مآخذ و مدارك داستانها با قید صفحه و احیانا با قید چاپ كتاب، در پاورقی نشان داده شده و گاه هست كه بیش از یك مأخذ در پاورقی ذكر شده.
غالباً ذكر بیش از یك مأخذ برای این بوده كه در نقلها كم و زیادی وجود داشته و قرائن نشان می داده كه از هر كدام چیزی افتاده یا آنكه ناقل عنایتی به نقل همه ی داستان نداشته است.
در بیان و نگارش هیچ داستانی از حدود متن مآخذی كه نقل گشته تجاوز نشده و نگارنده از خیال خود چیزی بر اصل داستان نیفزوده یا چیزی از آن كم نكرده است.
ولی در عین حال این كتاب یك ترجمه ی ساده ی تحت اللفظی نیست، بلكه سعی شده در حدودی كه قرائن و امارات دلالت می كند و مقتضای طبیعت و روحیه های بشری است، بدون آنكه چیزی بر متن داستان افزوده گردد، هر داستانی پرورش داده شود.
با اینكه غالبا نقطه ی شروع و خط گردش داستان با آنچه در مأخذ آمده فرق دارد و طرز بیان مختلف و متفاوت است، بعلاوه تا حدودی داستان در اینجا پرورش یافته است، اگر خواننده به مأخذ مراجعه كند، می بیند این تصرفات طوری به عمل آمده كه در حقیقت داستان هیچ گونه تغییر و تبدیلی نداده، فقط داستان را مطبوعتر و شنیدنی تر كرده است.
در این كتاب از لحاظ نتیجه ی داستان هیچ گونه توضیحی داده نشده، مگر آنكه در متن داستان جمله ای بوده كه نتیجه را بیان می كرده است. و حتی عنوانی كه روی داستان گذاشته شده سعی شده، حتی الامكان، عنوانی باشد كه اشاره به نتیجه ی داستان نباشد. البته این بدان جهت بوده كه خواسته ایم نتیجه گیری را به عهده ی خود خواننده بگذاریم.
كتاب و نوشته باید هم زحمت فكركردن را از دوش خواننده بردارد و هم او را وادار به تفكر كند و قوه ی فكری او را برانگیزد.
آن فكری كه باید از دوش خواننده برداشته شود، فكر در معنی جمله ها و عبارات است. از این نظر تاحدی كه وقت و فرصت اجازه می داده كوشش شده كه عبارات روان و مفهوم باشد.
و اما آن فكری كه باید به عهده ی خواننده گذاشته شود فكر در نتیجه است. هر چیزی تا خود خواننده درباره ی آن فكر نكند و از فكر خود چیزی بر آن نیفزاید، با روحش آمیخته نمی گردد و در دلش نفوذ نمی كند و در عملش اثر نمی بخشد. البته آن فكری كه خواننده از خودش می تواند بر مطلب بیفزاید، همانا نتیجه ای است كه به طور طبیعی از مقدمات می توان گرفت.
همان طور كه از اول بنا بود، اكثر این داستانها از كتب حدیث گرفته شده و قهرمان داستان یكی از پیشوایان بزرگ دین است، ولی البته منحصر به این گونه داستانها نیست، از كتب رجال و تراجم و تواریخ و سیر هم استفاده شده و داستانهایی از علما و سایر شخصیتها آورده شده كه سودمند و آموزنده است.
در این قسمت نیز اعمال جمود و تعصب نشده و تنها به رجال شیعه اختصاص نیافته، احیانا داستانهایی از سایر شخصیتهای اسلامی یا داستانهایی از شخصیتهای برجسته ی غیرمسلمان آورده شده است، چنانكه ملاحظه خواهید فرمود.
نام این كتاب را به اعتبار اینكه غالب قهرمانان این داستانها كسانی هستند كه راست رو و بر صراط مستقیم می باشند و در زبان قرآن كریم «صدّیقین» نامیده شده اند «داستان راستان» گذاشته ایم. البته از آن جهت هم كه معمولا طالبان و خوانندگان این گونه داستانها افرادی هستند كه می خواهند راست گام بردارند و این كتاب برای آنها و به خاطر آنهاست، ما این داستانها را می توانیم «داستان راستان» بدانیم.
گذشته از همه ی اینها، چون این داستانها ساخته ی وهم و خیال نیست، بلكه قضایایی است كه در دنیا واقع شده و در متون كتبی كه عنایت بوده قضایای حقیقی در آن كتب با كمال صداقت و راستی و امانت ضبط شود ضبط شده و این داستانها «داستانهای راست» است، از این رو مناسب بود كه ماده ی «راستی» را در جزء نام این كتاب قرار دهیم.
این داستانها علاوه بر آنكه عملا می تواند راهنمای اخلاقی و اجتماعی سودمندی باشد، معرف روح تعلیمات اسلامی نیز هست و خواننده از این رهگذر به حقیقت و روح تعلیمات اسلامی آشنا می شود و می تواند خود را، یا محیط و جامعه ی خود را با این مقیاسها اندازه بگیرد و ببیند در جامعه ای كه او در آن زندگی می كند و همه ی طبقات خود را مسلمان می دانند و احیانا بعضی از آن طبقات سنگ اسلام را نیز به سینه می زنند، چه اندازه از معنی و حقیقت اسلام معمول و مُجری است.
این داستانها هم برای «خواص» قابل استفاده است و هم برای «عوام» ، ولی منظور از این نگارش تنها استفاده ی عوام است؛ زیرا تنها این طبقاتند كه میلی به عدالت و انصاف و خضوعی در برابر حق و حقیقت در آنها موجود است و اگر با سخن حقی مواجه شوند حاضرند خود را با آن تطبیق دهند.
صلاح و فساد طبقات اجتماع در یكدیگر تأثیر دارد. ممكن نیست كه دیواری بین طبقات كشیده شود و طبقه ای از سرایت فساد یا صلاح طبقه ی دیگر مصون یا بی بهره بماند، ولی معمولا فساد از «خواص» شروع می شود و به «عوام» سرایت می كند و صلاح برعكس از «عوام» و تنبه و بیداری آنها آغاز می شود و اجبارا «خواص» را به صلاح می آورد، یعنی عادتا فساد از بالا به پایین می ریزد و صلاح از پایین به بالا سرایت می كند.
روی همین اصل است كه می بینیم امیرالمؤمنین علی علیه السلام در تعلیمات عالیه ی خود، بعد از آنكه مردم را به دو طبقه ی «عامه» و «خاصه» تقسیم می كند، نسبت به صلاح و به راه آمدن خاصه اظهار یأس و نومیدی می كند و تنها عامه ی مردم را مورد توجه قرار می دهد.
