eitaa logo
قلمزن
502 دنبال‌کننده
720 عکس
127 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
منت بگذارید و برای شفای یک بنده خوب خدا بخوانید. سپاسگزارم
فسقلی‌های خوشمزه دارند روی پله‌های مسجد بازی می‌کنند، بزرگترینشان شاید ۵ ساله باشد. یکی دارد از قهرمان بازی برادرش تعریف می‌کند که توانسته از پله بالایی بپرد پایین و بقیه سعی می‌کنند خاطرات مهمتری از خواهر یا برادر بزرگترشان به یاد بیاورند و تعریف کنند. ایستاده‌ام و گوش می‌کنم و حظ می‌برم و چشم برنمی‌دارم که یک‌وقت هوس نکنند از آن بالا، پریدن را تجربه کنند. این میان یکی از کوچولوها یک کتاب قصه دستم می‌دهد، می‌پرسم از کجا برداشتی، می‌گوید بالا و منظورش کتابخانه کوچک بالای پله‌هاست. می‌گویم اما درب کتابخانه قفل است، فسقلی‌ها سرشان را همزمان تکان می‌دهند که نه باز است! با تعجب می‌گویم بچه‌ها در قفل است، اصلا خودم قفل کردم، کوچولویی که کتاب را داده دستم، دستم را می‌گیرد و اصرار می‌کند که بالا بروم و دسته‌جمعی مرا به طبقه بالا می‌کشانند. جلوی در کشویی کتابخانه که می‌رسیم، می‌بینم در حالیکه در قفل است اما چون کشیده شده و تلاش شده که باز شود، اندازه ۵ سانتی‌متر لای در باز مانده است. دختر کوچولو با جدیت کامل می‌گوید "به نظرت نمیشه ازینجا کتاب برداشت؟!" و بعد دستش را جلوی چشم من می‌برد داخل و کتاب دیگری را بیرون می‌کشد! تعجب و خنده توأمان شده و آنها خوشحالند که حرفشان را ثابت کرده‌اند. کتاب را سر جایش می‌گذارم و وعده می‌دهم که بعد بیایند و آنجا کتاب بخوانند. فسقلی‌ها جیغ‌زنان پایین می‌روند و مسجدی که در آن صدای کودکان شنیده می‌شود، حکما هزاران برابر توفیر دارد با مسجدی که کودکان در آن اجازه نفس کشیدن ندارند. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
بندگان خوب خدا هوا رو به گرمی می‌رود، نیازمندانی هستند که بیمار دارند، فرزندان کوچک دارند و گرمای هوا دارد اذیتشان می‌کند، اگر یا اضافه دارید یا میتوانید در تهیه آن کمک برسانید، اطلاع دهید تا بخشی از مشقت زندگی برای این عزیزان جبران شود. خنکای رضوان الهی نصیب‌تان🍀 @kheiriyehnofel
صاحب‌خانه‌های محترم و پیرو آن املاکی‌های گرامی! آیا خیلی زشت و غیرانسانی و به دور از ارزش‌های حقیقی زندگی اجتماعی نیست که وقت اجاره دادن، اولین سوالی که می‌پرسید تعداد فرزندان و سن آنهاست؟!... @ghalamzann
قرار شد شنبه‌شب‌ها، مسجد را نوجوانان بگردانند. از خوشامدگویی و اذان و مکبری و تعقیبات‌خوانی و قرائت قرآن‌ و خوانش ترجمه و کتابخوانی و هرآنچه هست و پذیرایی که سخت‌ترین قسمت کار است و حساسیت بالایی دارد. کار عجیبی نبود اما همه در معرض آزمون تازه‌ای قرار گرفتند. بزرگترها وقت سنجش سعه‌صدرشان بود و کوچکترها وقت سنجش توانمندی و بروز و ظهورشان، علی‌ای‌حال تبلیغاتی هم انجام شد که ایهاالناس قرار است شنبه‌های طلایی داشته باشیم و مهمان بچه‌های مسجد باشید و حال و هوای متفاوت و ازین دست رجزخوانی‌ها... و