eitaa logo
قلمدار (سعید احمدی)
241 دنبال‌کننده
176 عکس
3 ویدیو
3 فایل
سعید احمدی مدیر👇 @saeidaa110
مشاهده در ایتا
دانلود
علمدار سفر اربعین ۱۸ ✍سعید احمدی 🌱 ستاره‌ی روز نوزدهم صفر رو به زوال است. دم هر غروب دلم بیشتر برای گل‌های خورشیدگردان می‌سوزد. باید سرشان را بیندازند پایین تا دوباره آفتاب صبح امیدشان بدمد و روزی دیگر گردن خود را از مشرق تا مغرب زمین بگردانند. رد رب‌النوع خود را بگیرند و پابه‌پای آن، آسمان را بپیمایند. هنوز به تفتیش اول نرسیده‌ام. خیلی‌ها با من هم‌قد نیستند؛ ولی هم‌قدم‌اند. آدم‌های بی‌شمار این‌جا مرا یاد مزرعه‌ی خیلی بزرگ آفتاب‌گردان می‌اندازد. گل‌هایی که پا دارند. راه می‌روند. آهسته و پیوسته رو به آفتاب خودشان قدم برمی‌دارند. مهر درخشنده‌ی بی‌زوال که شب هم می‌تابد و نمی‌گذارد شب‌پره‌ها بازی‌گری کنند. مشرقی‌ها، مغربی‌ها، شمالی‌ها و جنوبی‌ها در مردمک چشم‌هایشان قابی ساخته‌اند برای یک خیابان که نامش را بین‌الحرمین گذاشته‌اند. بین‌المشرقین و بین‌الطلوعین. صبح صادق و روز ابدی. چند خیابان پر از جمعیت، در اطراف مانند رودهای بزرگ‌اند که به دریا می‌رسند؛ مثل شارع الفرات، شارع‌السدرة، شارع العباس، شارع صاحب‌الزمان و شارع القبله. یاد ترافیک جاده‌ی چالوس می‌افتم. وقتی چند روز پس کله‌ی هم تعطیل باشد، ماشین‌ها در آن‌جا ساعت‌ها دنده یک می‌روند و مدت‌ها با همان سرعت برمی‌گردند. این‌جا اما تراکم آدم‌هاست. کمی تند کنی به پا، باید تنه‌ی محکمی بزنی به این و آن و آن‌ها؛ به همه‌ی ضمائر جمع حاضر. هر اندازه از شارع قبله به کانون جمعیت نزدیک‌تر می‌شوم راه‌رفتن دشوارتر است. وسط خیابان را گذاشته‌اند برای عبور هیئت‌ها و دسته‌های عزاداری. غوغایی برپاست. من از کنار می‌روم. سر آخرین چهارراه که گنبد طلایی حرم پیداست موکب کوچکی را می‌بینم. چند قالیچه‌ی دستباف عراقی انداخته‌اند و تعدادی مرد نشسته‌اند. روبروی آن موکب رفسنجان است. برای نشستن میانه‌اندامی مثل من جا هست. فکر نمی‌کنم که اگر بشود داخل حرم بروم، جای درنگ یا ایستادن باشد برای خواندن زیارت‌نامه. السلام علیک‌ها را همین‌جا با دل درست می‌خوانم. جوانی که کنارم نشسته، از چاقی انگار ابوالهول است. هیچ‌کس این‌جا و میان عابران به درشتی و سنگینی او نیست. با او شوخی می‌کنم. پسربچه‌ی لاغری را به او نشان می‌دهم و می‌گویم: هذا رجل کبیر و انت رجل صغیر. می‌خندد و چندبار سر تکان می‌دهد. از او می‌پرسم: چند کیلویی؟ روی گوشی می‌نویسد: دویست‌وسه. می‌گویم: ماشاءالله! یا حضرت غول! با گیجی و ابهام می‌گوید: شیگول؟ می‌گویم: انت جبل الراسخ لا تحرکک العواصف؛ یعنی تو کوه استواری که توفان‌ها تکانت نمی‌دهند. طوری قاه‌قاه می‌کند که دوروبری‌ها گردن‌شان را تاب می‌دهند سمت ما. متکای پشت خودش را برمی‌دارد و با اصرار می‌گذاردش پشت سرم. می‌گوید که بغدادی است و سال‌هاست موکب‌شان را همین‌جا برپا می‌کنند. کمی بعد، می‌رود و برایم آب، غذا و میوه می‌آورد. با چند جوان ترکه‌ای خوش‌وبش می‌کند. گویا مرغی است در کنار جوجه‌هایش. خیالم تخت است که تا چند ساعت دیگر، معده‌ام خفه‌خون می‌گیرد. قهوه‌خانه‌ای دارند سرنبش و کنج موکب که شاید سه‌ متر بیشتر نباشد. چای و آب را پیش روی ما می‌دهند به زائرها؛ استکانی، غلیظ و شکری. چای و قهوه، پیش‌درآمد خدانگهداری من می‌شود با کوه بغدادی. فکر می‌کنم اگر من نیز کوه بودم، این‌جا و میان این عظمت جمعیت و در این قیامت کبرا، فرومی‌ریختم. کاه می‌شدم. ذره‌ای معلق در دیگر ذرات. از این پس رفتن من و ما به خواست خودمان نیست؛ می‌رویم و باید برویم. قطره‌ای در رودهای خون. رد ما را در رگ‌های‌ زمین باید گرفت. می‌جوشیم. هر کدام از دل خاک‌های رنگ‌به‌رنگ. دریایی از خون می‌جوشد این‌جا. از جنس ثارالله. تنها ظرف و فاصله، مشک‌هایی است به نام پوست. هر وقت کربلا آمده‌ام اول رفته‌ام حرم سقا، حرم علم‌دار. برای عطش دلم و تشنگی چشمم. من در جغرافیای کورها و کرها، تا چشمم به پرچم همیشه بالای عباس نیفتد، باورم نمی‌شود که این‌جای زمین، حال‌وهوای جئوگرافی ندارد. هر اندازه یزیدها برای پر کردن جهنم، هل‌ من مزید خواندند و می‌خوانند و خواهند خواند، این علم برافراشته و سربلند، بهشت نقد روی زمین را نشان داده، می‌دهد و خواهد داد. وقتی این پرچم را می‌بینم و اهتزاز آن را، دلم قرص است که زنده‌ترین انسان جهان، هنوز هم حسین است. قسم حضرت عباس می‌خورم که خورشید بهشت در شب‌کده جهانی، هم‌چنان می‌درخشد. سلام بر تو ای قمر شمس جاودانگی! به هر جا تو نگاه کنی ما هم چشم می‌دوزیم و گردن می‌چرخانیم. ما چقدر خوشبختیم که مهر فروزان خود را گم نمی‌کنیم؛ حتی اگر روندگان شب باشیم. دلم برای خودم و این زائرها نمی‌سوزد. ما در قلب تاریک زمین هم، رد آفتاب خود را از مشرق بین‌الحرمین می‌گیریم. برای زائران بهشت، غروب معنای غریبی دارد. 🌱 @ghalamdar
