انتشار یادداشت سعید احمدی (عضو تحریریه نویسندگان حوزوی) در مدرسه علوم انسانی و اسلامی فکرت
http://fekrat.net/?p=14941
... من ماندم و یک انبار خاطرهی هولآور. من ماندم با غصهای ناتمام. شیشهی دلم ماند با ترکهای مشجر بیزوال. چشمم ماند با گونههای همیشه خیس. گوشم ماند با هر صدای پایی که میشنود و دستم همچنان باز. شاید دوباره گرمی لطیف دستش را حس کنم. شاید دوباره حلقهآویز گردن اکنون شکستهام بشود. آه! چقدر شایدها کشندهاند، شکنندهاند، شلاق میزنند این روح نژند و دلخستهی مرا. او که نباشد همه برایم هفت پشت غریبهاند. خودم را هم نمیشناسم. هر قدر یادش را آتش میزنم و دودش میکنم در وسعت بیانتهای آسمان باز هم شعله میکشد؛ مانند بشکههای نفتی که روی آتش میریزند. من مثل زمین سردم که از درون میگدازم و میسوزم بیآنکه آتشفشان وجودم را کسی ببیند... .
یادداشت ادبی «او»
از تازهترین نوشتههای سعید احمدی
در کانال قلمدار
🌱
@ghalamdar
https://eitaa.com/ghalamdar/298
سری نوشتههای اربعینی
سعید احمدی
در راه است.
آنها را در کانال تخصصی قلمدار بخوانید.
#اربعین
🌱
@ghalamdar
نگین سرخ
از سری نوشتههای اربعینی
✍سعید احمدی
فکر آدمی به اندازهی نگرش او قد میکشد. بینش ما از نوک بینی شروع میشود و تا بینهایت امتداد مییابد. طریقالحسین برای هر کس به اندازهی عمق نگاه او وسعت دارد. فقط وقتی امتداد این راه برای دارندگان خرد به بیکرانگی میرسد که راه را از زاویههای کور و درهای بسته و دالانهای تاریک شروع نکنند؛ وگرنه بیشتر از نوک بینی خود را نمیبینند. افق بینهایت طریقالحسین تنها از زاویهی «بابالعلم» به چشم میآید. چقدر هم در تکرار همین جمله لطفی بیاندازه میدرخشد: افق بینهایت طریقالحسین تنها از زاویهی بابالعلم به چشم میآید. همانگونه که رؤیت هلال «ماه خدا» رسم و مقیاس میخواهد، چشم گشودن بر حقیقت «خون خدا» و مشارب و مجاری آن به چارچوب و پاشنهی دری بستگی دارد که به شهر علم و حکمت باز میشود.
آغاز راه حسینیشدن، علویبودن است. علی همهی معنای حسین و کربلای اوست. رازی که حسین با خود از مدینه تا کربلا آورد و نشانههای آن را زبان به زبان در گوش زمان نجوا کرد: علی اکبر، علی اوسط و علی اصغر. کربلا تکثیر نام علی است. اکبر و اوسط و اصغر به اجبار تکثر تنهاست؛ وگرنه سه پسر حسین یک نام بیشتر ندارند: علی.
حسین نگین سرخ آن انگشتری است که با نام علی ساختهاند. پدر علی و پسر علی.
#اربعین
#اربعینیات
🌱
@ghalamdar
سری نوشتههای اربعینی سعید احمدی را در کانال تخصصی قلمدار دنبال کنید.
🌱
... کربلا تکثیر نام علی است. اکبر و اوسط و اصغر به اجبار تکثر تنهاست؛ وگرنه سه پسر حسین یک نام بیشتر ندارند: علی.
حسین نگین سرخ آن انگشتری است که با نام علی ساختهاند. پدر علی و پسر علی.
عضو شوید و بخوانید👇
🌱
@ghalamdar
هلبیکم یا زوار!
