#پاتک_علیه_پیتوک
#سیدهادی
تماس گرفت و گفت کتابی که کار کردهاند تمام شده، آدرس بدهم که بفرستد تا بخوانم و لطف کرد و فرستاد، یک دوست خوب پژوهشگر...
بدون هیچ ذهنیتی #کتاب را دستم گرفتم بدون آنکه بدانم این مرد که دارم به زندگیاش بدون دعوت وارد میشوم چه کسی بوده، کجا بوده و چگونه زندگی کرده است.
(گفتم "بدون دعوت" و اشتباه کردم،
#رزق آدمها جایی نوشته میشود و آنگاه که لازم باشد به دستشان میرسد)
و به این ترتیب خیلی ناگهانی پرت شدم وسط زندگی سیدهادی، یک جوان بزنبهادر جنوبشهری که یک طرف قلدرمآبیاش دل میبرد یک طرف آرامنگرفتنها و بیتابیهایش...
یکجا فحشهایش را میشنوی، یکجا دست به یقه شدنش را میبینی، یکجا زیر گوش کسی میزند و یکجا مرد و مردانه شانه زیر همه بارهای موجود میدهد و یکجای دیگر هم بچههای محله را زیر بیرق هیئت جمع میکند و سینه میزند و گریه میکند.
سیدهادی از آن آدمهای عجیب است، از آنها که خودشان هستند، بیتکلف، بیکلیشه و بدون نقاب، از آنها که رگ گردنشان همانقدر زود بالا میزند که قلبشان زود نرم و چشمشان زود خیس و بازی را همیشه میبرند، از آنها که دلت میخواهد از نزدیک تجربهشان کنی، زیر پرچمشان خدمت کنی و وقتی سرت فریاد میکشند که کارت را درست انجام دهی، چشم بگویی و این فریادزدن را دوست داشته باشی.
پیشنهاد میکنم این کتاب را حتما بخوانید، با سیدهادی زندگی کنید و شما هم در حسرت دانستن راز متحول شدنش که هیچوقت نشد به کسی بگوید، حیرتزده بمانید.
باور دارم که #شهید سیدهادی سلطانزاده از آن بامرامهاست که اگر برایش کاری کنی حتما دستت را میگیرد.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#خدا_مهربانشان_کرد
از همان ساعتهای اول گله و شکایت کردنشان شروع شد. تا یکی از بزرگترها صدایم میکرد حدس میزدم که باز شکایتی در کار است. چند خانم کنار هشتاد و اندی دختر نوجوان معتکف شده بودند. بقول خودشان آمده بودند #اعتکاف، نه اردوی دانش آموزی، آمده بودند خلوت کنند، نه اینکه سروصدای شبانه روزی این همه نوجوان را تحمل کنند. آمده بودند دعا و نماز بخوانند نه اینکه شاهد حلقه و گعده و گفتگوهای نوجوانانه باشند.
با هرکدامشان باید مینشستی و تک به تک حرف میزدی تا کمی آرامتر شوند. اما دلشان گرم نمیشد و مدام احساس خسران داشتند که گویی چیزی را از دست دادهاند.
شب نیمه رجب که بچهها در روضه غوغا کردند و وقتی پرچم کربلا رسید، از خود بیخود شدند و تا پاسی از شب گذشته اشک میریختند و منقلب بودند، چندتایشان آمدند و عذرخواهی که زود قضاوت کردیم و بچههای خوبی هستند.
اما وقت وداع، حال این آدمبزرگها عجیب دگرگون بود. میان آن شلوغی و ازدحام که باید تک به تک خداحافظی میکردی و طلب حلالیت که اگر سخت گذشته ببخشند و حال و هوای ویژه وداع، چندتایشان آمدند و به شدت گریه میکردند، میگفتند اشتباه کردند، میگفتند اولش به خدا شاکی بودند که چرا برایشان اعتکاف را اینطور رقم زده اما بعد متوجه شدند که چه رزق خوبی نصیبشان شده و مجاورت با این تعداد نوجوان، چه توفیق بزرگی برایشان بوده است. یکی میگفت نمیدانم چه کردم که خدا این لطف را در حق من کرد و بخاطر این بچهها، برکات عجیبی نصیبم شد. میگفت و از شدت گریه بدنش میلرزید و من مبهوت این همه لطف خدا بودم به جمعی که سه روز باید بزرگترها را راضی نگه میداشت تا بتوانند با نوجوانان کنار بیایند.
توفیق معنوی همیشه #خلوت داشتن و در سکوت عبادت کردن نیست. گاهی #رزق تو این است که وسط #جلوت ها، وسط مداراکردنها، وسط دل به دل نوجوانان دادن، پل بزنی و متصل شوی.
قدر رزقهای اطرافمان را بدانیم... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#خدا_مهربانشان_کرد
#انتشار_دوباره
#به_بهانه_رسیدن_اعتکاف
از همان ساعتهای اول گله و شکایت کردنشان شروع شد. تا یکی از بزرگترها صدایم میکرد حدس میزدم که باز شکایتی در کار است. چند خانم کنار هشتاد و اندی دختر نوجوان معتکف شده بودند. بقول خودشان آمده بودند #اعتکاف، نه اردوی دانش آموزی، آمده بودند خلوت کنند، نه اینکه سروصدای شبانه روزی این همه نوجوان را تحمل کنند. آمده بودند دعا و نماز بخوانند نه اینکه شاهد حلقه و گعده و گفتگوهای نوجوانانه باشند.
با هرکدامشان باید مینشستی و تک به تک حرف میزدی تا کمی آرامتر شوند. اما دلشان گرم نمیشد و مدام احساس خسران داشتند که گویی چیزی را از دست دادهاند.
شب نیمه رجب که بچهها در روضه غوغا کردند و وقتی پرچم کربلا رسید، از خود بیخود شدند و تا پاسی از شب گذشته اشک میریختند و منقلب بودند، چندتایشان آمدند و عذرخواهی که زود قضاوت کردیم و بچههای خوبی هستند.
اما وقت وداع، حال این آدمبزرگها عجیب دگرگون بود. میان آن شلوغی و ازدحام که باید تک به تک خداحافظی میکردی و طلب حلالیت که اگر سخت گذشته ببخشند و حال و هوای ویژه وداع، چندتایشان آمدند و به شدت گریه میکردند، میگفتند اشتباه کردند، میگفتند اولش به خدا شاکی بودند که چرا برایشان اعتکاف را اینطور رقم زده اما بعد متوجه شدند که چه رزق خوبی نصیبشان شده و مجاورت با این تعداد نوجوان، چه توفیق بزرگی برایشان بوده است. یکی میگفت نمیدانم چه کردم که خدا این لطف را در حق من کرد و بخاطر این بچهها، برکات عجیبی نصیبم شد. میگفت و از شدت گریه بدنش میلرزید و من مبهوت این همه لطف خدا بودم به جمعی که سه روز باید بزرگترها را راضی نگه میداشت تا بتوانند با نوجوانان کنار بیایند.
توفیق معنوی همیشه #خلوت داشتن و در سکوت عبادت کردن نیست. گاهی #رزق تو این است که وسط #جلوت ها، وسط مداراکردنها، وسط دل به دل نوجوانان دادن، پل بزنی و متصل شوی.
قدر رزقهای اطرافمان را بدانیم... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann