارسی با آن (ات) درست نیست؛ مثل واژه‌های غلط «گرایشات» و «پیشنهادات». این کلمه‌ها را باید با نشانه‌‌ی جمع فارسی به کار ببریم: گرایش‌ها و پیشنهادها. صندوق پیشنهادها و انتقادات. عضو شوید👇 https://eitaa.com/ghalamdar 🌱 @ghalamdar
میادین یا میدان‌ها؟ واژگان فارسی جمع مکسر نمی‌پذیرند؛ بنابراین بندر، بنادر نمی‌شود و کلمه‌ی بنادر در «سازمان بنادر و دریانوردی» غلط است. میادین هم در عبارت «سازمان مدیریت میادین میوه و تره‌بار» اشتباه است. به نظر شما دیگر چه کلمه‌هایی در زندگی روزمره به‌کار می‌بریم که دچار چنین آفتی شده‌اند؟ شکل درست آن‌ها کدام است؟ پاسخ را به ادمین کانال ارسال کنید. 👇 @saeidaa110 در کانال‌ تخصصی قلم عضو شوید👇 🌱 @ghalamdar
✍ سعید احمدی «قلم» سنگین‌ترین بار جهان را بر دوش می‌کشد: بار «آگاهی» روز قلم بر همه‌ی نویسندگان و خوانندگان عزیز مبارک! 🌱 @ghalamdar
از نسل غدیر ✍️ آمار و ارقام دقیقی ندارم از تعداد خشت و ملاتی که بدنم را سر پا نگه داشته و به سوی نفس‌های تازه‌تر می‌کشاند؛ ولی می‌دانم دست‌کم یکی از سلول‌های وجودم دنبال بقیه نمی‌آید. علاقه‌ی به فعل ماضی، تعلق آن را به مستقبل عقیم کرده است. همیشه عقب قافله راه می‌رود؛ در حالی‌که پشت به آینده و رو به گذشته دارد. اغلب هم سر از زمانی درمی‌آورد که سر و‌ گوش اولین نسل از ذرات انسانی جنبید. من نمی‌دانم نخستین عروس و داماد سیاره‌ی هبوط برای تکثیر نوع خود «انکحت و زوجت و قبلت» خواندند یا نه؟ عاقد و شاهد آوردند یا نه؟ ولی برایم روشن است در محضر خدا به گشت ارشاد و به‌پا و دورباش و کورباش نیاز نداشتند. ذات عالم و طبیعت، آن دو را برای هم ساخته و خواسته بود. کسی هم برچسب ناروا به نسل آنان نزد. در و تخته از همان اول باید جور در می‌آمد که آمد. همین‌طورند بقیه چیزها. فرقی هم نمی‌کند جان‌دار باشند یا بی‌جان. حضور گل آفتابگردان وسط زباله‌ها توی ذوق می‌زند؛ همان‌طور که الماس کوه‌ نور روی گوش الاغ یا موی زرد روی سر ترامپ یا چهره‌ی زیبا و ظریف برای میرغضب‌ها و خائن‌ها. فنجان چینی، چای سماور را خوشمزه‌تر و دلپذیرتر می‌کند. دیبا به تن عروس زیباتر است. خنده و چرب‌زبانی سارق و قاتل کجای دل آدم می‌نشیند؟ هرگز نباید فراموش کرد که این جهان پر از همه چیز و همه کس، هندسه‌ای از تناسب و توازن است. نام آدم است که از حوا جدا نمی‌شود؛ حتی در ذهن و یاد همان سلول عاشق تاریخ من؛ اما خیلی‌ها به خیلی‌ها ربط و تعلقی ندارند؛ حتی به منصب و عنوانی که عمرشان را خرج آن کرده‌اند. پهلوانی به رستم دستان، می‌آید؛ اما به اسفندیار رویین‌تن چه؟ اگر اره‌‌ی قضا برای گردن‌‌کلفت‌های زبان‌دراز، زنگ‌زده و کند و کم‌اثر باشد و برای ضعفا دو دم داشته باشد تیز و تند، آیا باز هم عدلیه است؟ لباس خواب چه دخلی به میدان رزم دارد؟ هیچ سیاست‌مدار پرابهتی لباس دلقک به تن نمی‌کند. جامه وقتی جامعه‌پذیر است که به تن آدمی زار نزند؛ داد نزند؛ جیغ رسوایی نکشد؛ به‌ویژه لباس سرداری و سالاری. ویژه‌تر لباس پیامبری. عصا فقط در دست موسی معجزه می‌کند. تبر ابراهیم است که بت می‌شکند. لمس و مس قرآن فقط از قلب محمد برمی‌آید. لباس پیامبری را باید کسی بپوشد که خدا لیاقتش را ببیند و بسنجد و بپسندد. کدام ارباب اختیار گله و رمه‌اش را می‌دهد دست چوپان دروغ‌گو؟ امانت، امین می‌خواهد؛ مانند خلافت؛ مثل امامت؛ همچون وصایت. وقتی بخواهی نور واحد را سهم همه‌ی ازمنه و اعصار کنی، وقتی بخواهی امیر همه‌ی مؤمنان باشی، روی پر جبرئیل راه بروی، چراغ راه گم‌گشتگان بیابان‌های بی سر و ته باشی، علم مجسم باشی، راه‌های آسمان‌ها را از زمین رصد کنی، باید «علی» باشی. ردای خلافت به تن هر کسی جز او لباس ضلالت است. قبای رهبری دین و دنیای مردم به جثه‌ی هیچ کس نمی‌آید جز قامت شیر خدا. وقتی خدا مهر و نشان کامل کردن دین و تمام کردن نعمت خود را به نام «روز غدیر» زد، «سقیفه» کجا بود؟ غدیر یعنی عقد اسلام و ایمان را فقط به نام «علی» بسته‌اند؛ مانند عقد آدم و حوا، تا کسی نسبت ناروا به هیچ نسلی ندهد. 🌱 @ghalamdar
کجایید ای شهیدان خدایی محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی (مولوی، جلال‌الدین رومی، قرن هفتم، غزلیات) کجایید؟ ای شهیدان خدایی! بلاجویان دشت کربلایی کجایید؟ ای سبک روحان عاشق! پرنده‌تر ز مرغان هوایی کجایید؟ ای شهان آسمانی! بدانسته فلک را درگشایی کجایید؟ ای ز جان و جا رهیده! کسی مر عقل را گوید کجایی؟ کجایید؟ ای در زندان شکسته! بداده وام‌داران را رهایی کجایید؟ ای در مخزن گشاده! کجایید؟ ای نوای بی‌نوایی! در آن بحرید که‌این عالم کف او است زمانی بیش دارید آشنایی کف دریاست صورت‌های عالم ز کف بگذر اگر اهل صفایی دلم کف کرد که‌این نقش سخن شد بهل نقش و به دل رو گر ز مایی برآ ای شمس تبریزی ز مشرق که اصل اصل اصل هر ضیایی 🌱 @ghalamdar
کجائید یا کجایید؟ نگارش واژه‌ی «کجایید» به صورت کجائید غلط است. نشانه‌ی همزه روی کلمه‌های فارسی قرار نمی‌گیرد. «ء» از الفبای فارسی نیست. ✅ کجایید ای شهیدان خدایی عضو شوید👇 🌱 @ghalamdar
بوی سیب سیب را گاز بزن، بجو، قورتش بده، ولی قبل از آن بویش کن تا اول مغزت حظ ببرد بعد معده‌ات. ✍ 🌱 @ghalamdar
محرم ... درست است که محرم ماه نخست سال قمری است و بر خلاف فروردین، ماه آه و عزاست؛ ولی چه آهی؟ آهی که دم دارد، نفس دارد، حیات و حرکت دارد. محرم ماه شمس و قمر است. آن هم چه شمس و قمری! خورشید و مهتاب آسمان بر لیل و نهار ما می‌تابند؛ ولی آن دو بر تاریخ ما، زندگی ما، روح ما و جاودانگی ما نور می‌افشانند... . السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. 🌱 @ghalamdar