از سری نوشتههای اربعینی سعید احمدی
تو از مغز سربی و پای گِلی نخواه بر بال فرشتگانی دست ببرد که زیر پای زائران خون خدا را جارو میکشند. تو از چشمهای مسخ شدهی مبهوت، از بینیهای چرکین، از گوشهای سنگین، از دستهای ننگین و از سینههای سنگی نخواه و نطلب که برای زائر بهشت پای بکوبند و دست بیفشانند.
گنگترین و نارساترین معادلهی دنیا برای آنها واژه «هلبیکم یا زوار!» است. بهخیال اینان بیچارهترین و بیکارترین موجود دنیا پروانهای است که با سوختهمرگی جان میسپارد؛ طفلکی بیچاره!
«کربلا» «حسین» «زائر» و «اربعین» مردن پیش از مرگ و شهودگاه راز مگوی شمع و پروانه است. کربلا و حسین و زائر، یک کلیدواژه سهل و ممتنع دارد: حضرت عشق عشق عشق... .
#اربعین
#اربعینیات
#زائر
🌱
@ghalamdar
Nazar Ghatari - Halabikom (320).mp3
5.5M
هلبیکم یا زوار الحسین!
نزار قطری
صوت
🌱
@ghalamdar
صفات نوشتهی خوب۱
✍جواد محدثی
میتوان ویژگیها و اوصافی را برای هر نوشتهی خوب برشمرد که وجود آنها برای هر نوشته، امتیاز محسوب میشود. این ویژگیها عبارت است از:
1️⃣ سادگی و کوتاهی جملات
جملات طولانی، خستهکننده است و گاهی مطلب و پیام نوشته را نامفهوم میسازد.
تعبیرات دشوار و جملات سنگین و اصطلاحات نامأنوس و دور از ذهن هم همان اشکال را دارد و «نقض غرض» میشود. با این حساب، روشن است که کوتاهی و سادگی جملات، بر جاذبه و لطف نوشته میافزاید.
این ویژگی در برخی از آثار جلال آل احمد مثل خسی در میقات دیده میشود.
2️⃣ درستی و صحت
دستور زبان، عهدهدار درستنویسی است. شناخت قواعد جملهسازی و ترکیب کلمات و به کار بردن آنها، آبروی هر نوشته است؛ پس نویسنده باید با قواعد دستوری هم آشنا باشد و درست بنویسد؛ مثلاً مباحثی همچون «نهاد و گزاره، حروف ربط، تناسب فعل و فاعل، ضمایر و اشارات، جملات شرطی و استفهامی و خبری، پسوندها و پیشوندها، ترکیبها و اضافات و زمان».
آنچه در اصلاح یک متن به اسم «ویرایش» یا تصحیح انجام میگیرد ناظر به ضعفهای عبارتی، غلطهای املایی، کاربرد علایم نگارشی، غلطهای دستوری یا رسمالخطی و کاربردی در واژههاست.
در کتابهای تفصیلی به بیان انواع این غلطها پرداختهاند و در اینجا مجالی برای بسط سخن نیست.
3️⃣ مشخص بودن پیام و موضوع
هدف و مقصود نویسنده باید واضح باشد تا خواننده به نوایی برسد. سردرگمی و ابهام و پیچیدگی مفاهیم مطرح شده، ضعف نوشته است و میان خواننده و نویسنده، ارتباط متفاهم را برقرار نمیسازد.
همچنان که بیان ثقیل و پیچیده، در «گفتار» هم عیب به شمار میآید.
4️⃣ محتوای زیاد و حجم کم
از صفات خوب هر نوشته، پرهیز از پرگویی و اضافهگویی است.
نوشته باید پربار و غنی باشد؛ در حداقل عبارات و صفحات ممکن.حالت اسفنجی داشتن، ضعف یک نوشته است که هر چه آن را بفشاری، از حجم زیاد آن چیزی به دست نمیآید و عصارهاش اندک است؛ البته نه به حدی خلاصهگویی و رمزنویسی که اصل مطلب، هدر رود و تباه شود.