سلام و عرض ادب خدمت همراهان عزیز و ارجمند کانال قلمدار، پیرو پرسش‌های برخی از عزیزان، درباره سلسله روایت‌های سفر اربعین، قسمت نوزدهم و بیستم آن در وقت مناسبی منتشر خواهد شد. 🌱
هنر در نسل سوم خمینیسعید احمدی 🌱 امروز تصویر دست‌نوشته‌ای را دیدم که پای آن نام سید حسن خمینی است. نامه‌ای نوشته به سید حسن نصرالله. گذشته از موضع و محتوای آن، خود دست‌خط برایم جالب، جذاب و درنگ‌انگیز بود. نوه‌ی امام انقلاب اسلامی، حوزوی است. اگر شکل مکتوب نامه‌ها و نوشته‌ها را دسته‌بندی کنیم و به نویسندگان‌شان ربط دهیم، سومین نسل خمینی‌ها به جهان تایپ ده‌انگشتی تعلق دارد. مکتبی‌ها و حوزویان قدیمی، خوشنویسی را از مبانی و دروس پایه‌ی سوادآموزی می‌دانستند. مدرسه‌ای‌ها اما هنر، به‌ویژه خط را ذوقی و در حاشیه‌ی همه‌ی درس‌ها گذاشتند. همین شد که خط خرچنگ‌قورباغه‌ای رواج و شهرت یافت. اکنون در میان دانش‌آموختگان حوزه و دانشگاه کمتر کسی را به خوش‌خطی می‌شناسم. هرگز هم گمان نمی‌بردم، نازپرورده‌ای مثل حسن، چنین هنر آموخته باشد که حسن خطش به‌چشم بیاید. اکنون که در بازار داغ بی‌هنری سیر و سیاحت می‌کنیم، دیدن دکانی که هنرهای تر و تازه دارد، حال آدم را خوش می‌کند. حالا که حرام است و حلال است و لعن و تکفیر و ایمان و کفر، انقلابی و نا انقلابی، متر و معیار امتیاز و تشخیص و تشخص است، دیدن چنین جلوه‌ای از چنین خانواده‌ای یک دریافت مهم به ذهنم می‌آورد: سید روح‌الله اگرچه فقیه و امام انقلاب بود، خوشنویس و شاعر هم بود. او چه فقهی داشت که هنر را از خودش تا نسل تایپ ده‌انگشتی‌اش، با این قدرت و قوت رسانده و کشانده است؟ دیگران چه فقهی دارند که هنر را در بی‌هنری دیده‌اند؛ اگرچه قرائت و قرابت آشکاری با انقلابی‌گری دارند؟ 🌱 @ghalamdar
از سرگذشتسعید احمدی 🌱 کل موجودی حسابم امروز نزدیک هشتصدهزارتومان بود. نمی‌دانم با چه دلی پایم را گذاشتم در فروشگاه بوستان کتاب. تازه‌های نشر را دید زدم، برایم مالی نبودند، گوارای ناشرها و نویسنده‌ها. سر طبقات ادبیات، چشمم لغزید روی «عبور از خود». از سال هفتم دهه‌ی نود تا پارسال، پنج بار از مرز چاپ گذشته است. چند جای آن را که خواندم، محمود دولت‌آبادی را دیدم با تجربه‌های نویسندگی‌اش. گذری بر سرگذشت قلمی‌ و البته زندگی‌اش. من هر وقت به کم‌پولی می‌رسم دو کار می‌کنم یا کتاب می‌خرم یا کباب می‌خورم. بیشتر هم دومی؛ اما امروز سهمی برای اولی می‌گذارم. خواندن این تجربه‌ها به لذت یک عمر ملچ‌ملوچ انواع اطعمه و اشربه می‌چربد. بیش از یک‌هفتم موجودی‌ام می‌رود توی جیب انتشارات دفتر تبلیغات. شاید کمتر از یک ده‌هزارم موجودی کتاب او هم می‌نشیند میان دستان من. آن به پول‌هایش اضافه کرد من به کتاب‌هایم. فکر نمی‌کنم سرگذشت کسی مثل نویسنده‌ی کلیدر نیز جز همین باشد؛ البته با تفاوت‌هایی. می‌خوانم تا حاصل‌های قیمتی خالق روز و شب یوسف دستم بیاید؛ بعد حاصل عمرها را می‌نویسم و به ثمن بخس می‌دهم به انتشاراتی‌ها کارت بکشند. نمی‌دانم چرا این‌جا، پیراهن یوسف‌ می‌شود قبای برادران ناتنی؟ پیراهنی که آید از او بوی یوسفم، ترسم برادران غیورش قبا کنند. خخخ! 🌱 @ghalamdar
بچه‌ها! جغجغهسعید احمدی 🌱 خدایا! سلام! حالت خوب است؟ حال عرش کبریایی‌ات چطور؟ اگر از ما می‌پرسی و زمین، هیچ خوب نیستیم، هیچ. می‌شد که آدم را، این مایه‌ی آه و دم را نمی‌آفریدی؟ اگر آفریدی، سیاست‌مدار درست نمی‌کردی؟ اگر کردی، دیوانه‌های‌شان را به جان زمین و زمینی‌ها نمی‌انداختی؟ جایی که ما را آورده و رها کرده‌ای، جوری گوش‌مان به آهنگ دل‌خراش و همه‌چیز خراش «جیغ ممتد» عادت کرده که دیگر آن را نمی‌شنویم. گویا عناصر اربعه‌ی تو یک خمسه هم دارند: جیغ جیغ جیغ جیغ جیغ. شاید برای همین ما یک اسباب‌بازی ساخته‌ایم برای بچه‌های‌مان و اسمش را جغجغه گذاشته‌ایم تا از همان اول اول نفس‌کشیدن‌های‌شان حساب کار دست‌شان بیاید. به خودت قسم! دست‌مان آمده. به عرش اعلایت سوگند! که کر شده‌ایم، خسته شده‌ایم. فقط می‌بینیم، می‌بینیم و فقط می‌بینیم. نمی‌شد ما را بین دو انگشت ناز خودت می‌چرخاندی و نگاه‌مان می‌کردی و هی می‌گفتی: فتبارک الله احسن الخالقین؟ ما هم برای تو ناز و عشوه می‌آمدیم و می‌گفتیم: نه! حالا این‌جوری‌ها هم نیست که تو می‌فرمایی. نه! حالا هی این حرف‌ها را نزن به ما، شاید فرشته‌ها دل‌شان بشکند. خوب شد حالا که دل خود ما شکسته؟ چطور دلت آمد ما را بیندازی میان دست‌های خیلی چرک، خیلی پلشت، خیلی کثیف و بی‌اندازه چندش ابلیس‌ها؟ از نعره‌ها، عربده‌ها، غرش‌ها، بمب‌ها، انفجارها، تن‌های تکیده و بریده، خون‌ها، فراق‌ها، تنهایی‌ها، بی‌کسی‌ها جیغ‌مان بلند است؛ ولی گویا نمی‌رسد به آن آسمانی که تو در آنی. خدایا! دلم انفجار می‌خواهد. آبی پهن و آلوده‌ به دود و دم دنیای ما را فرو بریز. آسمانی می‌خواهم که نجواهایم، حرف‌های یواشکی و زیر لبم را صاف و بی‌خط‌ و‌ خش به گوش تو برساند. آسمانی که از خیلی دوردست‌ها هم ببینی دارم چه می‌نویسم و درباره‌ی چه می‌گویم. خدایا! دیگر جیغ نمی‌زنم؛ چون می‌دانم اگر به تو می‌رسید زمین ما را هزاران بار زیر و رو می‌کردی. ولش کن؛ بچه‌ها! بیایید، جغجغه! 🌱 @ghalamdar
