May 11
Untitled 3_540p_3.m4a
690.2K
تقدیم به سردار سلیمانی
روایتی کودکانه از روز شهادت به زبان #حلما_سبحانی
#جانفدا
#دهه_نودیها
#نشر_آزاد
https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac
یه درد دل کوچولو:
اون وقتها که تو تلگرام و گپ بودیم تالارمون نزدیک هفتصد هشتصدتا عضو داشت.
اکثر بچهها با هم رفیق بودند.
پیدام نمیشد نگران میشدند.
با همدیگه شوخی میکردیم
یه وقتهایی کوییز بازی میکردیم.
امااا
وقتی داستان میرفت تو کانال یک جمله حرف باطل نمیومد تو تالار
همه از دم نقد و تحلیل مینوشتند.
جوری بود که اسم تالارمون افتاده بود سر زبونا.
باقی نویسندهها از اینکه میدیدند گروه ما بجای صحبت از لب و دهن و چشم و ابرو، تحلیلهای قوی مینویسه بهمون غبطه میخوردند.
میگفتند چطوری اینقدر خوانندههات حرفهای اند؟
میگفتم چون قانونمدارند.
وقتی راهبر گروه بهشون میگه چت ممنوع دیگه بحث نمیکنند. فقط تحلیل مینویسند.
از تحلیل شخصیت بگیر تا نثر و قلم.
وقتی اومدیم ایتا اولش خیلی سخت بود.
هم برا من هم برای ایتاییها
چون عادت کرده بودند به داستانهای دم دستی و حرفهای دم دستی
تا دیدند گروه راهبر داره به مزاق خیلیها خوش نیومد.
گفتیم این تالار فقط مختص نقد و تحلیله.
به بعضیا بر خورد. بعضی دیگه هم گفتند بلد نیستیم.
یادشون دادیم.
ماشالله بیشترشون نقد مینوشتند در حد المپیک!
بعد از یه مدت گفتم خب حالا دیگه راه افتادند.
نیازی نیست زیاد امر و نهیشون کنیم. خودشون میدونند این تالار مختص نقد و تحلیله..
اما...
وقتی تالار رو باز میکنم حالم بد میشه!
دلم میگیره از اینکه برای یک پارت باید شش هفت ساعت پای تبلت باشم و موضوع بحث کاربرها بوی عرق و رنگ مو و آب دماغ و خاطرههای شخصیه!
بخدا این داستانها برای تفریح و شوخی نوشته نشده.
پشتش هدف داره
نقد داره
نیاز به بررسی داره.
کاش یک کم نه برای من و داستان، برای وقت خودتون ارزش قائل باشید.
وقتی این کانال رو برای مطالعه انتخاب کردی قطعا سطحت خیلی بالاست پس یک خوانندهی صرف نباش!
تو با بقیه فرق داری!
به کلمات داستان جور دیگهای نگاه کن!
همین!
#ف_مقیمی
دلم تنگ شده برا اون وقتها که میرفتم پشت پنجرهی عرق کرده می ایستادم.
زل میزدم به قرمزی آسمون...
دعا دعا میکردم برف بباره تا نرم مدرسه.
معلمم ازم امتحان نگیره!
بیشتر وقتها وقتی از خواب پا میشدم حیاط سفیدپوش بود..
الان مدتهاست طرفمون برف نیومده!
امشب نمیدونم چیشد رفتم پشت پنجره!
روی عرق شیشه نوشتم عشق!
آسمون قرمز بود.
با خودم فکر کردم چرا دیگه برف نمیاد!
یه فکر تلخ و غمانگیز که حتماً تو هم زیاد درگیرشی!
بعد یادم افتاد مدتهاست کنار پنجره نایستادم!
مدتهاست خدا رو التماس نکردم.
روی شیشه نوشتم خدا..
دعا کردم برف بباره..
فردا مدرسهها تعطیل شه!
بچههام رو آفتاب نزده بیدار کنم.. بعد به حلما بگم
نگاه! اینم برف واقعی.. حالا میتونی آدمبرفی درست کنی!
اون وقتها که خدا زود حاجت پشت پنجرههام رو میداد.. نمیدونم این سری چی میشه!
#ف_مقیمی
ما جنوب شهر تهرانیم!
جایی که حتی خدا هم به تبعیض طبقاتی اعتقاد داره.
به بالاشهریها نعمت برف و بارون میده
بعد سوزش رو میفرسته واس ما
یعنی دقیقا حکایت طعم کباب ارباب و بوی کباب رعیت!😅😅
والا!
اینجا نهایت، فرشتهها رو سر ما جنوبشهریا تف بندازن.
تازه اونم چی بشه! مثلا از دست جهنمیا کفری شده باشند.
وگرنه بیشتر اوقات فاز ادب و فرهنگ برمیدارند.
ولی ماشالله برا ده بالا شلنگو وا میکنند میگیرن رو سرشون!
ای الهی سینهپهلو کنید که اینقدر از همه طرف هواتونو دارند
حالا ما که بخیل نیستیم!
همونقدر که اصفهانیهای ندید بدید برف دیدن ما راضیایم
والا!