eitaa logo
قلمزن
486 دنبال‌کننده
715 عکس
122 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه‌ها! هیئت ما بنیان‌گذاری دلسوز و دغدغه‌مند داشت که دلش برای بندبند هیئت می‌تپید، یادتان هست آن محرّم روی پشت‌بام را که می‌نشست و برایمان صحبت می‌کرد و هنوز جملات طلایی‌اش گوشه ذهن‌هایمان مانده؟ یادتان هست یاد گرفتیم که من و تویی میان هیئت‌مان نباشد و هرچه هست صاحب هیئت باشد و ما فقط خادمین کوچک آن؟ چطور می‌توانیم فراموش کنیم زمان‌هایی از زندگی کوتاه اما عمیق‌ش را که برای دختران بارانی می‌گذاشت و نگاهش به مقوله‌های تربیت و رشد و حرکت، چقدر دوست‌داشتنی بود. بچه‌ها آقای شاملو اگرچه امروز بین ما نیستند اما خیرات‌شان آنقدر ماندگار است که نمی‌شود هیئت سر بگیرد و کسی یاد ایشان نکند. به رسم قدردانی صلواتی هدیه کنیم به روح بلندشان... @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرموده‌اند: آنها که با سروکار دارند باید با آدمها سروکار داشته باشند. @ghalamzann
میان روضه‌های کربلا، برای من جانسوزترین‌شان روضه خواهر و برادر است. در تک‌تک سکانس‌هایی که به خونِ دل رقم می‌خورند، هرجا که خواهر در مواجهه با برادر قرار می‌گیرد، تاب‌آوری‌اش دور از توان آدمی می‌شود. قیاس مع‌الفارق است هر گمان و تصوری از آنچه آنجا گذشته و آنانی که بوده‌اند، اما به گمان ناقص من، تصور ذره‌ خیلی خیلی کوچکی از آنچه بین‌شان گذشته تنها برای کسانی میسر است که خواهر باشند. خدا کند هیچ خواهری هیچ‌وقت خم به ابروی برادرش نبیند... @ghalamzann
قرار بود روز عاشورا کوچولوها جمع شوند منزل دوست‌‌جان و یک دورهمی و عزاداری و پرده‌خوانی و خوانش روایت کربلا به حد و اندازه خودشان داشته باشند. اما پیام دعوت برنامه به شکل عجیبی به انتشار بالا در فضای مجازی رسید. گروه‌ها و کانال‌هایی را می‌دیدم که پیام دست به دست می‌شد و مادرها یکدیگر را به حضور در برنامه توصیه می‌کردند. حالا یک دورهمی غیرقابل پیش‌بینی در پیش بود و هیچکس نمی‌دانست چه خواهد شد. با تدبیر دوست‌جان، برنامه از آپارتمانش به سالن اجتماعات مجتمع مسکونی منتقل شد. دوست‌جان‌های دیگر هم آمدند پای کار و هرکسی گوشه‌ای از کار را گرفت. صبح عاشورا تصویری از همدلی و همراهی بزرگ و کوچک رقم خورد و طوری کارها پیش رفت که گویی از اختیار تو خارج است و مجلس صاحبی دارد که خودش هدایتگری می‌کند. مهمانان کوچولو یکی‌یکی وارد می‌شدند و حسی توأمان با غرور و شعف در چشم‌هایشان بود، مهمانی متعلق به آنها بود و آنها فارغ از بزرگترهایشان دعوت شده بودند و چقدر خوب همراهی می‌کردند و چقدر در طول برنامه "خانوم" و "آقا" بودند. بچه‌ها همه چیز را کاملا جدی گرفته بودند، چه آن لحظه‌ای که درباره قهرمان‌های زندگی‌هایشان حرف زدند، چه آن لحظه که پای پرده‌خوانی عاشورا نشستند، چه آن لحظه که صف بستند و سینه‌زنی کردند. ما با مهمانان کاملا جدی و بزرگی روبرو بودیم که شیرین‌ترین مهمانان دنیا بودند. آن روز خیلی‌ها در آن دورهمی دوست‌داشتنی امام حسینی که مهمانانش از نقاط مختلف شهر آمده بودند، سهم داشتند، از میزبان نازنین که با کمال‌گرایی‌هایش، همه چیز را عالی می‌خواست تا بچه‌هایی که کارهای پشت صحنه را با مسئولیت‌پذیری عالی انجام دادند تا بزرگترهایی که خواهرانه دور هم جمع شدند و کار به دستشان انجام شد تا آن صاحب توفیقی که کاربرگ‌های نقاشی بچه‌ها را رساند و من در کنار همه‌ی این‌ها ایستادم و نگاه کردم و آموختم... و الحمدلله 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
هرچه گشتم نتوانستم بفهمم به که بگویم و کجا این حرف ها را بزنم که شما بشنوید؛ اما به اندازه ساعت هایی که در حسینیه نفس کشیدم، حرف دارم. ولی نه پیدایتان کردم و نه انگار شما شنوای صحبت های منِ نوجوان هستید. چقدر دیگر بگذرد متوجه میشوید که باید برای کودکان و نوجوان بیشتر وقت گذاشت؟ چند دهه هشتادی دیگر در مجلس شور و حال را به دیگران هدیه دهند تا متوجه شوید دل های نوجوانان سرشار از نور و لطف و صفاست؟ چند بار دیگر فقط نوجوان جمع باشد که در زنجیر زدن غش کند از عشق اباعبدالله؟ چند بار دیگر ببینید که درست یا غلط اما از سر عشق، زنجیر را بر صورتش میزند و باید دستش را بگیری و منصرفش کنی و او روی زمین بنشیند و ببارد؟ که کوچولو ها پشت هیئت به دنبال شما بدوند و تا آخر همپای دیگران زنجیر بزنند؟ که نوجوانان با عشق التماستان کنند که طبل‌زن دسته باشند و سریع کار را یاد بگیرند و صبح و ظهر و شب برایشان فرق نداشته باشد و بیایند و بمانند و پای کار باشند؟ غیر از جوانان کدام ها بودند که آنچنین با شور عَلَم را بغل بگیرد و بگریَد؟ چه کسی ذوقش از آنها بیشتر است که سقا باشد و آب برسانند؟ شما هم دخترک را دیدید که صدای قلبش را موقع شربت دادن میشنیدی و هی به صورتت نگاه میکرد و ذوق از صورتش میبارید؟ وقت که سهل است هزینه که سهل است باید برای این ستاره های تابان جان داد و مطمئن باشید آنها خوب خواهند درخشید. "ه جان" @ghalamzann
کلاس امروز را بیشتر دوست داشتم عطیه قرآنش را خواند سوره یوسف علیه‌السلام و فاطمه ترجمه‌اش را... اصلا "احسن‌القصص" خدا را باید از روی خود کتابش روایت کرد، و عجیب است حکایت رنج‌های این پیامبر ده ساله، یوسف علیه‌السلام از آن دوست‌داشتنی‌های خاص خداوند است، از آنها که دل می‌برد و دل به غیر خدا نمی‌دهد، زخم از برادر می‌خورد و مهر از برادر برنمی‌دارد، او میان شکنجه و خیانت و حسادت نزدیک‌ترین‌هایش، آنقدر دل در گروی هدایت‌شان دارد که دل خداوند برایش می‌رود و زود وحی می‌فرستد که "دلت نگران مباد یوسفم که حواسم به برادرانت هست" ! قصه یوسف علیه‌السلام از آن عاشقانه‌های نورانی‌ست که ده‌ها کتاب و فیلم و سریال نمی‌توانند روایتش کنند، اصلا مگر می‌شود عشق را نوشت یا به تصویر کشاند؟ مگر می‌شود توصیفش کرد؟ بی‌دلیل نبود که همان ابتدای کار با بچه‌ها قرار گذاشتیم که آنچه درباره‌اش دیده‌ایم و خوانده‌ایم کنار بگذاریم و با ذهنی که خالی از تصویر و شائبه و خیال و تصور است، این قشنگ‌ترین قصه خدا را ورق بزنیم. ما ابتدای ماجرای یوسفِ عزیزِ خداییم، و دلم برای روایتش و ادامه‌اش می‌لرزد، خدا کند این واسطه‌گری‌ِ بی‌ربط، احسنِ قصه‌های خدا را مکدر نکند. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