همه چیز آماده شد برای آنکه مسجد یک شب در هفته بشود مسجد نوجوانان و شد! بچه‌ها حمایل خادمی بستند، پسرها آنطرف و دخترها اینطرف، چوب‌پر هم دادیم دستشان و گلابدانی که گلاب بریزند کف دست نمازگزار و چه حال و هوای خوبی داشت امشب مسجد ما، نوجوانان دوست‌داشتنی کنار در ایستاده بودند و مردم را خوشامد می‌گفتند، یکی گلاب می‌ریخت، چندنفر پذیرایی می‌کردند، یکی که صندلی میخواست، بچه‌ها می‌رساندند، شور و حالی داشت امشب مسجد و همه ما بزرگترها حظ بردیم و خوش گذراندیم و دلمان غنج رفت برای تک‌تک بچه‌های مسجد، از ٧ ساله تا ١٨ ساله‌شان، امشب حوصله بزرگترها هم زیاد شده بود، همه مهربان‌تر بودند، همه خوشحال و راضی و با حال خوب از خانه خدا رفتند و دوباره یاد گرفتیم مسجدی خانه خداست که در آن صدای کودکان شنیده شود و نوجوانان در آن سکان‌داری کنند. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
‌ما باید گریه کنیم که چه غصه‌های حقیری خوردیم! @ghalamzann
نیست جای صحبت اغیار... زندگی اجتماعی سخت است، نه برای حیوانات، برای آدمیزادی که وجه خودش و تنهایی‌اش و خلوت‌هایش برجسته‌تر و موثرتر است. مقوله پیچیده‌ای در میان است. خداوند موجودی آفریده که اگرچه وجه اجتماعی قدرتمندی دارد، اما آن وجه دیگرش همواره اورا میان ادبار و اقبالی مداوم نگه داشته است. آنقدر که همه آدمها حکما، دلگرفتگی بعد از جمعیت را همیشه احساس کرده‌اند و خلوت‌طلبی بعد از جلوت را، و زندگی وقتی دشوارتر می‌شود که تکالیف و نقش‌های اجتماعی جدی‌تر می‌شوند و آدمی به شکل مداوم در معرض تعاملاتی قرار می‌گیرد که برایش خطر جدی محسوب می‌شوند. خدا رحمت کند آقای و آن لحن و جملات کوبنده را که هربار ردش را می‌گذارد و دردش را نمی‌برد! چهارتا بارکلای خلق را توی صورتت می‌زند و به رویت می‌آورد که تو برای بیش از اینها آفریده شدی و آنچنان فشرده‌ات می‌کند که بقول امروزی‌ها حالت را بگیرد و به یادت بیاورد احتیاج و عجز و حقارت و ناتوانی را، و مگر برای ما آدمها چه می‌ماند اگر نگاه آن بالایی برداشته شود و چه داریم اگر او عنایتی نکند که مرز میان کنش اجتماعی، حتی اگر تکلیف باشد، با سفره‌ای که تورا فربه می‌کند، از مو باریکتر و از تیغ تیزتر است که خدا کند رحم و رأفتش را لحظه‌ای نگیرد... 🌱 @ghalamzann
چشمم به آلبالوها که می‌افتد، نقشه مرباکردن‌شان را می‌کشم، آنقدر که بتواند یک خاطره شیرین را در گذشته برایم زنده کند. آلبالوها را به سبک مادر دانه میکنم و لابلایش شکر می‌پاشم و می‌گذارم یخچال تا یک‌شب استراحت کند و شکر به جانش بنشیند و به قول مادر آب بیندازد. روز بعد زمان زیادی نمی‌برد که آلبالو و شکر و آتش با هم مربا می‌شوند و شهد اضافه‌اش را می‌گیرم و در شیشه می‌ریزم که بماند برای شربت تابستان، حالا مربای تازه آماده است و می‌رود که بشود همان صبحانه دلچسب قدیمی که فقط سالی شاید چندبار مزمزه‌اش میکنم. یادش بخیر، یک فروردین را در تهران مهمان خانواده‌ای بودم که همچنان