باز میبلعد ...
همچنان سنگین وسرسخت و مهیب و کور
آن شب افسون جنون آیین
آن پلشتی زاده ی دلقک
شهوت آواز ستم مسلک.
میچکد از پوزه ی ذهنش
بافههای مرگ
دارهایی از عطش سرشار
- وحشی و خونخوار-
از تعفن می رسد
از ماورای باتلاق شب
بوی زرد توطئه میآید از افکار نامردش
چشم شهوت سیرتش سرریز سرمستی ست
تاجر عریانی عشق است
تاجر سکس و سکوت و سُکر!
در نگاهش عشق ماسیده
گیسوان او پلاسیده
هرزه گرد کوچههای جسم .
¤
باز میبلعد...
هشت پای قرن نافرجام
قرن اختاپوس!
از هراس سایهها میآید انگاری
چشمهایش نبش قبر صبح
مومیایی گشته ی ظلمت
بی خبر از بعثت باران
مثل خواب مُرده ی مرداب،
در بلاهت غوطه ور یکسر
¤
ای تمدن زار بی حاصل!
زادگاه صنعت افیون
نشئه ی شب ، ظلمت شیّاد!
قتلگاه فطرت خورشید
حیف، حرفم را نمیفهمی
شیشه ی حرف مرا سنگی
چون بدآهنگی.
¤
ای غرور پوک، آمریکا!
ای توحش، ای شب اعظم
ای تو ابلیس بزرگ قرن
از نگاه شاخه های خویش
این غرور کاغذی را کاش می چیدی
چون جهان گرم طلوعی سبز و خورشیدی ست.
شب نمی ماند
ظلم زیبا نیست.
کاش می فهمیدی ای خفاش!
ای توهُم
سلطه ی مغبون
روزی از این روزها، تنها
در غروبی زرد
می میری.
بعد تو، اما :
آسمان این جهان آبی است
باغ می روید
آب می جوشد
چشمه ها جاری است.
باز شبنم هست
روی برگ گل
زندگی زیباست
عشق ،
مهتابی است.
¤
ای غرور پوک، آمریکا!
حرف هایم را
کاش می فهمیدی، اما حیف
تو نمی فهمی!
چون که فهم زندگی هرگز،
نیست در وسُع تو ای مرداب.
¤
ای ُگراز ابله پروار
گرگ آدمخوار
از نژاد آدمی بیزار
مرگ، نوشت باد
مرگ، نوشت باد
#رضا_اسماعیلی
#شعر_ضد_آمریکایی
@ghalamhaye_bidar