ببخشید اینجا سرمان شلوغ است، کسی فرصت ندارد از شما بنویسد، حتماً سوژههای مهمتری برای نوشتن دارند. حتماً چشمهای زیباتری برای توصیف کردن سراغ دارند.
اصلاً همان بهتر که مزاحمشان نشویم، حتماً میخواهند چشمهایتان را به چشمان آهو تقلیل دهند.
کاش میتوانستم نظر چارلز دیکنز را درباره چشمهای شما بدانم، این روزها هر منظره غیر قابل توصیفی مرا یاد دیکنز میاندازد؛ هرچند فکر نکنم او هم از پس این توصیف بر میآمد.
جانباز رجب رشیدی نسب که در سن ۱۷ سالگی در سال ۶۱ بر اثر اصابت ترکش رگ خوابش را از دست داده و سالهاست که خواب با چشمهایش بیگانه است.
✍ علی عبدالله زاده
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
👈 عضو شوید👉
━━━━━━━━━━━━
4_5965105413979374499.mp3
4.6M
بیمارم..
دلیل درد قلب من اینه
میبینم...
نگاه تو دوباره غمگینه
#مقیمی_لایف
امشب داشتیم برای صدمین بار دونگی را تماشا میکردیم. اینبار نه به خواست خودمان، حلما و محمدمهدی خیلی اصرار به دیدن این فیلم دارند. اگر بهشان رو بدهم سه تکرارش هم از شبکه میبینند. حالا کاری به این قسمتش ندارم که اصلا این سریال مناسب سن بچههای من نیست؛ چون خودم هم به این واقفم و بارها سعی کردم جلوی تماشا کردنشان را بگیرم. اتفاقا چند شب پیش دیدم حلما حسابی محو سکانس رستوران رفتن پادشاه و دونگی شده؛ تلویزیون را خاموش کردم و گفتم:« برو سراغ درس و مشقهات.»
اصرار کرد که اجازه بدهم سریال محبوبش را ببیند.
گفتم:« این سریال مناسب سن تو نیست. اصرار بیشتر باعث عصبانیم میشود.»
محمدمهدی بیحالتر از آن بود که بحثی کند. هرچند اگر حالش هم خوب بود آنقدر سیاست حالیاش میشود که خودش را بزند به بیرغبتی.
حلما گریه کرد و رفت تو اتاق تا به کارهای بدش فکر کند.
البته این قسمت ماجرا را الکی از رو فیلمها گفتم. چون رفته بود مشقهایش را بنویسد و ادای دخترهای پولدار تو داستانها را دربیاورد که فاز شام نمیخورم و اینها برمیدارند...
خلاصه.. صبح فرداش داروهای محمدمهدی را دادم و از زور شببیداری و خستگی چشمهام را بستم. نمیدانم چند دقیقه گذشت که با صدایی بیدار شدم. دیدم حلما روی تخت نیست. چند دقیقه گذشت، باز خبری ازش نبود. نگران شدم. چون هر روز ساعت یازده با چک و لگد بیدار میشد و هولهولکی میرفت مدرسه.
از تخت پایین آمدم و رفتم اتاق محمدمهدی. او هم نبود. ترس افتاد به دلم. یکهو دیدم از توی هال صدای ضعیف تلویزیون میآید. هر دو داشتند با هم تکرار دونگی را میدیدند. فکر کن؟! همین محمدمهدی چشم سفید که شب تا صبح از صدای نالههاش نتوانسته بودم بخوابم افتاده بود روی مبل و با ناله، دونگی میدید!
از آنموقع به بعد حس کردم یک جای کار میلنگد.. این نسل اصلا شباهتی به ما ندارند. این نسل فرمایشی بار نیامده و حرفگوشکن نیست. باید مثل خودشان باشی تا باهات راه بیایند. این شد که شب دیگر گیر ندادم به فیلم دیدنشان.
برگردیم به ابتدای بحث..
گفتم امشب داشتیم با هم دونگی میدیدیم. هر وقت به صحنههای عاشقانه میرسید نگاه میکردم به صورت حلما.
چشمهاش برق میزد و شست پاهاش را با بیقراری نیشگون میگرفت. یک لبخند محو هم روی لبش بود. نکتهی جالب اینجاست که هر وقت امپراطور تصمیم میگرفت ندیم هان را بفرستد دنبال کاری، حلما بلافاصله میگفت: میخواد بفرستدش دنبال دونگئی!
یا هر جا نزدیک بود خطری متوجه دونگی شود او پیشبینی میکرد!
به قول علی، ژن من توی خونش است. ذاتا داستان را میشناسد و با عدمتعادلهای داستانی آشناست.