او هر قدر یادش را آتش می‌زنم و دودش می‌کنم در وسعت بی‌انتهای آسمان باز هم شعله می‌کشد؛ مانند بشکه‌های نفتی که روی آتش می‌ریزند ✍ دستش را محکم گرفته بودم تا در ازدحام جمعیت هزار رنگ و رو گم و گور نشود. دل‌مان نمی‌خواست حتی لحظه‌ای از هم دور بیفتیم؛ ولی گم شد؛ دور شد؛ رفت و دیگر نیامد که نیامد. من ماندم و یک انبار خاطره‌ی هول‌آور. من ماندم با غصه‌ای ناتمام. شیشه‌ی دلم ماند با ترک‌های مشجر بی‌زوال. چشمم ماند با گونه‌های همیشه خیس. گوشم ماند با هر صدای پایی که می‌شنود و دستم هم‌چنان باز. شاید دوباره گرمی لطیف دستش را حس کنم. شاید دوباره حلقه‌آویز گردن اکنون شکسته‌ام بشود. آه! چقدر شایدها کشنده‌اند، شکننده‌اند، شلاق می‌زنند این روح نژند و دل‌خسته‌ی مرا. او که نباشد همه برایم هفت پشت غریبه‌اند. خودم را هم نمی‌شناسم. هر قدر یادش را آتش می‌زنم و دودش می‌کنم در وسعت بی‌انتهای آسمان باز هم شعله می‌کشد؛ مانند بشکه‌های نفتی که روی آتش می‌ریزند. من مثل زمین سردم که از درون می‌گدازم و می‌سوزم بی‌آنکه آتشفشان وجودم را کسی ببیند. مگر نه اینکه دستت در دستم بود پس چطور محو شدی؟ چطور نیست شدم؟ چگونه تنها شدم؟ خواب بود همه چیز. از همان خواب‌های‌ شیرین لحظه‌ای که یک عمر با آن نفس می‌کشی، می‌خندی و شادی؛ ولی طناب دار بیداری خفه می‌کند همه‌ی آن را. هم‌صندلی خوب این مسافر تنها، فقط فراموشی است. شاید پر کند جای خالی خناق‌آور تو را؛ ولی هرگز نمی‌نشیند. می‌آید، سرک می‌کشد، بو می‌کند جایت را، این‌پا_آن‌پا می‌کند، چند لحظه بعد مانند جن بسم‌الله زده غیب می‌شود. هر چیز دیگری هم که بخواهد جایت را بگیرد راحت نیست برای نشستن در کنار من. مانند گربه‌ای وحشی، پلنگ‌وار می‌گریزد. خودت نیستی، خودم نیستم. من در غروب همه‌ی بودن‌های این و آن غرق نشدم؛ ولی چرا اعماق وجودم، هستی و حیاتم داستان تو را می‌خواند و تکراری که تکه تکه‌ام می‌کند؛ مثل ضربه‌های ساطور قصاب روی گوشت و استخوان یک گاو پیر، بی‌رحمانه و قدرتمند. گمان نمی‌کردم نبودن تو این‌قدر مرا بکشد؛ به اندازه‌ی تکان‌های آرام و مدام ریه‌هایم مرگ را بو کنم، بچشم و هی بمیرم و بمیرم و بمیرم. گورستانی پر از قبرهایی که جسدی ندارند جز من. سنگ‌گورهایی که خرد می‌‌شوند و ترمیم می‌شوند. قبرهایی که نبش می‌شوند و جنازه‌های کهنه و تازه بیرون می‌دهند. مرده‌شورخانه تنها جایی است که به جبر و ضرورت باید در آن کار کنم. نعش می‌آورند مانند تنه‌های درخت. پرت می‌کنند داخل حوضچه‌ها. تنه‌هایی بریده، پوست‌کنده، چرک، بی‌شاخ و برگ، بی‌ریشه، بی‌اراده. هرچه روی آن‌ها تند و تند کیسه‌ی زبر می‌کشم تا صاف و تمیز و براق شوند باز هم لکه دارند. اثر داغ‌های پیاپی یک عمر وارفته. بیشتر از همه‌جا روی قلب، روی سر، روی گلو. رفتگان پر خاطره. نی‌های بریده در تابوت غربت، با سکوتی پر از نفیرهای ناله‌آور. بشنوید از من. هم داستان شوید با من. بخوانید با من. دردهایم را رنج‌هایم را. سال‌های درازی است که کسی به نام «خودم» را در فهرست مفقودالأثرها ثبت کرده‌ام. خود خود خودم را در تار و پود روزها و سال‌ها و میان نگاه‌های خواب و بیدارم گم کرده‌ام. قلبم گواهی می‌دهد آن خودم عزیزتر از جانم پس از این ناشادی‌های غم‌بار عمرم پیدایش می‌شود. می‌آید. می‌چسبیم به هم. دست در گردن هم می‌اندازیم و در آن لحظه‌ی بی‌نهایت شاد و شیرین وقتی «خدا» دارد عکس‌مان را می‌گیرد به تماشای ابدی «او» می‌نشینیم. 🌱 @ghalamdar