به تعبیر ادبی باید از «اِطْنابِ مُمِلّ» و «ایجار مُخِلّ» پرهیز کرد. آثار شهید مطهری، در پرباری و پرمحتوایی و پرهیز از لفاظیهای بیهوده، الگوی خوبی است.
🔹برگرفته از کتاب با اهل قلم نوشتهی استاد جواد محدثی
🔻
#نویسندگی #جواد_محدثی #کتاب_با_اهل_قلم
#کانون_نویسندگان_قم
@kanoonnevisandeganqom
🔻
🍃کانال برگ و بار...
مروری بر زندگی و آثار جواد محدثی
@javadmohadesi
🌱
@ghalamdar
فرار روحها
نخبهی انسانی مغز خالص نیست روح مخلص است
سعید احمدی: انسان زمینی و زمین انسان پرتو پیام نبی و کشفالأسرار نخبگان جوامع بشری است. نخبگی بشر در برابر پخمگی او دربارهی اطوار و عوالم هستی خود اوست؛ در برابر نافهمی او از زیروبم دنیای محسوساتی که در خور و خواب و خشم و شهوت با موجودات خاکی همسفر و همسفره است. نخبه یعنی برگزیده؛ یعنی ممتاز؛ یعنی آن که قدرت رسیدن به نادیدنیها و ناشنیدنیها را داشته باشد. بتواند به افق اعلای ورزیدگی و برگزیدگی در اخلاق و پاکی از دامن طبیعت خونآلود عروج کند. نخبهی انسانی مغز خالص نیست؛ روح مخلص است. روح فراریافته و کوچنده؛ روح رفته و بازآمده؛ همان انسان ملکوت که پا در زمین دارد و سر در آسمان؛ نه انسان زمینی که سرش جلوتر از پایش در گل فرو رفته باشد؛ با مغزی پر از خاک و باد و فولاد و پلاستیک.
کربلا همان زمین انسان است. خبر از جایی میدهد که شأن و شخصیت آدمیت را بالا و بالاتر میبرد. جایی که بشر پا میگذارد تا نماند؛ از آمدن برای رفتن و از رفتن برای ماندن؛ از سکویی که باید پرید. اوج گرفت. پرواز کرد در بینهایت. کربلا قبلهی روحهای خالص و برگزیدگان انسانی است. نخبگان حقیقی عالم برای فرار جایی جز کربلا ندارند. پیادهروی اربعین فرار نخبگانی بشر از زمین حیوان به سوی زمین انسان است.
#اربعین
#کربلا
#زائر
🌱
@ghalamdar
برابرهای فارسی
بیوگرافی
این کلمه فرانسوی است.
برابر فارسی آن سرگذشت یا زندگینامه است.
#درست_نویسی
#برابر_فارسی
#بیوگرافی
🌱
@ghalamdar
نخبگی بشر در برابر پخمگی او دربارهی اطوار و عوالم هستی خود اوست. نخبهی انسانی مغز خالص نیست؛ روح مخلص است.
سعید احمدی
🌱
@ghalamdar
زمین انسان پرتو پیام نبی و کشفالأسرار نخبگان جوامع بشری است. کربلا همان زمین انسان است. انسان ملکوت که پا در زمین دارد و سر در آسمان. پیادهروی اربعین فرار نخبگانی بشر از زمین حیوان به سوی زمین انسان است.
سعید احمدی
🌱
@ghalamdar
صفات نوشته خوب ۲
✍جواد محدثی
5️⃣ فصاحت و بلاغت
درستی کلمه و کلام و ترکیب الفاظ و سهولت تلفظ تعابیر و رعایت قواعد، «فصاحت» است. شناخت مقتضای حال، تناسب زمانی و مکانی، شرایط جامعه، روحیات خواننده و نیازهای فکری و پسند ذوقی او و... به «بلاغت» مربوط میشود.