بچه‌ها! جغجغهسعید احمدی 🌱 خدایا! نمی‌شد ما را بین دو انگشت ناز خودت می‌چرخاندی و نگاه‌مان می‌کردی و هی می‌گفتی: فتبارک الله احسن الخالقین؟ ما هم برای تو ناز و عشوه می‌آمدیم و می‌گفتیم: نه! حالا این‌جوری‌ها هم نیست که تو می‌فرمایی. نه! حالا هی این حرف‌ها را نزن به ما، شاید فرشته‌ها دل‌شان بشکند. خوب شد حالا که دل خود ما شکسته؟ چطوری دلت آمد ما را بیندازی میان دست‌های خیلی چرک، خیلی پلشت، خیلی کثیف و بی‌اندازه چندش ابلیس‌ها؟ از نعره‌ها، عربده‌ها، غرش‌ها، بمب‌ها، انفجارها، تن‌های تکیده و بریده، خون‌ها، فراق‌ها، تنهایی‌ها، بی‌کسی‌ها جیغ‌مان بلند است؛ ولی گویا نمی‌رسد به آن آسمانی که تو در آنی. خدایا! دلم انفجار می‌خواهد. آبی پهن و آلوده‌ به دود و دم دنیای ما را فرو بریز. آسمانی می‌خواهم که نجواهایم را صاف و بی‌خط و خش به گوش تو برساند. آسمانی که از خیلی دوردست‌ها هم ببینی دارم چه می‌نویسم و درباره‌ی چه می‌گویم. 👇 عضو شوید و متن کامل را در اینجا بخوانید. https://eitaa.com/ghalamdar/473 🌱 @ghalamdar
خاطر که حزین باشد حافظ 🌱 کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنا گفتیم و همین باشد از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد هر کو نکند فهمی زین کلک خیال‌انگیز نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد 🌱 @ghalamdar
چون باران، چون سجیل برای داغی که دیده‌ایم ✍سعید احمدی 🌱 ◾️خدایا! آه نیستم، فریاد نیستم، اعماق قلبم اقیانوس درد است؛ اما اشک نشده‌ام هنوز، برهوتی مبهوتم هنوز. نه صدای کسی را می‌شنوم نه کسی را صدا می‌زنم. خیره‌ام؛ بی‌ دیدن جایی، رنگی، راهی و روزنه‌ای. حال من و دلم در زیر جو سنگین، سیاه و تباه زمین، آتشفشان‌ خشم خاموش است. می‌گدازم از درون. می‌سوزم در خودم. عین افعی در هم شکسته، زیر پنجه‌های تیز تازی، می‌پیچیم به خودم. گره در گره می‌شوم. می‌غلتم. آه از سمباده‌ی سنگ‌ها! آه از یورش و گزش سگ‌ها! داد از بی‌دادگاه ظلم‌کده‌ی جهان وحشی‌ها! اف و تف بر ترس متراکم و قلوب متقلب و به خرخره رسیده‌ی زراندوزها! ◾️خدایا! موش‌ها ایمان ما را جویده‌اند. زندگی ته کشیده است. قحطی‌زده‌ایم. بازنده‌ایم. با زنده‌هایت برگرد روی زمین. با همین‌هایی که کشاندی‌شان پیش خودت، زیر بال و پرت. بیایید، بوزید، نفس بکشید تا نفس بگیریم، تا بباریم، تا چون باران نازل شویم برای ستم‌دیدگان، تا چون سجیل فرود آییم بر ستم‌گران. 🌱 @ghalamdar
وعده‌ی صادق سه عملیات بزرگی که بدون انفجار رخ داد ✍ سعید احمدی 🌱 ایران در جایگاه رهبری مقاومت اسلامی و اسرائیل در نقش پیش‌تازی استکبار، به تنش‌های جدی‌تر و سخت‌تری رسیده‌اند. عملیات حمله‌ی پهپادی وعده‌ی صادق یک، پاسخ به بمباران ساختمان سفارت ایران در سوریه بود. موشک‌باران سرزمین‌های اشغالی در وعده‌ی صادق دوم قدرت هوافضای جمهوری اسلامی را نشان داد و آشکار کرد که گنبد آهنین و فلاخن داود میان فهرست افسانه‌های جهان جا دارد. این شدت تقابل نظامی، ابعاد نرم و فرهنگی نیز دارد. توان دانشی و فناورانه متکی به خود، نقطه ثقل و کانونی این ماجراست. فراتر از آن «شهامت برخورد و شجاعت پاسخ‌گویی» است. چه‌بسا ملت و کشوری دست پری از ابزار، ادوات و فناوری داشته باشد؛ اما در دفاع از خود همواره دل پرجرئتی نداشته باشد. این همان چیزی است که در جمعه‌ی نصر خودش را بیش از هر وقت دیگری پیش روی همگان قرار داد. رهبر انقلاب و جمعیت میلیونی حاضر در نماز جمعه‌ی موسوم به نصر در هولناک‌ترین اوضاع امنیتی، به چنین کار شگرفی دست زدند. اسرائیل چند روز پیش از آن، رهبر مقاوم و مجاهد حزب‌الله لبنان را با نزدیک صد تن بمب از میان برداشت. شب جمعه نیز اعلام کرد عملیات مشابهی را علیه سید هاشم صفی‌الدین، (جایگزین احتمالی سید شهید مقاومت) انجام داده است. عناصر پرکینه و خودباخته‌ی داخلی نیز مشوق‌های کلامی و ترغیبی بسیاری برای دشمن مخابره می‌کردند تا به گفته‌ی خودشان، از این همه جمعیت، در قلب تهران، کتلت بسازد. عجیب‌تر و چندش‌تر از همه، پخش شایعه فوت همسر رهبر انقلاب بود تا از حضور پرشور مردم بکاهند. با این‌ حجم از تهدید، ترغیب و شایعه، یکی از کم‌نظیرترین نمازهای جمعه‌ی تهران و تاریخ انقلاب اسلامی برگزار شد. کسانی در آن شرکت جستند که به اعتراف خودشان، به یاد نداشتند که پیش از این، کی نماز عبادی‌ـ‌سیاسی خوانده‌اند. فراتر از آن، فحوا و محتوای خطبه‌های امام جمعه، رجز و شاخ‌وشانه کشیدن نبود؛ بلکه با کم‌انگاشتن اسرائیل و پدرخوانده‌های بزرگ و کوچک آن، نگاه و توجه ویژه به مردم، ملت‌ها و عموم مظلومان جهان بود و دعوت آنان به همدلی و درک درست از دشمن مشترک. به‌نظر می‌رسد، این حرکت نرم و این حضور چشم‌گیر در میانه‌ی غبارافکنی، هم‌دستی و هم‌داستانی دشمن بیرونی و بداندیشان داخلی، فراتر از وعده‌ی صادق یک و دو ارزش و اهمیت دارد. عملیات مشترک امام و امت در جمعه‌ی نصر اگرچه آرام و نرم بود، از هر موشک و جنگ‌افزار پیش‌رفته و دانش روزآمدی، پیش‌برنده‌تر، کوبنده‌تر و گویاتر است. نمایان‌گری این عظمت روحی و آمادگی جمعی جامعه‌ی ایران، برای مقابله با مخوف‌ترین و بدنام‌ترین ستمگران جهان، تکمله و تداومی است بر دو عملیات قبل که می‌شود نام آن را «عملیات وعده‌ی صادق سه» نیز گذاشت. 🌱 @ghalamdar