برایم ارزشمند و گرانقدرند و همچنان آن روزها نقطه عطف زندگی‌ام محسوب می‌شوند. من نوجوان ١٨ ساله‌ای که قرار بود کنکور بدهد و آن خانه و خانواده بهترین و مهربانترین میزبانان من، و صبح‌هایی که خاطره‌انگیز بودند و صبحانه‌ در اتاقی که کمی اندرونی بود در مجاورت آشپزخانه صرف می‌شد و عطر و رنگش از خاطرم نمی‌رود. ظروف ملامین صورتی که در آنها مربای آلبالو و کره و پنیر و شاید مربایی دیگر چیده می‌شدند و چای خوشرنگی که در استکان و نعلبکی بود و نان بربری تازه و گرمی که صبح به صبح توسط مادر خانواده خریداری می‌شد و روی سفره می‌نشست. آن ساعت از روز من بودم و مادر خانواده و استادی که حقی بزرگ به گردنم دارد. دور سفره کوچک می‌نشستیم و آن صبحانه‌های دلچسب را می‌خوردیم، آنقدر دلچسب که امروز هرگاه کره و مربای آلبالو و چای کمی لب‌سوز کنار هم بنشینند، بدون درنگ آن سفره و آن روزهای دلنشین مثل یک تصویر واضح و روشن برایم زنده می‌شوند. استاد بدجوری هوایم را داشت، هوای خواندن‌هایم، خوردن‌هایم، حرف‌زدن‌هایم... و من در مجاورت اتاق استاد زندگی میکردم و مسیر زندگی را آرام آرام تغییر می‌دادم. قصه‌ی عجیبی‌ست، سالها گذشته است اما هنوز وقتی مربای آلبالو روی کره در نان تازه می‌نشیند و یک جرعه چای که هنوز داغی دارد همراهش سرکشیده می‌شود، این مغز حیرت‌انگیز پرتابم می‌کند سر آن سفره کوچک و آن ایام سرنوشت‌ساز... خداوند محفوظ‌شان بدارد... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرمیتا کوچولوی دیروز حالا بزرگ شده و کلاس دهم است. آرمیتا چهارساله بود که یک دانشمند را مقابل چشمانش ترور کردند. آن دانشمند پدر آرمیتا بود. آرمیتا حالا خوب می‌داند که چرا پدرش با اینکه می‌توانست اما کشورش را ترک نکرد و چرا پای ساختن کشورش ایستاد. آرمیتا کلاس دهم است، یک نوجوان دهه هشتادی که خوب درس می‌خواند خوب حرف می‌زند خوب بغض می‌کند خوب مبارزه می‌کند خوب کتاب می‌خواند و خوب از کشورش دفاع می‌کند. پدر آرمیتا را کشتند، حق داشتند! "باباداریوش" آرمیتا دلش می‌خواست کشورش روی پای خودش بماند، تحقیر نشود، عزت پیدا کند، سربلند باشد و این جرم بزرگی بود که باید بخاطرش مجازات می‌شد... خدا آرمیتاهای مارا برایمان نگه دارد🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
برای شفای یک دختر نوجوان و آرامش دل خانواده‌اش حمد بخوانید.
قلمزن
#همان_یک_جفت_مرغ_عشق میخواستم روز عید برایشان یک وعده غذای حرم مطهر را ببرم، تلاش‌های نافرجامی انجا
صبح زود غذاهارا آورد یکی از بندگان خوب خدا، وعده داده بود غذای حرم مطهر را برای پیرزن و پیرمرد بیاورد و به وعده‌اش عمل کرد، همان اول صبح بردم خدمتشان، بوییدند و بوسیدند و تبرک جستند و باز اشک و دعا بود که می‌بارید، خوشا بحال آنان که توفیقات این‌چنینی دارند و حواسشان به همه هست، حتی اگر ندیده و نشناخته باشند. خداوند دست مهربانشان را بگیرد🌱 @ghalamzann
... این السّبب المتّصل بین الارض والسّماء... 🌱 ...