نوشته هم باید صحیح و فصیح باشد، هم رسا و بلیغ.
6️⃣ نوآوری
نوشتهای که از ابتکار و نوآوری برخوردار باشد، امتیاز دارد. این ابداع، هم در مضمون و دیدگاه و پیام، مطرح است، هم در زاویهی دید و نوع نگاه به موضوع و هم در شکل جملات و قالبهای جدید در سبک نویسندگی.
تکرار مکررات و نداشتن حرف نو و نگاه نو، نوشته را از گیرایی دور میکند. «سخن نو آر، که نو را حلاوتی دگر است».
یا باید حرفی تازه داشت یا نگاهی تازه یا سبکی جدید. یافتن «قالب نو» برای «مفاهیم کهن»، آنها را از کهنگی نجات میدهد و کارآمد میسازد.
اگر تنها به استواری محتوا و صحت مضمون و آسمانی بودن پیام اعتماد کنیم و به عرضهی آن مفاهیم با روشهای جدید نیندیشیم، شاید قشر عظیمی از علاقهمندان به مبانی دینی و ارزشی را از دست بدهیم.
7️⃣ رعایت علائم نگارشی
علامتهای نگارشی، در نوشته، مانند تابلوهای راهنمایی و رانندگی در جاده است. نبودنش، خطاآفرین است و کاربرد و نصب غلط آنها هم حادثهآفرین. علائم، به درست خواندن و درست فهمیدن نوشته کمک میکند و خواندن را هم آسانتر میسازد.
کاربرد صحیح علائمی همچون نقطه، ویرگول، علامت سؤال، نقل قول، دو نقطه، گیومه، پرانتز و... از محسنات نوشته است. در یادداشتهای کوتاه هم باید مقید بود آنها را درست به کار برد؛ البته افراط در علامتگذاری در نوشته، از سوی دیگر عامل خستگی و مانع سرعت در مطالعه است.
📎ادامه دارد...
📌برگرفته از کتاب با اهل قلم اثر استاد جواد محدثی
🔻
#نویسندگی #جواد_محدثی #صفات_نوشته_خوب #کتاب_با_اهل_قلم
#کانون_نویسندگان_قم
@kanoonnevisandeganqom
🔻
🍃کانال برگ و بار...
مروری بر زندگی و آثار جواد محدثی
@javadmohadesi
🌱
@ghalamdar
چگونه ننویسیم
خطا است اگر گمان کنیم که نویسنده در ذهن میاندیشد و با قلم مینویسد؛ بلکه او در ذهن مینویسد و با قلم میاندیشد
رضا بابایی: توانایی و دانایی قلم در سبکباری آن است. قلم راه خود را میداند. کافی است که ما بارهای اضافی را از دوش او برداریم و دست و پای او را از قیدها و بندها آزاد بگذاریم. ما نباید به او بیاموزیم که چگونه بنویسد؛ بلکه ما باید نوشتن را از مهارتهای بالقوهی قلم بیاموزیم. همین قدر که بدانیم چگونه نباید بنویسیم و قلم را گرانبار از چه قیدهای بیهوده و کلیشهها و عادتها نکنیم، کافی است. قلم، کلمات را بر روی کاغذ میآورد. کلمات همدیگر را احضار میکنند و اندیشه میآفرینند و پیش میروند.
