بچهها! جغجغه
✍ سعید احمدی
🌱
خدایا! سلام! حالت خوب است؟ حال عرش کبریاییات چطور؟ اگر از ما میپرسی و زمین، هیچ خوب نیستیم، هیچ. میشد که آدم را، این مایهی آه و دم را نمیآفریدی؟ اگر آفریدی، سیاستمدار درست نمیکردی؟ اگر کردی، دیوانههایشان را به جان زمین و زمینیها نمیانداختی؟ جایی که ما را آورده و رها کردهای، جوری گوشمان به آهنگ دلخراش و همهچیز خراش «جیغ ممتد» عادت کرده که دیگر آن را نمیشنویم. گویا عناصر اربعهی تو یک خمسه هم دارند: جیغ جیغ جیغ جیغ جیغ. شاید برای همین ما یک اسباببازی ساختهایم برای بچههایمان و اسمش را جغجغه گذاشتهایم تا از همان اول اول نفسکشیدنهایشان حساب کار دستشان بیاید. به خودت قسم! دستمان آمده. به عرش اعلایت سوگند! که کر شدهایم، خسته شدهایم. فقط میبینیم، میبینیم و فقط میبینیم. نمیشد ما را بین دو انگشت ناز خودت میچرخاندی و نگاهمان میکردی و هی میگفتی: فتبارک الله احسن الخالقین؟ ما هم برای تو ناز و عشوه میآمدیم و میگفتیم: نه! حالا اینجوریها هم نیست که تو میفرمایی. نه! حالا هی این حرفها را نزن به ما، شاید فرشتهها دلشان بشکند. خوب شد حالا که دل خود ما شکسته؟ چطور دلت آمد ما را بیندازی میان دستهای خیلی چرک، خیلی پلشت، خیلی کثیف و بیاندازه چندش ابلیسها؟ از نعرهها، عربدهها، غرشها، بمبها، انفجارها، تنهای تکیده و بریده، خونها، فراقها، تنهاییها، بیکسیها جیغمان بلند است؛ ولی گویا نمیرسد به آن آسمانی که تو در آنی. خدایا! دلم انفجار میخواهد. آبی پهن و آلوده به دود و دم دنیای ما را فرو بریز. آسمانی میخواهم که نجواهایم، حرفهای یواشکی و زیر لبم را صاف و بیخط و خش به گوش تو برساند. آسمانی که از خیلی دوردستها هم ببینی دارم چه مینویسم و دربارهی چه میگویم. خدایا! دیگر جیغ نمیزنم؛ چون میدانم اگر به تو میرسید زمین ما را هزاران بار زیر و رو میکردی. ولش کن؛ بچهها! بیایید، جغجغه!
🌱
@ghalamdar
بچهها! جغجغه
✍ سعید احمدی
🌱
خدایا! نمیشد ما را بین دو انگشت ناز خودت میچرخاندی و نگاهمان میکردی و هی میگفتی: فتبارک الله احسن الخالقین؟ ما هم برای تو ناز و عشوه میآمدیم و میگفتیم: نه! حالا اینجوریها هم نیست که تو میفرمایی. نه! حالا هی این حرفها را نزن به ما، شاید فرشتهها دلشان بشکند. خوب شد حالا که دل خود ما شکسته؟ چطوری دلت آمد ما را بیندازی میان دستهای خیلی چرک، خیلی پلشت، خیلی کثیف و بیاندازه چندش ابلیسها؟ از نعرهها، عربدهها، غرشها، بمبها، انفجارها، تنهای تکیده و بریده، خونها، فراقها، تنهاییها، بیکسیها جیغمان بلند است؛ ولی گویا نمیرسد به آن آسمانی که تو در آنی. خدایا! دلم انفجار میخواهد. آبی پهن و آلوده به دود و دم دنیای ما را فرو بریز. آسمانی میخواهم که نجواهایم را صاف و بیخط و خش به گوش تو برساند. آسمانی که از خیلی دوردستها هم ببینی دارم چه مینویسم و دربارهی چه میگویم.