کوچولوی ۴ ماهه‌ی من! داری بزرگ می‌شوی و این حرف کمی نیست وقتی هر لحظه از زندگی با لحظه قبل از آن فرق می‌کند و تو نیز فرق میکنی، اصلا قرار خدا با ما آدمها همین بوده که امروزمان همان دیروزمان نباشد و حتی این لحظه همان لحظه‌ی گذشته نباشد و قدمی جلوتر آمده باشیم، و اینکه شما کوچولوها هنوز بر سر قرارتان هستید ما بزرگترها را خجالت می‌دهد! علی‌ای‌حال شیرینکم خواستم بگویم که بزرگ شدن رنج هم دارد، چون کم‌کم یاد می‌گیری دوست داشته باشی و مفهومی به نام برایت شکل می‌گیرد و دوست‌داشتن رنج دارد و تو داری به قدر خودت کم‌کم با رنج هم آشنا می‌شوی، به قدر لحظاتی که به آنچه می‌خواهی نمی‌رسی، به قدر لحظاتی که از محبوب‌های کوچکت دور می‌مانی، رنج را تجربه می‌کنی و رنج کشیدن بخشی از بزرگ شدن توست نازنین! برایت از خداوند دوست‌داشتن‌هایی را می‌خواهم که بهای رنج‌شان، بهایی شیرین و نورانی باشد🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
"ع" جان: وقتی خواستی دعا کنم قبول شوی و مضطرب بودی، گفتم که قبولی در تیزهوشان واقعا آنقدر مهم نیست که این همه برایش به اضطرار بیفتی و من برایت از خدا خیر می‌خواهم، اما برایت مهم بود و برای این هدف مهم تلاش کردی، آنقدر که گوشی تلفنت را کنار گذاشتی، آنقدر که خودت را از آنچه دوست داشتی محروم کردی، آنقدر که به خودت فشار آوردی و من می‌دیدم و می‌فهمیدم و به تلاش وافرت غبطه می‌خوردم، حالا نتیجه آمده است و تو سربلند شدی و شادی من بخاطر این نیست که قرار است دبیرستان تیزهوشان درس بخوانی که برای نتیجه تلاشت خوشحالم، برای خستگی‌ناپذیر بودنت و رسیدن به هدفی که برایش برنامه داشتی و همین عالی و کافی است. مبارکت باشد دخترم و از خدا می‌خواهم که مسیر پیش‌رو برایت پر از نور و حرکت باشد و حضور امثال شما دخترهای اهل فکر و اندیشه و ایمان، چراغ‌های تازه‌ای روشن کند. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
وقتی در فرایند تصویب و تولید، دغدغه‌ها نیت‌ها و معیارها تأمین رضایت بالادستی است و به صراحت ذبح می‌شود، چطور یک دستگاه می‌تواند اثربخش و تحول‌آفرین باشد؟! @ghalamzann
اگر کسی را در شایسته نامزدی برای انتخابات مجلس می‌دانید، در کمپین دعوت از شایستگان برای نامزدی در مجلس مشهد شرکت کنید. https://app.epoll.ir/25479950 @ghalamzann
هنوز میان فراز و نشیب قصه مانده‌ایم، آنجا که چیزی شبیه اتفاق می‌افتد و زنی که برای این تجربه‌ی تازه همان شیوه‌ی اجتماع خودش را می‌داند و پیش می‌برد. برگ دشواری از ماجراست آنقدر که گفتنش و حتی چگونه گفتنش تأمل می‌خواهد. این بار آیات را می‌خواند و ترجمه‌اش را -و کاش ترجمه‌ها می‌توانستند دقیقا همان چیزی را بگویند که خداوند فرموده است- ما حالا به زلیخا رسیده‌ایم و و یوسف و قصه‌ای که اگرچه به شنیدنش عادت کرده‌ایم و از آن گذاشته‌ایم، اما سوگند می‌خورم که زیباترین گواه تاریخ است بر قدرت