خطا است اگر گمان کنیم که نویسنده در ذهن میاندیشد و با قلم مینویسد؛ بلکه او در ذهن مینویسد و با قلم میاندیشد. یعنی آنگاه که شروع میکند به نوشتن، کلمات و جملهها و روابط پنهان و پیدای الفاظ، نویسنده را به جهان هزارتوی معانی میبرند؛ جهانی که پیشتر در ذهن او نبود و اندک اندک بر روی کاغذ شکل میگیرد. هر کلمه تا نوشته نشده است، چند حرف بههمپیوسته است؛ ولی وقتی بر روی کاغذ میآید، از طریق پیوندها و خویشاوندها و تداعیها، کلمات دیگر را فرامیخواند و همراه آنها معانی نو خلق میشود. از این رو است که متنها و داستانها و شعرها تا پا به دنیای کاغذ نگذاشتهاند، به بلوغ نمیرسند. بهواقع اندیشه محصول پیوند و دیدار قلم با کاغذ است.
نویسندگان نباید قلم را مجبور به راه و روشی کنند که پیشتر اندیشیدهاند. رهایی و آزادی قلم بر روی کاغذ، پیشاندیشیدههای پراکنده را به اندیشههای بارور و پروار و همگرا تبدیل میکند. ما باید یاد بگیریم که قلم را چگونه آزاد بگذاریم؛ نه اینکه او را چگونه در بند عادتهای فردی و کلیشههای جمعی بکشیم. ما باید بیاموزیم که چگونه ننویسیم و قلم را چگونه به بند نکشیم؛ چگونه نوشتن را او خود میداند. قلم بهمثابهی موجودی زنده و اندیشنده نه ابزاری برای تبدیل تصدیقات ذهنی به گزارههای لفظی، جهانی نامکشوف است که تنها نویسندگان حرفهای به آن راهی دارند. در این جهان، قلم ذهن بیرونی نویسنده است؛ چنانکه ذهن، قلم درونی او است.
بخشی از«نشست شبی با اهل قلم»
۱۴۰۲/۰۶/۱۹
#نویسندگی
#کانون_نویسندگان_قم
@kanoonnevisandeganqom
🌱
@ghalamdar
با شاعران
گفتگوی سگ و گرگ
گلهی بیجا
شاعر: پروین اعتصامی (معاصر)
🐺
گفت گرگی با سگی، دور از رمه
که سگان خویشند با گرگان، همه
از چه گشتستیم ما از هم بری؟
خوی کردستیم با خیرهسری؟
از چه معنا، خویشی ما ننگ شد؟
کار ما تزویر و ریو و رنگ شد؟
نگذری تو هیچگاه از کوی ما
ننگری جز خشمگین، بر روی ما
اولین فرض است خویشاوند را
که بجوید گمشده پیوند را
هفتهها، خون خوردم از زخم گلو
نه عیادت کردی و نه جستجو
ماهها نالیدم از تب، زار زار
هیچ دانستی چه بود آن روزگار؟
بارها از پیری افتادم ز پا
هیچ از دستم گرفتی، ای فتا؟
روزها صیاد، ناهارم گذاشت
هیچ پرسیدی چه خوردم شام و چاشت؟
این چه رفتار است، ای یار قدیم؟
تو ظنین از ما و ما در رنج و بیم
از پی یک بره، از شب تا سحر
بس دوانیدی مرا در جوی و جر
از برای دنبهی یک گوسفند
بارها ما را رسانیدی گزند
آفت گرگان شدی در شهر و ده
غیر، صد راه از تو خویشاوند به
🐕
گفت: این خویشان وبال گردنند
دشمنان دوست، ما را دشمنند
گر ز خویشان تو خوانم خویش را
کشته باشم هم بز و هم میش را
ما سگ مسکین بازاری نهایم
کاهل از سستی و بیکاری نهایم
ما بکندیم از خیانتکار، پوست
خواه دشمن بود خائن، خواه دوست
«با سخن، خود را نمیبایست باخت»
«خلق را از کارشان باید شناخت»
غیر، تا همراه و خیراندیش توست
صد ره ار بیگانه باشد، خویش توست