👇
عضو شوید و متن کامل را در اینجا بخوانید.
https://eitaa.com/ghalamdar/473
🌱
@ghalamdar
#باـشاعران
خاطر که حزین باشد
حافظ
🌱
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنا گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
🌱
@ghalamdar
چون باران، چون سجیل
برای داغی که دیدهایم
✍سعید احمدی
🌱
◾️خدایا! آه نیستم، فریاد نیستم، اعماق قلبم اقیانوس درد است؛ اما اشک نشدهام هنوز، برهوتی مبهوتم هنوز. نه صدای کسی را میشنوم نه کسی را صدا میزنم. خیرهام؛ بی دیدن جایی، رنگی، راهی و روزنهای. حال من و دلم در زیر جو سنگین، سیاه و تباه زمین، آتشفشان خشم خاموش است. میگدازم از درون. میسوزم در خودم. عین افعی در هم شکسته، زیر پنجههای تیز تازی، میپیچیم به خودم. گره در گره میشوم. میغلتم. آه از سمبادهی سنگها! آه از یورش و گزش سگها! داد از بیدادگاه ظلمکدهی جهان وحشیها! اف و تف بر ترس متراکم و قلوب متقلب و به خرخره رسیدهی زراندوزها!
◾️خدایا! موشها ایمان ما را جویدهاند. زندگی ته کشیده است. قحطیزدهایم. بازندهایم. با زندههایت برگرد روی زمین. با همینهایی که کشاندیشان پیش خودت، زیر بال و پرت. بیایید، بوزید، نفس بکشید تا نفس بگیریم، تا بباریم، تا چون باران نازل شویم برای ستمدیدگان، تا چون سجیل فرود آییم بر ستمگران.
🌱
@ghalamdar
وعدهی صادق سه
عملیات بزرگی که بدون انفجار رخ داد
✍ سعید احمدی
🌱
ایران در جایگاه رهبری مقاومت اسلامی و اسرائیل در نقش پیشتازی استکبار، به تنشهای جدیتر و سختتری رسیدهاند. عملیات حملهی پهپادی وعدهی صادق یک، پاسخ به بمباران ساختمان سفارت ایران در سوریه بود. موشکباران سرزمینهای اشغالی در وعدهی صادق دوم قدرت هوافضای جمهوری اسلامی را نشان داد و آشکار کرد که گنبد آهنین و فلاخن داود میان فهرست افسانههای جهان جا دارد. این شدت تقابل نظامی، ابعاد نرم و فرهنگی نیز دارد. توان دانشی و فناورانه متکی به خود، نقطه ثقل و کانونی این ماجراست. فراتر از آن «شهامت برخورد و شجاعت پاسخگویی» است. چهبسا ملت و کشوری دست پری از ابزار، ادوات و فناوری داشته باشد؛ اما در دفاع از خود همواره دل پرجرئتی نداشته باشد. این همان چیزی است که در جمعهی نصر خودش را بیش از هر وقت دیگری پیش روی همگان قرار داد. رهبر انقلاب و جمعیت میلیونی حاضر در نماز جمعهی موسوم به نصر در هولناکترین اوضاع امنیتی، به چنین کار شگرفی دست زدند. اسرائیل چند روز پیش از آن، رهبر مقاوم و مجاهد حزبالله لبنان را با نزدیک صد تن بمب از میان برداشت. شب جمعه نیز اعلام کرد عملیات مشابهی را علیه سید هاشم صفیالدین، (جایگزین احتمالی سید شهید مقاومت) انجام داده است. عناصر پرکینه و خودباختهی داخلی نیز مشوقهای کلامی و ترغیبی بسیاری برای دشمن مخابره میکردند تا به گفتهی خودشان، از این همه جمعیت، در قلب تهران، کتلت بسازد. عجیبتر و چندشتر از همه، پخش شایعه فوت همسر رهبر انقلاب بود تا از حضور پرشور مردم بکاهند. با این حجم از تهدید، ترغیب و شایعه، یکی از کمنظیرترین نمازهای جمعهی تهران و تاریخ انقلاب اسلامی برگزار شد. کسانی در آن شرکت جستند که به اعتراف خودشان، به یاد نداشتند که پیش از این، کی نماز عبادیـسیاسی خواندهاند. فراتر از آن، فحوا و محتوای خطبههای امام جمعه، رجز و شاخوشانه کشیدن نبود؛ بلکه با کمانگاشتن اسرائیل و پدرخواندههای بزرگ و کوچک آن، نگاه و توجه ویژه به مردم، ملتها و عموم مظلومان جهان بود و دعوت آنان به همدلی و درک درست از دشمن مشترک. بهنظر میرسد، این حرکت نرم و این حضور چشمگیر در میانهی غبارافکنی، همدستی و همداستانی دشمن بیرونی و بداندیشان داخلی، فراتر از وعدهی صادق یک و دو ارزش و اهمیت دارد. عملیات مشترک امام و امت در جمعهی نصر اگرچه آرام و نرم بود، از هر موشک و جنگافزار پیشرفته و دانش روزآمدی، پیشبرندهتر، کوبندهتر و گویاتر است. نمایانگری این عظمت روحی و آمادگی جمعی جامعهی ایران، برای مقابله با مخوفترین و بدنامترین ستمگران جهان، تکمله و تداومی است بر دو عملیات قبل که میشود نام آن را «عملیات وعدهی صادق سه» نیز گذاشت.
🌱
@ghalamdar
وقتی نبودم
✍سعید احمدی
🌱
شاید روی زمین هیچ چیز نداشته باشم؛ ولی آن بالاها و میان آسمان دو چیز دارم. یک ستاره که بعد از رفتن بچگیهایم آن را ندیدهام و یک خانهی رؤیایی روی ابرهای بهاری پس از باران. روزی که بیشک نخواهم بود، سازمانهای اطلاعاتی، قلبهای گریان و چشمهای کینهجو روی زمین دنبالم نگردند. شبها به آسمان نگاه کنند من را خواهند دید. روی ستارهای مجهول آن بالا بالاها، آن دوردستها. روزها هم فقط دندان روی جگر بگذارند تا بهار بیاید؛ بغض آسمان بترکد و خوب ببارد؛ هوا بوی نم بگیرد؛ قوس قزح در گوشهای سجده کند. آنوقت میان ابرهای گلدرشت در حال گذر خانهای را خواهند دید که از پنجرههای براق آن شاید وقت کردم و برایشان دست تکان دادم. من هرگز نمیمیرم. مرا هرگز حساب کاربری حذف شده ندانید. فقط کافی است سرتان را بلند کنید رو به عالم بیانتها. زمین دیگر جایی برای دل من ندارد. به هیچ جای این سیارهی رنج تعلق خاطر ندارم. میدانم هر جایی جز اینجا یک نفس راحت دارد. یک آخیش خیلی خیلی کشیده و بلند. روزی یکی از دوستان حسابی شاعرم غزلی از شهودهای شاعرانهاش را برایم خواند. گوش دادم. بازهم گوشش دادم. بازهم و بازهم. مثل یک کبوترباز حرفهای مرا پر داد. برد همانجا که باید باشم. یک نفس چاق کشیدم؛ ولی دوباره برگشتم. نمیدانم چرا؟ شاید جلد شعرهایش شده بودم. شاید هم یک چیزی جا گذاشتهام؛ عشق گمشدهای که از روی زمین رصد میشود که البته باز هم جای او در آسمان است؛ نه اینجا. این حرفها شاید کمی یا خیلی کودکانه باشند؛ ولی پا که به سن گذاشتی ناخواسته کلاهت را به احترام کودک درونت بر میداری، تعظیم میکنی و به حرفهایش از روی تجربه گوش میدهی. آن وقت میفهمی که «هر آدمی یک ستاره در آسمان دارد» یعنی چه؛ همان موقع درک میکنی اینهایی که یکییکی، دوتا دوتا، چندتا چندتا با اشتیاقی نامعقول، پر میکشند به سمت آسمان، دردشان چیست، مرگشان چیست.