در دستور حكومتی كه به نام مالك اشتر نخعی مرقوم داشته می نویسد:
«برای والی هیچ كَس پرخرج تر در هنگام سستی، كم كمك تر در هنگام سختی، متنفرتر از عدالت و انصاف، پرتوقع تر، ناسپاس تر، عذرناپذیرتر، كم طاقت تر در شداید از «خاصه» نیست. همانا استوانه ی دین و نقطه ی مركزی مسلمین و مایه ی پیروزی بر دشمن «عامه» می باشند، پس توجه تو همواره به این طبقه معطوف باشد. ».
این، فكر غلطی است از یك عده طرفداران اصلاح كه هروقت در فكر یك كار اصلاحی می افتند، «زعماء» هر صنف را در نظر می گیرند و آن قله های مرتفع در نظرشان مجسم می شود و می خواهند از آن ارتفاعات منیع شروع كنند.
تجربه نشان داده كه معمولا كارهایی كه از ناحیه ی آن قله های رفیع آغاز شده و در نظرها مفید می نماید، بیش از آن مقدار كه حقیقت و اثر اصلاحی داشته باشد، جنبهی تظاهر و تبلیغات و جلب نظر عوام دارد.
از ذكر این نكته نیز نمی توانم صرف نظر كنم كه، در مدتی كه مشغول نگارش یا چاپ این داستانها بودم، بعضی از دوستان ضمن تحسین و اعتراف به سودمندی این كتاب، از اینكه من كارهای به عقیده ی آنها مهمتر و لازمتر خود را موقتاً كنار گذاشته و به این كار پرداخته ام، اظهار تأسف می كردند و ملامتم می نمودند كه چرا چندین تألیف علمی مهم را در رشته های مختلف به یك سو گذاشته ام و به چنین كار ساده ای پرداخته ام. حتی بعضی پیشنهاد كردند كه حالا كه زحمت این كار را كشیده ای پس لااقل به نام خودت منتشر نكن! من گفتم چرا؟ مگر چه عیبی دارد؟ گفتند اثری كه به نام تو منتشر می شود لااقل باید در ردیف همان اصول فلسفه باشد، این كار برای تو كوچك است.
🤔 گفتم مقیاس كوچكی و بزرگی چیست؟ معلوم شد مقیاس بزرگی و كوچكی كار در نظر این آقایان مشكلی و سادگی آن است و كاری به اهمیت و بزرگی و كوچكی نتیجه ی كار ندارند؛ هر كاری كه مشكل است بزرگ است و هر كاری كه ساده است كوچك.
اگر این منطق و این طرز تفكر مربوط به یك نفر یا چند نفر می بود، من در اینجا از آن نام نمی بردم.
😕 متأسفانه این طرز تفكر- كه جز یك بیماری اجتماعی و یك انحراف بزرگ از تعلیمات عالیه ی اسلامی چیز دیگری نیست- در اجتماع ما زیاد شیوع پیدا كرده. چه زبانها را كه این منطق نبسته و چه قلمها را كه نشكسته و به گوشه ای نیفكنده است؟ .
به همین دلیل است كه ما امروز از لحاظ كتب مفید و مخصوصا كتب دینی و مذهبی سودمند، بیش از اندازه فقیریم. هر مدعی فضلی حاضر است ده سال یا بیشتر صرف وقت كند و یك رطب و یابس به هم ببافد و به عنوان یك اثر علمی، كتابی تألیف كند و با كمال افتخار نام خود را پشت آن كتاب بنویسد، بدون آنكه یك ذره به حال اجتماع مفید فایده ای باشد.
اما از تألیف یك كتاب مفید، فقط به جرم اینكه ساده است و كسر شأن است، خودداری می كند.
نتیجه همین است كه آنچه بایسته و لازم است نوشته نمی شود و چیزهایی كه زائد و بی مصرف است پشت سر یكدیگر چاپ و تألیف می گردد. چه خوب گفته خواجه نصیرالدین طوسی:
افسوس كه آنچه برده ام باختنی است
بشناخته ها تمام نشناختنی است
برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت
بگذاشته ام هر آنچه برداشتنی است
عاقبة الامر در جواب آن آقایان گفتم: این پیشنهاد شما مرا متذكر یك بیماری اجتماعی كرد، و نه تنها از تصمیم خود صرف نظر نمی كنم، بلكه در مقدمه ی كتاب از این پیشنهاد شما به عنوان یك بیماری اجتماعی نام خواهم برد.
بعد به این فكر افتادم كه حتما همان طور كه عده ای كسر شأن خود می دانند كه كتابهای ساده- هرچند مفید باشد- تألیف كنند، عده ای هم خواهند بود كه كسر شأن خود می دانند كه دستورها و حكمتهایی كه از كتابهای ساده درك می كنند به كار ببندند!
در این كتاب برای رعایت حشمت و حرمت قرآن كریم از داستانهای آن كتاب مقدس چیزی جزء این داستانها قرار ندادیم.
معتقد بوده و هستیم كه قصص قرآن مستقل چاپ و منتشر شود، و خوشبختانه این كار مكرر در زبان عربی و اخیرا در زبان فارسی صورت گرفته است.
استفاده ای كه ما از قرآن مجید كرده ایم، اصل تألیف این كتاب است؛ زیرا اولین كتابی كه «داستان راستان» را به منظور هدایت و راهنمایی و تربیت اجتماع بشری جزء تعلیمات عالیه ی خود قرار داده قرآن كریم است.
این جلد مشتمل بر 75 داستان است. من برای این جلد یكصد داستان تهیه كرده بودم و میل داشتم سایر مجلدات این كتاب نیز هر كدام مشتمل بر یكصد داستان باشد، ولی دیدم عقیده ی دوستان خصوصا اعضای محترم «هیئت تحریریه ی شركت انتشار» بر این است كه صد داستان حجم كتاب را بزرگ می كند، و از طرفی نوع كاغذی كه كتاب با آن چاپ می شد در این وقت نایاب شد، لهذا به داستان هفتاد و پنجم این جلد را ختم كردیم.
این مطلب را هم بگویم كه اكثریت قریب به اتفاق این داستانها جنبه ی مثبت دارد و فقط دو سه داستان است كه جنبه ی منفی دارد، یعنی از نوع ادبی است كه لقمان آموخت، كه با نشان دادن یك نقطه ی ضعف اخلاقی، تنبه و تذكر حاصل می شود، مثل داستان «یك دشنام» و داستان «شمشیر زبان» كه به دنبال داستان «دوستی یی كه بریده شد» به تناسب آن داستان آمده.
اول بدون توجه این داستانها را نگاشتم، بعد خواستم آنها را بردارم و همه را یكنواخت و از نوع داستانهایی قرار دهم كه از طریق مثبت راهنمایی می كنند، مدتی در حال تردید باقی ماندم، عاقبت تصمیم گرفتم كه حذف نكنم و باقی بگذارم و در مقدمه نظر خوانندگان را در درج این نوع داستانها بخواهم، تا برای جلدهای بعدی تصمیم قطعی گرفته شود.
خود را به راهنمایی و انتقاد نیازمند می دانم. هرگونه نظر انتقادی و اصلاحی كه از طرف خوانندگان محترم برسد با كمال تشكر و امتنان مورد توجه و استفاده قرار خواهد گرفت. از خداوند سعادت و توفیق مسألت می نماییم.
تهران- 19 تیرماه 1339 هجری شمسی، .
مطابق 15 محرم الحرام 1380 هجری قمری
#داستان_راستان ۱
رسول اكرم و دو حلقه ی جمعیت
رسول اكرم صلّی اللّه علیه و آله وارد مسجد (مسجد مدینه [1]) شد، چشمش به دو اجتماع افتاد كه از دو دسته تشكیل شده بود و هر دسته ای حلقه ای تشكیل داده سرگرم كاری بودند. یك دسته مشغول عبادت و ذكر و دسته ی دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند. هر دو دسته را از نظر گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد. به كسانی كه همراهش بودند رو كرد و فرمود: «این هر دو دسته كار نیك می كنند و بر خیر و سعادتند. » آنگاه جمله ای اضافه كرد: «لكن من برای تعلیم و دانا كردن فرستاده شده ام. » پس خودش به طرف همان دسته كه به كار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت و در حلقه ی آنها نشست [2]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . مسجد مدینه در صدر اسلام تنها برای ادای فریضه ی نماز نبود، بلكه مركز جنب و جوش و فعالیتهای دینی و اجتماعی مسلمانان همان مسجد بود. هروقت لازم می شد اجتماعی صورت بگیرد مردم را به حضور در مسجد دعوت می كردند، و مردم از هر خبر مهمی در آنجا آگاه می شدند و هر تصمیم جدیدی گرفته می شد در آنجا به مردم اعلام می شد.
مسلمانان تا در مكه بودند از هرگونه آزادی و فعالیت اجتماعی محروم بودند، نه می توانستند اعمال و فرائض مذهبی خود را آزادانه انجام دهند و نه می توانستند تعلیمات دینی خود را آزادانه فرا گیرند. این وضع ادامه داشت تا وقتی كه اسلام در نقطه ی حساس دیگری از عربستان نفوذ كرد كه نامش «یثرب» بود و بعدها به نام «مدینة النبی» یعنی شهر پیغمبر معروف شد. پیغمبر اكرم بنا به پیشنهاد مردم آن شهر و طبق عهد و پیمانی كه آنها با آن حضرت بستند، به این شهر هجرت فرمود. سایر مسلمانان نیز تدریجا به این شهر هجرت كردند. آزادی فعالیت مسلمانان نیز از این وقت آغاز شد. اولین كاری كه رسول اكرم بعد از مهاجرت به این شهر كرد، این بود كه زمینی را درنظر گرفت و با كمك یاران و اصحاب این مسجد را در آنجا ساخت.
[2] . منیة المرید ، چاپ بمبئی،
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۲
مردی كه كمك خواست
💭 به گذشته ی پرمشقّت خویش می اندیشید، به یادش می افتاد كه چه روزهای تلخ و پرمرارتی را پشت سر گذاشته، روزهایی كه حتی قادر نبود قوت روزانه ی زن و كودكان معصومش را فراهم نماید. با خود فكر می كرد كه چگونه یك جمله ی كوتاه- فقط یك جمله- كه در سه نوبت پردهی گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگانی اش را عوض كرد و او و خانواده اش را از فقر و نكبتی كه گرفتار آن بودند نجات داد.
او یكی از صحابه ی رسول اكرم بود. فقر و تنگدستی بر او چیره شده بود. در یك روز كه حس كرد دیگر كارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را برای رسول اكرم شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالی كند.
با همین نیت رفت، ولی قبل از آنكه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اكرم به گوشش خورد: «هركَس از ما كمكی بخواهد ما به او كمك می كنیم، ولی اگر كسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نكند خداوند او را بی نیاز می كند. » آن روز چیزی نگفت و به خانه ی خویش برگشت. باز با هیولای مهیب فقر كه همچنان بر خانه اش سایه افكنده بود روبرو شد. ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اكرم حاضر شد. آن روز هم همان جمله را از رسول اكرم شنید: «هر كَس از ما كمكی بخواهد ما به او كمك می كنیم، ولی اگر كسی بی نیازی بورزد خداوند او را بی نیاز می كند. » این دفعه نیز بدون اینكه حاجت خود را بگوید به خانهی خویش برگشت.
و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان می دید، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اكرم رفت.
باز هم لبهای رسول اكرم به حركت آمد و با همان آهنگ- كه به دل قوّت و به روح اطمینان می بخشید- همان جمله را تكرار كرد.
این بار كه آن جمله را شنید، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس كرد. حس كرد كه كلید مشكل خویش را در همین جمله یافته است.
وقتی كه خارج شد با قدمهای مطمئنتری راه می رفت. با خود فكر می كرد كه دیگر هرگز به دنبال كمك و مساعدت بندگان نخواهم رفت. به خدا تكیه می كنم و از نیرو و استعدادی كه در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده می كنم و از او می خواهم كه مرا در كاری كه پیش می گیرم موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد.
🤔 با خودش فكر كرد كه از من چه كاری ساخته است؟ به نظرش رسید عجالتاً این قدر از او ساخته هست كه برود به صحرا و هیزمی جمع كند و بیاورد و بفروشد.
رفت و تیشه ای⛏️ عاریه كرد و به صحرا رفت، هیزمی جمع كرد و فروخت. لذت حاصل دسترنج خویش را چشید.
روزهای دیگر به این كار ادامه داد، تا تدریجا توانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم كار را بخرد. باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد.
روزی رسول اكرم به او رسید و تبسم كنان فرمود: «نگفتم، هركَس از ما كمكی بخواهد ما به او كمك می دهیم، ولی اگر بی نیازی بورزد خداوند او را بی نیاز می كند. » [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ[1] . اصول كافی ، ج/2 ص 139- «باب القناعة» . و سفینة البحار ، ماده ی «قنع» .
╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
#داستان_راستان ۳
خواهش دعا
شخصی با هیجان و اضطراب به حضور #امام_صادق علیه السلام آمد و گفت:
«درباره ی من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد، كه خیلی فقیر و تنگدستم. » .
امام: «هرگز دعا نمی كنم. » .
- چرا دعا نمی كنید؟ ! .
«برای اینكه خداوند راهی برای این كار معین كرده است. خداوند امر كرده كه روزی را پی جویی كنید و طلب نمایید؛ اما تو می خواهی در خانه ی خود بنشینی و با دعا روزی را به خانه ی خود بكشانی! » [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] وسائل ، چاپ امیربهادر، ج /2ص 529.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۴
بستن زانوی شتر 🐫
قافله چندین ساعت راه رفته بود. آثار خستگی در سواران و در مركبها پدید گشته بود. همینكه به منزلی رسیدند كه آنجا آبی بود، قافله فرود آمد. رسول اكرم نیز كه همراه قافله بود شتر خویش را خوابانید و پیاده شد. قبل از همه چیز، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم كنند.
