eitaa logo
قلم های بیدار
142 دنبال‌کننده
119 عکس
42 ویدیو
2 فایل
کانال شعر قلم های بیدار
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیم به جانباز سرافراز راوی کتاب که عاقبت به شهادت رسید چون گل معطریم، مهتاب و مین و من نشکفته پرپریم، مهتاب و مین و من شرح جنون ما مقدور عقل نیست یک چیز دیگریم، مهتاب و مین و من سر تا به پا دل‌ایم در بارگاه عشق باغ صنوبریم، مهتاب و مین و من شمع‌ایم و روشن است تکلیف راه ما راز منوّریم، مهتاب و مین و من میدان عاشقی، تسلیم ترس نیست از مرگ می‌بریم، مهتاب و مین و من بیگانه نیستیم، با خلق و خوی هم با هم برادریم، مهتاب و مین و من تکثیر می‌شویم در انفجار نور آیینه پروریم، مهتاب و مین و من چون باد رد شدیم از سیم خاردار آن سوی معبریم، مهتاب و مین و من بر گرد بام دوست پرواز می‌کنیم عین کبوتریم،مهتاب و مین و من بال فرشتگان بر شانه‌های ماست از آسمان سریم، مهتاب و مین و من مهتاب و مین و من بی بال می‌پریم بی بال می‌پریم، مهتاب و مین و من در جذبه‌ی کلام، یک جمله والسلام مجذوب رهبریم، مهتاب و مین و من @ghalamhaye_bidar
نِنه‌ش می گفت بُواش قنداقه شو دید رو بازوش دس کشید مثل همیشه می‌گفت دِستاش مثه بال نِهنگه گِمونم ای پسر غِواص می شه نِنه‌ش می گفت: همه‌ش نزدیک شط بود می ترسیدُم که دور شه از کنارُم به مو‌ می گف : نِنِه می خوام بزرگ شُم بِرُم سی لیلا مرواری بیارُم نِنه‌ش می گفت نمی خاستُم بره شط می دیدُم هی تو قلبُم التهابه یه روز اومد به مو گفت: بل بِرُم شط نفس ،مو بیشتِر از جاسم تو آبه زِد و نامردای بعثی رسیدن مثه خرچنگ افتادن تو کارون کِهورا سوختن ،نخلا شکستن تموم شهر شد غرقابه ی خون نِنه‌ش میگفت روزی که داشت مرفت پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد مو‌گفتم :بِچِه‌ای...لبخند زد گفت: دفاع از شط شناسنامه نمی خواد رفیقاش می گن : از وقتی که اومد تو چشماش یه غرور خاص بوده به فرمانده‌ش می گفته بِل بِرُم شط ماها هف پشتمون غِواص بوده نِنه‌ش می گف جِوونِ برگِ سِدرُم مثه مرغابیای خسته برگشت شبی که کربلای چار لو رفت یه گردان زد به خط یه دسته برگشت نِنه‌ش می گفت‌: چشام به در سیا شد دوا زخمِ نمک سودُم نِیومد مسلمونا دلُم می سوزه از داغ جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد عشیره می گن از وقتی که گم شد یه خنده رو لب باباش نیومد تا از موجا جنازه پس بگیره شبای ساحلو دمّام میزد یه گردان اومده با دست بسته دوباره شهر غرق یاس میشه ننه‌ش بندا رو ‌وا می کرد باباش گفت: مو‌ گفتم ای پسر غِواص می شه @ghalamhaye_bidar
در پشت میز تحریرش با چشم های بادامی بر سطر اول شعرش او خیره شد به آرامی کفش کتانی ماه است آنجا کنار شب شاید در راه شیری افتاده از پای آدمی عامی آنسو ستاره ی خاموشی برق می زند در شب چیزی که بی شباهت نیست با چشم ازرق شامی بادی که پرده را پس زد شب را به خانه می آورد تاریخ تلخ قومی بود با چشم های بادامی تا باد باز کرد آرام دروازه های غربی را در سرزمین فرّخزاد آمد قبیله ای سامی از دست او قلم افتاد دور اتاق می چرخید پی جوی آسیابانی آنسوی مرز گمنامی اشیای خانه در هم ریخت هر شیء شکل دیگر یافت اوضاع نابسامانی است فرجام نابهنگامی برگشت رو به آیینه آتش، سیاوش، آتش، شهر بی وقفه گریه می کردند رخدیس های عیلامی دستان سرد را ها کرد پوشاند مه نگاهش را گرمابه ای قدیمی بود تیغ و امیر و حمّامی... @ghalamhaye_bidar
تک بیت هایی برای : صد و هفتاد و پنج ماهی سرخ از کجای فرات آمده‌اند در کدامین غروب آدینه با دعای سمات آمده‌اند جای تعجب نیست اینکه تشنه جان دادید سیراب جام ساقی لب‌تشنگان هستید غوّاص،کسی اینهمه لب تشنه ندیده ست افتاده سر و کار سپاهت به اباالفضل دست هایت بسته شد , اما نمی بیند کسی دست های غیرت میهن پرستت بسته شد دست من را بگیر ای غواص! جانِ دریادلان به قربانت! مادری با دلی که دریایی است میرود در مسیر استقبال کاروانی رسیده که در آن صد و هفتاد و پنج غواص است دیروز گل محمدی را بردند امروز برایمان گلاب آوردند جز من که راه عشق به تسلیم می روم با دست بسته هیچ شناگر شنا نکرد به گوش موج ها خواندند غواصان شب حمله: کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها باز هم در کربلایی دیگر از جنس جنون بازماند از آب، دست بسته ی عباسها می‌شود با دست بسته قفل‌ها را باز کرد دست‌های پاک می‌خواهد که آنها داشتند آغوش برای اشتیاقم وا کن ای آب! چه تابوت قشنگی هستی مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم هنوز غرقه امواج سرد اروندم پرواز شدند و پرگشودند به عرش هرچند که دست بسته بودند آنها کمی آنطرف تر از اروند با دستانی بسته پیدایش می کنند بالباسهایی زیبا که فردا مُد می شود شهر را غواص ها پر می کنند من از دریا میام با دست خالی یکی از خاک ، ماهی در میاره @ghalamhaye_bidar