خویش بدخواهی که غیر از بد نخواست
از تو بیگانه است، پس خویشی کجاست؟
رو، که این خویشی نمیآید به کار
گله از ده رفت، ما را واگذار
🌱
@ghalamdar
رخداد نویسندگی
ویژهی اندیشمندان رسانهنویس
🔸دورهی آموزشی_کارگاهی مدرسه علوم انسانی و اسلامی فکرت
موضوع: «آشنایی با ژورنالیسم علوم انسانی»
پاییز ۱۴۰۲
حضوری، همراه با تخفیفهای ویژه
🔸سرفصلهای آموزشی
آشنایی با علوم اجتماعی؛ آشنایی با تمدن و فلسفهی غرب و اسلامی و روششناسی علوم اسلامی
🔸سرفصلهای کارگاهی ژورنالیسم
آشنایی با مبانی ژورنالیسم؛ بررسی مجلات ژورنالیستی حوزهی اندیشه و علوم انسانی؛ کارگاه و گعدهی یادداشتنویسی تخصصی و بررسی فیلمهای سینمایی ترند جهانی
🔖قیمت دوره: 400 هزارتومان
🔺توجه: محتوای آفلاین پس از اتمام دوره، در فروشگاه مدرسه فکرت در اختیار عموم قرار خواهد گرفت.
↙️ برای ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به این آیدی پیام بدهید:
@madrese_fekrat
برای استفاده از تخفیف دورهی ژورنالیسم علوم انسانی کلیک کنید.
📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛
وبگاه | فکرت | مدرسه فکرت | رادیوفکرت
🌱
کانال تخصصی قلم
@ghalamdar
برگزیدگان لوسیفر
بازخوانی داستان کوتاه
ای خدایی که نگذاشتی رود نیل، گهوارهی موسی را ببلعد! مشولام محبوب ما را از چنگال اژدهای مرگ نجات بده. آمین!
✍سعید احمدی
ویروس هوشمند، فضول و بازیگوش کرونا زنجیر که پاره کند، دوست و دشمن نمیشناسد. ماه ژانویهی دوهزار و بیست و یک میلادی وقتی است که کووید نوزده مثل تودهی متراکم گاز اشکآور جای خود را در ریههای خاخام مشولام دووید سولوویتچیک باز میکند. کسی که اگر یک سال دیگر نفس بکشد، بر قلهی صدسالگی میایستد. همان که خیلی دوست دارد هوای صبحگاهی صد بهار دیگر سرزمین نوپای قوم برگزیده را استنشاق کند. او تحت مراقبت ویژه است و بسیاری برایش دعای بهبودی میخوانند.
- ای خدایی که نگذاشتی رود نیل، گهوارهی موسی را ببلعد! مشولام محبوب ما را از چنگال اژدهای مرگ نجات بده. آمین!
شاید با تأثیر همین دعاها بود که ناگهان چشم بستهی خاخام نیمهباز شد و در انتهای سالن، مردی سالخورده و سیاهپوش را دید که با چشمهایی نافذ و ردایی بر دوش به سوی او گام برمیدارد. ماسک سیاه روی بینی کشیدهی مرد بر ابهت او میافزود. آخرین گام را با ضربهی عصای آهنین و بلندش چنان بر زمین کوبید که دانای یهود یکهای خورد و سنگینی خود را روی دو آرنج انداخت و لگن خود را راحت به سمت لبهی بالایی تخت کشاند. نگاهی متعجب به جمجمهی یکچشم روی عصا انداخت و با احتیاط گفت: «گویا شما را بارها دیدهام اما هر چه فکر میکنم به خاطرم نمیآیید. با این حال بسیار سپاسگزارم که به عیادتم آمدهاید». مرد فرتوت با صدایی خشدار پاسخ داد: «مرا لوسیفر صدا بزن!».
همراز تورات، پلکهای خود را باز و بسته کرد و با بردن گردن به جلو و عقب گفت: «آه لوسیفر! چه نام آشنا و گیرایی!».