بی‌نظیر انسان در مهارکردن نفسانیاتش آن هم در نوعی از امتحان که شیطان با تمام قوا ورود کرده و هرچه اغواکننده است به میدان آورده! عاشق است و عشق در تمدن شیطانی مصر همیشه سرانجامش معلوم بوده است، اما این بار یک سر عشق، نبی خداست و اوست که بازی زلیخا را به سمت و سوی دیگری می‌برد. به تمامیت‌خواهی زلیخا که رسیدیم، پای به میان آمد و با بچه‌ها از غیرت در محبت‌های زمینی حرف زدیم، اتفاقی که در محبت الهی رقم نمی‌خورد و محب دلش می‌خواهد محبوبش، محبوب همه‌ی عالم باشد. احسن‌القصص خدا را باید طور دیگری خواند و مزمزه کرد. ما با یوسف عزیز خدا قرار است طور دیگری آشنا شویم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
خبر رفتنی شدن‌تان یکی یکی می‌آید و حسی توأمان با بغض و ذوق با خودش می‌آورد، دارد کم کم حسودی‌ام می‌شود! هی می‌روید و می‌آیید و خبر تازه می‌آورید و مسیری که با شما پر می‌شود حتما همان مسیر سبز و نورانی است. @ghalamzann
شیراز یا دمشق بگو فرق آن کجاست هر جا که لاله ای بشود سبز کربلاست حافظ بیا و باز غزل مرثیه بگو شیراز خون گرفته رگ غیرتت کجاست این کینه ریشه در دل دشمن دوانده است خونی که ریخته شده خون نیست خون بهاست باور نکرده برگ برنده است دست ما دستی که پشت پرده این دست ماجراست شیراز شعله ور شد ازین حادثه ولی ققنوس ها که از دل این شعله بر نخواست هر جا کسی شهید شود غبطه میخوریم این عادت همیشگی دودمان ماست دنیا برای شیعه همین بوده از قدیم دنیای بی امام زمان سخت بی وفاست سیدمحسن‌علوی @ghalamzann
آرام و طاها دارند از فیلم ترسناکی می‌گویند که تازگی‌ها دیده‌اند و هرکدامشان بیشتر باد به غبغب می‌اندازد که مثلا نترسیده است، برایشان تعریف می‌کنم که بچه‌های کوچولوی محله یک فیلم ترسناک را به من معرفی کرده بودند و می‌گفتند که نمی‌ترسند و من وقتی فیلم را دیدم از شدت ترسناک بودنش ادامه ندادم... به قول خودشان گیر سه‌پیچ می‌دهند که عمه جون باید فیلم را معرفی کنید و خوشبختانه اسم فیلم از ذهنم رفته است و می‌گویم واقعا الان یادم نیست اسمش را و فعلا تمام می‌شود! اول برایم عجیب است اما بعد یادم می‌آید که چقدر ترسیدن را دوست داشتم و یکی از لذت‌هایمان این بود که با هم جمع بشویم و حرفهای ترسناک بزنیم و بترسیم و وقتی تنها شدیم به "غلط‌کردن" بیفتیم هربار اما باز در جمع شدن بعدی تکرارش کنیم! تابستان‌ها روستای کوهستانی مادربزرگ که میرفتیم، درختان گردو قصه‌های ترسناکی داشتند و من و برادر، در دنیای کودکی و نوجوانی با قصه‌های ترسناک اهالی، روزها را خوش می‌گذراندیم و غروب‌ها اگر دیرتر برمی‌گشتیم و هوا تاریک می‌شد برای گذشتن از باغ‌های گردو چشم‌هایمان را می‌بستیم و جیغ می‌کشیدیم و می‌دویدیم که فقط به خانه برسیم و تازه وقتی می‌رسیدیم، برای لحظاتی بدن‌هایمان از ترس و هیجان هنوز می‌لرزیدند! اصلا خود را به وادی ترس انداختن، شده بود یکی از لذت‌های زندگی... یادم هست در همان روستا در سه روز، سه نفر از دنیا رفتند، رسم روستا این بود که میّت را روی نردبان می‌گذاشتند و برای دفن