#ولینعمتان
پیرزن روستایی است، این را چهره آفتاب سوخته و لباسهایش نشان میدهد. تازه بستری شده و برخلاف حاجخانمی که روی تخت کناریاش خوابیده، مظلوم و ساکت است.
میپرسم همراهی ندارید؟ میگوید نه... عروسهایم گفته بودند میآیند اما نیامدند. و آهستهتر میگوید خدا به آدم 10 تا دختر بدهد و پسر ندهد. سر صحبت را باز میکنم تا نفس یک تازه از روستارسیده را تنفس کنم. حرف میزند، مودبانه و سربهزیر... دلم برای اینهمه نجابت میسوزد. از بچههایش میپرسم. میگوید 10 شکم زاییدم اما 6 بچه دارم و بعد تعریف میکند که یکی را سرما داده، یکی از روی الاغ افتاده و 2 تا را سیل برده است. برای من شهرنشین نازپرورده، ترسناک است. 4 فرزند را به همین راحتی از دست داده باشی. اما پیرزن طوری راحت اینها را میگوید که انگار اتفاقی نیفتاده است، حال آنکه او هم مادر است و حتما دلش دارد میلرزد و حتما برای تکتک این بچهها آرام آرام گریسته و باز رفته و شیر گوسفندان را دوشیده است. اما #روستایی، آن هم یک روستای محروم که آن دورهاست، بدجوری یاد میگیرد که با زحمت زندگی کند و با غم و رنج بزرگ شود و باز هم متوقع نباشد.
پیرزن بزرگ است آنقدر که بعد از عمل جراحیاش، سرم را دستش میگیرد و بدون اینکه به کسی بگوید به دستشویی میرود. سرم از بدنش جدا میشود و خون روی زمین شتک میکند و انگار نه انگار اتفاقی افتاده است. پرستار هم که میآید دعوایش میکند که چرا بلند شدی؟!... پرستار نمیداند که یک پیرزن رنجکشیده روستایی، #بزرگمنش است و #عزت دارد و خودش را محتاج کسی نمیکند. اما برخلاف او، حاجخانم شهری تخت مجاور که به قول خودش از خانواده خیلی بزرگ و مشهوری است، آنقدر نازش زیاد است که غذای بیمارستان را به بیماران دیگر میدهد و برایش از خانه ماهیچه و آب آناناس طبیعی میآورند و پرستارها هم طور دیگری هوایش را دارند.
هوای بیمارستان همیشه سنگین است اما پیرزن روستایی با آن #روح و #جان رها و بینیازی که دارد، انگار #هوای_تازه با خودش آورده است.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
امام #جان عسکری علیهالسلام:
"و بهرهها مرحله دارند،
پس،
براى چيدن ميوههاى نارس شتاب مكن!
كه به موقع آنها را خواهى چيد...
بدان! آن كه تو را تدبير مى كند،
بهتر مىداند كه چه وقت،
بيشتر مناسب حال توست،
پس در همه كارهايت
به انتخاب او اعتماد كن،
تا حال و روزت سامان گيرد..."🌱
@ghalamzann