سوئد در فار‌‌نهایت۴۵۱ «انجیل» تنها کتاب مقدسی بود که در کتاب‎شهر خیالی ری داگلاس می‎سوخت؛ ولی این روزها کتاب مقدس «قرآن» در کشور مادری او چنین سرنوشتی دارد ✍ دانیل گابریل فارنهایت (فیزیکدان آلمانی) مقیاسی از درجه‎ی جوش اشیا را به جامعه علمی ارائه داد که به نام خود او شهرت یافت. بعدها ری داگلاس برادبری (نویسنده آمریکایی) اثر مشهور خود را «فارنهایت ۴۵۱» نام گذاشت. درجه‌‌حرارتی که به گمان او نقطه‌ی شعله‌وری کاغذ است. سوژه اصلی این اثر «کتاب‎سوزی» است. داشتن و خواندن کتاب در داستان بلند او جرمی نابخشودنی از سوی حاکمیتی جاهل‌پرور است. سیاست‌مداران به سازمان آتش‌نشانی چنین دستور داده‌اند که کتاب‌ها را با صاحبانشان بسوزانند. آتش‌نشان‌ها در این مأموریت به هیچ رو ارتباط مادی و معنوی با کتاب را بر نمی‎تابند و به «آتش‌فشان‌ها» تغییر وضعیت می‌دهند. هیچ چیز در شهر برادبری نمی‎سوزد مگر کتاب و هر کس که کم‌ترین انسی با آن دارد؛ برای همین آتش‌افروزان کاری ندارند جز اینکه همه‎ی زیرکی و زور خود را بگذارند برای یافتن و احتراق صحیفه‎هایی که مردم پنهان کرده‎اند. بن‌ و مایه‌ی سخن در این متن ادبی، تقبیح هر گونه سلب آزادی سازمان‌یافته و دولت‌مدارانه برای فهمیدن و آگاهی است و البته زشت‌شمردن هر گونه عقیم‌سازی تفکر؛ هرچند که خلق آن در جامعه‎ی آزاد و مدرن آمریکایی نیز بی‎دردسر نبود. نشستن تیغ سانسور بر گلوی آن تا حدی بود که جیغ نویسنده را در می‎آورد: «من به تازگی فهمیدم که چند ویراستار در انتشارات بالانتین، از ترس آلوده‌شدن جوانان، ذره ذره، هفتاد و پنج قسمت مختلف کتاب فارنهایت ۴۵۱ را سانسور کرده‌اند». به باور او «هر اقلیتی فکر می‌کند که حق، اجازه و وظیفه دارد روی هر چه نمی‌پسندد نفت بریزد و کبریت بکشد». کتاب‎سوزی رویداد تازه‎ای در جهان بشری نیست؛ اما اینکه نویسنده‌ی آثاری هم‌چون «داستان‌های مریخی» چگونه آن را سوژه رمان‎نویسی کرده، شاید از این جهت باشد که مادری سوئدی‎تبار داشته است. گویا مادر او در قصه‎های شبانه و لالایی‎هایی که برای فرزندش می‎خواند از این واقعیت پرده بر می‎داشت که طیفی از مردم این سرزمین سرد اسکاندیناوی علاقه‎ی ‎ذاتی به آتشی دارند که از تن و جان کتاب‎ها بر‎می‎خیزد؛ به‎ویژه کتب آسمانی. «انجیل» تنها کتاب مقدسی بود که در کتاب‎شهر خیالی ری داگلاس می‎سوخت؛ ولی این روزها کتاب مقدس «قرآن» در کشور مادری او چنین سرنوشتی دارد. سوئد در قرن آزادی بیان و عقیده، دارد نمونه‎ی عینی و واقعی فارنهایت ۴۵۱ می‌شود. بر آن بیفزاییم که این کشور در روزگار معاصر مجری طرح اجباری «عقیم‌سازی نژادی» نیز بوده است. طی این سیاست عجیب و مخوف، افراد پرشماری به بهانه‌های گوناگون از بقا و استمرار نسل خود محروم گشته‌اند. به نظر می‌رسد حمایت قانونی حاکمیت سوئد از «قرآن‌سوزی»، این کشور را از روزگار «عقیم‌سازی نژادی» به دوران «عقیم‌سازی فکری» و «بارورسازی نفرت» رسانده است. 👇عضو شوید 🌱 @ghalamdar