وارد مسجد که می‌شوم قبل از من نشسته است، می‌گوید من چنددقیقه زودتر رسیدم و می‌خواهد حمایل خادمی را ببندد. برایش می‌بندم، چوب‌پر هم می‌خواهد، می‌گویم چوب باشد برای یک‌نفر دیگر، کمی اخم می‌کند اما می‌پذیرد. کوچکترها یکی‌یکی می‌آیند و هیجان‌زده مسئولیت‌شان را می‌پرسند. چند کوچولو جلوی درب شبستان می‌ایستند و با شیرین‌زبانی به نمازگزاران خوش‌آمد می‌گویند، آنقدر که هرکس وارد می‌شود دلش غنج می‌رود و قربان‌صدقه کوچولوها می‌رود. یک‌نفر گلاب می‌ریزد در دست بزرگترها، چندنفر برگه نظرسنجی توزیع می‌کنند، کم سن و سال هستند اما وقتی برایشان توضیح میدهم که چه باید به آدم‌ها بگویند و بعد رصدشان می‌کنم، می‌بینم چقدر خوب از پس کارشان برمی‌آیند و چقدر خودشان و مسئولیت‌شان را جدی گرفته‌اند. به یکی که اولین بار است آمده، می‌گویم شما مسئول جمع کردن برگه‌های نظرسنجی باش و به همه می‌سپارم که به او بدهند. شاید ٧ سال داشته باشد اما آنقدر خانومانه کار را تا پایان انجام می‌دهد و دقیق است که عاشقش می‌شوم. یکی دیگر که ٨ ساله است آمده و خیلی جدی می‌گوید من از دست این حاج‌خانم‌ها چکار کنم، یکی می‌گوید عینک نیاوردم، یکی می‌گوید سواد ندارم... می‌خندم و می‌گویم برایشان بخوان و هرچه گفتند در برگه علامت بزن. خوشحال می‌شود و دوباره با برگه‌ها می‌رود. شور و حال عجیبی دارند کوچولوها، آن طرف نوجوانان کار پذیرایی را دست گرفته‌اند. مرتب و منظم، چای میریزند و می‌برند و می‌آورند. خانوم و موقر و کاردرست، آنقدر دوست‌داشتنی و خواستنی هستند که خدارا برای بودنشان شکر میکنی... اینجا خانه خداست و شک ندارم وقتی اهالی‌اش گشاده‌رو با کودک و نوجوان مواجه می‌شوند، خدا هم لبخند می‌زند...🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق علیه‌السلام درباره پاداش خرج کردن برای عید سعید فرموده‌اند: "یک درهم خرج کردن در روز غدیر برابر با صد هزار درهم - و بنا بر نقلی یک میلیون درهم - در بقیه اوقات است" قرار است یک جشن بزرگ خیابانی به مناسبت عیدسعید غدیر برای جمعیتی بین ١۵٠٠ تا ٢٠٠٠ نفر برگزار شود که بخش قابل توجهی از آنان کودک و نوجوان هستند. اگر می‌خواهید در برکات این جشن باشکوه مردمی سهمی داشته باشید، لطفا به شماره کارت زیر واریز نمایید:
5859831007297715
(روی شماره بزنید، کپی می‌شود ) کمک کنیم این جشن یک خاطره شیرین شود برای بچه‌ها و بزرگترها، مورد عنایت امیر دو جهان و صاحب این عید اعظم باشید ان شاء الله... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
وقتی می‌گوییم دقیقا از چه موجوداتی حرف می‌زنیم؟! از مدتی قبل همت کرده‌ بودند که بچه‌های مدرسه مثل خودشان با کتاب‌ خدا انس بگیرند و قرآن‌‌خوان بشوند. بچه‌های سمپادی هستند، اول زمینه‌سازی کردند، بسترش را نیز آماده، نظر دوستانشان را جلب کردند و سرانجام ۴٠ نفر را قانع کردند تا قرآن با ترجمه ویژه نوجوانان و جوانان را تهیه کنند و بخوانند. قیمت قرآن بالاست، بخشی از مبلغ را تهیه کردند، برای بخشی دیگر بانیان آمدند پای کار و بعد از تلاش تحسین‌برانگیز این دهه‌هشتادی‌های نازنین، ۴۰ قرآن با امروز رسید تا به همت همین بچه‌ها برسد به دست دانش‌آموزان سمپادی که تصمیم گرفته‌اند با کتاب‌ خدا آشنا شوند. نوجوانان شتاب گرفته‌اند، مبادا ما بزرگترها عقب بمانیم و کتاب خدا برایمان غریبه و دور از دسترس بماند! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختر عزیزم خودت میدانی که چقدر دوستت دارم و چقدر برایم ارزشمندی و چقدر با هر قدمی که در مسیر رشد برداشتی، از شوق بغض کردم و از شادی به درگاه خداوند شکر، بارها گفته‌ام که خدا چقدر دوستت داشته که این همه استعداد و توانایی را در تو امانت گذاشته تا حظ ببری و بال در بیاوری و بالا بروی، بارها تو را ستایش کرده‌ام، برای اراده و همتی که داری و خستگی‌ناپذیری‌ات و همه‌ی خوبیهای دیگرت، اما بگذار بگویم امروز که تورا آنجا دیدم دلم برایت لرزید، تو برای آنجا، برای آن بی‌مبالاتی‌ها، برای نزدیک شدن به آن خطرها آفریده نشدی، برای تو بیشتر ازین‌ها نوشته‌اند و خواسته‌اند، اصلا به خودت و ظرفی که به وجودت بخشیده‌اند، نگاه کن! تو را برای بیش ازین‌ها آفریده‌اند... نگاه کن، خوب‌تر ببین، کجا ایستاده بودی؟ سرت را به چه گرم کرده بودی؟ همنشینانت چه کسانی بودند؟ چه نگاه‌هایی رویت سنگین شده بودند؟ خودت را در معرض چه کسانی قرار داده بودی؟! عزیز دلم یادت هست آن شعری که می‌خواندم؟ "قدر خود را بشناس... قدر خود را بشناس" من برایت بهترین‌ها را امشب دعا کردم🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
هرگاه را می‌دیدم... 🌱 @ghalamzann
"ای پاهای من در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید، ‌شما سال‌های دراز به من خدمت کرده‌اید، از شما می‌خواهم که در این آخرین لحظه نیز وظیفه ی خود را به بهترین وجه ادا کنید. ای پاهای من سریع و توانا باشید، ای دست‌های من قوی و دقیق باشید، ای چشمان من تیزبین و هشیار باشید، ای قلب من، این لحظات آخرین را تحمل کن، ای نفس، مرا ضعیف وذلیل مگذار، چند لحظه بیشتر با قدرت و اراده صبور و توانا باش. به شما قول می‌دهم که چند لحظه دیگر همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید و تلافی این عمر خسته کننده و این لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید. چند لحظه دیگر به آرامش خواهید رسید؛ آرامشی ابدی. دیگر شما را زحمت نخواهم داد. دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد. دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد. دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد. و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود. اما این لحظات حساس، لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد..." @ghalamzann