امشب امپراطور داشت روی ایوان قصر با دونگی درددل میکرد.. از آن طرف جان ملکه در خطر بود و دل بانو جانگ که معشوقهی دوم امپراطور بود از بیمهری یکبارهی امپراطور شکستهبود..
احساس کردم دیگر وقت سکوت نیست. نگاههای حلما نشان میداد عشق را میفهمد و تحت تاثیر قرار میگیرد. و من هر چقدر هم بخواهم منکر این قضیه باشم خودم را گول زدهام.
شوهرم را خطاب قرار دادم:«علی نظرت در مورد امپراطور چیه؟»
علی گفت:«از چه نظر؟»
قبل از اینکه توضیح بدهم حلما هیجانزده گفت:«خیلی مهربون و بانمکه»
حرفش را نشنیده گرفتم و دوباره رو به علی گفتم:«بنظرت چهجور انسانیه؟»
علی گفت:«بیعرضه!»
گفتم:«این فقط یک بخشی از شخصیتشه. چیزی که من باهاش مشکل دارم اینه که این مرد به شدت هوسران و بیتعهده! به ملکه خیانت کرد به خاطر بانو جانگ. به بانو جانگ خیانت کرد به خاطر دونگی.. و جالب اینجاست که این مرد بیتعهد و لاابالی داره جوری نشون داده میشه که برا مخاطب دوستداشتنیه.. این کاریه که داستان میتونه با زندگی آدمها بکنه.. و تفکرشون رو نسبت به زشتترین رفتارها تغییر بده»
علی داشت تأیید میکرد که نگاه کردم به صورت حلما. درآمدم که:«حلما همچین مردی در زندگی حقیقی هرگز نمیتونه جذاب و مهربون باشه. مردی که قلبش در و پیکر نداشته باشه ارزش قلب ما زنها رو نداره. مرد باید مثل پدرت باشه. باید نگاه مشتاقش رو فقط و فقط همسرش ببینه و بقیهی خانمها فکر کنند چقدر عبوس و بداخلاقه. نذار رسانه تو رو قورتت بده و حقیقت انسانیت رو وارونه جلوه بده»
رفت توی فکر..
محمدمهدی گفت:«واقعا راست میگینا.. چرا همهی پادشاهها چندتا چندتا زن دارن؟»
علی گفت:«بعد میگن آخوندا و اهل مذهب زن زیاد میگیرن! شاه سه تا زن داشت ولی تو هیچ کدوم از علمای ما رو پیدا نمیکنی که چند زن داشته باشن.»
محمدمهدی گفت:«آره تو کلاس ما چند نفر از این حرفا زدن.. حالا یادم باشه سری بعدی همین ها رو بهشون بگم»
رسیدیم به صحنهای که پادشاه، ملکه را از اتاق مادرش بیرون کرد.
حلما گفت:«واقعا ازش بدم اومد. راست میگین چقدر بیمعرفته.اگه واقعا ملکه رو دوست داشت قلبش بهش میگفت که اون بیگناهه»
و من برای اولین بار احساس بهتری داشتم از اینکه او این سریال را میبیند.
حالا چرا این ماجرا را تعریف کردم ؟ برای اینکه بهت بگم با این نسل نمیتوانی مثل نسل خودمان با سانسور صحبت کنی.. این نسل همه چیز را میفهمد.. پس نگذار به غلط بیفتد. با بچههات گفتگو کن! بزن در گوش رسانه تا نتواند ذهن آنها را با خوراک خودش مسموم کند. من و تو در هر صورت موظفیم این بچهها را سیر کنیم. با لقمهی حلال سیر کنیم. یادمان باشد لقمههای حلال فقط مخصوص شکم نیست. گفتگو و روشنگری لقمههای ذهنهای گرسنه است. بچههای ما مدتهاست ذهنشان گرسنهی غذای حلال است..
#ف_مقیمی
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
👈 عضو شوید👉
━━━━━━━━━━━━
مجله قلمــداران
#مقیمی_لایف امشب داشتیم برای صدمین بار دونگی را تماشا میکردیم. اینبار نه به خواست خودمان، حلما و
هدایت شده از مجله قلمــداران
#توجه
#توجه
شروع ثبتنام نویسندگی برای متقاضیانی که مدتهاست منتظرند.
لطفا جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام بدهید
@sabtenam_ghalam
مداحی آنلاین - نماهنگ بی قرار - کریمی.mp3
3.44M
🌺 #میلاد_امام_زمان(عج)
💐ندیده دل به تو دادم
💐چی میشه روت ببینم
🎙 #محمود_کریمی
👏 #استودیویی
👌 #پیشنهاد_ویژه
🌷مرجع رسمی #مولودی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
و شمع تولدی که هر سال بدون هرم نفست آنقدر میسوزد و میسوزد تا آب میشود و میمیرد..
