#شهید_مجید_اعلمی
(*مادرشمیگوید*)
🔶 ◉ برای عروسی مجید جشن مفصلی گرفتیم. بعد از آن، او آمادهٔ رفتن به جبهه شد. پدرش گفت:«تو تازه ازدواج کردی؛ الان جبهه نرو!» ما وقتی اصرار او را دیدیم ، دیگر مانع رفتنش نشدیم.
🔶 ◉او سه بار عازم مناطق جنگی شد. بارِ آخر به من گفت: « مادر، بیا و مرا ببوس. من دیگر برنمیگردم؛» من صورتش را بوسیدم و تا سر کوچه همراهش رفتم. بعد هم با نگاه غمآلودم او را بدرقه کردم.
📚برگرفته از کتاب مسافران بهشت
اثر استاد مجید ملامحمدی
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈
📌 #شهید_مجید_اعلمی در یک نگاه
▫️او راه روش پدر را در پیش گرفت
▫️در پخش اعلامیه ها و نوار های امام خمینی (ره) فعالیت چشم گیری داشت.
▫️او دورهٔ دبیرستان را در تهران در رشته برق سپری کرد
▫️او در درگیریهای خیابانی تهران به خصوص در دانشگاه تهران و میدان آزادی، نقش فعالی داشت.
▫️با شروع جنگ، مجید لباس رزم پوشید و داوطلبانه به جبهه رفت.
▫️عاشق جبهه بود
▫️در سال ۱۳۵۸ تشکیل خانواده داد
▫️اندکی بعد از ازدواجش سریعا به جبهه رفت (نشان دهنده عشق و علاقه اش به جبهه بود)
▫️همیشه به پدرش میگفت:« تا من کربلا نروم بر نمیگردم.»دو روز بعد خبر شهادتش آمد
▫️در یکی از عملیات شناسایی، هدف موشک نفرزنِ دشمن قرار گرفت و به آرزوی دیرینه اش، یعنی شهادت رسید
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈
24.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برشی از برنامه #روایت_رفیق
📌این قسمت :
معرفی شهید
#شهید_مجید_اعلمی
#هر_هفته_یک_شهید 👤
#هر_هفته_یک_روایت 🎬
#روایت_رفیق👌
🌹 #قرار_عاشقی🌹
@gharar_asheghi_72 👈
26.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌برشی از برنامه #روایت_رفیق
🔹قسمت اول
#روایت_رفیق 🎬
#هر_هفته_یک_روایت 🗣
#هر_هفته_یک_شهید 👤
🌹 #قرار_عاشقی 🌹
@gharar_asheghi_72 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌برشی از برنامه #روایت_رفیق
🔹قسمت دوم
#روایت_رفیق 🎬
#هر_هفته_یک_روایت 🗣
#هر_هفته_یک_شهید 👤
🌹 #قرار_عاشقی 🌹
@gharar_asheghi_72 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌برشی از برنامه #روایت_رفیق
🔹قسمت سوم
#روایت_رفیق 🎬
#هر_هفته_یک_روایت 🗣
#هر_هفته_یک_شهید 👤
🌹 #قرار_عاشقی 🌹
@gharar_asheghi_72 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌برشی از برنامه #روایت_رفیق
🔹قسمت چهارم
#روایت_رفیق 🎬
#هر_هفته_یک_روایت 🗣
#هر_هفته_یک_شهید 👤
🌹 #قرار_عاشقی 🌹
@gharar_asheghi_72 👈
23.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌برشی از برنامه #روایت_رفیق
🔹قسمت پنجم
#روایت_رفیق 🎬
#هر_هفته_یک_روایت 🗣
#هر_هفته_یک_شهید 👤
🌹 #قرار_عاشقی 🌹
@gharar_asheghi_72 👈
#شهید_بهرام_رضایی
🔶در آغوش خانوادهای متدین و مذهبی به دنیا آمد. تا سوم راهنمایی درس خواند و در کنار آن،کمککار کشاورزی پدر بود پیش از از انقلاب همنوا با خروش شجاعانه امام خمینی رحمت الله بهرام به صف انقلابیون پیوست و با مأموران نظامی حکومت پهلوی درگیر شد او در تظاهرات ضد شاه در اشتهارد و گاهی تهران شرکت میکرد و هراسی نداشت.