نشسته‌ام پایین پای یک شلوار را پس‌دوز بزنم. یادم می‌آید سالها قبل در نوجوانی که تازه خیاطی را ياد گرفته بودم، "خانوم‌مریم" - مربی سخت‌گیری که داشتیم - تاکید می‌کرد که به‌جای پس‌دوز، زیگزاگ بزنید و ما همینکار را میکردیم چون به شدت از ایشان حساب می‌بردیم و "خانوم‌مریم" یکی از موجودات ترسناکی بود که حاضر بودم هرکاری انجام دهم اما مورد حتی سرزنش او نباشم. چوبش را هم خورده بودم، آن روز که الگوی یک لباس را با دقتی عجیب رسم کردم و با خوشحالی نشانش دادم، نگاه کرد و بعد جلوی چشم بقیه هنرجوها، الگویی که آن همه برایش زحمت کشیده بودم، به خاطر یک میلیمتر، پاره کرد! تلخی آن اتفاق و رنجی که در دلم نشاند و بغضی که در گلویم، هنوز ردش مانده است، چیزی که شاید خودش به عنوان یک مربی هرگز یادش نمانده باشد! علی‌ای‌حال یاد زیگزاگ زدن‌های آن روزها می‌افتم، سالهاست اینکار را دستی نکرده‌ام و چرخ خیاطی انجامش داده است. حالا اما ناگهان دلم می‌خواهد تکرارش کنم. سوزن و نخ را دست مي‌گيرم، زیگزاگ زدن شیوه دارد، اینکه از کدام جهت شروع کنی و سوزن را به کدام طرف حرکت بدهی و نخ را چطور روی پارچه قرار دهی، فکر کردن را کنار می‌گذارم، عاشق این نوع بازی‌ها هستم، دوست دارم مغز، این موجود حیرت‌انگیز در آدمیزاد، خودش کارش را بکند. فقط سوزن را روی پارچه می‌گذارم و بدون هیچ تأملی مغز فرمان می‌دهد و دست اجرا می‌کند! حلاوت و حیرت این اتفاق را فقط کسی می‌فهمد و می‌داند که انجامش داده باشد. یاد حرف دخترک می‌افتم که همیشه میگفت "مغزم را خیلی دوست دارم"... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
مدتی‌ست که شنبه‌های مسجد محله ما دارد به شکل دیگری می‌گذرد، یک شکل خاص و متفاوت و دوست‌داشتنی، بچه‌ها توی محله به هم یادآوری می‌کنند که شنبه است، والدین شنبه‌ها بیشتر به مسجد می‌آیند. پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها حوصله‌شان بیشتر می‌شود و اصلا مسجد بهشتی می‌شود که اگر خوب نگاه کنی جز زیبایی و خیر نمی‌بینی! شنبه‌ها رنگ و عطر ویژه گرفته است و باید تشکر کرد از شما مادربزرگ‌های مهربان که شلوغی و سروصدا را تاب می‌آورید و جمعیت زیاد بچه‌ها را که از درودیوار مسجد بالا می‌روند و نظم تعریف‌شده‌ای که برخلاف همیشه وجود ندارد. شنبه‌ها بچه‌ها پذیرایی می‌کنند، کوچکترها شاید نتوانند آنطور که شما دوست دارید، ظرف بچینند و چیزی تعارف کنند، یا مثلا شاید خیلی لابلای جمعیت راه بروند و شما را خسته کنند، یا شاید دوست داشته باشید در محیط آرام‌تری عبادت کنید، اما از شما ممنونیم که تاب می‌آورید، حتی بعضی از شما قربان‌صدقه بچه‌ها می‌روید و خوشحالید که شنبه‌ها اینقدر شلوغ و پرسروصدا است! ما شنبه‌های مسجد را بخاطر شلوغ بودن و سروصدای جمعیت کودک و نوجوانش دوست داریم و خدا کند تمام روزهای هفته‌ برای همه مساجد بشوند شنبه‌های طلایی... 🌱 ✨ ف. حاجی وثوق @ghalamzann