تازهوارد سخن او را برید و گفت: «نمیدانی با چه زحمت و عجلهای خودم را از دالانهای تاریک زمین به اینجا رساندهام. ورود شما را به جمع فرشتههای عصیانگر خوشآمد میگویم جناب مشولام!».
این را گفت و دستش را به قصد مصافحه پیش آورد. دو پیرمرد دستان یکدیگر را فشردند و نگاه مرموزی به هم کردند و لبخند موذیانهای زدند. همین کافی بود که با سرعتی باورنکردنی از لای بتن فشردهی دیوار حائل بین سرزمین یهوه و جنتیلها عبور کنند. آن دو از تونل تخریبشدهی گذرگاه رفح گذشتند و به مصر رسیدند. سپس بدون هیچ تشریفاتی به قلب باشکوهترین اهرام فراعنه پا گذاشتند. آنجا برخلاف همیشه هیچ فرعونی مومیایی نبود. خدایان باستان بر تختهایی از استخوانهای متراکم مردگان نشسته بودند و مانند دیوانهها بر جمجمههای بیشماری فرمان میراندند. فوجی از موشها نیز بدون وقفه بر سر و تخت آنان جستوخیز میکرد. صدایشان چنان در هم میتنید که گوش خاخام از تراکم کلمات متقاطع، نامفهوم و آمیخته با جیرجیر موشها آزرده میشد.
- جناب لوسیفر! این فرمانروایان سبکعقل چه میگویند؟
- هیس! یک عادت ترکناشدنی وقیحانه است. شما اعتنایی نکن!
مشولام و لوسیفر بدون توجه به فرعونها طوری راه میرفتند که روی هیچ موشی پا نگذارند. یک منفذ ششپر آبیرنگ شبیه ستارهی داوود در انتهای تالار فراعنه چشم را مینواخت. صداهایی شبیه زوزهی گرگ یا خرناس سگ به گوش میرسید. کنار آرامش نسبی، گدازهای از تشویش و تردید در ذهن و دل مشولام افتاد. کنجکاو بود زودتر دنیای پشت آن ستارهی آبی را تماشا کند. بین اراده و دیدن فاصلهای نبود. خاخام دستهای خود را به دو ضلع منفذ چسباند. خودش را روی انگشتهای پا بالاتر کشاند تا بهتر ببیند. حالا دیگر نیمتنهی او متعلق به جایی بود که حیوانات وحشی و اهلی مثل گردانهای نظامی تحت آموزشهای سختگیرانه بودند. لوسیفر به تعداد هر دسته تکثیر شده بود و با آنکه نزد مشولام حضور داشت، حیوانات را نیز تعلیم میداد.
لوسیفرها ناگهان با عصای خود به سوی دانای تورات اشاره کردند. همهی حیوانات به طرف او رو برگرداندند و به احترام مشولام لحظاتی سکوت کردند.
- تعجب کردی جناب سولوویتچیک؟
-چرا که نه! این همه حیوان جورواجور؟ شما؟ آنها؟ اینجا کجاست است که مرا آوردهای؟ تو چگونه هم اینجایی، هم آنجا؟
پاسخ لوسیفر سریع، صریح و قاطع بود: «اشتباه نکن جناب مشولام! آنها من نیستم. آنها شاهزادههای جهنماند. خداوند فرشتههای فرمانبر میآفریند و من فرشتههای عصیانگر. من ساختههای او را فرومیریزم و بر ویرانهی آنها خشتهای کج میگذارم. جالب نیست دوست من؟».
لوسیفر میگفت و حرارت سخن او بر سرخی چشمهای مشولام میافزود. خاخام لرزید و با لکنت و تواضع گفت: «با آن حیوانات چه میکنید؟».
لوسیفر در قامت و قاعدهی یک اهریمن بالغ قاهقاه خندید و گفت: «باز هم اشتباه کردی. همهی آنها صفتاند».
