eitaa logo
مجله قلمــداران
5.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
285 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام سادات گل خیلی التماس دعا منم حالم امشب عجیبه انگار دارم خفه میشم الهی امشب تقدیرمون رقم بخوره تو رکاب اماممونیم😭😭😭
مداحی آنلاین - نماهنگ العجل - کریمی.mp3
4.3M
🌙 ویژه 🍃اگه تاریک و تلخ و تنها شدی 🍃همه جا جای خالی نور توئه 🎙 👌
خدا از همه دور کنه.. امیدوارم هیچ‌وقت هیچ‌کسی مریضیش بالاتر از سرماخوردگی نباشه.. اون‌هایی که مریض بدحال دارند یا مریض هستند فقط تو اون لحظات یه چیز می‌خوان.. نه پول، نه غذا، نه سفر.. فقط دلشون می‌خواد مثل بقیه بدون درد یک روز عادی داشته باشند. دعا می‌کنم امشب برای همه سلامتی رقم بخوره. دعا می‌کنم فردا یک روز عادی برای همه‌ی مظلومین و مغمومین و محرومین جهان باشه. برای شفای همه‌ی بیماران دعا کنید. پسر منم دعا کنید😔
تبلت رو برداشته رفته زیر پتو داره دعا می‌خونه.. دوست نداره کسی عبادت یا مناجاتش رو ببینه. حتی اشک‌هایی که برای اهل بیت می‌ریزه رو برا کسی رو‌ نمی‌کنه. نمی‌دونم این غرورش به کدوممون رفته ولی دعا می‌کنم همیشه تو این خط بمونه.. خیلی از مامان باباها که تا پارسال بچه‌هاشون تو خط نماز و روزه و حجاب بودند ولی الان تحت تاثیر رسانه گمراه شدند و خون به دل خانواده می‌کنند. شدند استخون تو گلو.. شاید زبونم لال بعضی‌هاشون بچه‌های شما باشند.. الهی به حق این شب عزیز، خدا سرنوشت همه‌ی راه گم کرده‌ها رو به خیر و‌ نیکی رقم بزنه و بچه‌هامون در پناه قرآن حفظ شن.🤲
منم از افطار تا حالا شبیه مرغ سرکنده‌ام. پاشدم سحری بذارم، گاز رو روشن کردم دیدم دستم نمیره. خاموش کردم رفتم افتادم روی تخت و فضای مجازی رو بالا پایین کردم. گفتم یکم می خوابم درست میشه. اما فقط سه دقیقه خوابیدم ، بعد با ترس پریدم! حالا هم دارم میرم مسجد ارگ. با اینکه دلم تنهایی می خواست، اما دیدم تو خونه دووم نمیارم. سوار ماشینم اما انگار سرعتش کمه برای این دلی که می‌خواد خودشو بکوبه به درودیوار شهر....
😔😔😔 رفتی اونجا برای ما هم دعا کن هرچند بنظرم امشب خودمون رو باید بگذاریم کنار فقط دعا کنیم برای ظهور
سلام خانم مقیمی جان ان شاالله امسال ظهور آقا امام زمان مقدر بشه ،اسرائیل غاصب نابود بشه ،وهمه مسلمین و مظلومین به آرامش برسند مخصوصا مردم مظلوم غزه و در آخر هممون عاقبت بخیر بشیم بحق علی و اولاد علی شفای مریضا ان شاالله منم منتظر جواب ازمایش ژنتیکم برای بارداری قرار فردا بیاد من و همه مادران باردار را دعاکنید
ان‌شاءالله دامن همه‌ی مادران مومن شیعه سبز شه به وجود نازنین نطفه‌های پاک و حلال الهی شیعه‌خونه‌ی امام زمان پر شه از صدای خنده و شادی بچه‌ها
هدایت شده از قلم برمی‌دارم🖋️
بسم‌الله الرحمن الرحیم امشب شب نهایی شدن است. نهایی شدن خواسته ها،تقدیرها،آرزوها و نیازها. امشب نهایی می‌شود برای همه مان هر چه را در درون آماده کرده ایم. یک سال دویدیم و دویدیم برای رسیدن به کجا؟ حالا آمدیم که بگوییم خدایا برایمان رحمت ،مغفرت و هزار و یک اسمت را تمام کن. خدایا. ما چقدر پر توقعیم؟ چرا ما؟ من ..... این منم که با این همه بار سنگین که رویم را سیاه وقدم را خمود کرده است آمده ام. می‌گویم‌ عاقبتم را بخیر کن. می‌گویم مرا برای امامم بخواه. چطور؟ از کی اینقدر مرا پرتوقع کرده ای؟ اصلا معنی بارز پرُرویی همین من هستم. راست راست راه رفته ام. گوشت برادر مرده و هزار کوفت و زهرمار دیگر خورده ام. حجاب های سیاهی را روی سرم انداخته ام. مدام برای لحظه ای بیهودگی تو را از خودم رنجاندم. حالا آمده ام زار می‌زنم. خدایا من با خودم تنهام. من از خودم می‌ترسم. خدایا می‌دانم هر چه بگویم باز می‌شود لیچار و تف سربالا. اما من فقط به تو امید دارم. در خانه ی هر کس و ناکس را می‌زنم‌. اما این تویی که جوابم را توی کاسه ی دیگران می‌گذاری تا به من برسد. من بدون تو بدون خواستنت. بدون محبت عزیزانت‌ . در جولانگاه جنون و گناه تنهای تنها هستم‌ . تو را به صاحب اسم زیبایم. مرا در پیشگاه حجتت روسیاه نکن‌. ستار العیوب قلب سیاه من‌. رفیق بی همتا. بخشنده ی صبور. عزیز.رئوف. تو تماااااااااااام امید و آرزوی منی. خدای زیبای شبهای قدر‌. مرا ببخش. من امشب به امید بخششت آن ناکس را که تمام آبرویم را جلوی آقا و مولایم برد بخشیدم. دلم را آرام کن‌‌. مراااا ببخش. 🖋️فاطمه بهرامی.