کتاب‌های کتابخانه را بیرون آورده‌ام، چندتا هستند، نمی‌دانم، نشمرده‌ام، اصلا تعدادشان چه اهمیتی دارد، گذشتند روزهای نوجوانی که برای اضافه شدن هر یک‌عددشان، ذوق میکردم و اسم و رسم‌شان را ثبت میکردم و برای خودم دفتری داشتم و شماره گذاری که وقتی کسی میخواست، امانت بدهم و اسمش را بنویسم تا کتاب‌های عزیزتر از جانم نشود که بروند و برنگردند! کارتن کارتن پر می‌شود و یکی‌یکی کتاب‌ها را بو میکنم و ورق میزنم و با محبت ناز و نوازش میکنم و روی هم می‌گذارم. چند کیسه پر می‌شوند که بروند عضو کتابخانه‌ای بشوند در حاشیه شهر و بقیه می‌مانند: آنهایی که بیشتر دوستشان دارم. بغل‌بغل خاطره را روی هم چیده‌ام، چند کارتن می‌شوند، نمی‌دانم، کتاب‌هایی که هنوز مدرسه نمی‌رفتم و پدر برایم خریده بود، کتاب‌های دوران کودکی‌ام، نوجوانی‌ام، کتاب‌هایی که دبیرستانی و دانشگاهی بوده‌ام و تک‌تک‌شان را با عشق خریده‌ام. این وسط کتاب‌هایی هم هستند که فقط چون جلدشان قشنگ بوده اما از محتوایشان بی‌خبر بوده‌ام باز هم خریده‌ام! کتاب‌های استاد مطهری را روی هم می‌گذارم، کتاب‌های امام را یکطرف دیگر، کتاب‌های عزیز آقای چمران، کتاب‌های آقای صفایی حائری، کتاب‌های رضا امیرخانی، کتاب‌های هوشنگ مرادی کرمانی، کتاب‌های آقامرتضی آوینی، کتاب‌های نجوم دوست‌داشتنی، کتاب‌های آقای جوادی آملی، آقای ابراهیمی دینانی و همه مجموعه‌هایی که با دقت و وسواس و علاقه خریده‌ام و با خیلی‌هایشان خاطره ساخته‌ام و از همه آنها آموخته‌ام. رمان‌های رنگارنگی که از نوجوانی خودم تا نوجوانی دخترها، صف کشیده‌اند میان قفسه‌های کتابخانه، و کتابهای کودکانه: این خوشمزه‌های دوست‌داشتنی که از خواندنشان سیر نمی‌شوم. یکی یکی لمس‌شان میکنم، از کتاب‌های می‌نی‌نی تا حسنی و قصه‌های من و بابام و همه‌ی دوست‌داشتنی‌های دیگر و به خودم می‌گویم باید دوباره این همه را بخوانم! ساعتها میان کتاب‌ها غوطه میخورم و نفس می‌کشم و کارتن‌ها یکی‌یکی پر می‌شوند. این حکایت همه‌ی اسباب‌کشی‌های ما بوده است. بار سنگینی که صدای کارگران حمل و نقل را درمی‌آورد و هربار گلایه می‌کنند که اینها چرا تمام نمی‌شوند. و من بیش از همه‌ی وسایل خانه همین قفسه‌ها را دوست دارم...🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 امام رضا علیه السلام : "یک درهم انفاق در روز غدیر برابر با انفاقِ دویست هزار درهم است، و زيادتر از این مقدار نیز از جانب خداوند عزّوجلّ امکان دارد" ضمن عرض تبریک ایام مبارک ماه ذیحجه، مطابق با سالهای گذشته، به لطف خداوند و همراهی خیرین محترم، سنت قربانی در عید قربان و اطعام در عید غدیر انجام و غذاها بین بندگان خدا توزیع خواهد شد. (لازم به یادآوریست که سالیان گذشته تا ١٧ گوسفند قربانی و تا ١٧٠٠٠ وعده غذا در روز عیدغدیر طبخ و توزیع گردید، همچنین بسته‌های اسباب‌بازی، شکلات و هدایای دیگر نیز از جانب شما بندگان خوب خدا به دست کودکان نیازمند رسید) ✅شماره کارت جهت مشارکت در انجام سنت حسنه‌ی قربانی:
6273811164653849
بنام مسجد حضرت قائم(عج) ✅شماره کارت جهت مشارکت در اطعام عید سعید غدیر:
6037997950204496
به نام مرکز نیکوکاری شهدای محله نوفل‌لوشاتو (روی شماره‌ها بزنید، کپی می‌شوند) ✅همچنین شما می‌توانید هدایای عیدانه خود، اعم از هدیه برای کودکان، شکلات، شیرینی، کیک و موارد دلخواه را جهت تقدیم به نیازمندان به خادمین خیریه تحویل بفرمایید. @kheiriyehnofel 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