می‌بردند و بعد نردبان را ایستاده می‌گذاشتند و معتقد بودند که اگر بیفتد یکنفر دیگر از دنیا می‌رود و نردبان می‌افتاد! ١۶ ساله بودم و دور از چشم مادربزرگ که آنجا متولی ما بود و معتقد بود دختران نوجوان نباید میّت را ببینند، خودم را می‌رساندم و سیر نگاه میکردم، هم وقتی در اتاق خانه‌اش زیر ملحفه بود، هم وقتی در غسالخانه کوچک روستا غسلش می‌دادند، هم وقت تلقین و تدفین، زنان روستا مداوم می‌گفتند که نباید ببینی و کم‌سن و سال هستی، اما روح سرکش و لجوج نوجوانی، همه‌ی چیزهایی را میخواست که دیگران منعش می‌کردند و خب پشیمانی هم داشت. با اینکه زمان گذشته است، هنوز تصویر واضح آن سه چهره از ذهنم پاک نمی‌شود و خدا می‌داند آن روزها وقت خواب چقدر سخت می‌گذشت و چقدر پشیمان می‌شدم! علی‌ای‌حال ترسیدن در نوجوانی لذت عجیب و مبهمی دارد که نیاز دوره سنی‌ات را به دوست‌داشتنی برطرف می‌کند، اما دخترها! پیشنهاد میکنم به ترس‌هایی بسنده کنید که هیجان‌انگیز هستند، مثل ترن‌هوایی و سقوط آزاد و بازیهای مهیج و خود را درگیر ترس‌های موهومی نکنید که قوه خیال را به غلط تقویت می‌کنند. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
قصه علیه‌السلام به آنجا رسیده است که معصومیتش او را به دعا می‌کشاند تا خداوند برایش زندان را مقدر کند تا از حریم گناه فاصله بگیرد. قرآنش را امروز و و خواندند و پای منبر زلیخا نشستیم و فهمیدیم که اگر قبح گناه بشکند، اجتماع ترک می‌خورد و ذره ذره می‌ریزد. با دخترها درباره حرف زدیم و صدای فریاد فاطمه بلند شد که "خانم فلانی" در مدرسه به ما گفته که عشق فقط خدا و پدر و مادر و دیگر هیچ! (از دست "خانم فلانی" حرصم می‌گیرد، خب دروغ چرا؟ مگر قرار نیست دخترها مهم‌ترین عشق دنیایی را تجربه کنند؟ به چه قیمتی می‌خواهیم از احساسات آنها مراقبت کنیم؟!...) بحث امروز تمام می‌شود، حنانه و حلما به سوال مهمی پاسخ می‌دهند و بعد ماجرای یوسف دوست‌داشتنی خدا را در آستانه شروع جریان هدایت‌گری‌اش می‌گذاریم تا این اتفاق مهم بماند برای جلسه بعد، اما کلاس امروز یک داشت، هانیه و مریم و آیناز و حورا مهمانان ویژه کلاس بودند و آمده بودند تا برای عطیه تولد بگیرند و غافلگیرش کنند. تولد دونفره حورا و عطیه برگزار می‌شود و کلاس با شیرینی قبولی عطیه و نون خامه‌ای‌هایی که هانیه آورده و صورت‌های خامه‌ای بچه‌ها تمام می‌شود و یک روز خوب و دوست‌داشتنی دیگر کنار گروهی از بهترین‌ دختران دنیا رقم می‌خورد. الحمدلله علی کل نعمه... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
برنامه به نام شهداست است و از چندروز قبل‌تر مقرر شده که گروه سرود بچه‌ها بیایند و اجرا کنند. بچه‌ها چندروز تمرین می‌کنند و خودشان را مهیای حضور در مراسم، روز قبل از متولیان سوال میکنم که حتی یک درصد اجرای بچه‌ها که کنسل نمی‌شود؟! می‌گویند خیر، قطعی هست و برای بچه‌ها هدیه هم گرفته‌اند. حالا وقت برگزاری مراسم رسیده است، مهمانان داخلی و بیرونی یکی‌یکی می‌رسند. بچه‌ها هم زودتر آمده‌اند که مثلا آماده شوند. لباس‌های یکدست