eitaa logo
قلمدار (سعید احمدی)
251 دنبال‌کننده
190 عکس
4 ویدیو
3 فایل
ن والقلم وما یسطرون مدیر👇 @saeidaa110
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی نبودمسعید احمدی 🌱 شاید روی زمین هیچ چیز نداشته باشم؛ ولی آن بالاها و میان آسمان دو چیز دارم. یک ستاره که بعد از رفتن بچگی‌هایم آن را ندیده‌ام و یک خانه‌ی رؤیایی روی ابرهای بهاری پس از باران. روزی که بی‌شک نخواهم بود، سازمان‌های اطلاعاتی، قلب‌های گریان و چشم‌های کینه‌جو روی زمین دنبالم نگردند. شب‌ها به آسمان نگاه کنند من را خواهند دید. روی ستاره‌ای مجهول آن بالا بالاها، آن دوردست‌ها. روزها هم فقط دندان روی جگر بگذارند تا بهار بیاید؛ بغض آسمان بترکد و خوب ببارد؛ هوا بوی نم بگیرد؛ قوس قزح در گوشه‌ای سجده کند. آن‌وقت میان ابرهای گل‌درشت در حال گذر خانه‌ای را خواهند دید که از پنجره‌های براق آن شاید وقت کردم و برای‌شان دست تکان دادم. من هرگز نمی‌میرم. مرا هرگز حساب کاربری حذف شده ندانید. فقط کافی است سرتان را بلند کنید رو به عالم بی‌انتها. زمین دیگر جایی برای دل من ندارد. به هیچ جای این سیاره‌‌ی رنج تعلق خاطر ندارم. می‌دانم هر جایی جز این‌جا یک نفس راحت دارد. یک آخیش خیلی خیلی کشیده و بلند. روزی یکی از دوستان حسابی شاعرم غزلی از شهودهای شاعرانه‌اش را برایم خواند. گوش دادم. بازهم گوشش دادم. بازهم و بازهم. مثل یک کبوتر‌باز حرفه‌ای مرا پر داد. برد همان‌جا که باید باشم. یک نفس چاق کشیدم؛ ولی دوباره برگشتم. نمی‌دانم چرا؟ شاید جلد شعرهایش شده بودم. شاید هم یک چیزی جا گذاشته‌ام؛ عشق گم‌شده‌ای که از روی زمین رصد می‌شود که البته باز هم جای او در آسمان است؛ نه اینجا. این حرف‌ها شاید کمی یا خیلی کودکانه باشند؛ ولی پا که به سن گذاشتی ناخواسته کلاهت را به احترام کودک درونت بر می‌داری، تعظیم می‌کنی و به حرف‌هایش از روی تجربه گوش می‌دهی. آن وقت می‌فهمی که «هر آدمی یک ستاره در آسمان دارد» یعنی چه؛ همان موقع درک می‌کنی این‌هایی که یکی‌یکی، دوتا دوتا، چندتا چندتا با اشتیاقی نامعقول، پر می‌کشند به سمت آسمان، دردشان چیست، مرگ‌شان چیست. 🌱 @ghalamdar
نامه‌های من به خودم وقتی مردم نامه‌ی اول: مقدمه‌ای بر بعدی‌هاسعید احمدی 🌱 یا سعید بن احمد! اسمع! افهم! اکنون که تو در جهان شبیه خواب‌هایت یا مانند خیال‌هایت سیر می‌کنی، نامت به «مرده» تغییر کرده است. یکی دیگر از باطل‌شده‌ها؛ مثل حساب‌های کاربری حذف‌شده یا حساب‌های بانکی هک‌شده. تو تنها کسی بودی که نمی‌دیدمت؛ برای همین من اسم تو را «تنها» می‌گذارم. جای اکنون تو نیز «خانه‌ی تنهایی» است. فکرش را که می‌کنم هیچ‌کس به اندازه‌ی تو شبیه من نیست. تو خود منی: تنها در خانه‌ی تنهایی؛ با این فرق که تو آن‌ور آب و خاک و زمین و آفتاب و کهکشان‌هایی؛ من این طرف و میان همه‌اش. هیچ راه ارتباطی مستقیم و غیرمستقیمی بین خودم با تو نمی‌شناسم. وقتی می‌خواهی علیک این سلام و جواب این‌ حرف‌وحدیث‌های درهم‌ریخته‌ را بدهی، اول شصت مرا خبردار کن که از‌ چه راه و با چه ابزاری این کار را می‌کنی. پیک؟ پیامک؟ نامه؟ تلفن؟ یا چه؟ البته که می‌دانم این فقط یک توقع بی‌جا و یک‌جور صابون‌زدن به دلم است. شیرفهمم که این‌ها نامه‌های بی‌جواب من خواهد بود به خودم؛ برای دلی که توی دلم نیست؛ برای زبانی که در کامم نیست؛ برای کام‌ها و ناکامی‌هایم؛ برای همه‌‌ی حرف‌هایی که اگر قلم به کام بگیرم شاید بعدها مثل وفادارترین حیوان دنیا پشیمان شوم. وقتی من هم به سرنوشت تو دچار شوم و خانه‌ام بشود گور و شهر و دیارم قبرستان، تو یکی، دیگر به من نگویی که از هیچ چیز خودت ننوشتی. چه عیبی دارد اگر این مرقومه‌های بی‌ارسال و بی‌خواننده، همان وقت، تکدر خاطر تو را رفع کنند. چه حسنی بهتر از این‌که آن‌جا و پیش تو از سر بی‌کاری یا سرگرمی یا لابد تنهایی هر دومان، این‌ها را ورق بزنیم؛ خاطراتم را، روزمرگی‌هایم را، خنده‌ها، گریه‌ها، تشویش‌ها و حالات خوش و ناخوشم را مثل آجیل و تنقلات شب یلدا می‌گذاریم‌ وسط سفره‌ی دلم و دلت تا دیگر حدیث تنهایی نخوانیم. طور دیگری برایت بگویم؛ شاید از گیجی و گنگی درآیی. برایت می‌نویسم آنچه را که در نبود تو بر من گذشت و می‌گذرد، در این نامه‌های کوتاه و بلندی که حالا حالاها به دستت نمی‌رسند؛ چون پستچی آن‌ها باید خودم باشم؛ وقتی که روز و شب‌هایم تمام شده باشد؛ پس تا آن زمان صابون بزن به دلت؛ شک نکن که من عمر نوح را دوست دارم. تا آن وقت که میلیون‌ها ثانیه‌ی دیگر است، به انتظارم بنشین سر جایت، خود عزیزم! 🌑 شانزدهم مهر صفر سه قم، کنج غربی میدان سپاه، دو ساعت مانده به نیمه‌شب، وقتی منتظر آقای کاراته بودم. 🌱 @ghalamdar
روز حافظ عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ شیراز 🌱 اگرچه باده فرح‌بخش و باد گل‌بیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است صراحی‌ای و حریفی گرت به چنگ افتد به عقل نوش که ایام فتنه‌انگیز است در آستین مرقع پیاله پنهان کن که همچو چشم صراحی زمانه خون‌ریز است به آب دیده بشوییم خرقه‌ها از می که موسم ورع و روزگار پرهیز است مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر که صاف این سر خم جمله دردی‌آمیز است سپهر برشده پرویز نیست خون‌افشان که ریزه‌اش سر کسری و تاج پرویز است عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است 🌱 @ghalamdar
