در دستت امشب مبادا، سنگ از فلاخن بیفتد
زین سنگها باید آتش، بر جان دشمن بیفتد
از خوان هشتم گذر کن ،آن سو شغاد ایستاده
نگذار ناگاه در چاه، نعش تهمتن بیفتد
پیداست در آسمانت ،ابری که سجیل دارد
تا از فرود ابابیل ،شوری مطنطن بیفتد
این باغ تشنه ست تشنه، در قوم آب آوری نیست
تا چند چشمش فقط بر ابری سترون بیفتد
بین فلاخن بچرخان، بی تاب تر سنگ دیگر
بگذار هر دم گسل در، آن سد آهن بیفتد
این دایه مهربان را، وقت خطر میشناسی
روزی که «خردک شراری»، او را به دامن بیفتد
مرگت به بستر مبادا، این مرگ کوچک گناه است
سیب است این سر مبادا، سیب از نچیدن بیفتد
این کوچهها مرگ خیزند، یکسر کبوتر ستیزند
حق دارد این شعر زخمی باز از تتن تن بیفتد
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
#شعر_ضد_صهیونیستی
@ghalamhaye_bidar
"نان ونمک فروشان!"
حاتم شدند اینجا، نان و نمک فروشان
کج می شود ترازو، دست محک فروشان
گفتند بین ویلا، ازچاه و آه مولا
کی داغ لاله دارند، باغ فدک فروشان
لب تشنه ی فراتند، این قاصدان کوفی
ظهر عطش کجایند، آب خنک فروشان
با یک نظر هلاکند، از عشوه ی زلیخا
این شارحان یوسف، این "هیت لک"* فروشان!
ساییده اند کشک این، عین الیقین سرایان
تا تخته است چندی، دکان شک فروشان
بستند چشم ما را، این کودکان دیروز
در چرخشند دائم، چرخ و فلک فروشان
پلکم پریده اما، ازمیهمان خبر نیست
مهمان کُشند هرچند، این قاصدک فروشان
هان نشنوید از نی، یک امشب ای شبانان
وقتی شریک گرگند، این نی لبک فروشان
درسنگ آسیا هم، دزدانه دست بردند
آجرشده ست نان ها، داد از الک فروشان
بیش از همیشه گرم ست، بازار کم فروشی
خون ها به شیشه کردند، این کمترک فروشان!
درکعبه بت تراشند، این مؤمنان کافر
درآسمان خراشند، بال ملک فروشان
بر لعبتان خونریز، پیرایه ها که بستند
یک روز می شود باز، مشت بزک فروشان
تحت حمایت عشق، دور از شیوخ شهریم
بی رنگ شد حنای تحت الحنک فروشان
*"...هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ"
سوره یوسف آیه 23
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
#بصیرت
@delnakhahi
@ghalamhaye_bidar