44.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تلک القضیة ... روایت امیر عید از نفاق و جنایت صهیونیست‌ها و همدستان آن‌ها...‌
امسال یک جور دیگه‌ای فلسطین مسأله شده برامون خیلی از اون‌هایی که اهل راهپیمایی رفتن نبودند پیام دادند فلانی من فردا می‌خوام برم راهپیمایی.. البته هستند کسانی هم که همچنان سازشون همون آواز همیشگی رو می‌خونه. من که از دلشون خبر ندارم ، نمی‌دونم واقعاً اعتقادشون اینه که غزه به ما چه؟ یا برا درآوردن لج ما می‌گن! ولی یه چیزی رو خوب می‌دونم. همراه با نزول تاریکی، موجی از نور داره منتشر میشه در جهان. من ترجیح می‌دم تو این لحظات ، فقط نظاره‌گر انوار الهی باشم نه تاریکی‌های نفسانی! فردا همه می‌آییم! چون این کمترین کاریه که می‌تونیم برا دین و انسانیت انجام بدیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم سابقه است که حضرت آقا بعد از یــک ساعــت سخنرانـی و اتمام جلسه یکدفعه بین نماز بلند بشوند و دوباره مطلبی را بیان کنند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فریاد عاشورایی شهید مطهری علیه اسرائیل برای همیشه تاریخ زنده است ... شهید مطهری: والله و بالله ما در برابر قضیه فلسطین مسئولیم حضور در راهپیمایی حداقل کاری است که می‌توانیم انجام دهیم
بسم‌الله الرحمن الرحیم آری.. با تواَم... کجایی؟ کجا ها سیر می‌کنی؟ مسلمانی؟ مسیح را راهنما میدانی؟ موسی را؟ یا در آتش زرتشتیان می‌دمی؟ هر جا هستی. آیا انسانی؟؟؟؟ اگر انسانی بدان. در گوشه ای تنگ و پر از خار و خاشاک. انسانیت گیر افتاده است‌. زیر دندان های گرگینه های انسان نما، تکه و پاره می‌شود. آری ...انسانیت. همان که از آن دم می‌زنی. انسانیت تشنه و گرسنه و تنها و بی رمق آنجا افتاده. منتظر توست. برایش کاری بکنی. قدمی براری. دست هایت را مشت کنی. به آسمان ببری فریاد سر دهی... تا از کوبش پاهات. از فریاد صدای مهیبت... لرزه بر اندام گرگینه ها بی‌افتد. حتما می‌ترسد. تو میتوانی تمام دلهای دریایی را متحد کنی.فردا اعماق اقیانوس وجود را برای آزاد کردن خشمت بلرزانی.با امواج بزرگ و سهمگینِ مشت های گره کرده ات ،به عنوان بزرگترین سونامی احساسات،خراب شوی بر سر خونخواران زمان. آن وقت است. که انسانیت اگر زیر آوار در حال جان دادن هم باشد.‌ با هر بار که صدای موجی را می‌شنود. امید توی قلبش سوسو می‌زند. دست می‌‌برد،خاک هارا از سر و رویش می‌تکاند. تکه های بی‌جانش را می‌بوسد و به خدا می‌سپارد. بلند می‌شود. می ایستد. گوش می‌دهد. قشنگ تر،با تمام وجود کلمات را در ذهنش هجی می‌کند. تا بهتر بشنود که می‌گوویییی:«مرررررررگگگگگ بررررر اسرائییییییل المووووووت اسرائییییییییل Deeeath toooo Israeeeeel اسرائیییل کییی مووووت» 🖋️بهرامی