نامه‌های من به خودم وقتی مردم نامه‌ی دوم: باغ بی‌حصارسعید احمدی 🌱 یا سعید بن احمد! اسمع! افهم! اکنون تو چیزی میان کاسه‌ی سرت نداری و از بدن تو استخوان خالص مانده است؛ کاری ندارم چه بلایی سر گوشت‌ها، مخاط‌ها و غضروف‌هایت آمده است؛ چه فرقی می‌کند که خوراک مارهای ضحاک شده باشد یا مورچه‌های خاک یا این زمین به‌شدت گرسنه. ما این‌جا اما گاهی از گوشت تن‌مان اضافه‌وزن هم می‌گیریم. مغزمان شاید تکان بخورد؛ ولی سر جایش مانده است. کنجکاو نشده‌ام که میان جمجمه‌ی ما چه ماده‌ای هست، چه ریختی است، نیم‌کره دارد یا ندارد و کره و میگو و ریحان و نخود و لوبیا برایش مفید است یا نه. مدت‌ها است به این می‌اندیشم که بیشتر فضای مغز ما را مفاهیمی مانند آزادی، عدالت، نوع‌دوستی و ظلم‌ستیزی پر کرده است. از گوردخمه‌ها گرفته تا قبرهای رو به قبله، می‌شود بو و آوای این آرمان‌ها و آمال بشری را فهمید. من از گذشته‌ها نمی‌دانم. تو که میان‌شان رفته‌ای از آنان بپرس چه روایت و حکایتی از این آرزوهای به خاک‌رفته داشته‌اند. می‌توانی صفر تا صد یک پژوهش برزخی را بگیری دستت و با اهل قبور مصاحبه کنی. نزد ما اما، در جهان معاصر، نکاویده پیداست که قرائت غالب از چنین مفاهیمی این می‌شود که آن‌چه برای خود می‌پسندی هرگز برای دیگران نپسند. این یعنی عدالت برای خود به قیمت ظلم بر دیگری؛ آزادی بکار و اسارت درو کن؛ توحش، روی واقعی تمدن باشد. نمی‌دانم این رویه از کجا آمد و مبدع نحس آن، چه شیر نجس‌ خورده‌ای بود که برای گول‌مالی و سپس گوش‌مالی آدم‌ها بهترین شیوه، نشان‌دادن در باغ سبز است. از قضا اگر آن باغ، قاره‌ی سبز باشد. یک از قضای دیگر بگویم که این عقیده از میان بیان و زبان سیاست‌ورزان آن‌ها نیز به صراحت یا دلالت، بیرون می‌پرد. مشکل این‌جاست که اگر چنین مفاهیمی در جهان ما نشو و نما کرده‌اند، در چینه و حصار باغی افتاده‌اند که باغبان‌های آن، مزه‌ی لذیذ میوه‌ها را برای خودشان می‌خواهند؛ نه دیگران. این واژه‌ها اگر در چنین باغ محصوری، وجهی از عینیت و مصداقی از واقعیت یافته‌اند کاربرد اصلی آن‌ها دام و دانه‌ و هویج و چماق است برای سلطه‌گری و سلیطه‌بازی. بسیاری از آرمان‌خواهان به این بهشت دروغین، دل خوش کرده بودند؛ ولی چون مرغان بی‌نوا کرک‌وپر شدند. این روزها که دارم این حرف‌ها را برایت می‌نویسم زمانه‌ی برجستگی و قلمبگی این دوگانگی‌های عجیب است. دم خروس که هیچ، خود خروس زده بیرون. چند سال پیش، به بهانه‌ی مرگ مشکوک دختری جوان در ایران، همه‌ی هم و غم و همت خود را جمع کردند و زمین و زمان را به هم دوختند و به جد و جهد خواستند نظام سیاسی ایران را فرو بریزند. الان اما در شرق دریای مدیترانه و بیخ ریش باغ اروپا، دریای سرخ و مواجی است از خون کودکان و زنان بی‌دفاع غزه و لبنان و سوریه. یک نفر می‌میرد؟ نه! مرگ‌ها مشکوک است؟ نه! کشتارها قومی یا طایفه‌ای است؟ نه! تروریسم سازمان‌یافته‌ی دولتی است؟ بله! نسل‌کشی انسانی است؟ بله! از تیزبر و تیرکمان استفاده می‌کنند؟ نه! همین‌قدر بگویم که برای کشتن یک نفر، نزدیک صد تن بمب ریختند روی سر مجتمع‌های مسکونی در ضاحیه‌ی بیروت. ظالم‌تر از این‌ها کیست؟ خون‌آشام‌تر از این جماعت کو؟ تله‌باغ اروپا هم‌چنان به دام می‌کشد، می‌کشد و می‌خورد. خود عزیزم! من این‌طور فکر می‌کنم که اگر آزادگان جهان می‌خواهند رنگ صلح، عدالت و آزادی را ببینند، راه و چاره‌ای جز این ندارند که میان باغ بی‌حصار «مقاومت» نهالی بکارند. 🍁 هجدهم مهر صفر سه قم، وقتی داشتم نوشته‌های کودکانه‌ی کلر ژوبرت را می‌خواندم. 🌱 https://eitaa.com/ghalamdar/481 🌱 @ghalamdar
فولاد زره از عنوان‌های رسانه‌ای که امروز دیدم و خیلی به دلم نشست. باز هم می‌گم که فارس باید هوای این جور نیرو یا نیروهای خودش را داشته باشه. 🌱
😁😅👌🤭 اف‌تاد 🌱
قلمدار (سعید احمدی)
😁😅👌🤭 اف‌تاد 🌱
پیرو تبلیغات رسانه‌ای غرب برای سامانه پدافندی تاد 🌱
نامه‌های من به خودم وقتی مردم نامه‌ی سوم: آستان بهشت آستان بهشت در استان ملکه‌ی ملائک ✍سعید احمدی 🌱 یا سعید بن احمد اسمع! افهم! راستی فرشته‌ها چه شکلی‌اند؟ چه اخلاقی دارند؟ می‌گویند شب اول قبر دوتای‌شان می‌آیند و قاضی و محتسب می‌شوند. می‌گویند اگر فرشته نباشی هزار پشت با هم غریبه‌اید. آن یکی که اسم عجیبی هم دارد چگونه آمپول مرگ می‌زند به آدم؟ من این‌قدر اسرائیل دیده و شنیده‌ام که با هر اسم همانند و هم‌وزن آن، خشم و خشونت پیش رویم ترسیم و تصور می‌شود. همان اندازه که اجنه برایم بیگانه و نامأنوس‌اند بیشترش درباره‌ی فرشته‌های محله‌ی اموات ابهام و گنگی دارم؛ ولی اگر بخواهم از فرشته‌های این‌جا برایت بگویم چشم‌بسته حرف‌های روشنی خواهم گفت. من این‌طور می‌بینم که هر دختری پایش را می‌گذارد روی زمین انگاری خدا خوش‌گل‌ترین و خوش‌اخلاق‌ترین فرشته‌های آن بالا بالاها را فرستاده پیش ما. خواهرها، مادرها، عمه‌ها، خاله‌ها، زن‌ها و دخترها از اول اول، خود خود فرشته‌اند؛ همان‌قدر ناز، همان اندازه طناز، به غایت حیف و بی‌نهایت لطیف. شک ندارم دخترها با پرواز مستقیم از ملکوت فرود آمده‌اند توی دنیا تا ما باورمان را به عالم خوب‌ها و خوبی‌ها هرگز از دست ندهیم؛ مثل همین پرواز خلبان باقر قالیباف از تهران به بیروت که دل‌گرمی عجیبی بود برای جبهه‌ی مقاومت. نمی‌خواهد بدل بزنی و به‌جای نقاشی سیاه‌و‌سفید من از ملائک محله‌ات، حرف بپرانی وسط که این همه اجناس اناثی که وسواس خناث‌اند، نفاثات فی‌العقدند، حمالةالحطب‌اند و دست ابلیس را از پشت بسته‌ و قلاده انداخته‌اند گردنش، کجای دلت جا می‌شوند؟ به یاد بیاور که خاصیت دنیای ما همین بوده است. من نگفتم که همه‌شان فرشته‌خو می‌مانند. شاید عده‌ای از این گل‌های بهشتی بخشکند. چه‌بسا برخی از این آب‌های زلال بشوند فاسد و مفسد؛ ولی بالاخره اسم‌شان گل است اما پلاسیده، آب است ولی آلوده. از این منظر هم نظر بینداز که یک عده‌شان نه گل که گل‌ترند، نه زلال که زلال‌ترند، نه پاک که پاک‌ترند، نه معصوم که معصومه‌تر و فرشته‌ترند؛ مثل همین گل‌دختر و تاج سر معصوم نهم و امام هفتم. همینی که از وقتی همسایه‌اش شدم دیگر دل نمی‌کنم بروم جایی دیگر و دیار و شهری که آستانه‌ی آل محمد نباشد. مقیم قم شدم فقط چون دلم می‌خواهد زیر بال ملکه‌ی ملائک نفس بکشم. زیر سایه‌ی فرشته‌تر، معصومه‌تر، پاک‌تر و پاکیزه‌تر. من این‌جا اگر فرشته هم نباشم حس می‌کنم از هزار نسل پیش به این حریم و حرم پیوستگی، دل‌بستگی و تعلق خاطر دارم. این‌جا خود بهشت است. پی چه می‌گردی در برهوت برزخ؟ برگرد بیا این‌جا، خود عزیزم! 🍁 بیست‌وسوم مهر صفر سه قم، شب سوگ فرشته‌ها 🌱 https://eitaa.com/ghalamdar/485 🌱 @ghalamdar
چه پوستر زیبایی برای ملکه‌ی ملائکه سپاس از هنرمندی که آن را طراحی کرده و سپاس از علی حری عزیز که آن را برایم فرستاده 🌱
پیرو متن آستان بهشت، عزیزانی برایم پیام محبت‌آمیز فرستادند که برخی از آن‌ها حاوی پوستر و تصاویر زیبایی بود؛ ازجمله این عکس زیبا و هنرمندانه از دوست و برادر عزیزم استاد و شاعر اهل‌البیت، حاج قاسم بختیاری سیستانی. با سپاس از ایشان! 🌱
تنوع تعبیر در نوشتنسعید احمدی از رموز نویسندگی این است که برای نوشتن یک معنا، همیشه از یک واژه استفاده نکنیم. سیب یکی از میوه‌ها است. وقتی داریم درباره‌ِ سیب می‌نویسیم آیا لازم است همیشه نام سیب را تکرار کنیم؟ یک سطر گذشت و سه‌تا سیب در آن بود؛ پس هنگامی که می‌خواهیم از این میوه‌ی هفت‌سینی بگوییم می‌توانیم عبارت‌های گوناگونی را سر جای آن نام بگذاریم؛ مثل نماد سلامت، بی‌کار کننده‌ی پزشکان یا میوه‌ی هبوط (به قولی). گاهی نیز عبارت‌هایی به تناسب جمله و حال‌وهوای متن می‌شود یافت و برای آن به‌کار برد. حال که سخن از نوزادان درخت شد، از گلابی هم بگوییم که به آن شاه‌میوه، تحفه‌ی نطنز و آمرود هم می‌گویند. کسی که درباره‌ی اصفهان می‌نویسد، چقدر هنر دارد که چند واژه و عبارت جورواجور از آستین خود بیرون بریزد روی صفحه؟ نوشتن درباره کاشان، تهران، خوزستان، بغداد، مکه و دیگر شهرها و مکان‌ها چطور؟ آیا مکه همیشه مکه است که بگوییم رسول خدا در مکه به دنیا آمد، در مکه بزرگ شد و در مکه به پیامبری رسید؟ اشخاص، افراد، اخلاق و صفات چطور؟ حیوانات، اندام‌ها، شغل‌ها، اشیاء و حوادث اگرچه نام صریح و رایجی دارند، از ویژگی‌های برخوردارند که بیان آن‌ها لطف دیگری به نوشته‌ها و کلام ما می‌بخشد. آیا ما همیشه غذا می‌خوریم یا جای چنین معنایی می‌شود عبارت‌هایی را کاشت که بوی تری و تازگی بدهند و بر لطافت و حلاوت بیان بیفزایند؟ شیر یک حیوان است و مردم به آن سلطان جنگل نیز می‌گویند. آیا نمی‌شود به او گربه‌سان اعظم هم گفت؟ چند واژه و عبارت متفاوت اما هم‌معنا برای کلاغ هست؟ اکنون که تب جنگ اسرائیل داغ است و متون بسیاری در این‌باره می‌نویسیم و می‌نویسند، چند روزنامه‌نگار وجود دارد که در یک یادداشت، فقط یک بار، این نام را ببرد و در دیگر جملات «رژیم غاصب، فلسطین اشغالی، خانه‌ی عنکبوت، کشور جعلی، غده‌ی سرطانی، سردسته‌ی کودک‌کش‌ها، قاتل بالفطره، خون‌آشام مدیترانه» و همانند آن‌ها را جایگزین کند؟ https://eitaa.com/ghalamdar/496 🌱 @ghalamdar
