eitaa logo
قلمزن
504 دنبال‌کننده
720 عکس
125 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
به لطف یکی از گروه های کوهنوردی همراه شده ایم تا طلوع آفتاب را بر تیغه کوه‌های اطراف شهر باشیم دخترها دلشان خواست جدا از مادرها باشند همان ابتدا شدند مسافر ماشین من و مسیر پیاده روی هم فرصتی شد برای گپ‌زدن‌های خودمانی یکی از دخترها زبان تندی دارد اهل هیچ ملاحظه‌‍ای نیست و حرف بد و خوب برایش تفاوتی ندارد با صدای بلند همه چیز می‌گوید و خیلی هم مفتخر است که از چیزی نمی‌ترسد برای همه شاخ و شانه می‌کشد و کلامش فارغ از هر گونه حیا است! اینکه چرا اینطور شده حکما علت دارد اما اینکه هرچه می‌گوید خجالت می‌کشی را نمیشود کتمان کرد! در مسیر با صدای بلند هر حرفی می‌زند وقتی می‌خواهی که آرام باشد می‌گوید من از کسی ابایی ندارم اینها را قبل ازین هم دیده بودم و می‌دانستم‌اش اما آنچه امروز تکان دهنده بود یک دیالوگ بود که بین او و دوستش تبادل شد، دوستش که اندکی مودب‌تر است به آرامی گفت جان ما یواش‌تر! آبروی مارا می‌بری و دخترک در جوابش با سروگردن برافراشته گفت آبرو یعنی چه؟!هان؟ آبرو اصلا چه معنایی دارد؟! من اصلا به آبرو اعتقادی ندارم!... پ.ن: وقتی در اصول تربیتی مدرن و خودساخته و روشنفکرانه، معتقد می‌شویم که باید بچه‌ها آزاد بزرگ شوند و می‌ترسیم که آموزاندنِ هر نوع تقیدی برای آنها بند است یا تحجر است یا هر چیز دیگر، آن وقت این نسل از مَرکب‌های حیاتیِ مسیرِ رشد همچون "آبرو" ، "حیا" ، "غیرت" ، "عزت" و و و... برای همیشه محروم خواهند شد. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
در کلاس ناگهان رومینا یک بیت شعر خواند و پرسید "خانوم این قشنگه؟!" صدای زمزمه دخترهای اطرافش بلند شده بود و حدس میزدم ماجرا چیست، شعر دوپهلو بود هم می‌توانست یک تعبیر کاملا داشته باشد هم نه! گفتم "جالبه، اما فعلا شعرهارو بذاریم برای یک جلسه دیگه" اما او رو به دوستانش کرد و گفت "ایول دیدین خانوم چیزی نگفتند، شما هی میگین این شعر زشته..." یکی از دخترها گفت "بعد برات میگم که چرا زشته" و رومینا با چشمهایی که کاملا برق میزد دوباره به من گفت "خانوم میشه شما بگین چرا زشته..." موقعیت آسانی نبود، تعدادی چشم با لبخند و بی‌صدا منتظر عکس‌العمل من بودند، گفتم" من زشت نمی‌بینم شعرو" و اشاره به معنای اول آن کردم که یعنی این و خیلی زود عبور کردم، نقشه رومینا خنثی شده بود اما دخترها همچنان ریز می‌خندیدند و شاید معنای احتمالی دیگرش را به هم یادآوری می‌کردند. و این تفاوت این نسل است با نسل‌هایی که حتی اگر چیزی می‌دانستند، مفهومی به نام موجب می‌شد که جایی در گوشه دل و ذهنشان پنهانش کنند، اما امروز افشای کشفیات تازه، نوعی پیروزی و اعلان شجاعت است، ما هر قدر که معتقد باشیم بچه‌ها متعلق به زمان خودشان هستند، اما فراموش نکنیم که ارزش‌ها تغییر نمی‌کنند و تابع زمان نیستند و حیا از همین دسته است، حیا داشتن منافاتی با شور و شیطنت نوجوانی ندارد و در مقابل هم نیستند، برای داشتنش به فرزندانمان کمک کنیم، حتما و حتما برای خود آنها پر از منفعت خواهد بود ان‌شاءالله. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
من و دخترم، او و دخترش نشسته‌ایم و منتظریم کارمان راه بیفتد، دخترش موهای اش را دور شانه‌اش ریخته و یک کوچک روی موهایش طوری نشانده که از پشت و جلو کاملا بیرون باشند. مادر اما پوشیده و با حجاب کامل نشسته است. طبق ناخودآگاه عاشقم که و را از هر نوعش می‌پرستد، با دخترک حرف میزنم. می‌گوید تولد 20 سالگی‌اش شده و می‌خواهد مژه بکارد و عکس بگیرد تا یادگاری بماند. می‌گویم چقدر نوجوان‌طور است چهره‌ات، از آنها که اصلا پیر نمی‌شوند. محجوبانه می‌خندد و به واقع حجب و حیای دخترانه دارد و چهره‌ای که از همان نگاه اول دوستش دارم. مادرش وارد صحبت می‌شود با لحنی که ارتعاش دارد و هنوز نمی‌دانم چرا... می‌گوید قرار بود به مناسبت تولدش کلیپ درست کند و در اینستاگرام بگذارد اما دسترسی نداریم و مجبور است فقط عکس بگیرد. به شکل و شمایل محجبه این حرفها نمی‌خورد اما چیزی نمی‌گویم و دوباره با جوان مشغول صحبت می‌شوم. حتی خندیدن‌هایش محجوبانه است. می‌گویم وارد بهترین دهه زندگی داری میشوی خوش به حالت... می‌گوید برای همین میخواهم تولد متفاوتی بگیرم. داریم با هم حرف می‌زنیم که مادر با صدایی که همان ارتعاش عجیب را دارد می‌آید وسط کلام‌مان و می‌پرسد دختر شماست؟! می‌گویم بله... می‌پرسد چه رشته‌ای می‌خواند و بعد ابراز حیرت می‌کند از پاسخی که می‌شنود و هنوز نمی‌دانم چرا... بعدتر با صدایی که حالا دیگر کاملا مرتعش است و چشمانی که حتی مردمکش دارد تکان می‌خورد، می‌گوید به زودی سرنگون میکنیم اینهارا و از شرشان راحت می‌شویم. برای لحظاتی می‌مانم و بعد خیلی عادی می‌گویم هرچه خدا بخواهد و خیر باشد! با عصبانیتی که ربطی به آن جمع و فضا و دوستی چنددقیقه‌ای من و دخترش ندارد، صدایش را بلند می‌کند و می‌گوید من آدم معتقدی هستم اما از دخترم خواسته‌ام حجابش را بردارد و به خیابان برود تا اینها سرنگون بشوند. با لبخند میپرسم چطور معتقد هستید اما از دخترتان این را خواسته‌اید؟! می‌گوید بخاطر گرانی‌ها، اختلاس‌ها، دروغگویی‌ها... میگویم اینها که گفتید قبول اما چرا دخترتان باید حجابش را بردارد؟... می‌گوید به نشانه اعتراض... می‌گویم حکم خدا چه ربطی به خطای مسئولین دارد؟ میگوید جواب خدا را خودم میدهم مشکلی نیست اما اینها باید ادب شوند. میپرسم با برداشتن دختر شما اینها ادب می‌شوند؟ صدایش را بلندتر می‌کند و می‌گوید بله هرکاری میکنم که اینها ادب ‌شوند و بعد حرفهایی می‌زند که نوشتنش را هم دوست ندارم و عجیب است که دخترک 20 ساله در تمام این مدت محجوبانه نگاهش به پایین است. بغضم می‌گیرد برای دختری که هنوز دارد هنوز است و هنوز یاد نگرفته صدایش را بلند کند. دوباره سر صحبت را با دخترک باز میکنم و می‌گویم ان شاء الله جشن بعدی جشن دوتاشدنت باشد خانوم... لبخند محجوبانه‌ای می‌زند و مادرش غرش‌وار میان کلامم می‌آید و می‌گوید عروسش نمیکنم تا وقتی که از این کشور بفرستمش برود و آنجا هرکاری که خواست بکند...دخترک همچنان در سکوت است و مادر دارد با صدای بلند به بدوبیراه می‌گوید و من این میان دلم میخواهد دخترک زیبا را در بر بگیرم و از چنگال مادری که عقده‌های فروخفته‌اش را دارد سر دخترک جوانش جبران می‌کند و اصلا نمی‌دانم چگونه مادر شده است، بیرون بیاورم... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
(مادر: اون روسری رو چرا نمی‌پوشی؟ دختر: چون خوشگل میشم باهاش...) این داستان کوتاه اما واقعی، یک معنای دارد، معنایی که شاید برای برخی از ما قابل نباشد، یا حتی قابل ، یا ریشخندش کنیم و آن را به روزگاری که دیگر گذشته، مربوط بدانیم، اما من برای این ماجرا عجیبی قائلم، احترامی که کمتر مقوله‌ای را شایسته آن می‌دانم... برای دختر نوجوان و جوان که نسبت به گروه‌های سنی دیگر، بیشترین تمایل را به و و دارد، کیمیای محض است، باید آن را بویید و بوسید و قاب گرفت و برایش برگزار کرد. در روزگاری که آدم‌ها در همه‌ی زیبایی‌هایشان، دچار یک اذیت‌کننده شده‌اند و شبانه‌روز و ندارند، توانمندیِ پرهیز از خودنمایی، که من اسمش را می‌گذارم "قدرت"، یک است، خوشا به احوال آنان که دارندش... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann