درفرادست کوهسار آنک
نیمه ی قرص ماه رو به افول
طبق معمول روی حرکت ریل
حرکت غول راه وار عجول
شب تن کوه جاده را باهم
ازتن سرد خود ملافه کشید
رخوت چشم ماه خواب آلود
کوه را درهم و کلافه کشید
وقتی از درد خواب چهره ی کوه
کم کمک داشت رنگ و رو می باخت
جیب سوراخ کوه سر به هوا
بر سر راه جاده سنگ انداخت
شب درآغوش جاده خوابش برد
دره خمیازه را دهان وا کرد
جاده هی تار و تارتر می شد
مه گلوگاه جاده را "ها" کرد
مثل هر شب کنار حرکت ریل
مردی از کشتزار برمی گشت
با عبور قطار می آمد
با عبور قطار برمیگشت
محض جبران بی حواسی کوه
مرد بایست دست می جنباند
مرد اگر جاده را خبر می کرد
مرگ می رفت و زندگی می ماند
جاده با یک بغل مسافر داشت
در دهان درّه های شب می ریخت
مرد بر سقف تونلی تاریک
جای فانوس پیرهن آویخت
مرد یک اتفاق پنهان را
شعله در دست های وهو می کرد
زندگی بودن و نبودن را
داشت با خود بگومگو می کرد
شعله در دستِ مرد جیغ کشید
کوه از خواب از سکوت گریخت
چتر های فرشته ها وا شد
جاده از صخره از سقوط گریخت
در سقوطی به ناگهانی مرگ
مرد چتر نجات مردم شد
زندگی روی مرد را بوسید
مرد درجیغ زندگی گم شد
#سیدعلی_شکراللهی
#ازبرعلی_حاجویی
#دهقان_فداکار
@ghalamhaye_bidar