وقتی نبودمسعید احمدی 🌱 شاید روی زمین هیچ چیز نداشته باشم؛ ولی آن بالاها و میان آسمان دو چیز دارم. یک ستاره که بعد از رفتن بچگی‌هایم آن را ندیده‌ام و یک خانه‌ی رؤیایی روی ابرهای بهاری پس از باران. روزی که بی‌شک نخواهم بود، سازمان‌های اطلاعاتی، قلب‌های گریان و چشم‌های کینه‌جو روی زمین دنبالم نگردند. شب‌ها به آسمان نگاه کنند من را خواهند دید. روی ستاره‌ای مجهول آن بالا بالاها، آن دوردست‌ها. روزها هم فقط دندان روی جگر بگذارند تا بهار بیاید؛ بغض آسمان بترکد و خوب ببارد؛ هوا بوی نم بگیرد؛ قوس قزح در گوشه‌ای سجده کند. آن‌وقت میان ابرهای گل‌درشت در حال گذر خانه‌ای را خواهند دید که از پنجره‌های براق آن شاید وقت کردم و برای‌شان دست تکان دادم. من هرگز نمی‌میرم. مرا هرگز حساب کاربری حذف شده ندانید. فقط کافی است سرتان را بلند کنید رو به عالم بی‌انتها. زمین دیگر جایی برای دل من ندارد. به هیچ جای این سیاره‌‌ی رنج تعلق خاطر ندارم. می‌دانم هر جایی جز این‌جا یک نفس راحت دارد. یک آخیش خیلی خیلی کشیده و بلند. روزی یکی از دوستان حسابی شاعرم غزلی از شهودهای شاعرانه‌اش را برایم خواند. گوش دادم. بازهم گوشش دادم. بازهم و بازهم. مثل یک کبوتر‌باز حرفه‌ای مرا پر داد. برد همان‌جا که باید باشم. یک نفس چاق کشیدم؛ ولی دوباره برگشتم. نمی‌دانم چرا؟ شاید جلد شعرهایش شده بودم. شاید هم یک چیزی جا گذاشته‌ام؛ عشق گم‌شده‌ای که از روی زمین رصد می‌شود که البته باز هم جای او در آسمان است؛ نه اینجا. این حرف‌ها شاید کمی یا خیلی کودکانه باشند؛ ولی پا که به سن گذاشتی ناخواسته کلاهت را به احترام کودک درونت بر می‌داری، تعظیم می‌کنی و به حرف‌هایش از روی تجربه گوش می‌دهی. آن وقت می‌فهمی که «هر آدمی یک ستاره در آسمان دارد» یعنی چه؛ همان موقع درک می‌کنی این‌هایی که یکی‌یکی، دوتا دوتا، چندتا چندتا با اشتیاقی نامعقول، پر می‌کشند به سمت آسمان، دردشان چیست، مرگ‌شان چیست. 🌱 @ghalamdar
نامه‌های من به خودم وقتی مردم نامه‌ی اول: مقدمه‌ای بر بعدی‌هاسعید احمدی 🌱 یا سعید بن احمد! اسمع! افهم! اکنون که تو در جهان شبیه خواب‌هایت یا مانند خیال‌هایت سیر می‌کنی، نامت به «مرده» تغییر کرده است. یکی دیگر از باطل‌شده‌ها؛ مثل حساب‌های کاربری حذف‌شده یا حساب‌های بانکی هک‌شده. تو تنها کسی بودی که نمی‌دیدمت؛ برای همین من اسم تو را «تنها» می‌گذارم. جای اکنون تو نیز «خانه‌ی تنهایی» است. فکرش را که می‌کنم هیچ‌کس به اندازه‌ی تو شبیه من نیست. تو خود منی: تنها در خانه‌ی تنهایی؛ با این فرق که تو آن‌ور آب و خاک و زمین و آفتاب و کهکشان‌هایی؛ من این طرف و میان همه‌اش. هیچ راه ارتباطی مستقیم و غیرمستقیمی بین خودم با تو نمی‌شناسم. وقتی می‌خواهی علیک این سلام و جواب این‌ حرف‌وحدیث‌های درهم‌ریخته‌ را بدهی، اول شصت مرا خبردار کن که از‌ چه راه و با چه ابزاری این کار را می‌کنی. پیک؟ پیامک؟ نامه؟ تلفن؟ یا چه؟ البته که می‌دانم این فقط یک توقع بی‌جا و یک‌جور صابون‌زدن به دلم است. شیرفهمم که این‌ها نامه‌های بی‌جواب من خواهد بود به خودم؛ برای دلی که توی دلم نیست؛ برای زبانی که در کامم نیست؛ برای کام‌ها و ناکامی‌هایم؛ برای همه‌‌ی حرف‌هایی که اگر قلم به کام بگیرم شاید بعدها مثل وفادارترین حیوان دنیا پشیمان شوم. وقتی من هم به سرنوشت تو دچار شوم و خانه‌ام بشود گور و شهر و دیارم قبرستان، تو یکی، دیگر به من نگویی که از هیچ چیز خودت ننوشتی. چه عیبی دارد اگر این مرقومه‌های بی‌ارسال و بی‌خواننده، همان وقت، تکدر خاطر تو را رفع کنند. چه حسنی بهتر از این‌که آن‌جا و پیش تو از سر بی‌کاری یا سرگرمی یا لابد تنهایی هر دومان، این‌ها را ورق بزنیم؛ خاطراتم را، روزمرگی‌هایم را، خنده‌ها، گریه‌ها، تشویش‌ها و حالات خوش و ناخوشم را مثل آجیل و تنقلات شب یلدا می‌گذاریم‌ وسط سفره‌ی دلم و دلت تا دیگر حدیث تنهایی نخوانیم. طور دیگری برایت بگویم؛ شاید از گیجی و گنگی درآیی. برایت می‌نویسم آنچه را که در نبود تو بر من گذشت و می‌گذرد، در این نامه‌های کوتاه و بلندی که حالا حالاها به دستت نمی‌رسند؛ چون پستچی آن‌ها باید خودم باشم؛ وقتی که روز و شب‌هایم تمام شده باشد؛ پس تا آن زمان صابون بزن به دلت؛ شک نکن که من عمر نوح را دوست دارم. تا آن وقت که میلیون‌ها ثانیه‌ی دیگر است، به انتظارم بنشین سر جایت، خود عزیزم! 🌑 شانزدهم مهر صفر سه قم، کنج غربی میدان سپاه، دو ساعت مانده به نیمه‌شب، وقتی منتظر آقای کاراته بودم. 🌱 @ghalamdar
روز حافظ عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ شیراز 🌱 اگرچه باده فرح‌بخش و باد گل‌بیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است صراحی‌ای و حریفی گرت به چنگ افتد به عقل نوش که ایام فتنه‌انگیز است در آستین مرقع پیاله پنهان کن که همچو چشم صراحی زمانه خون‌ریز است به آب دیده بشوییم خرقه‌ها از می که موسم ورع و روزگار پرهیز است مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر که صاف این سر خم جمله دردی‌آمیز است سپهر برشده پرویز نیست خون‌افشان که ریزه‌اش سر کسری و تاج پرویز است عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است 🌱 @ghalamdar
نامه‌های من به خودم وقتی مردم نامه‌ی دوم: باغ بی‌حصارسعید احمدی 🌱 یا سعید بن احمد! اسمع! افهم! اکنون تو چیزی میان کاسه‌ی سرت نداری و از بدن تو استخوان خالص مانده است؛ کاری ندارم چه بلایی سر گوشت‌ها، مخاط‌ها و غضروف‌هایت آمده است؛ چه فرقی می‌کند که خوراک مارهای ضحاک شده باشد یا مورچه‌های خاک یا این زمین به‌شدت گرسنه. ما این‌جا اما گاهی از گوشت تن‌مان اضافه‌وزن هم می‌گیریم. مغزمان شاید تکان بخورد؛ ولی سر جایش مانده است. کنجکاو نشده‌ام که میان جمجمه‌ی ما چه ماده‌ای هست، چه ریختی است، نیم‌کره دارد یا ندارد و کره و میگو و ریحان و نخود و لوبیا برایش مفید است یا نه. مدت‌ها است به این می‌اندیشم که بیشتر فضای مغز ما را مفاهیمی مانند آزادی، عدالت، نوع‌دوستی و ظلم‌ستیزی پر کرده است. از گوردخمه‌ها گرفته تا قبرهای رو به قبله، می‌شود بو و آوای این آرمان‌ها و آمال بشری را فهمید. من از گذشته‌ها نمی‌دانم. تو که میان‌شان رفته‌ای از آنان بپرس چه روایت و حکایتی از این آرزوهای به خاک‌رفته داشته‌اند. می‌توانی صفر تا صد یک پژوهش برزخی را بگیری دستت و با اهل قبور مصاحبه کنی. نزد ما اما، در جهان معاصر، نکاویده پیداست که قرائت غالب از چنین مفاهیمی این می‌شود که آن‌چه برای خود می‌پسندی هرگز برای دیگران نپسند. این یعنی عدالت برای خود به قیمت ظلم بر دیگری؛ آزادی بکار و اسارت درو کن؛ توحش، روی واقعی تمدن باشد. نمی‌دانم این رویه از کجا آمد و مبدع نحس آن، چه شیر نجس‌ خورده‌ای بود که برای گول‌مالی و سپس گوش‌مالی آدم‌ها بهترین شیوه، نشان‌دادن در باغ سبز است. از قضا اگر آن باغ، قاره‌ی سبز باشد. یک از قضای دیگر بگویم که این عقیده از میان بیان و زبان سیاست‌ورزان آن‌ها نیز به صراحت یا دلالت، بیرون می‌پرد. مشکل این‌جاست که اگر چنین مفاهیمی در جهان ما نشو و نما کرده‌اند، در چینه و حصار باغی افتاده‌اند که باغبان‌های آن، مزه‌ی لذیذ میوه‌ها را برای خودشان می‌خواهند؛ نه دیگران. این واژه‌ها اگر در چنین باغ محصوری، وجهی از عینیت و مصداقی از واقعیت یافته‌اند کاربرد اصلی آن‌ها دام و دانه‌ و هویج و چماق است برای سلطه‌گری و سلیطه‌بازی. بسیاری از آرمان‌خواهان به این بهشت دروغین، دل خوش کرده بودند؛ ولی چون مرغان بی‌نوا کرک‌وپر شدند. این روزها که دارم این حرف‌ها را برایت می‌نویسم زمانه‌ی برجستگی و قلمبگی این دوگانگی‌های عجیب است. دم خروس که هیچ، خود خروس زده بیرون. چند سال پیش، به بهانه‌ی مرگ مشکوک دختری جوان در ایران، همه‌ی هم و غم و همت خود را جمع کردند و زمین و زمان را به هم دوختند و به جد و جهد خواستند نظام سیاسی ایران را فرو بریزند. الان اما در شرق دریای مدیترانه و بیخ ریش باغ اروپا، دریای سرخ و مواجی است از خون کودکان و زنان بی‌دفاع غزه و لبنان و سوریه. یک نفر می‌میرد؟ نه! مرگ‌ها مشکوک است؟ نه! کشتارها قومی یا طایفه‌ای است؟ نه! تروریسم سازمان‌یافته‌ی دولتی است؟ بله! نسل‌کشی انسانی است؟ بله! از تیزبر و تیرکمان استفاده می‌کنند؟ نه! همین‌قدر بگویم که برای کشتن یک نفر، نزدیک صد تن بمب ریختند روی سر مجتمع‌های مسکونی در ضاحیه‌ی بیروت. ظالم‌تر از این‌ها کیست؟ خون‌آشام‌تر از این جماعت کو؟ تله‌باغ اروپا هم‌چنان به دام می‌کشد، می‌کشد و می‌خورد. خود عزیزم! من این‌طور فکر می‌کنم که اگر آزادگان جهان می‌خواهند رنگ صلح، عدالت و آزادی را ببینند، راه و چاره‌ای جز این ندارند که میان باغ بی‌حصار «مقاومت» نهالی بکارند. 🍁 هجدهم مهر صفر سه قم، وقتی داشتم نوشته‌های کودکانه‌ی کلر ژوبرت را می‌خواندم. 🌱 https://eitaa.com/ghalamdar/481 🌱 @ghalamdar
فولاد زره از عنوان‌های رسانه‌ای که امروز دیدم و خیلی به دلم نشست. باز هم می‌گم که فارس باید هوای این جور نیرو یا نیروهای خودش را داشته باشه. 🌱
😁😅👌🤭 اف‌تاد 🌱
قلمدار (سعید احمدی)
😁😅👌🤭 اف‌تاد 🌱
پیرو تبلیغات رسانه‌ای غرب برای سامانه پدافندی تاد 🌱