شهید معرکه برای معلم شجاعان، یحیا سنوار‌ ✍ سعید احمدی اول پاییز، آغاز مدرسه‌هاست. هزاران معلم‌ به میلیون‌ها دانش‌آموز آموزش می‌دهند؛ ادبیات، ریاضی، هنر، دینی، علوم، جغرافی، تاریخ، فلسفه، فیزیک، شیمی و علومی دیگر را؛ از دبستان تا دانشگاه؛ از بی‌سوادی تا فوق‌تخصص. هر چه سطح تحصیلات برود بالاتر، همه‌ی این‌ها ریزتر، دقیق‌تر و عمیق‌تر می‌شوند. اکنون نیز همه در تب و تاب یاد دادن و یادگیری افتاده‌اند. این دلهره‌های درسی باز هم آمده‌اند و می‌گذرند. بخش اعظم عمر من هم با این روزهای پر از خاطره و مخاطره گذشته است؛ چه ساعت‌های دشوار و طولانی که آموخته‌ام و چه زمان‌های سخت و کم‌تری که یاد داده‌ام. کم بوده‌اند معلم‌هایی که در کنار این‌همه دانش و فن، درس زندگی هم بدهند به من و این‌همه چشم بینا و گوش شنوا که روبرویشان می‌نشسته‌ایم. گاهی یک حرف کم و کوتاه و کوچک برخی از این‌ها سرمشق بزرگی برای زندگی ما بوده است. سه‌سالی می‌شود که مهر برای من نه پگاه درس‌آموزی است نه بامداد درس‌دهی. این بار و امسال انگار داستان، فرق می‌کند. ناخواسته و خیلی اتفاقی، چند روز مانده به ته کشیدن این ماه، مدرسه‌‌ی من شد هواگرد اسرائیلی، مدیر آن ارتش صهیونیست‌ها و معلم آن یحیا سنوار‌. فیلمی که نظامی‌ها و سیاسی‌های اشغال‌گر گرفتند و برای جهانیان فرستادند تا نشان دهند حماس را فتح کرده‌اند، برای من اکنون شده مدرسه، شده درس، شده الگو. از دیروز تا اکنون قریب صدبار به آن نگاه کرده‌ام. شیری زخمی و تنها را می‌بینم در حصار کفتارهای ترسو. گریسته‌ام نه از سر غم که از عمق غرور و افتخار. دست راستش را زده‌اند. پاهایش را هم. نشسته؛ اما لم نداده؛ نیم‌خیز است. آماده است. معنای تا پای جان یعنی همین. آخرین قطره‌ی خون یعنی یحیا سنوار‌. یحیا سنوار‌ یعنی ایستاده مردن در ایستادگی. مرد! تو چقدر مردی! زندگی و مرگ در تسخیر و تمسخر تو گرفتار شده‌اند. تو چقدر بزرگی، شجاعی، مقاومی، محکمی، ستبری و چقدر سیری از دنیایی که ننگ اسارت و ذلت را برایت بخواهد. ای آموزگار شجاعت و صلابت! از اکنون، معنای پاییز برایم فصل رویش جوانه‌هاست نه ریزش برگ‌ها. نگاه تو اگرچه کم و کوتاه، دلبری می‌کند برای دل‌های دلیر. کاش معلم‌ها مثل تو درس زندگی بدهند به ما! همین‌قدر ریز، دقیق و عمیق. تو چقدر معرکه‌ای، ای شهید معرکه! https://eitaa.com/ghalamdar/497 عصر جمعه بیست‌وهفتم مهر صفر سه تهران، محله‌ی کاوسیه 🌱 @ghalamdar