#شعر_اعتراض
#میانمار
حق می شود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
بر گرده ادراک حقیقتطلبان باز
باطل شده آوار و من انگار نه انگار
در چنگ هوس های خیابانی اشباح
عشق است گرفتار و من انگار نه انگار
در قدس و هرات و حلب و موصل و کشمیر
اردو زده تاتار و من انگار نه انگار
کشتند و دریدند شکمهای زنان را
گرگان میانمار و من انگار نه انگار
فریاد از این عصر تماشاگری مرگ
خورشید سرِ دار و من انگار نه انگار
#امیر_سیاه_پوش
@ghalamhaye_bidar
#صبح_از_مزار_خط_شکنان_زنده_میشود
همسایه -چشم بد نرسد- صاحب زر است
چون صاحب زر است، یقیناً ابوذر است
کمکم به دست مردهدلان غصب میشود
باغی که در تصرّف گُلهای پرپر است
چون و چرا مکن که در این کشتزار وهم
هرکس که چون نکرد و چرا کرد، بهتر است
صبح از مزار خط شکنان زنده میشود
شاعر هنوز در شکن زلف دلبر است
ای بُرده هرچه بوده! چه داری که پس دهی؟
اصلاً بیا و فرض کن امروز محشر است
گفتید؛ «لب ببند که با هم برادریم»
من یوسفم، که است که با من برادر است؟
ما دل به رهنمایی اینها نبستهایم
پایی اگر دراز کنی، جاده رهبر است
با سنگها بگو که چه اندیشه میکنند
حتّی بدون بال، کبوتر کبوتر است
#محمد_کاظم_کاظمی
#شعر_اعتراض
@ghalamhaye_bidar
#تفنگت_را_زمین_مگذار
تفنگت را زمین مگذار در شب خیزِ طوفان ها...
که در راهند گمراهان و گمراهند میزان ها...
هوای "گرگ و میش" دشت از روزی خبر دارد
که در آن نی لبک سودی نمی بخشد به چوپان ها
تفنگت را زمین مگذار این هشدار تاریخ است
که هرجا بوده انسانی کنارش بوده شیطان ها
مسلمان! لا تَخَف! برخیز و معنا کن شهامت را
و لا تَستَوحشوا! حالا که قبل از ما،مسلمان ها...
یکی میثم شد و آتش به پا کرد و بهشتی شد
یکی مختار شد بین حسین و ابن مرجان ها
همیشه رفتنش آری به سود خیل بسیاری ست
چه "مالک" باشد از کوفه چه "حاج احمد" به لبنان ها
مجاهدهای سازش گر ... رجزخوان های در سنگر
طلبکاران پوچ اندیش...خیل سست ایمان ها
همه امروز باید ماست ها را کیسه می کردند
اگر می بود آوینی اگر بودند چمران ها...
اگر آتش زده بر اختیار دوستان،دشمن
ملالی نیست تا هستند مردان دبستان ها
هلا! ای آن که یک عالم نگاهش خیره بر راهت
تفنگت را زمین مگذار در شب خیز طوفان ها
#رضا_سهرابی
#شعر_اعتراض
@ghalamhaye_bidar
نشست کنج سنگر و نوشت:
"هو الشهید
وصیتی برای خانوادهام:
من این نهال را
به خون دل نشاندهام
به اشک چشم آب دادهام
در این مسیر
روبروی هرچه پیشِ روست
ایستادهام..."
نشست کنج سنگر و نوشت:
"به حق سیدِ خمین
جان ناقص مرا قبول کن حسین!
جان ناقصِ مرا
قبول کن!
قبول کن!
حسین..."
نامه را به دوستی سپرد و بعد
لباس رزم...
***
نشست پشت میز و نامه ها یکی یکی رسید
برگه های مهرخورده ی اداری و
نامه های اعتراض و انتقاد و بیقراری و
حقوق ماه جاری و...
ناگهان
میرسد به نامه ای که نامه نیست:
"هو الشهید..."
وصیتی است:
"هو الشهید
برادرم!
امیدِ چشم های قرمز و ترم
نگاه کن
به کوچه های شهرمان نگاه کن
هر کدامشان به نام یک شهید...
شبیه سنگری است
شهردار هم
مدیرِ شهر نه!
که پیشوای لشکری است
و میزِ کارِ تو
گمان نکن چهار تکه چوب ساده است
نه...
در این جهاد
نفربری است...
به دشمنی که پیش روست
به لشکری که پشت سر
نگاه کن
گاه کن...
برای لشکرت تدارک سلاح کن..."