مشکی پوشیده و موها را آب و شانه کرده‌اند، دوست‌داشتنی‌تر از همیشه، ناگهان متولیان برنامه اطلاع می‌دهند که اجرای بچه‌ها منتفی است، اول فکر میکنم اشتباهی رخ داده، خودم را به تک‌تک متولیان می‌رسانم و سوال می‌کنم، می‌گویند منتفی است و کاری نمی‌شود کرد. سراسیمه پیش مقامات بالاتر می‌روم که مگر می‌شود مگر داریم که 10 کودک و نوجوان را یک‌هفته سرکار بگذاریم و دعوت کنیم و حالا که آمدند لحظه آخر بزنیم توی پرشان و بگوییم نمی‌شود؟! خیلی عادی و بدون ذره‌ای احساس ناراحتی می‌گویند "حالا می‌نشینند و مراسم را می‌بینند"! خب حضرات! بچه 10 ساله چرا باید مراسم سخنرانی خسته‌کننده شمارا دوست داشته باشد ببیند؟!... باورکردنی نیست، اصلا فهمیدنی نیست، چطور می‌شود که بتوانی 10 کودک و نوجوان را به این راحتی نادیده بگیری و آدم حسابشان نکنی اما برای مسئولین فلان‌جا و بهمان‌جا دست و دلت بلرزد که خم به ابرویشان نیاید و به حد کافی کمر خم کرده باشی. مثل بچه‌ها گریه می‌کنم، کودکی ‌شده‌ام که اختیارش را از کف داده است، بچه‌ها همیشه خط قرمز هستند و حالا این جماعت به همین راحتی پا روی خط قرمزی گذاشته‌اند که باورپذیر نیست. چطور می‌توانم این را به بچه‌ها بگویم، چطور بگویم دنیای ما آدم بزرگها همین‌قدر بی‌قاعده و بی‌حرمت است و ما به همین راحتی شما را زیرپا می‌گذاریم! مستأصل شده‌ام و دستم به جایی نمی‌رسد. همه‌ی راه‌ها را رفته‌ام با همه حرف زده‌ام، حتی می‌گویم یک دوربین خاموش بگذارید که بچه‌ها فقط اجرا کنند و بروند که ناامید نشوند که حالشان گرفته نشود که به قول‌های ما آدم‌بزرگ‌های کوچک، بی‌اعتماد نشوند، اما بن‌بست همان بن‌بست است! به شهید گمنام همسایه متوسل می‌شوم که یعنی همین‌ها و بقیه اسمش را یدک می‌کشند! بعد میروم سراغ یکی که می‌دانم دغدغه‌اش را دارد، بالادستی نیست اما می‌فهمد چه می‌گویی و فاجعه را درک می‌کند. راه می‌افتد دنبال دوربین و هماهنگی و کارهایی ازین دست، بچه‌ها را از مراسم دوست‌نداشتنی و فرمایشی بیرون می‌برم، با هم راه می‌رویم، حرف می‌زنیم همه جا را می‌بینند و بیشتر از یکساعت وقت می‌گذرانیم تا گره باز شود و آنها همچنان نمی‌دانند ماجرای بازی بزرگترها را! اما بالاخره خبر خوب می‌رسد و آدم‌های خوب هنوز اطرافمان پیدا می‌شوند، مراسم تمام شده و متولیان رفته‌اند که خستگی کار بزرگشان را برطرف کنند! اما یک تیم مهیا شده، دوربین و سیستم صدا و همه‌ی عوامل جمع شده‌اند که کار بچه‌ها را ضبط کنند، بچه‌ها بالای سن می‌روند، صدا، دوربین، ضبط... کار بچه‌ها تمام می‌شود، یک تهیه‌کننده آنها را برای حضور در یک برنامه زنده دعوت می‌کند و بچه‌ها هدیه‌هایشان را می‌گیرند و تا درب در با احترام بدرقه‌شان می‌کنم تا لااقل خودم یادم نرود که اگر قرار است کمری خم شود و کسی تکریم شود، نسل آینده این کشور است که نباید دلش بشکند و امیدش ناامید گردد. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنیدن دوباره درددل‌های آقای در سی‌وششمین جشنواره برای همه‌ی ما خوب است، تاریخ را باید بخاطر سپرد تا جای جلاد و شهید عوض نشود. تاریخ را باید بخاطر سپرد تا نسل نوجوان و جوان که خیلی چیزها را نمی‌داند، مرعوب و مدهوش خوش‌زبانی‌ها نشود. خوب نوشتن و خوب حرف زدنِ بعضی‌ها خیلی وقت‌ها ما را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد، اما باید یادمان بماند آنها را که به زخم‌های این اجتماع زخم‌خورده لگد زدند و نمک پاشیدند، تا عذرخواهی نکنند، نخواهیم بخشید. @ghalamzann