رسول اكرم بعد از آنكه پیاده شد، به آن سو كه آب بود روان شد، ولی بعد از آنكه مقداری رفت، بدون آنكه با احدی سخنی بگوید به طرف مركب خویش بازگشت.
اصحاب و یاران باتعجب با خود می گفتند آیا اینجا را برای فرودآمدن نپسندیده است و می خواهد فرمان حركت بدهد؟ چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود. تعجب جمعیت هنگامی زیاد شد كه دیدند همینكه به شتر خویش رسید، زانوبند را برداشت و زانوهای شتر را بست و دومرتبه به سوی مقصد اولی خویش روان شد.
فریادها از اطراف بلند شد: «ای رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادی كه این كار را برایت بكنیم، و به خودت زحمت دادی و برگشتی؟ ما كه با كمال افتخار برای انجام این خدمت آماده بودیم. » .
در جواب آنها فرمود: «هرگز از دیگران در كارهای خود كمك نخواهید، و به دیگران اتكا نكنید ولو برای یك قطعه چوب مسواك باشد. » [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . لا یستعن احدكم من غیره ولو بقضمة من سواك. كحل البصر محدث قمی، صفحه ی 69.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۵
همسفر حج
مردی از سفر حج برگشته سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای #امام_صادق (علیه السلام) تعریف می كرد، مخصوصا یكی از همسفران خویش را بسیار می ستود كه، چه مرد بزرگواری بود، ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم، یكسره مشغول طاعت و عبادت بود، همینكه در منزلی فرود می آمدیم او فوراً به گوشه ای می رفت و سجاده ی خویش را پهن می كرد و به طاعت و عبادت خویش مشغول می شد.
امام: «پس چه كسی كارهای او را انجام می داد؟ و كه حیوان او را تیمار می كرد؟ » .
- البته افتخار این كارها با ما بود. او فقط به كارهای مقدس خویش مشغول بود و كاری به این كارها نداشت.
- بنابراین همه ی شما از او برتر بوده اید.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۶
غذای دسته جمعی
همینكه رسول اكرم و اصحاب و یاران از مركبها فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند، تصمیم جمعیت بر این شد كه برای غذا، گوسفندی را ذبح و آماده كنند.
یكی از اصحاب گفت: سر بریدن گوسفند 🐑 با من.
دیگری: كندن پوست آن با من.
سومی: پختن گوشت 🍖🥩 آن با من.
چهارمی: . . .
رسول اكرم: «جمع كردن هیزم 🪵 از صحرا با من. » .
جمعیت: یا رسولَ اللّه شما زحمت نكشید و راحت بنشینید، ما خودمان با كمال افتخار همه ی این كارها را می كنیم.
رسول اكرم: «می دانم كه شما می كنید، ولی خداوند دوست نمی دارد بنده اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند كه برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد. » [1] سپس به طرف صحرا رفت و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و آورد [2]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . انّ اللّه یكره من عبده ان یراه متمیّزاً بین اصحابه.
[2] . كحل البصر ، صفحه ی 68.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۷
قافله ای كه به حج می رفت
قافله ای از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت، همینكه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت كرد و بعد، از مدینه به مقصد مكه به راه افتاد.
در بین راه مكه و مدینه، در یكی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند كه با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد كه سیمای صالحین داشت و با چابكی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به كارها و حوائج اهل قافله بود. در لحظه ی اول او را شناخت. با كمال تعجب از اهل قافله پرسید:
این شخصی را كه مشغول خدمت و انجام كارهای شماست می شناسید؟ .
- نه، او را نمی شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ی ما ملحق شد. مردی صالح و متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نكرده ایم كه برای ما كاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است كه در كارهای دیگران شركت كند و به آنها كمك بدهد.
- معلوم است كه نمی شناسید، اگر می شناختید این طور گستاخ نبودید، هرگز حاضر نمی شدید مانند یك خادم به كارهای شما رسیدگی كند.
- مگر این شخص كیست؟
- این، علی بن الحسین #زین_العابدین است.
جمعیت، آشفته بپاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند.
آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه كاری بود كه شما با ما كردید؟ ! ممكن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بكنیم و مرتكب گناهی بزرگ بشویم. » .
امام: «من عمداً شما را كه مرا نمی شناختید برای همسفری انتخاب كردم؛ زیرا گاهی با كسانی كه مرا می شناسند مسافرت می كنم، آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می كنند، نمی گذارند كه من عهده دار كار و خدمتی بشوم، از این رو مایلم همسفرانی انتخاب كنم كه مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خودداری می كنم تا بتوانم به سعادتِ خدمت رفقا نائل شوم. » [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . بحار ، جلد 11، چاپ كمپانی، صفحهی 21، و در صفحه ی 27 بحار جمله هایی هست كه امام می فرماید: «اكره ان آخذ برسول اللّه ما لا اعطی مثله» . و در روایتی هست كه فرمود: «ما اكلت بقرابتی من رسول اللّه قطّ. »
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۸
مسلمان و كتابی
در آن ایام، شهر كوفه مركز ثقل حكومت اسلامی بود. در تمام قلمرو كشور وسیع اسلامی آن روز، به استثناء قسمت شامات، چشمها به آن شهر دوخته بود كه، چه فرمانی صادر می كند و چه تصمیمی می گیرد.
در خارج این شهر دو نفر، یكی مسلمان و دیگری كتابی (یهودی یا مسیحی یا زردشتی) ، روزی در راه به هم برخورد كردند. مقصد یكدیگر را پرسیدند. معلوم شد كه مسلمان به كوفه می رود و آن مرد كتابی در همان نزدیكی، جای دیگری را در نظر دارد كه برود. توافق كردند كه چون در مقداری از مسافت راهشان یكی است با هم باشند و با یكدیگر مصاحبت كنند.
🛣️ راه مشترك، با صمیمیت، در ضمن صحبتها و مذاكرات مختلف طی شد. به سر دوراهی رسیدند. مرد كتابی با كمال تعجب مشاهده كرد كه رفیق مسلمانش از آن طرف كه راه كوفه بود نرفت و از این طرف كه او می رفت آمد.
پرسید: مگر تو نگفتی من می خواهم به كوفه بروم؟
- چرا.
- پس چرا از این طرف می آیی؟ راه كوفه كه آن یكی است.
- می دانم، می خواهم مقداری تو را مشایعت كنم. پیغمبر ما فرمود: «هرگاه دو نفر در یك راه با یكدیگر مصاحبت كنند حقّی بر یكدیگر پیدا می كنند. » اكنون تو حقّی بر من پیدا كردی. من به خاطر این حق كه به گردن من داری می خواهم چند قدمی تو را مشایعت كنم، و البته بعد به راه خودم خواهم رفت.