قلم درون دستهای او نشست
به رنگ سرخ -رنگ خون-
گوشه ی وصیت برادرش تعهدی نوشت
دو قطره اشک گرم
روی گونه اش شکست:
الی الحبیب...
به حق هرچه در مسیر عشق دادهایم
در این جهاد
روبروی هرکه روبروست
دشمن است
یا که دوست
ایستاده ایم
این نهال را
-که بعد سالها
درخت محکمی شده است-
به آبروی خویش آب میدهیم
به تیغهای دشمنان و دشنههای دوستان
با دل هزار پارهمان
جواب میدهیم...
بعد از این -برادرم- فقط
وصیت «تو»
بخشنامه ی من است...
#حمیدرضا_فاضلی
#شعر_شهید
#شعر_اعتراض
#نیمایی
@ghalamhaye_bidar
"مردگان و زندگان"
لحظه لحظه های حشر
هر طرف قیامتی است
شور روزگار نشر
هر جهت علامتی است
بوالعجب حکایتی است
این خبر؛
باز عصر مردههاست
بر منابر هنر
: مرده های بی خطر!
مرده های پر شکوه و معتبر
خودپرستهاي نو
بت پرستهاي نو
هم خدا و هم بشر
امتزاج خیر و شر
این طرف؛
زنده های بی غرور
لخت و عور
زنده بدون گور!
زنده بدون صف
زنده های حاشیه
مرده هدف! زنده تلف
تا همیشه آسمان
روی شانه ستاره هاست
تا هماره
آری و نخیر
سهم آرواره هاست
سهم مرده های با زبان
مناسب دکور
مرده های زنده خور
مرده های شیک و پیک
مرده های کاملا بروکراتیک
مرده های زنده ای که تا همیشه هر کجا که بوده خورده اند
مرده های بی نفس که هیچ دوره ای نمرده اند
زنده هاي داستان ماندهاند
مثل بردههای چین و هند و روم باستان
مرده ها مرده اند و مانده مرگها به نامشان
ایستاده زندگي به احترامشان
مادران کنیزشان
هم پدر پس از پدر غلامشان
باز عصر مردههاست
مرده های مدعی
مرده های بی نیاز از نفس
زنده با هوس
تیپهای گونه گون
از تعقل و جنون
از اهالی فنون برای طرح در رسانهها
هم برای نصب و رفع کردن بهانهها و شانهها
مرده های پول و نام
مردههای ناتمام
مرده های شستشو
عارفان بی وضو
عاشقان رنگ و بو
مرده های لحظه لحظه لحظه لحظه تازه تر
تازه تر جنازهتر!
مرده بگو بخند
مرده برند!
مرده های جنس اصل
زرد-سبز چارفصل
زندههای بی تفاوتی!
راستی چه فرق می کند
باد از کدام سوست یا کدام دشمن و کدام دوست؟؟
راستی
راستي!
ما کجای این حکایتیم
هیچ کس شنیده یا که دیده است؟
زنده های بی صدا
زندهی بدون حرف!
مرده عمیق و ژرف
زنده های نخ نما
زنده های انزوا
زنده های بی فضا
بی غذا
مرغ در عروسی و عزا
زنده های بی کفن
پس کجاست قصه شما؟؟
زنده های بی دهن!
#علی_داوودی
#شعر_اعتراض
@ghalamhaye_bidar
ریخت و پاشیم
مدام مناظره می شویم
میان چند نفر
یکی به عقب برمی گرداند
سرمان را
دیگری در جیب هایش
فرو می برد
کسی شاخ می گذارد
از چپ به راست
از راست به چپ
شوت می شویم
در زمینی
که سوت می زنند
هنوز خمپاره ها
و هر روز
تارعنکبوت های بیشتری
در یخچال ها می بافند
تا زمستان
بافتنی داشته باشیم
وقتی نفت
در لوله های زیرزمینی
یخ می زند
و جای آیس کِرِیم
آی کریم داریم
در احیای شبی
که قانون اساسی سَر گرفته ایم
تا کسی
اساسمان را بیرون نریزد!
آقای رئیس جمهور
شما شیش هیچ برده ای
پدرم هرشب
به خودش گل می زند
تا بوی گند شیمیایی
از ریه اش گم شود
و مادرم
حتی برای چند دقیقه
احساس خوشبختی کند
وقتی تمام کانال ها
حراجی باز کرده اند
سرتکه های جا مانده اش!
ریخت و پاشیم!...
#سیدمجید_موسوی
#شعر_اعتراض
@ghalamhaye_bidar