نامه‌های من به خودم وقتی مردم نامه‌ی سوم: آستان بهشت آستان بهشت در استان ملکه‌ی ملائک ✍سعید احمدی 🌱 یا سعید بن احمد اسمع! افهم! راستی فرشته‌ها چه شکلی‌اند؟ چه اخلاقی دارند؟ می‌گویند شب اول قبر دوتای‌شان می‌آیند و قاضی و محتسب می‌شوند. می‌گویند اگر فرشته نباشی هزار پشت با هم غریبه‌اید. آن یکی که اسم عجیبی هم دارد چگونه آمپول مرگ می‌زند به آدم؟ من این‌قدر اسرائیل دیده و شنیده‌ام که با هر اسم همانند و هم‌وزن آن، خشم و خشونت پیش رویم ترسیم و تصور می‌شود. همان اندازه که اجنه برایم بیگانه و نامأنوس‌اند بیشترش درباره‌ی فرشته‌های محله‌ی اموات ابهام و گنگی دارم؛ ولی اگر بخواهم از فرشته‌های این‌جا برایت بگویم چشم‌بسته حرف‌های روشنی خواهم گفت. من این‌طور می‌بینم که هر دختری پایش را می‌گذارد روی زمین انگاری خدا خوش‌گل‌ترین و خوش‌اخلاق‌ترین فرشته‌های آن بالا بالاها را فرستاده پیش ما. خواهرها، مادرها، عمه‌ها، خاله‌ها، زن‌ها و دخترها از اول اول، خود خود فرشته‌اند؛ همان‌قدر ناز، همان اندازه طناز، به غایت حیف و بی‌نهایت لطیف. شک ندارم دخترها با پرواز مستقیم از ملکوت فرود آمده‌اند توی دنیا تا ما باورمان را به عالم خوب‌ها و خوبی‌ها هرگز از دست ندهیم؛ مثل همین پرواز خلبان باقر قالیباف از تهران به بیروت که دل‌گرمی عجیبی بود برای جبهه‌ی مقاومت. نمی‌خواهد بدل بزنی و به‌جای نقاشی سیاه‌و‌سفید من از ملائک محله‌ات، حرف بپرانی وسط که این همه اجناس اناثی که وسواس خناث‌اند، نفاثات فی‌العقدند، حمالةالحطب‌اند و دست ابلیس را از پشت بسته‌ و قلاده انداخته‌اند گردنش، کجای دلت جا می‌شوند؟ به یاد بیاور که خاصیت دنیای ما همین بوده است. من نگفتم که همه‌شان فرشته‌خو می‌مانند. شاید عده‌ای از این گل‌های بهشتی بخشکند. چه‌بسا برخی از این آب‌های زلال بشوند فاسد و مفسد؛ ولی بالاخره اسم‌شان گل است اما پلاسیده، آب است ولی آلوده. از این منظر هم نظر بینداز که یک عده‌شان نه گل که گل‌ترند، نه زلال که زلال‌ترند، نه پاک که پاک‌ترند، نه معصوم که معصومه‌تر و فرشته‌ترند؛ مثل همین گل‌دختر و تاج سر معصوم نهم و امام هفتم. همینی که از وقتی همسایه‌اش شدم دیگر دل نمی‌کنم بروم جایی دیگر و دیار و شهری که آستانه‌ی آل محمد نباشد. مقیم قم شدم فقط چون دلم می‌خواهد زیر بال ملکه‌ی ملائک نفس بکشم. زیر سایه‌ی فرشته‌تر، معصومه‌تر، پاک‌تر و پاکیزه‌تر. من این‌جا اگر فرشته هم نباشم حس می‌کنم از هزار نسل پیش به این حریم و حرم پیوستگی، دل‌بستگی و تعلق خاطر دارم. این‌جا خود بهشت است. پی چه می‌گردی در برهوت برزخ؟ برگرد بیا این‌جا، خود عزیزم! 🍁 بیست‌وسوم مهر صفر سه قم، شب سوگ فرشته‌ها 🌱 https://eitaa.com/ghalamdar/485 🌱 @ghalamdar
چه پوستر زیبایی برای ملکه‌ی ملائکه سپاس از هنرمندی که آن را طراحی کرده و سپاس از علی حری عزیز که آن را برایم فرستاده 🌱
پیرو متن آستان بهشت، عزیزانی برایم پیام محبت‌آمیز فرستادند که برخی از آن‌ها حاوی پوستر و تصاویر زیبایی بود؛ ازجمله این عکس زیبا و هنرمندانه از دوست و برادر عزیزم استاد و شاعر اهل‌البیت، حاج قاسم بختیاری سیستانی. با سپاس از ایشان! 🌱
تنوع تعبیر در نوشتنسعید احمدی از رموز نویسندگی این است که برای نوشتن یک معنا، همیشه از یک واژه استفاده نکنیم. سیب یکی از میوه‌ها است. وقتی داریم درباره‌ِ سیب می‌نویسیم آیا لازم است همیشه نام سیب را تکرار کنیم؟ یک سطر گذشت و سه‌تا سیب در آن بود؛ پس هنگامی که می‌خواهیم از این میوه‌ی هفت‌سینی بگوییم می‌توانیم عبارت‌های گوناگونی را سر جای آن نام بگذاریم؛ مثل نماد سلامت، بی‌کار کننده‌ی پزشکان یا میوه‌ی هبوط (به قولی). گاهی نیز عبارت‌هایی به تناسب جمله و حال‌وهوای متن می‌شود یافت و برای آن به‌کار برد. حال که سخن از نوزادان درخت شد، از گلابی هم بگوییم که به آن شاه‌میوه، تحفه‌ی نطنز و آمرود هم می‌گویند. کسی که درباره‌ی اصفهان می‌نویسد، چقدر هنر دارد که چند واژه و عبارت جورواجور از آستین خود بیرون بریزد روی صفحه؟ نوشتن درباره کاشان، تهران، خوزستان، بغداد، مکه و دیگر شهرها و مکان‌ها چطور؟ آیا مکه همیشه مکه است که بگوییم رسول خدا در مکه به دنیا آمد، در مکه بزرگ شد و در مکه به پیامبری رسید؟ اشخاص، افراد، اخلاق و صفات چطور؟ حیوانات، اندام‌ها، شغل‌ها، اشیاء و حوادث اگرچه نام صریح و رایجی دارند، از ویژگی‌های برخوردارند که بیان آن‌ها لطف دیگری به نوشته‌ها و کلام ما می‌بخشد. آیا ما همیشه غذا می‌خوریم یا جای چنین معنایی می‌شود عبارت‌هایی را کاشت که بوی تری و تازگی بدهند و بر لطافت و حلاوت بیان بیفزایند؟ شیر یک حیوان است و مردم به آن سلطان جنگل نیز می‌گویند. آیا نمی‌شود به او گربه‌سان اعظم هم گفت؟ چند واژه و عبارت متفاوت اما هم‌معنا برای کلاغ هست؟ اکنون که تب جنگ اسرائیل داغ است و متون بسیاری در این‌باره می‌نویسیم و می‌نویسند، چند روزنامه‌نگار وجود دارد که در یک یادداشت، فقط یک بار، این نام را ببرد و در دیگر جملات «رژیم غاصب، فلسطین اشغالی، خانه‌ی عنکبوت، کشور جعلی، غده‌ی سرطانی، سردسته‌ی کودک‌کش‌ها، قاتل بالفطره، خون‌آشام مدیترانه» و همانند آن‌ها را جایگزین کند؟ https://eitaa.com/ghalamdar/496 🌱 @ghalamdar