مشولام ابروهایش را بالا انداخت و پرسید: «صفت؟ چه میگویی؟».
اهریمن بزرگ صدایش را در گلو چرخاند و با رقص به دور خود سخنرانی کوتاهی کرد.
- بگذار بیپرده بگویم. هنگامی که فرشتهای بودم فرمانبردار اما مردد، در طبقات مثبت بهشت جا داشتم. آدم که آمد، حسادت و تکبر در وجودم شعلهور شد. این دو صفت عصیانگر مرا به زیر کشاند. به این دستهای چروکیدهی نخستین فرشتهی مغضوب جهان خوب نگاه کن آقای مشولام! من با اینها صفات عصیان و سرکشی را پروراندهام و از فرط حسادت، اژدهایی از جنس آتش ساختهام. لویاتان را. او زایید و زاییدگان او نیز زاییدند. آه که چه خوشایند است خرابآباد دنیا برای من. آنهم با کوشش بیتوقف فرزندان کسی که خودش را ابرفرشتهی فرمانبردار خدا میدانست. هاهاهاهاهااااا.
زانوهای خاخام سست شد. روی زمین زیر پنجرهی ششپر آبی چمباتمه زد و در حالیکه دندانهای نیش خود را بر انگشتهای مشتشدهاش فرومیبرد به لبهای لوسیفر نگاه میکرد.
- من صفت میسازم، میپرورم و میپراکنم. سپس با لذتی بیانتها به تماشا مینشینم و میبینم تن خردشده و موی خاک و خونگرفتهی کودکان صبرا و شتیلا را، قانا را، دیر یاسین را، تکهپارههای تن شیخاحمد یاسین را. میبوسم تیزی خنجرهای بر گلو خفتهی تدمر را. میپرستم شعلههای سوزان آن سوی فرودگاه بغداد را. برمیگزینم به نام یهوه، به نام خدا و آنگاه به خاک میمالم پوزهی فرزندان خاک را. یکیشان تو جناب مشولام عزیز! چقدر خوب کردی که به نام یهوه، خود و برخی دیگر از همکیشهایت را «قوم برگزیده» خواندی.
لوسیفر ناگهان ایستاد. مشت خود را گره کرد و محکم بر سینه کوبید. فریادی کشید که ارتعاش آن تالار فراعنه و پشت پنجرهی ششپر آبی را در سکوتی مطلق فرو برد. دستی به سر فروافتادهی خاخام کشید و گفت: «تو برگزیدهای. برگزیدهی من. ابلیس ابالیس. حکمران ابدی شاهزادههای جهنم. چرا پاسخ نمیدهی جناب سولوویتچیک؟».
خاخام در خاموشی و سکوتی ابدی فرو رفته بود. اهریمن اهریمنان بدون اینکه منتظر پاسخی باشد، با ردایی بر دوش و ماسکی سیاه بر چهره و با عجله به سوی جهان زندگان شتافت. او این بار به تنهایی از دیوار بتنی حائل گذشت و دوباره قدم در سرزمین نوپای قوم برگزیده گذاشت...
پانوشت:
«یهوه» اسم خاص خدا در ادبیات یهود
«جنتیل» نامی تحقیرکننده برای غیر یهود
برگزیدگان لوسیفر
بازخوانی یک داستان کوتاه
✍سعید احمدی
ای خدایی که نگذاشتی رود نیل، گهوارهی موسی را ببلعد! مشولام محبوب ما را از چنگال اژدهای مرگ نجات بده. آمین!
شاید با تأثیر همین دعاها بود که ناگهان چشم بستهی خاخام نیمهباز شد و در انتهای سالن، مردی سالخورده و سیاهپوش را دید که با چشمهایی نافذ و ردایی بر دوش به سوی او گام برمیدارد.
👇
https://eitaa.com/ghalamdar/323
کانال تخصصی قلم
🌱
@ghalamdar