📚برگرفته از کتاب مسافران بهشت
اثر استاد مجید ملامحمدی
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈
#شهید_بهرام_رضایی
📚مادرش می گوید : بهرام چهارمین فرزند من بود.درخدمت سربازی بود که به اوخبردادیم یکی ازآشناهایمان شهید شده است.درآن روزها یکی از فرماندهان گفته بود که هرکس میخواهد به غرب بیایدباماهمراه شود.اوشبانه به تهران رفت ونامه اب برای خانواده اش گذاشت:پدرومادرعزیزم مراببخشیدکه بدون خداحافظی رفتم.
هنگام آخرین اعزام رو به من کرد وگفت: مادرجان!چیزی در ساکم نگذارید،من پانزدهم رمضان برمیگردم.
: بله روزتولد امام حسن مجتبی بهرام شهید شد.دو رو بعد، پیکرش را به اشتهارد آوردند.
📚همان شب،من خواب دیدم بهرام جلوی در خانه ایستاده ،رفتم وپسرم رابوسیدم،گفتم:«عزیزم بیاتو»گفت :دوستانم سرکوچه منتظرم هستند.نگاه کردم دیدم چندتا از شهدای اشتهارد داخل ماشین منتظر بهرام هستند. از خواب پریدم به خودم گفتم :نکنه بهرام شهید شده باشه!
بالاخره خبرها به گوشم رسید که پسرم شهیدشده،پدربهرام بعدازشنیدن این خبرمدام دور حیاط خانه میچرخید مدام خدا روشکرمیکرد که پسرمان درراه خدا رفت وشهید شده...
🔶پسرم بهرام به حجاب بچه ها خیلی حساس بود حتی به حجاب دخترهای همسایه در مقابل غریبه ها هم حساسیت داشت و میگفت آنها آبروی محله ما هستند.
🔶یادم یادم میآید بهرام دو ساله بود و برادرش پنج ساله. ایام عزاداری محرم بود.پدر شانس برای شرکت در روضه خوانی آماده رفتن شد به او گفتم بچه ها را هم با خودت ببر.گفت:«نه؛میترسم اذیت شوند!» او رفت و من رادیو را روشن کردم دیدم نوحهسرایی میکند ناگهان بهرام و برادرش به گریه افتادند گریه آنها شدید بود من برای شان داستان شهادت امام حسین را تعریف کردم بهرام از ته دل آه کشید و گفت کاش من هم در زمان امام حسین علیه السلام بودم!تا به ایشان کمک میکردم. من گفتم مادر جان شما با عزا داری و سینه زنی دل امام حسین را آرام می کنید گذشت تا زمانی که داشت به جبهه می رفت رو به من گفت مادر یادت هست به تو گفتم ای کاش من در کربلا بودم به همراه امام حسین علیه السلام میجنگیدم حالا وقتش است پسرم در وصیت نامه اش هم نوشته بود اگر بر سر مزار من آمدی برایم گریه نکن بلکه برای علی اکبر و علی اصغر امام حسین علیه السلام گریه کن
📚برگرفته از کتاب مسافران بهشت
اثر استاد مجید ملامحمدی
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈
#شهید_بهرام_رضایی
📚مادرش می گوید : بهرام چهارمین فرزند من بود.درخدمت سربازی بود که به اوخبردادیم یکی ازآشناهایمان شهید شده است.درآن روزها یکی از فرماندهان گفته بود که هرکس میخواهد به غرب بیایدباماهمراه شود.اوشبانه به تهران رفت ونامه اب برای خانواده اش گذاشت:پدرومادرعزیزم مراببخشیدکه بدون خداحافظی رفتم.
هنگام آخرین اعزام رو به من کرد وگفت: مادرجان!چیزی در ساکم نگذارید،من پانزدهم رمضان برمیگردم.
: بله روزتولد امام حسن مجتبی بهرام شهید شد.دو رو بعد، پیکرش را به اشتهارد آوردند.
📚همان شب،من خواب دیدم بهرام جلوی در خانه ایستاده ،رفتم وپسرم رابوسیدم،گفتم:«عزیزم بیاتو»گفت :دوستانم سرکوچه منتظرم هستند.نگاه کردم دیدم چندتا از شهدای اشتهارد داخل ماشین منتظر بهرام هستند. از خواب پریدم به خودم گفتم :نکنه بهرام شهید شده باشه!
بالاخره خبرها به گوشم رسید که پسرم شهیدشده،پدربهرام بعدازشنیدن این خبرمدام دور حیاط خانه میچرخید مدام خدا روشکرمیکرد که پسرمان درراه خدا رفت وشهید شده...
🔶پسرم بهرام به حجاب بچه ها خیلی حساس بود حتی به حجاب دخترهای همسایه در مقابل غریبه ها هم حساسیت داشت و میگفت آنها آبروی محله ما هستند.