🌱
@ghalamdar
نامههای من به خودم وقتی مردم
نامهی اول: مقدمهای بر بعدیها
✍سعید احمدی
🌱
یا سعید بن احمد! اسمع! افهم! اکنون که تو در جهان شبیه خوابهایت یا مانند خیالهایت سیر میکنی، نامت به «مرده» تغییر کرده است. یکی دیگر از باطلشدهها؛ مثل حسابهای کاربری حذفشده یا حسابهای بانکی هکشده. تو تنها کسی بودی که نمیدیدمت؛ برای همین من اسم تو را «تنها» میگذارم. جای اکنون تو نیز «خانهی تنهایی» است. فکرش را که میکنم هیچکس به اندازهی تو شبیه من نیست. تو خود منی: تنها در خانهی تنهایی؛ با این فرق که تو آنور آب و خاک و زمین و آفتاب و کهکشانهایی؛ من این طرف و میان همهاش. هیچ راه ارتباطی مستقیم و غیرمستقیمی بین خودم با تو نمیشناسم. وقتی میخواهی علیک این سلام و جواب این حرفوحدیثهای درهمریخته را بدهی، اول شصت مرا خبردار کن که از چه راه و با چه ابزاری این کار را میکنی. پیک؟ پیامک؟ نامه؟ تلفن؟ یا چه؟ البته که میدانم این فقط یک توقع بیجا و یکجور صابونزدن به دلم است. شیرفهمم که اینها نامههای بیجواب من خواهد بود به خودم؛ برای دلی که توی دلم نیست؛ برای زبانی که در کامم نیست؛ برای کامها و ناکامیهایم؛ برای همهی حرفهایی که اگر قلم به کام بگیرم شاید بعدها مثل وفادارترین حیوان دنیا پشیمان شوم. وقتی من هم به سرنوشت تو دچار شوم و خانهام بشود گور و شهر و دیارم قبرستان، تو یکی، دیگر به من نگویی که از هیچ چیز خودت ننوشتی. چه عیبی دارد اگر این مرقومههای بیارسال و بیخواننده، همان وقت، تکدر خاطر تو را رفع کنند. چه حسنی بهتر از اینکه آنجا و پیش تو از سر بیکاری یا سرگرمی یا لابد تنهایی هر دومان، اینها را ورق بزنیم؛ خاطراتم را، روزمرگیهایم را، خندهها، گریهها، تشویشها و حالات خوش و ناخوشم را مثل آجیل و تنقلات شب یلدا میگذاریم وسط سفرهی دلم و دلت تا دیگر حدیث تنهایی نخوانیم. طور دیگری برایت بگویم؛ شاید از گیجی و گنگی درآیی. برایت مینویسم آنچه را که در نبود تو بر من گذشت و میگذرد، در این نامههای کوتاه و بلندی که حالا حالاها به دستت نمیرسند؛ چون پستچی آنها باید خودم باشم؛ وقتی که روز و شبهایم تمام شده باشد؛ پس تا آن زمان صابون بزن به دلت؛ شک نکن که من عمر نوح را دوست دارم. تا آن وقت که میلیونها ثانیهی دیگر است، به انتظارم بنشین سر جایت، خود عزیزم!
🌑
شانزدهم مهر صفر سه
قم، کنج غربی میدان سپاه، دو ساعت مانده به نیمهشب، وقتی منتظر آقای کاراته بودم.