- اوه، پیغمبر شما كه اینچنین نفوذ و قدرتی در میان مردم پیدا كرد و به این سرعت دینش در جهان رایج شد، حتماً به واسطه ی همین اخلاق كریمه اش بوده.
تعجب و تحسین مرد كتابی در این هنگام به منتها درجه رسید كه برایش معلوم شد این رفیق مسلمانش خلیفه ی وقت علی بن ابی طالب علیه السلام بوده. طولی نكشید كه همین مرد، مسلمان شد و در شمار افراد مؤمن و فداكار اصحاب علی علیه السلام قرار گرفت [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . اصول كافی ، ج 2، باب «حسن الصحابة و حق الصاحب فی السفر» ، صفحه ی 670.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۹
در ركاب خلیفه
علی علیه السلام هنگامی كه به سوی كوفه می آمد وارد شهر انبار شد كه مردمش ایرانی بودند.
كدخدایان و كشاورزان ایرانی خرسند بودند كه خلیفه ی محبوبشان از شهر آنها عبور می كند، به استقبالش شتافتند. هنگامی كه مركب علی به راه افتاد آنها در جلو مركب علی علیه السلام شروع كردند به دویدن. علی آنها را طلبید و پرسید: «چرا می دوید، این چه كاری است كه می كنید؟ ! » .
- این یك نوعی احترام است كه ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام خود می كنیم. این، سنت و یك نوع ادبی است كه در میان ما معمول بوده است.
- این كار، شما را در دنیا به رنج می اندازد و در آخرت به شقاوت می كشاند.
همیشه از این گونه كارها كه شما را پست و خوار می كند خودداری كنید. بعلاوه این كارها چه فایده ای به حال آن افراد دارد [1]؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . نهج البلاغه ، كلمات قصار، شماره ی 37.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۱۰
#امام_باقر علیه السلام و مرد مسیحی
امام باقر، محمدبن علی بن الحسین علیه السلام، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شكافنده. به آن حضرت «#باقرالعلوم» می گفتند، یعنی شكافنده ی دانشها.
مردی مسیحی، به صورت سخریه و استهزاء، كلمه ی «باقر» را تصحیف كرد به كلمه ی «بقر» یعنی گاو، به آن حضرت گفت: «انت بقر» یعنی تو گاوی.
امام بدون آنكه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیّت كند، با كمال سادگی گفت: «نه، من بقر نیستم، من باقرم. » .
مسیحی: تو پسر زنی هستی كه آشپز بود.
- شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی شود.
- مادرت سیاه و بی شرم و بدزبان بود.
- اگر این نسبتها كه به مادرم می دهی راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد، و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستی.
مشاهده ی اینهمه حلم از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار یك مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، كافی بود كه انقلابی در روحیه ی مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بكشاند.
مرد مسیحی بعداً مسلمان شد [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . بحارالانوار ، جلد 11، حالات امام باقر علیهالسلام، صفحه ی 83.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۱۱
اعرابی و رسول اكرم
عربی بیابانی و وحشی وارد مدینه شد و یكسره به مسجد آمد تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد. هنگامی وارد شد كه رسول اكرم در میان انبوه اصحاب و یاران خود بود. حاجت خویش را اظهار كرد و عطائی خواست. رسول اكرم چیزی به او داد، ولی او قانع نشد و آن را كم شمرد، بعلاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد و نسبت به رسول خدا جسارت كرد. اصحاب و یاران سخت در خشم😡 شدند و چیزی نمانده بود كه آزاری به او برسانند، ولی رسول خدا مانع شد.
رسول اكرم بعداً اعرابی را با خود به خانه برد و مقداری دیگر به او كمك كرد.
ضمناً اعرابی از نزدیك مشاهده كرد كه وضع رسول اكرم به وضع رؤسا و حُكّامی كه تاكنون دیده شباهت ندارد و زر و خواسته ای در آنجا جمع نشده.
اعرابی اظهار رضایت كرد و كلمه ای تشكرآمیز بر زبان راند. در این وقت رسول اكرم به او فرمود: «تو دیروز سخن درشت و ناهمواری بر زبان راندی كه موجب خشم اصحاب و یاران من شد. من می ترسم از ناحیه ی آنها به تو گزندی برسد. ولی اكنون در حضور من این جمله ی تشكرآمیز را گفتی. آیا ممكن است همین جمله را در حضور جمعیت بگویی تا خشم و ناراحتی كه آنان نسبت به تو دارند از بین برود؟ » اعرابی گفت: «مانعی ندارد. »
روز دیگر اعرابی به مسجد آمد، درحالی كه همه جمع بودند. رسول اكرم رو به جمعیت كرد و فرمود: «این مرد اظهار می دارد كه از ما راضی شده، آیا چنین است؟ » اعرابی گفت: «چنین است» و همان جمله ی تشكرآمیز كه در خلوت گفته بود تكرار كرد. اصحاب و یاران رسول خدا خندیدند.
در این هنگام رسول خدا رو به جمعیت كرد و فرمود: «مَثَل من و این گونه افراد، مثل همان مردی است كه شترش رمیده بود و فرار می كرد، مردم به خیال اینكه به صاحب شتر كمك بدهند فریاد كردند و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم كرد و فراری تر شد. صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت خواهش می كنم كسی به شتر من كاری نداشته باشد، من خودم بهتر می دانم كه از چه راه شتر خویش را رام كنم.
«همینكه مردم را از تعقیب باز داشت، رفت و یك مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد. بدون آنكه نعره ای بزند و فریادی بكشد و بدود، تدریجاً درحالی كه علف را نشان می داد جلو آمد. بعد با كمال سهولت مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد.
«اگر دیروز من شما را آزاد گذاشته بودم حتما این اعرابی بدبخت به دست شما كشته شده بود- و در چه حال بدی كشته شده بود، در حال كفر و بت پرستی- ولی مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمی و ملایمت او را رام كردم. » [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . كحل البصر ، صفحه ی 70
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۱۲
مرد شامی و امام حسین علیهالسلام
شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی كه در كناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد كیست؟ گفته شد: «حسین بن علی بن ابی طالب است. »
سوابق تبلیغاتی عجیبی [1]كه در روحش رسوخ كرده بود موجب شد كه دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی اللّه آنچه می تواند سبّ و دشنام نثار حسین بن علی بنماید.
همینكه هرچه خواست گفت و عقده ی دل خود را گشود، امام حسین بدون آنكه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی كند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آنكه چند آیه از قرآن- مبنی بر #حسن_خلق و عفو و اغماض- قرائت كرد به او فرمود: «ما برای هر نوع خدمت و كمك به تو آماده ایم. »
آنگاه از او پرسید: «آیا از اهل شامی؟ » جواب داد: آری. فرمود: «من با این خُلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه ی آن را می دانم. » .