🔶یادم یادم میآید بهرام دو ساله بود و برادرش پنج ساله. ایام عزاداری محرم بود.پدر شانس برای شرکت در روضه خوانی آماده رفتن شد به او گفتم بچه ها را هم با خودت ببر.گفت:«نه؛میترسم اذیت شوند!» او رفت و من رادیو را روشن کردم دیدم نوحهسرایی میکند ناگهان بهرام و برادرش به گریه افتادند گریه آنها شدید بود من برای شان داستان شهادت امام حسین را تعریف کردم بهرام از ته دل آه کشید و گفت کاش من هم در زمان امام حسین علیه السلام بودم!تا به ایشان کمک میکردم. من گفتم مادر جان شما با عزا داری و سینه زنی دل امام حسین را آرام می کنید گذشت تا زمانی که داشت به جبهه می رفت رو به من گفت مادر یادت هست به تو گفتم ای کاش من در کربلا بودم به همراه امام حسین علیه السلام میجنگیدم حالا وقتش است پسرم در وصیت نامه اش هم نوشته بود اگر بر سر مزار من آمدی برایم گریه نکن بلکه برای علی اکبر و علی اصغر امام حسین علیه السلام گریه کن
📚برگرفته از کتاب مسافران بهشت
اثر استاد مجید ملامحمدی
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈
#شهیــــــد_بهرام_رضایی
▪️تاریخ تولد : ۱۳۴۰/۱/۲
▪️تاریخ شــهادت: ۱۳۶۰/۴/۲۵
▪️محل عروج : سرپل ذهاب
🔸...او به قدری شجاع و نترس بود که در جبهه از فرمانده نشان رشادت گرفته بود.
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈
#شهید_بهرام_رضایی
پدرش می گوید
🔶بهرام سرباز بود اما همه کارهایش بسیجی وار بود و خلوص نیت داشت زمانی که کودک بود در کار کشاورزی خیلی به من کمک می کرد اگر اسم امام خمینی رحمت الله می آمد صلوات های پی در پی بود با مردم رفتار خوبی داشت و از هر لحاظ نمونه بود در آخرین مرخصیاش که آمد بود ما در خانه بنایی داشتیم بهرام خیلی کمکمان کرد اما فوری آماده رفتن شد گفتم بمان تا بنایی تمام شود گفت این آخرین آدم بود و آخرین رفتن من است فکر نکنم دیگر بتوانند این جا را ببینم می روم و دیگر بر نمیگردم من از آن حرف ها خیلی ناراحت شدم خیلی برایم سخت بود که بهرام شهید شود سرانجام برایم خبر ظ را آوردند
یکی از هم رزم هایش آقای حاج رضا شاه بختی برایم تعریف کرده یک بار همراه بهرام در جبهه بودیم که به سختی مجروح شدند بهرام را به دوش گرفت و زیر آتش دشمن مرا را به پشت جبهه انتقال داد
📚برگرفته از کتاب مسافران بهشت
اثر استاد مجید ملامحمدی
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈
#شهید_بهرام_رضایی
دوستان بهرام میگویند
او به قدری شجاع و نترس بود که از فرمانده نشان رشادت گرفت
پسرم در زمان در گیری های انقلاب همراه دوستانش برای جلوگیری از گذر ارتشی ها از جاده اشتهارد شبانه روز در تلاش بودند همیشه هم چوب دستی همراهش بود
📚برگرفته از کتاب مسافران بهشت
اثر استاد مجید ملامحمدی
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈
#شهید_بهرام_رضایی
قسمتی از نامه شهید رضایی به ریاست جمهور
حضور مبارکه جناب آقای خامنه ای نماینده محترم حضرت امام خمینی
ضمن عرض سلام و درود فراوان در شما و تمام مسلمین جهان.. می خواستم چند کلمه ای به عرض عالی برسانند این جانب سربازی هستند که مدت چند ماه است به خدمت اعزام شدند و اذ از همان روز اول عشق رفتن را داشتم با هزار التماس فرمانده خود را راضی کردن به خط مقدم بروم. وقتی به خط مقدم رفتن پس از بیست روز دوباره مرا به واحدم باز گرداندند حالا من هرچقدر می گویم علاقه دارم بروم به جنگم قبول نمی کنند لذا از شما تقاضا دارم به درخواست من رسیدگی فرموده تا به این وسیله بتوانم به اسلام عزیز خدمتی کرده باشم
بهرام رضایی ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۰
📚برگرفته از کتاب مسافران بهشت
اثر استاد مجید ملامحمدی
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈
#شهید_بهرام_رضایی
🔸رویای صادقه مادر شهیــــد
هنگام آخرین اعزام رو به من کرد وگفت: مادرجان!چیزی در ساکم نگذارید،من پانزدهم رمضان برمیگردم.