کاش این نقاب عدل علی را نداشتیم! رنگ و لعاب عدل علی را نداشتیم ذوق شراب عدل علی را عقیل داشت ذوق شراب عدل علی را نداشتیم دیدی چه کرد قصۀ خلخال با علی ما التهاب عدل علی را نداشتیم نهج البلاغه نیز چو قرآن غریب ماند پاس کتاب عدل علی را نداشتیم هر جا به شقشقیّه رسیدیم رد شدیم روی خطاب عدل علی را نداشتیم ما طلحه خفتگان زبیر آرمیده ایم حال عتاب عدل علی را نداشتیم وقتی به نام نامی خود سکّه می زدیم هرگز حساب عدل علی را نداشتیم فردا جواب عدل خدا را چه می دهیم ما که جواب عدل علی را نداشتیم... روزی نیاید اینکه بگوییم کاشکی این انقلاب عدل علی را نداشتیم! گفتیم یا علی و نگفتیم یا حسین ما نیز تاب عدل علی را نداشتیم @mehdi_jahandar
درهتک حرمت به پرچم مقدس ایران عزیز برایت دنا سوخت الوند سوخت تو می سوختی و دماوند سوخت به جان عزیز تو در این غزل قلم در همین اولین بند سوخت تو می سوختی و خزر مٹل نی میان تب و تاب اروند سوخت تو گر می کشیدی و از شعله هات تمام درختان دربند سوخت تو گر می کشیدی و روی لبم غریبانه گل های لبخند سوخت خبر داغ بود و بخارا شنید از آن رودکی در سمرقند سوخت از این هتک حرمت به مام وطن دل پاک فرزند دلبند سوخت میان زمستان و سرمای دی به حالت دلم مٹل اسفند سوخت به چشمم تمام جهان شد سیاه که این پرچم بی همانند سوخت @ghalamhaye_bidar
وقتی که برفهای زمستانه آب شد شبهای سرد یخ زده هم آفتاب شد مبهوت مانده دشمن دون غرق حسرت است آری دوباره توطءه هایش خراب شد دستان غیب میرسد از آسمان چنین بی شک دعای مردم مان مستجاب شد جایی برای طعنه ی شیطان نمانده است با مشتهای ملت ایران مجاب شد آن نقشه ها که فتنه، زمانی کشیده بود با اقتدارو لطف بصیرت برآب شد فرمان رسیده باز که تاریخ زنده شو اینبار نیز در ۹ دی انقلاب شد @ghalamhaye_bidar
نبینم خدایا که پرچم بسوزد خدایا خدایا نبینم بسوزد سپیدش شکوفه است و سبزش بهاران چرا باید این دشت مریم بسوزد نزن تیشه بر ریشه ی حق مبادا که خشک و تر باغ با هم بسوزد بلند است این آتش از قعر گوری که از شعله اش جمعه و شنبه سوزد محرم کجایی که هر فتنه ای هست به هرم عبور تو از دم بسوزد شهیدان کفن پوش این سرخ و سبزند خدایا نبینم که پرچم بسوزد @ghalamhaye_bidar
"ولی" اگر نباشد دنیا نیست می خواستیم از رنج یک‌نردبان بسازیم با دردتان بسوزیم، با دردمان بسازیم در چشم مردم شهر هر روز قد کشیدیم بی فکر آنکه از خود یک قهرمان بسازیم ما تشنگان نوریم پس چاره ای نداریم جز اینکه با صبوری با درد نان بسازیم خورشیدِ چشمهایت، بارانِ چشم هایم پل زد نگاهمان تا رنگین‌کمان بسازیم امروز بی سلاحیم،امروز تیر آهیم فردا بگو چگونه با این‌جهان بسازیم؟ با خار در گلویت قدری اذان بگو تا مفهوم‌تازه ای از حزن اذان بسازیم یک روز می رسد که شمشیرهایمان را از کاردهای رفته تا استخوان بسازیم @ghalamhaye_bidar
در غم دریا دلان سی مرغ به دریا زد ، ساحل پر و بالش سوخت پیچید به یک شعله ، ققنوس خیالش سوخت تا دید که طوفان ها در رنگ عزا پیچید از موج ، شرر آمد در عمق زلالش سوخت از سوختگان پرسید ، دریا چه خبر داری؟ حیران خبرها شد ، بنیاد سوالش سوخت یونس که به دریا زد ، از قرعه ی بد نالید تا دید چنین فالی ، در قرعه و فالش سوخت از غصه ی این ماتم ، ماهی به بیابان زد سی مرغ به دریا شد ، ساحل پر و بالش سوخت @ghalamhaye_bidar
تکریم و شهادت در بیان حکیم ابوالقاسم ندانی که ایران نشست من است جهان سر به سر زیر دست من است هنر نزد ایرانیان است و بس ندادند شیر ژیان را به کس همه یک دلانند یزدان شناس به نیکی ندارند از بد هراس دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگان و شیران شود چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد همه روی یکسر به جنگ آوریم جهان بر بداندیش تنگ آوریم همه سر به سر تن به کشتن دهیم از آن به که کشور به دشمن دهیم اگر کشت خواهد تو را روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار @ghalamhaye_bidar