پس از آن فرمود: «تو در شهر ما غریبی، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو كمك دهیم، حاضریم در خانه ی خود از تو پذیرایی كنیم، حاضریم تو را بپوشانیم، حاضریم به تو پول بدهیم. » .
مرد شامی كه منتظر بود با عكس العمل شدیدی برخورد كند و هرگز گمان نمی كرد با یك همچو گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت:
«آرزو داشتم در آن وقت زمین شكافته می شد و من به زمین فرو می رفتم و اینچنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی كردم. تا آن ساعت برای من در همه ی روی زمین كسی از حسین و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت برعكس، كسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست. » [2]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . شام در زمان خلافت عمر فتح شد. اول كسی كه امارت و حكومت شام را در اسلام به او دادند یزیدبن ابی سفیان بود. یزید دو سال حكومت كرد و مرد. بعد از او حكومت این استان پرنعمت به برادر یزید، معاویة بن ابی سفیان واگذار شد. معاویه بیست سال تمام در آنجا با كمال نفوذ و اقتدار حكومت كرد. حتی در زمان عمر كه زود به زود حكام عزل و نصب می شدند و به كسی اجازه داده نمی شد كه چند سال حكومت یك نقطه را در دست داشته باشد و جای خود را گرم كند، معاویه در مقرّ حكومت خویش ثابت ماند و كسی مزاحمش نشد. به قدری جای خود را محكم كرد كه بعدها به خیال خلافت افتاد. پس از بیست سال حكومت- بعد از صحنه های خونینی كه به وجود آورد- به آرزوی خود رسید و بیست سال دیگر به عنوان خلیفه ی مسلمین بر شام و سایر قسمتهای قلمرو كشور وسیع اسلامی آن روز حكومت كرد.
به این جهات، مردم شام از اولین روزی كه چشم به جهان اسلامی گشودند، در زیر دست امویان بزرگ شدند، و همچنانكه می دانیم امویها از قدیم با هاشمیان خصومت داشتند. در دوران اسلام و با ظهور اسلام خصومت امویان با هاشمیان شدیدتر و قویتر شد و در آل علی تمركز پیدا كرد؛ بنابراین مردم شام از اول كه نام اسلام را شنیدند و به دل سپردند، دشمنی آل علی را نیز به دل سپردند و روی تبلیغات سوء امویها دشمنی آل علی را از اركان دین می شمردند. این بود كه این خلق و خوی از آنها معروف بود.
[2] . نفثة المصدور محدث قمی، صفحه 4.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۱۳
مردی كه اندرز خواست
مردی از بادیه به مدینه آمد و به حضور رسول اكرم رسید. از آن حضرت پندی و نصیحتی تقاضا كرد. رسول اكرم به او فرمود: «خشم مگیر» و بیش از این چیزی نفرمود.
آن مرد به قبیله ی خویش برگشت. اتفاقا وقتی كه به میان قبیله ی خود رسید، اطلاع یافت كه در نبودن او حادثه ی مهمی پیش آمده، از این قرار كه جوانان قوم او دستبردی به مال قبیله ای دیگر زده اند و آنها نیز معامله به مثل كرده اند و تدریجا كار به جاهای باریك رسیده و دو قبیله در مقابل یكدیگر صف آرایی كرده اند و آماده ی جنگ و كارزارند. شنیدن این خبر هیجان آور خشم😡او را برانگیخت. فوراً سلاح 🗡️خویش را خواست و پوشید و به صف قوم خود ملحق و آماده ی همكاری شد.
در این بین، گذشته به فكرش افتاد، به یادش آمد كه به مدینه رفته و چه چیزها دیده و شنیده، به یادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كرده است و آن حضرت به او فرموده جلو خشم خود را بگیر.
🤔 در اندیشه فرو رفت كه چرا من تهییج شدم و به چه موجبی من سلاح پوشیدم و اكنون خود را مهیای كشتن و كشته شدن كرده ام؟ چرا بی جهت من برافروخته و خشمناك شده ام؟ ! با خود فكر كرد الآن وقت آن است كه آن جمله ی كوتاه را به كار بندم.
جلو آمد و زعمای صف مخالف را پیش خواند و گفت: «این ستیزه برای چیست؟ اگر منظور غرامت آن تجاوزی است كه جوانان نادان ما كرده اند، من حاضرم از مال شخصی خودم ادا كنم. علت ندارد كه ما برای همچو چیزی به جان یكدیگر بیفتیم و خون یكدیگر را بریزیم. » .
طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت این مرد را شنیدند، #غیرت و مردانگی شان تحریك شد و گفتند: «ما هم از تو كمتر نیستیم. حالا كه چنین است ما از اصل ادعای خود صرف نظر می كنیم. » .
هر دو صف به میان قبیله ی خود بازگشتند [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . اصول كافی ، ج /2ص 404.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۱۴
مسیحی و زره علی علیه السلام
در زمان خلافت علی علیه السلام در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندی در نزد یك مرد مسیحی پیدا شد. علی او را به محضر قاضی برد و اقامه ی دعوی كرد كه: «این زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به كسی بخشیده ام و اكنون آن را در نزد این مرد یافته ام. » قاضی به مسیحی گفت: «خلیفه ادعای خود را اظهار كرد، تو چه می گویی؟ » او گفت: «این زره مال خود من است، و در عین حال گفته ی مقام خلافت را تكذیب نمی كنم (ممكن است خلیفه اشتباه كرده باشد) . » .
قاضی رو كرد به علی و گفت: «تو مدعی هستی و این شخص منكر است، علیهذا بر تو است كه شاهد بر مدعای خود بیاوری. » .
علی خندید و فرمود: «قاضی راست می گوید، اكنون می بایست كه من شاهد بیاورم، ولی من شاهد ندارم. » .
قاضی روی این اصل كه مدعی شاهد ندارد، به نفع مسیحی حكم كرد و او هم زره🛡️را برداشت و روان شد.
ولی مرد مسیحی كه خود بهتر می دانست كه زره مال كیست، پس از آنكه چند گامی پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: «این طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست، از نوع حكومت انبیاست» و اقرار كرد كه زره از علی است.
طولی نكشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و #ایمان در زیر پرچم علی در جنگ نهروان می جنگد [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . الامام علی، صوت العدالة الانسانیة ، صفحه ی 63. نیز بحار ، جلد 9، چاپ تبریز، صفحه ی 598 (با اختلافی) .
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۱۵
#امام_صادق علیه السلام و گروهی از متصوفه
سفیان ثوری [1] كه در مدینه می زیست بر امام صادق وارد شد. امام را دید جامه ای سپید و بسیار لطیف- مانند پرده ی نازكی كه میان سفیده ی تخم مرغ و پوست آن است و آندو را از هم جدا می سازد- پوشیده است.