: بله روزتولد امام حسن مجتبی بهرام شهید شد.دو روز بعد، پیکرش را به اشتهارد آوردند.
همان شب،من خواب دیدم بهرام جلوی در خانه ایستاده ،رفتم وپسرم رابوسیدم،گفتم:«عزیزم بیاتو»گفت :دوستانم سرکوچه منتظرم هستند.نگاه کردم دیدم چندتا از شهدای اشتهارد داخل ماشین منتظر بهرام هستند. از خواب پریدم به خودم گفتم :نکنه بهرام شهید شده باشه!
📚برگرفته از کتاب مسافران بهشت
اثر استاد مجید ملامحمدی
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈
#شهید_بهرام_رضایی
پسرم بهرام به حجاب بچه ها خیلی حساس بود حتی به حجاب دخترهای همسایه در مقابل غریبه ها هم حساسیت داشت و میگفت آنها آبروی محله ما هستند.
📚برگرفته از کتاب مسافران بهشت
اثر استاد مجید ملامحمدی
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈
35.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برشی از برنامه #روایت_رفیق
📌این قسمت :
معرفی شهید
#شهید_بهرام_رضایی
#هر_هفته_یک_شهید 👤
#هر_هفته_یک_روایت 🎬
#روایت_رفیق👌
🌹 #قرار_عاشقی🌹
@gharar_asheghi_72 👈
#شهید_محمد_رضا_فرجی
🔶فرزند: کربلایی محمود
🔶روزی که آمد: 1388 اشتهارد
🔶روزی که آسمانی شد: 28/11/1360
🔶محل شهادت: تنگه چذابه
🔶معزار معطرش: قبرستان محله قاضیان اشتهارد
🔷محمد رضا در خانواده مذهبی یه دنیا آمد و کودکی و نوجوانی اش در شور و نشاط و ورزش سپری شد.هر روز با دوستش ((محمدتقی ملامحمدی)) ورزش میکرد و هردو جوان های ورزیده و باایمان بودند.محمد رضا با جدیت درس خواند و در کنار آن، در امور کشاورزی، کمک کار پدر شد. او اخلاق نیک و رفتار پاکی داشت. هیچ کس از او جز خیر خوبی چیزی ندید.برای به جای آوردن دستورات دینی، اهتمام زیادی داشت. وقتی دیپلم گرفت، به عنوان معلم در آموزش پرورش مشغول به کار شد. از آنجا که دوره مقدماتی دامپزشکی را گذرانده بود، برای رفع مشکلات دامداران روستایی، به مدت هفت ماه به عنوان کمک دامپزشک به روستاهای دورافتاده رفت و خدمت کرد. سپس شش ماه به شکل رایگان در بخش تربیت بدنید آموزش پرورش روستای ((گنگ)) در اطراف اشتهارد رفت. محمد رضا با بسیج نیز در نگهبانی و حراست از شهر همکاری داشت.
وقتی طبل جنگ نواخته شد، محمد رضا شیر مردی بود که راه حق را برگزید و پا در رکاب رهروان راه حسین (ع) گذاشت. او در سال 1359 به خدمت سربازی رفت و بعد از گذراندند دؤره آموزشی به جبهه جنوب اعزام شد او چند باری به جبهه رفت تا سرانجام در منطقه چذابه، در حالی که دوتن از هم رزمانش مجروحش را حمل میکرد، به شهادت رسید
📚برگرفته از کتاب مسافران بهشت
اثر استاد مجید ملامحمدی
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈
#شهید_محمد_رضا_فرجی
🔶فرزند: کربلایی محمود
🔶روزی که آمد: 1388 اشتهارد
🔶روزی که آسمانی شد: 28/11/1360
🔶محل شهادت: تنگه چذابه
🔶معزار معطرش: قبرستان محله قاضیان اشتهارد
🔷محمد رضا در خانواده مذهبی یه دنیا آمد و کودکی و نوجوانی اش در شور و نشاط و ورزش سپری شد.هر روز با دوستش ((محمدتقی ملامحمدی)) ورزش میکرد و هردو جوان های ورزیده و باایمان بودند.محمد رضا با جدیت درس خواند و در کنار آن، در امور کشاورزی، کمک کار پدر شد. او اخلاق نیک و رفتار پاکی داشت. هیچ کس از او جز خیر خوبی چیزی ندید.برای به جای آوردن دستورات دینی، اهتمام زیادی داشت. وقتی دیپلم گرفت، به عنوان معلم در آموزش پرورش مشغول به کار شد. از آنجا که دوره مقدماتی دامپزشکی را گذرانده بود، برای رفع مشکلات دامداران روستایی، به مدت هفت ماه به عنوان کمک دامپزشک به روستاهای دورافتاده رفت و خدمت کرد. سپس شش ماه به شکل رایگان در بخش تربیت بدنید آموزش پرورش روستای ((گنگ)) در اطراف اشتهارد رفت. محمد رضا با بسیج نیز در نگهبانی و حراست از شهر همکاری داشت.