حَسنه ای به نام قدم دو روز قبل از سال تحویل، جواز سفر گرفت. توی همان کمتر از نصف روز مانده به حرکت، ساکش را بستم و راهی شد سفر عشق. سال تحویل امسال پسرم کنارم نبود. قرار بود نهم کاروانشان برگردد. اما چند روز قبلش تماس گرفت و اجازه ماندن برای برای شبهای قدر را با عمو، از دل تنگ من گرفت. و من دلخوش که پاره ای از تنم توی بهشت دعایم می‌کند . برای پنج شنبه بلیط برگشت گرفت. جمعه ساعت ده می رسد راه آهن. می دانم که هر پدر و مادری بعد از نوزده روز دوری، می رود استقبال نوجوانش. مخصوصا که غبار کربلا هم نشسته باشد، روی صورتش. اما من، نمی‌توانم بروم استقبالش.یعنی قدم هایم باید برای حسنه ای دیگر برداشته شود. قدم هایی که هر کدامشان نذر عاقبت بخیری و شهادت خودش کرده ام. گام هایی که قرار است اسقاطیل را زیر خودش له کند. قدم هایی که هر کدامشان بیش از چند موشک ترس می اندازد توی دل صهیون. قدم هایی که مقصدش مسجد الاقصی ست. ✍ انسیه شکوهی
وقتی شکوهی تو گروه نویسنده‌ها از واگویه‌های حقیقیش رو نمایی می‌کنه😂 بهش می‌گم بخدا این از اون دلنوشته‌ی سانتال مانتالت که رفت کانال بهتره 😂
https://eitaa.com/ghalambarmidaram شکوهی کانال زده بد نیست عضو شید مطالب و داستانک‌هاش رو بخونید.
الان از اتاق فرمان پیام دادند این کانال فاطمه بهرامیه😂😂 عیب نداره اینم عضو شید ثواب داره
بذارید کانال این دختره شکوهی رو‌ پیدا کنم 🤦‍♂
بچه‌ها این دختره‌ی چلمن کانال نداره همتون عضو کانال بهرامی شید تا شکوهی جونش بالا بیاد
خدا ازتون نگذره اینهمه راه اومدیم یه ساندیس و کیک ندادید دستمون😞😞
تشنه و گرسنه داریم برمی‌گردیم.. حالا مجبوریم همون ساعت هفت افطار کنیم
می‌گن زمان شاه راهپیمایی بعد از افطار بود..
بساط افطار را جور می‌کردم تا وقتی بچه‌ها رسیدند خودشان بچینند سر سفره. زنگ خانه زده شد، یکی یکی آمدند. آبجوش زعفرانی را ریختم توی استکان‌های بلور، کنارش خرمای تزئین شده با پودر نارگیل و کنجد گذاشتم. زینب آستین‌ها را بالا زد و آمد کنار کابینت. «مامان‌جون سفره رو بدین پهن کنم» اشاره کردم به کشو:«دورت بگردم عزیزم. کشوی اوله» سفره‌ی گل‌دار را پهن کرد، بشقاب‌ها و قاشق‌ها را چید. غذا را بردیم سر سفره. زمزمه‌ها شروع شد: "کفگیرو میدی؟ ... یواش بخور می‌پره تو گلوت... یه لیوان دوغ برام بریز...دو تا قاشق بیار." صدای انداختن یخ توی لیوان، جیرینگ جیرینگ قاشق‌ و بشقاب‌، سرکشیدن دوغ ترش و گازدار، مزمزه‌ی خورشت آلو با طعم ملس ربّ انار، قرچ قرچ گاز زدن تربچه‌‌های نقلی و پیازچه‌های تند و تیز، همه و همه دلپذیر بود. وقتی سعید، سینی پر از چایی‌های خوشرنگ را آورد صدای خنده‌ بلندشد:" دمت گرم ....چه به موقع." مردها که خسته بودند، لم دادند روی مبل. دخترها زولبیا بامیه را دور گرفتند و میوه‌ها را چیدند. تلویزیون را روشن کردم اخبار، غزه را پخش می‌کرد. دوربین رفت روی جمعیت کاسه به دست و منتظر غذا . ناگهان انفجار آنها را از هم پاشید. ولوله‌ بپاشد. عده‌ای روی زمین ریختند. گزارشگر دوربین را روی دو کودک که زیر درختی افتاده بودند، زوم کرد. جان داده بودند. مادری بالای سرشان ضجه می‌زد. بغض چنبره زد توی گلویم. چشم چرخاندم دور اتاق. مهمان‌ها سرشان توی گوشی‌ها بود، یا گرم صحبت بودند. پا تند کردم سمت آشپزخانه، تکیه دادم به کابینت. ظرف‌ها را شسته و دسته کرده بودند. استکان‌های براق توی سینی آماده و چیده بود. هندوانه را از توی یخچال درآوردم . گذاشتم توی سینی. چاقو را به دلش نزدیک کردم. اشک سُر خورد روی گونه‌هایم. دوباره گذاشتم سر جایش. یک مشت آب زدم به صورتم. برگشتم سمت اتاق. ✍ صدیقه هویدا