به عنوان اعتراض گفت: «این جامه سزاوار تو نیست. تو نمی بایست خود را به زیورهای دنیا آلوده سازی. از تو انتظار می رود كه زهد بورزی و تقوا داشته باشی و خود را از دنیا دور نگه داری. » .
امام: «می خواهم سخنی به تو بگویم، خوب گوش كن كه از برای دنیا و آخرت تو مفید است. اگر راستی اشتباه كرده ای و حقیقت نظر دین اسلام را درباره ی این موضوع نمی دانی، سخن من برای تو بسیار سودمند خواهد بود؛ اما اگر منظورت این است كه در اسلام بدعتی بگذاری و حقایق را منحرف و وارونه سازی، مطلب دیگری است و این سخنان به تو سودی نخواهد داد. ممكن است تو وضع ساده و فقیرانه ی رسول خدا و صحابه ی آن حضرت را در آن زمان، پیش خود مجسم سازی و فكر كنی كه یك نوع تكلیف و وظیفه ای برای همه ی مسلمین تا روز قیامت هست كه عین آن وضع را نمونه قرار دهند و همیشه فقیرانه زندگی كنند؛ اما من به تو بگویم كه رسول خدا در زمانی و محیطی بود كه فقر و سختی و تنگدستی بر آن مستولی بود. عموم مردم از داشتن لوازم اولیه ی زندگی محروم بودند. وضع خاص زندگی رسول اكرم و صحابه ی آن حضرت مربوط به وضع عمومی آن روزگار بود. ولی اگر در عصری و روزگاری وسائل زندگی فراهم شد و شرایط بهره برداری از موهبتهای الهی موجود گشت، سزاوارترین مردم برای بهره بردن از آن نعمتها نیكان و صالحانند، نه فاسقان و بدكاران؛ مسلمانانند نه كافران.
«تو چه چیز را در من عیب شمردی؟ ! به خدا قسم من در عین اینكه می بینی كه از نعمتها و موهبتهای الهی استفاده می كنم، از زمانی كه به حد رشد و بلوغ رسیده ام، شب و روزی بر من نمی گذرد مگر آنكه مراقب هستم كه اگر حقّی در مالم پیدا شود فوراً آن را به موردش برسانم. » .
سفیان نتوانست جواب منطق امام را بدهد، سرافكنده و شكست خورده بیرون رفت و به یاران و هم مسلكان خود پیوست و ماجرا را گفت. آنها تصمیم گرفتند كه دسته جمعی بیایند و با امام مباحثه كنند.
جمعی به اتفاق آمدند و گفتند: «رفیق ما نتوانست خوب دلائل خودش را ذكر كند، اكنون ما آمده ایم با دلائل روشنِ خود، تو را محكوم سازیم. » .
امام: «دلیلهای شما چیست؟ بیان كنید. » .
جمعیت: «دلیلهای ما از قرآن است. » .
امام: «چه دلیلی بهتر از قرآن؟ بیان كنید، آماده ی شنیدنم. » .
جمعیت: «ما دو آیه از قرآن را دلیل بر مدعای خودمان و درستی مسلكی كه اتخاذ كرده ایم می آوریم و همین ما را كافی است. خداوند در #قرآن_كریم یك جا گروهی از صحابه را این طور ستایش می كند: «در عین اینكه خودشان در تنگدستی و زحمتند، دیگران را بر خویش مقدم می دارند. كسانی كه از صفت بخل محفوظ بمانند، آنهایند رستگاران. » [2] در جای دیگر قرآن می گوید: «در عین اینكه به غذا احتیاج و علاقه دارند، آن را به فقیر و یتیم و اسیر می خورانند. » [3] همینكه سخنشان به اینجا رسید، یك نفر كه در حاشیه ی مجلس نشسته بود و به سخنان آنها گوش می داد گفت: «آنچه من تاكنون فهمیده ام این است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقیده ندارید، شما این حرفها را وسیله قرار داده اید تا مردم را به مال خودشان بی علاقه كنید تا به شما بدهند و شما عوض آنها بهره مند شوید، لهذا عملا دیده نشده كه شما از غذاهای خوب احتراز و پرهیز داشته باشید. » .
امام: «عجالتاً این حرفها را رها كنید، اینها فایده ندارد. » بعد رو به جمعیت كرد و فرمود: «اول بگویید آیا شما كه به قرآن استدلال می كنید، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تمیز می دهید یا نه؟ ! هركَس از این امت كه گمراه شد از همین راه گمراه شد كه بدون اینكه اطلاع صحیحی از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد. » .
جمعیت: «البته فی الجمله اطلاعاتی در این زمینه داریم ولی كاملا نه. » .
امام: «بدبختی شما هم از همین است. احادیث پیغمبر هم مثل آیات قرآن است، اطلاع و شناسایی كامل لازم دارد. » .
«اما آیاتی كه از قرآن خواندید: این آیات بر حرمت استفاده از نعمتهای الهی دلالت ندارد. این آیات مربوط به گذشت و بخشش و ایثار است. قومی را ستایش می كند كه در وقت معینی دیگران را بر خودشان مقدم داشتند و مالی را كه بر خودشان حلال بود به دیگران دادند، و اگر هم نمی دادند گناهی و خلافی مرتكب نشده بودند. خداوند به آنان امر نكرده بود كه باید چنین كنند، و البته در آن وقت نهی هم نكرده بود كه نكنند؛ آنان به حكم عاطفه و احسان، خود را در تنگدستی و مضیقه گذاشتند و به دیگران دادند. خداوند به آنان پاداش خواهد داد.
پس این آیات با مدعای شما تطبیق نمی كند؛ زیرا شما مردم را منع می كنید و ملامت می نمایید بر اینكه مال خودشان و نعمتهایی كه خداوند به آنها ارزانی داشته استفاده كنند.
«آنها آن روز آن طور بذل و بخشش كردند، ولی بعد در این زمینه دستور كامل و جامعی از طرف خداوند رسید، حدود این كار را معین كرد و البته این دستور كه بعد رسید ناسخ عمل آنهاست، ما باید تابع این دستور باشیم نه تابع آن عمل.
«خداوند برای اصلاح حال مؤمنین و به واسطه ی رحمت خاص خویش، نهی كرد كه شخص، خود و عائله ی خود را در مضیقه بگذارد و آنچه در كف دارد به دیگران بخشد؛ زیرا در میان عائله ی شخص، ضعیفان و خردسالان و پیران فرتوت👨🏻🦳 پیدا می شوند كه طاقت تحمل ندارند.
اگر بنا شود كه من گردهی نانی 🍞 كه در اختیار دارم انفاق كنم، عائله ی من كه عهده دار آنها هستم تلف خواهند شد. لهذا رسول اكرم صلی اللّه علیه وآله فرمود: «كسی كه چند دانه خرما یا چند قرص نان یا چند دینار🪙 دارد و قصد انفاق آنها را دارد، در درجه ی اول بر پدر و مادر خود باید #انفاق كند، و در درجه ی دوم خودش و زن و فرزندش، و در درجه ی سوم خویشاوندان و برادران مؤمنش، و در درجه ی چهارم خیرات و مبرّات. » این چهارمی بعد از همه ی آنهاست.