وقتی طبل جنگ نواخته شد، محمد رضا شیر مردی بود که راه حق را برگزید و پا در رکاب رهروان راه حسین (ع) گذاشت. او در سال 1359 به خدمت سربازی رفت و بعد از گذراندند دؤره آموزشی به جبهه جنوب اعزام شد او چند باری به جبهه رفت تا سرانجام در منطقه چذابه، در حالی که دوتن از هم رزمانش مجروحش را حمل میکرد، به شهادت رسید
📚برگرفته از کتاب مسافران بهشت
اثر استاد مجید ملامحمدی
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈
50.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برشی از برنامه #روایت_رفیق
📌این قسمت :
- حاج قاسم چگونه آدمی بود بنظر شما؟
- توصیه پدر#شهید_بهرام_رضایی به بینندگان
#هر_هفته_یک_شهید 👤
#هر_هفته_یک_روایت 🎬
#روایت_رفیق👌
🌹 #قرار_عاشقی🌹
@gharar_asheghi_72 👈
37.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برشی از برنامه #روایت_رفیق
📌این قسمت :
دلتنگی پدر
#شهید_بهرام_رضایی
#هر_هفته_یک_شهید 👤
#هر_هفته_یک_روایت 🎬
#روایت_رفیق👌
🌹 #قرار_عاشقی🌹
@gharar_asheghi_72 👈
37.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برشی از برنامه #روایت_رفیق
📌این قسمت :
خصوصیات
#شهید_بهرام_رضایی
#هر_هفته_یک_شهید 👤
#هر_هفته_یک_روایت 🎬
#روایت_رفیق👌
🌹 #قرار_عاشقی🌹
@gharar_asheghi_72 👈
#شهید_محمد_رضا_فرجی
🔶پدرش میگویید:
🔷پسرم در جبهه بود که خبر دار شد دوستش محمد تقی ملامحمدی به شهادت رسیده فوری مرخصی گرفت، به اشتهارد آمد و در مراسم شرکت کرد. در این مرخصی به یکی از سازندگان حجله مزار شهدا گفت: «حجله قبر مرا از این هایی که ساخته ای بهتر بساز!»
📚برگرفته از کتاب مسافران بهشت
اثر استاد مجید ملامحمدی
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈
#شهید_محمد_رضا_فرجی
🔶پدرش میگویید:
🔷به ما خبر دادند محمدرضا به شهادت رسیده، اما جنازه اش پیدا نشده است. خودم به منطقه اهواز رفتم و همراه گروهی، راهی تنگه چذابه در بستان شدیم. در آن جا به ستاد ارتش رفتم و نتیجه نگرفتم.بعد به جایگاه مجروحین وشهدای ارتش و سپاه مراجعه کردم. در چادری که مقر مجروحین سپاه بود، پیگیر پسرم شدم. گفتن:« دوتن از برادران پاسدار بر اثر اصابت ترکش خمپاره ، مجروح شده بودند. وسیله برای حمل آن ها به درمانگاه نبود. شهید فرجی حاضر شد با ماشینی که در اختیار داشت، آن هارا به درمانگاه برساند یکی از مجروحین را در بغل گرفته توی ماشین بگذارد. ناگاه خمپاره ای در نزدیکی او منفجر شد. او بر اثر موج بی هوش شد. در همان حین مواد محترقه خرج خمپاره که در سنگر بود، آتش گرفت؛ او وهمراهانش به شهادت رسیدند. ما جناره آن ها را به درمانگاه بردیم، اما چون هویت شان معلوم نبود، نتوانستیم به واحدهای شان اطلاع بدیم...»
📚برگرفته از کتاب مسافران بهشت
اثر استاد مجید ملامحمدی
#روایت_رفیق
#هر_هفته_یک_روایت
#هر_هفته_یک_شهید
🌹 #قرار_عاشقی
@gharar_asheghi_72 👈