اصولاً ما انسانهای فراموشکاری هستیم!
فراموشکار و منفعتطلب!
ببخشید که مثل بعضیها بلد نیستم در بیان احساسات و افکارم، بلانسبت شما بگویم. چون به گمانم اکثریت غالبمان همینطوری هستیم.
نیازی هم به آمار و همه پرسی نیست. همینکه اینهمه سال بیمولا و سایهیسر ماندهایم خودش گواهی میدهد که حق با من است.
چند سال پیش که کرونا روی کرسی قدرت نشسته بود و کرور کرور جان میگرفت یادت هست؟
یادت هست نشسته بودی کنج خانه و از ترس جانت جرات نداشتی حتی مادر و پدرت را ببینی؟
یادت میآید چند نفر از دوست و نزدیکانت در غربت و تنهایی به خاک سپرده شدند و تو مجبور بودی بخاطر رعایت جان که نه، رعایت پروتکل از دور فاتحهای بخوانی و به بازماندهها تلفنی تسلیت بگویی ؟
آنوقتها با هر کسی حرف میزدی پر از اضطرار و ناامیدی بود..
روضه نخوانده همه تا کربلا میرفتند و میآمدند..
یادت هست هر شب بعد از اذان مغرب تمام شبکهها دعای عظمالبلاء پخش میکرد؟
چرا راه دوری برویم!
همین خود مقیمی که دارد این حرفها را مینویسد هر شب ساعت دوازده دعای عظمالبلاء میگذاشت توی کانال و یکوقتهایی هم که دلش به ستوه میآمد، مناجاتهاش را میآورد اینجا با شما قسمت میکرد!
از شماها که خبر ندارم ولی بگذار هر چه از مقیمی دیدم و میدانم را بریزم روی دایره تا بفهمی این جماعت«منظورم خودت هم هستیها! فکر نکن تعارف دارم با کسی» چقدر بیچشم و رو و فراموشکارند!
نیمه شبی نبود که مقیمی پنجره را باز نکند و خیره نشود به ماه!
چه حرفها که با مولایش نمیزد! چه درددلها که با آقاش نمیکرد..
هی میگفت و میگفت و میگفت..
هی اشک میریخت و اشک میریخت و اشک میریخت..
هی با فانی عظمالبلا میخواند و میخواند و میخواند
تا به زعم خودش آقا دست میکشید روی دل بیتابش و راهی رختخوابش میکرد..
گاهیوقتها که با اطمینان زنگ میزد به دوست و رفیقهاش! با هم تا ساعتها از آخرالزمان و بوی مهدی موعود حرف میزدند. میگفت: بوی ظهور میآید!
نمیدانم.. شاید هم شامهاش درست کار میکرد. آخر فقط او این حس را نداشت. خیلیهای دیگر هم بوی مهدی را حس میکردند.
امشب داشتم دنبال صدای فانی میگشتم تا وقت پخش کردن چای و شیرینی بگذارم توی خیابان..
هر چه توی آرشیوم گشتم نبود! یکهو خاطرات مثل برق و باد از جلوی چشمم رد شد. همین خاطراتی که برات نوشتم.
چیشد که صدای فانی در آرشیوم گم شد؟
چرا دیگر بعد از اذان مغرب تلویزیون دعای فرج پخش نمیکند؟
اصلا همان موقع که این دعا را با تصاویر بیمارستان و پرستارهای ماسک زده نشان میداد باید میفهمیدم که دعای فرج مخصوص کروناست!
حالا بیانصافی نکنیم.. فقط کرونا هم که نه..
فکر کنم مخصوص بلایای طبیعی و غیر طبیعی است.
وقتی که بلا از سرمان دفع شد کارکرد دعا نیز تمام میشود!
آره دوست من! به نظرم ما واقعا مردم منفعتطلب و فراموشکاری هستیم!
شاید به همین دلیل است که روز خوش نمیبینیم!
فکر کنم آقا دلش که برای مهدی مهدی گفتن ما تنگ میشود دعا میکند گرفتار شویم...
چون ظاهراً ما وقت خوشی نیازی به او نداریم.
عین کودکی که سرش گرم بازیست و یادش رفته مادرش نیست...
#ف_مقیمی
#الهی_عظمالبلاء
#امامزمان
#تنهاترین_سردار
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
👈 عضو شوید👉
━━━━━━━━━━━━