شهید معرکه برای معلم شجاعان، یحیا سنوار‌ ✍ سعید احمدی اول پاییز، آغاز مدرسه‌هاست. هزاران معلم‌ به میلیون‌ها دانش‌آموز آموزش می‌دهند؛ ادبیات، ریاضی، هنر، دینی، علوم، جغرافی، تاریخ، فلسفه، فیزیک، شیمی و علومی دیگر را؛ از دبستان تا دانشگاه؛ از بی‌سوادی تا فوق‌تخصص. هر چه سطح تحصیلات برود بالاتر، همه‌ی این‌ها ریزتر، دقیق‌تر و عمیق‌تر می‌شوند. اکنون نیز همه در تب و تاب یاد دادن و یادگیری افتاده‌اند. این دلهره‌های درسی باز هم آمده‌اند و می‌گذرند. بخش اعظم عمر من هم با این روزهای پر از خاطره و مخاطره گذشته است؛ چه ساعت‌های دشوار و طولانی که آموخته‌ام و چه زمان‌های سخت و کم‌تری که یاد داده‌ام. کم بوده‌اند معلم‌هایی که در کنار این‌همه دانش و فن، درس زندگی هم بدهند به من و این‌همه چشم بینا و گوش شنوا که روبرویشان می‌نشسته‌ایم. گاهی یک حرف کم و کوتاه و کوچک برخی از این‌ها سرمشق بزرگی برای زندگی ما بوده است. سه‌سالی می‌شود که مهر برای من نه پگاه درس‌آموزی است نه بامداد درس‌دهی. این بار و امسال انگار داستان، فرق می‌کند. ناخواسته و خیلی اتفاقی، چند روز مانده به ته کشیدن این ماه، مدرسه‌‌ی من شد هواگرد اسرائیلی، مدیر آن ارتش صهیونیست‌ها و معلم آن یحیا سنوار‌. فیلمی که نظامی‌ها و سیاسی‌های اشغال‌گر گرفتند و برای جهانیان فرستادند تا نشان دهند حماس را فتح کرده‌اند، برای من اکنون شده مدرسه، شده درس، شده الگو. از دیروز تا اکنون قریب صدبار به آن نگاه کرده‌ام. شیری زخمی و تنها را می‌بینم در حصار کفتارهای ترسو. گریسته‌ام نه از سر غم که از عمق غرور و افتخار. دست راستش را زده‌اند. پاهایش را هم. نشسته؛ اما لم نداده؛ نیم‌خیز است. آماده است. معنای تا پای جان یعنی همین. آخرین قطره‌ی خون یعنی یحیا سنوار‌. یحیا سنوار‌ یعنی ایستاده مردن در ایستادگی. مرد! تو چقدر مردی! زندگی و مرگ در تسخیر و تمسخر تو گرفتار شده‌اند. تو چقدر بزرگی، شجاعی، مقاومی، محکمی، ستبری و چقدر سیری از دنیایی که ننگ اسارت و ذلت را برایت بخواهد. ای آموزگار شجاعت و صلابت! از اکنون، معنای پاییز برایم فصل رویش جوانه‌هاست نه ریزش برگ‌ها. نگاه تو اگرچه کم و کوتاه، دلبری می‌کند برای دل‌های دلیر. کاش معلم‌ها مثل تو درس زندگی بدهند به ما! همین‌قدر ریز، دقیق و عمیق. تو چقدر معرکه‌ای، ای شهید معرکه! https://eitaa.com/ghalamdar/497 عصر جمعه بیست‌وهفتم مهر صفر سه تهران، محله‌ی کاوسیه 🌱 @ghalamdar
تو چقدر معرکه‌ای، ای شهید معرکه! 🌱 @ghalamdar
قیصر امین‌پور (معاصر) روز مبادا 🌱 وقتی تو نیستی نه هست‌های ما چونان که بایدند نه بایدها ... مثل همیشه، آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می‌خورم عمری است لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می‌کنم باشد برای روز مبادا! اما در صفحه‌های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه می‌داند؟ شاید امروز نیز روز مبادا باشد! وقتی تو نیستی نه هست‌های ما چونان که بایدند نه بایدها ... هر روز بی تو روز مبادا است! 🌱 @ghalamdar
بخش اول گزارش سیزدهمین رواق اهل قلم ✍️ سیده ناهید موسوی ویرایش: سعید احمدی 🌱 سیزدهمین رواق اهل قلم به همت رحامدیا برگزار شد. سعید احمدی (ویراستار و مدرس نویسندگی) در این جلسه چنین گفت: ویراستار کمک‌حال نویسنده در «درست‌نویسی» است. او متن را رسا و شیواتر می‌کند و فهم مفاهیم را بهبود می‌بخشد. نویسندگان به ویراستاران نیاز دارند؛ اما نویسنده نباید همه‌ی کار را بر دوش ویراستار بگذارد. وی با نگاه به تجربه‌ی قلمی و حرفه‌ای خود به نکته‌هایی در این‌باره اشاره‌ کرد که در ادامه به آن‌ها می‌پردازیم: ۱. لزوم دقت و توجه نویسنده به نکات ویرایشی شایسته، بلکه بایسته است نویسنده برخی نکات مهم و ضروری را بداند و به کار ببرد؛ چرا که متن با نبود نکات ویرایشی مثل نشانه‌های سجاوندی، ناقص می‌ماند؛ ازاین‌رو هنگام بررسی و اصلاح متن یا هنگام نقد یک یادداشت، چه‌بسا ویراستار یا ناقد مجبور شود به‌جای دقیق‌شدن روی برخی از جهات ظریف و نکته‌سنجی‌های فنی‌تر، بر صورت و ظاهر متن و چیزهایی ابتدایی در حد ویرگول و نقطه و فاصله و نیم‌فاصله تمرکز و توجه کند. این اتفاق، از بهبود و کیفیت کار می‌کاهد. ۲. ازجمله وظایف ویراستار، نظارت بر ساختار و چینش جمله است جاهایی که پیوند میان نویسنده و مخاطب دچار خلل می‌شود، ویراستار پادرمیانی می‌کند. چه بهتر که نویسنده تا می‌تواند از ایجاد این خلل‌ها و نارسایی‌ها بپرهیزد و هنگام نوشتن جرم‌هایی را مرتکب نشود که بین او و خوب و درست‌ نوشتن فاصله بیندازد و چرخه‌ی تفهیم و تفهم را با مشکل روبرو کند. ۳. یکی از گلوگاه‌ها، جایگاه فعل در جمله است نکته‌ها بسیارند؛ ولی با یک یا دو جلسه نمی‌شود به همه‌ی آن‌ها پرداخت؛ بنابراین می‌کوشیم در این فرصت، به یک نکته‌ی مهم در این باب بپردازیم؛ مثل فعل در جملات که بسیار هم مهم است. در اصل، ساختار و معنا را فعل تمام می‌کند و به پایان و سرانجام می‌رساند. فعل جایگاه ویژه و مهمی در جمله دارد؛ بلکه مهم‌ترین قسمت آن است. براساس تجارب ویراستاری، بسیاری از نویسندگان در مکان استفاده از فعل و جایگاه آن اشکالاتی دارند. درباره جایگاه فعل باید از خود بپرسیم که کاربرد نادرست فعل کجا در متن ایراد و اشکال وارد می‌کند و باعث می‌شود ما به‌خوبی نتوانیم پیام و معنای خود را به مخاطب برسانیم و میان ما و مخاطب پارازیت ایجاد می‌کند؟ روی سخن ما در این جلسه نیز همین خواهد بود. از کتاب‌هایی که دربار‌ه‌ی ویرایش و این سؤال یعنی افعال، شرح و بیان و نکته‌های ناب و قابل استفاده‌‌ی بسیار خوبی دارد، کتاب انواع ویرایش استاد ابوالفضل طریقه‌دار است. یک. حذف و عطف فعل در مواردی فعلی را در جمله حذف و فعلی را عطف به جمله‌ی سابق می‌کنیم؛ در صورتی که هیچ ربطی به یکدیگر ندارند. یعنی حذف و عطف فعل در جمله رخ می‌دهد؛ روشن‌تر بگویم که به‌جای آوردن یک فعل در جمله، آن را حذف می‌کنیم و جمله‌ی مربوط به آن فعل را به فعلی عطف می‌کنیم که از آن نیست. در جمله‌ی «فرودگاه سقز تکمیل و به بهره‌برداری رسید.» گزارشگر و خبرنگار می‌خواهد بگوید ساخت فرودگاه تکمیل شد و به بهره‌برداری رسید؛ ولی فعل «شد» را حذف کرده و فعل رسید را به جمله‌ی مربوط به فعل شد، عطف کرده است. نمونه دیگر این جمله است: «به آن‌ها شلیک و از بین برد». در این جمله افزون بر مشکل حذف و عطف فعل، ایراد حذف مفعول نیز وجود دارد. دو. تتابع افعال تتابع افعال زمانی است که چند فعل پشت سر هم در جمله قرار بگیرند؛ یعنی چند جمله آورده‌ایم که فعل آنها در جای خود استفاده نشده است؛ بلکه همه را پشت سرهم قرار داده‌ایم. تتابع افعال در جمله، فهم کلام را دشوار می‌کند. هر آنچه از یک تبلیغات مؤثر می‌خواهید، داریم. ما فعلی به نام «می‌خواهید داریم» که نداریم؛ گویا این‌جا می‌خواهد بگوید که تبلیغات مؤثر چه چیزهایی دارد؟ همه‌ی آن چیزها را ما با شیوه‌ی کار تبلیغاتی خود، می‌توانیم برآورده کنیم؛ پس بهتر بود که می‌گفت: تبلیغات مؤثر را از ما بخواهید. 🌱 @ghalamdar
بخش دوم گزارش سیزدهمین رواق اهل قلمسیده ناهید موسوی ویرایش: سعید احمدی 🌱 سیزدهمین رواق اهل قلم به همت رحامدیا برگزار شد. سعید احمدی (ویراستار و مدرس نویسندگی) در این جلسه چنین گفت: ویراستار کمک‌حال نویسنده در «درست‌نویسی» است. او متن را رسا و شیواتر می‌کند و فهم مفاهیم را بهبود می‌بخشد. نویسندگان به ویراستاران نیاز دارند؛ اما نویسنده نباید همه‌ی کار را بر دوش ویراستار بگذارد. وی با نگاه به تجربه‌ی قلمی و حرفه‌ای خود به نکته‌هایی در این‌باره اشاره‌ کرد که در ادامه به آن‌ها می‌پردازیم: سه. افعال عام و ترکیبات فعلی این کار شاید در بخش‌هایی غلط نباشد و در دسته‌ی محرمات نویسندگی نگنجد؛ ولی آن‌قدر کراهت دارد که جان و نفس جمله را می‌گیرد. برخی یادداشت‌نویسان عادت به استفاده از چند فعل شناخته‌شده و معمول دارند و علاقه‌ای به آوردن فعل‌های خاص و کوتاه نیز ندارند. این کار به یادداشت‌ها آسیب هم می‌زند. چرا؟ چون در قالب یادداشت ما باید در کلمه صرفه‌جویی کنیم؛ همان‌طور که در فصل تابستان و مواقع کم‌بارش باید در مصرف آب دقت و حساسیت بیشتری داشته باشیم. بنا و اقتضای یادداشت، بر «اقل و ادل یا کوتاه و گویا» بودن است؛ بنابراین نویسنده اگر افعال را بشناسد و آن‌ها را به‌جا به کار بگیرد، هم کم‌تر دچار و گرفتار لغزش‌های زبانی می‌شود هم جملات چفت‌وبست‌دار و محکمی را خلق می‌کند. مثال آن‌که افعالی نظیر «است، بود، شد، گشت و گردید» عام‌اند و در محاوره‌های روزمره نیز پرکاربردند؛ این‌ها نباید افعال پر مصرف در یادداشت‌ها و دیگر قالب‌های نوشتاری باشند. جوری جملات را بچینیم که مجبور نباشیم در آخر هر کدام از آن‌ها چند «است» یا «بود» پیاپی بیاوریم. هرچه می‌توانیم، افعال ترکیبی و عبارت‌های فعلی کم‌تری را در پایان جملات‌مان بنشانیم؛ بنابراین به‌جای «کوشش کرد» بنویسیم: کوشید. به‌جای «عبور کرد» بنویسیم: گذشت. به‌جای «انتخاب کرد» می‌شود نوشت: برگزید. «آزمود» را گاهی بگذاریم به‌جای «امتحان کرد». جنگ‌ کرد: جنگید. عبارت‌های فعلی نیز مثل «به رشته تحریر درآورد» که به‌جای آن می‌نویسیم: «نوشت». به قتل رساند: کشت. او را مورد عفو قرار داد: او را بخشید. به درجه‌ی رفیع شهادت نائل شد: شهید شد. به اهتزاز درآورد: برافراشت. به خواب رفت: خوابید. به جنبش درآورد: جنباند. به زیور طبع آراست: چاپ کرد. به سرقت برد: دزدید. به وقوع پیوست: رخ داد. مثال در این باب بسیار است؛ اما به همین‌ها بسنده می‌کنم. برخی از عبارت‌های فعلی آن‌قدر رسمی و خشک و بی‌روح‌اند که مثل سم مهلک به جان سادگی و صمیمیت جملات می‌افتند. چه ضرورتی دارد که ما در نوشته‌های‌مان سم بریزیم؟ 🌱 @ghalamdar