یک مجلس عزاداری خوب در با حضور آقای دکتر علی غلامی، کسانی که پای صحبت ایشان بوده‌اند، می‌دانند که غنیمت است. @ghalamzann
سه شب دیگر یعنی تا ٣١ مرداد وقت دارید برای آنکه در برنامه سوگ‌خوانی گروه هنری ماهو شرکت کنید. نمی‌شود یک برنامه در این سطح از کیفیت در شهر برگزار شود و شهروندانش بی‌خبر باشند یا بی‌بهره بمانند. در سوگ‌خوانی آینه‌بندان فقط اعجاز کلمات و ترکیب آنها با هم است که سوگ را می‌چشاند و اگر شما وابسته به تصویر و اکت و نمایش نیستید و دلتان می‌خواهد گاهی فقط پای معجزه کلمات بنشینید و با طوفان کلمات، برانگیخته شوید، حتما و حتما یکی از سه شب باقیمانده، خودتان را پای منبر صوتی گروه ماهو برسانید. اینجا بلیط را رزرو کنید و از فرصت باقیمانده برای شنیدن یک غیرمصور استفاده کنید: @mahogroup ف. حاجی وثوق @ghalamzann
642.2K
مهم: آنچه حاج آقا نظافت درباره سوگ‌خوانی آینه‌بندان فرمودند...
این مراسم حقیقتا خوب است: سخنرانی قاعده‌مند و بسیار مفید، مداحی و روضه‌خوانی به اندازه و موثر... پای صحبت آقای دکتر غلامی که بنشینید، حتما بعد در دوره‌های مطالعاتی مجموعه شهید پالیزوانی شرکت خواهید کرد.
کاروان اولین شب سفر را پشت سر گذاشته است و مسافران، کوچک و بزرگ حالا با هم آشناتر شده‌اند. این آدمها قبلا یکدیگر را ندیده‌اند اما حالا گویی سالهاست هم را می‌شناسند و حتی در خوردنی‌هایشان با هم شریک می‌شوند. آقای روحانی، طرح ختم قرآن کریم را تا رسیدن به مرز گذاشته و این تدبیر خوب، فضای اتوبوس را به کلام خدا معطر کرده است. اینجا قلب‌ها و زبان‌ها به هم نزدیک‌ترند و هرکسی از خودش برای دیگری می‌گذرد و چشم‌ها فقط یک نقطه را می‌بینند...🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
ساعت ٢ نیمه‌شب است، ازدحام فراتر از حد تصور است، تا چشم کار می‌کند، جمعیت به شکل متراکم ایستاده، کوچک و بزرگ، تصویری خارج از فهمِ ایجاد کرده است. این مرحله سختی خودش را دارد و جمعیت این را می‌داند و هر سال اذیت می‌شود و هرسال باز می‌آید! بچه‌های انتظامی و بسیج تمام تلاش خودشان را می‌کنند که این مرحله به شکل آسان‌تری انجام شود، آنها زنجیره انسانی تشکیل می‌دهند تا جلوی روی هم ریختن جمعیت را بگیرند، اتفاقی که در هنگام ازدحام اجتناب‌ناپذیر می‌شود. چندنفر حالشان بد می‌شود، بقیه آب می‌رسانند و بادشان می‌زنند، همه چیز به خیر می‌گذرد، از خوان سخت گیت که عبور میکنی و گذرنامه‌ات مهر می‌خورد به یک دالان خنک میرسی که قطرات آب روی سر زائران می‌ریزد و خنکای مطلوبی دارد. 📸 حال خوب این مرحله را نشان می‌دهد. ف. حاجی وثوق @ghalamzann