🌱
@ghalamdar
#با_شاعران
روز حافظ
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش
حافظ شیراز
🌱
اگرچه باده فرحبخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
صراحیای و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنهانگیز است
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است
به آب دیده بشوییم خرقهها از می
که موسم ورع و روزگار پرهیز است
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سر خم جمله دردیآمیز است
سپهر برشده پرویز نیست خونافشان
که ریزهاش سر کسری و تاج پرویز است
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
🌱
@ghalamdar
نامههای من به خودم وقتی مردم
نامهی دوم: باغ بیحصار
✍سعید احمدی
🌱
یا سعید بن احمد! اسمع! افهم! اکنون تو چیزی میان کاسهی سرت نداری و از بدن تو استخوان خالص مانده است؛ کاری ندارم چه بلایی سر گوشتها، مخاطها و غضروفهایت آمده است؛ چه فرقی میکند که خوراک مارهای ضحاک شده باشد یا مورچههای خاک یا این زمین بهشدت گرسنه. ما اینجا اما گاهی از گوشت تنمان اضافهوزن هم میگیریم. مغزمان شاید تکان بخورد؛ ولی سر جایش مانده است. کنجکاو نشدهام که میان جمجمهی ما چه مادهای هست، چه ریختی است، نیمکره دارد یا ندارد و کره و میگو و ریحان و نخود و لوبیا برایش مفید است یا نه. مدتها است به این میاندیشم که بیشتر فضای مغز ما را مفاهیمی مانند آزادی، عدالت، نوعدوستی و ظلمستیزی پر کرده است. از گوردخمهها گرفته تا قبرهای رو به قبله، میشود بو و آوای این آرمانها و آمال بشری را فهمید. من از گذشتهها نمیدانم. تو که میانشان رفتهای از آنان بپرس چه روایت و حکایتی از این آرزوهای به خاکرفته داشتهاند. میتوانی صفر تا صد یک پژوهش برزخی را بگیری دستت و با اهل قبور مصاحبه کنی. نزد ما اما، در جهان معاصر، نکاویده پیداست که قرائت غالب از چنین مفاهیمی این میشود که آنچه برای خود میپسندی هرگز برای دیگران نپسند. این یعنی عدالت برای خود به قیمت ظلم بر دیگری؛ آزادی بکار و اسارت درو کن؛ توحش، روی واقعی تمدن باشد. نمیدانم این رویه از کجا آمد و مبدع نحس آن، چه شیر نجس خوردهای بود که برای گولمالی و سپس گوشمالی آدمها بهترین شیوه، نشاندادن در باغ سبز است. از قضا اگر آن باغ، قارهی سبز باشد. یک از قضای دیگر بگویم که این عقیده از میان بیان و زبان سیاستورزان آنها نیز به صراحت یا دلالت، بیرون میپرد. مشکل اینجاست که اگر چنین مفاهیمی در جهان ما نشو و نما کردهاند، در چینه و حصار باغی افتادهاند که باغبانهای آن، مزهی لذیذ میوهها را برای خودشان میخواهند؛ نه دیگران. این واژهها اگر در چنین باغ محصوری، وجهی از عینیت و مصداقی از واقعیت یافتهاند کاربرد اصلی آنها دام و دانه و هویج و چماق است برای سلطهگری و سلیطهبازی. بسیاری از آرمانخواهان به این بهشت دروغین، دل خوش کرده بودند؛ ولی چون مرغان بینوا کرکوپر شدند. این روزها که دارم این حرفها را برایت مینویسم زمانهی برجستگی و قلمبگی این دوگانگیهای عجیب است. دم خروس که هیچ، خود خروس زده بیرون. چند سال پیش، به بهانهی مرگ مشکوک دختری جوان در ایران، همهی هم و غم و همت خود را جمع کردند و زمین و زمان را به هم دوختند و به جد و جهد خواستند نظام سیاسی ایران را فرو بریزند. الان اما در شرق دریای مدیترانه و بیخ ریش باغ اروپا، دریای سرخ و مواجی است از خون کودکان و زنان بیدفاع غزه و لبنان و سوریه. یک نفر میمیرد؟ نه! مرگها مشکوک است؟ نه! کشتارها قومی یا طایفهای است؟ نه! تروریسم سازمانیافتهی دولتی است؟ بله! نسلکشی انسانی است؟ بله! از تیزبر و تیرکمان استفاده میکنند؟ نه! همینقدر بگویم که برای کشتن یک نفر، نزدیک صد تن بمب ریختند روی سر مجتمعهای مسکونی در ضاحیهی بیروت. ظالمتر از اینها کیست؟ خونآشامتر از این جماعت کو؟ تلهباغ اروپا همچنان به دام میکشد، میکشد و میخورد. خود عزیزم! من اینطور فکر میکنم که اگر آزادگان جهان میخواهند رنگ صلح، عدالت و آزادی را ببینند، راه و چارهای جز این ندارند که میان باغ بیحصار «مقاومت» نهالی بکارند.
🍁
هجدهم مهر صفر سه
قم، وقتی داشتم نوشتههای کودکانهی کلر ژوبرت را میخواندم.
🌱
https://eitaa.com/ghalamdar/481
🌱
@ghalamdar