رسول خدا وقتی كه شنید مردی از انصار مرده و كودكان صغیری از او باقی مانده و او دارایی مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود: «اگر قبلا به من اطلاع داده بودید، نمی گذاشتم او را در قبرستان مسلمین دفن كنند. او كودكانی باقی می گذارد كه دستشان پیش مردم دراز باشد! ! »
«پدرم #امام_باقر برای من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است: «همیشه در انفاقات خود از عائله ی خود شروع كنید، به ترتیب نزدیكی، كه هر كه نزدیكتر است مقدمتر است. » .
«علاوه بر همه ی اینها، در نص قرآن مجید از روش و مسلك شما نهی می كند، آنجا كه می فرماید:
«متقین كسانی هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تندروی می كنند و نه كندروی، راه اعتدل و میانه را پیش می گیرند. » [4] «در آیات زیادی از قرآن نهی می كند از اسراف و تندروی در بذل و بخشش، همان طور كه از بخل و خسّت نهی می كند. قرآن برای این كار حد وسط و میانه روی را تعیین كرده است، نه اینكه انسان هرچه دارد به دیگران بخشد و خودش تهیدست بماند، آنگاه دست به دعا بردارد كه خدایا به من روزی بده. خداوند اینچنین دعایی را هرگز مستجاب نمی كند؛ زیرا پیغمبر اكرم فرمود: «خداوند دعای چند دسته را مستجاب نمی كند:
الف. كسی كه از خداوند بدی برای پدر و مادر خود بخواهد.
ب. كسی كه مالش را به قرض داده، از طرف، شاهد و گواه و سندی نگرفته باشد و او مال را خورده است. حالا این شخص دست به دعا برداشته از خداوند چاره می خواهد. البته دعای این آدم مستجاب نمی شود؛ زیرا او به دست خودش راه چاره را از بین برده و مال خویش را بدون سند و گواه به او داده است.
ج. كسی كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد؛ زیرا چاره ی این كار در دست خود شخص است، او می تواند اگر واقعا از دست این زن ناراحت است عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند.
د. آدمی كه در خانه ی خود نشسته و دست روی دست گذاشته و از خداوند روزی می خواهد. خداوند در جواب این بنده ی طمعكار جاهل می گوید:
«بنده ی من! مگر نه این است كه من راه حركت و جنبش را برای تو باز كرده ام؟ ! مگر نه این است كه من اعضا و جوارح صحیح به تو داده ام؟ ! به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده ام كه ببینی و بشنوی و فكر كنی و حركت نمایی و دست بلند كنی. در خلقت همه ی اینها هدف و مقصودی در كار بوده. شكر این نعمتها به این است كه تو اینها را به كار واداری. بنابراین من بین تو و خودم حجت را تمام كرده ام كه در راه طلب گام برداری و دستور مرا راجع به سعی و جنبش اطاعت كنی و بار دوش دیگران نباشی. البته اگر با مشیّت كلی من سازگار بود به تو روزی وافر خواهم داد، و اگر هم به علل و مصالحی زندگی تو توسعه پیدا نكرد، البته تو سعی خود را كرده وظیفه ی خویش را انجام داده ای و معذور خواهی بود. » .
هـ. كسی كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخششهای زیاد آنها را از بین برده است و بعد دست به دعا برداشته كه خدایا به من روزی بده.
خداوند در جواب او می گوید:
«مگر من به تو روزی فراوان ندادم؟ چرا میانه روی نكردی؟ ! .
«مگر من دستور نداده بودم كه در بخشش باید میانه روی كرد؟ ! .
«مگر من از بذل و بخششهای بی حساب نهی نكرده بودم؟ » .
و. كسی كه درباره ی قطع رحم دعا كند و از خداوند چیزی بخواهد كه مستلزم قطع رحم است (یا كسی كه قطع رحم كرده بخواهد درباره ی موضوعی دعا كند) . » .
«خداوند در قرآن كریم مخصوصا به پیغمبر خویش طرز و روش بخشش را آموخت؛ زیرا داستانی واقع شد كه مبلغی طلا پیش پیغمبر بود و او می خواست آنها را به مصرف فقرا برساند و میل نداشت حتی یك شب آن پول در خانه اش بماند، لهذا در یك روز تمام طلاها را به این و آن داد. بامداد دیگر سائلی پیدا شد و با اصرار از پیغمبر كمك می خواست، پیغمبر هم چیزی در دست نداشت كه به سائل بدهد، از این رو خیلی ناراحت و غمناك شد. اینجا بود كه آیه ی قرآن نازل شد و دستور كار را داد، آیه آمد كه: «نه دستهای خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهیدست بمانی و مورد ملامت فقرا واقع شوی. » [5] «اینهاست احادیثی كه از پیغمبر رسیده. آیات قرآن هم مضمون این احادیث را تأیید می كند، و البته كسانی كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آیات قرآن ایمان دارند.
«به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصیتی بكن، گفت یك پنجم مالم
انفاق شود و باقی متعلق به ورثه باشد. و یك پنجم كم نیست. ابوبكر به یك پنجم مال خویش وصیت كرد و حال آنكه مریض حق دارد در مرض موت تا یك سوم هم وصیت كند، و اگر می دانست بهتر این است از تمام حق خود استفاده كند، به یك سوم وصیت می كرد.
«سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوا و زهد می شناسید، سیره و روش آنها هم همین طور بود كه گفتم.
«سلمان وقتی كه نصیب سالانه ی خویش را از بیت المال می گرفت، به اندازه ی یك سال مخارج خود- كه او را به سال دیگر برساند- ذخیره می كرد. به او گفتند: «تو با اینهمه زهد و تقوا در فكر ذخیره ی سال هستی؟ شاید همین امروز یا فردا بمیری و به آخر سال نرسی؟ » او در جواب گفت: «شاید هم نمردم، چرا شما فقط فرض مردن را صحیح می دانید. یك فرض دیگر هم وجود دارد و آن اینكه زنده بمانم، و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجی دارم. ای نادانها! شما از این نكته غافلید كه نفس انسان اگر به مقدار كافی وسیله ی زندگی نداشته باشد در اطاعت حق كندی و كوتاهی می كند و نشاط و نیروی خود را در راه حق از دست می دهد، و همین قدر كه به قدر كافی وسیله فراهم شد آرام می گیرد. » .
«و اما ابوذر، وی چند شتر🐫 و چند گوسفند 🐑 داشت كه از شیر آنها استفاده می كرد و احیانا اگر میلی در خود به خوردن گوشت🥩 می دید یا مهمانی برایش می رسید یا دیگران را محتاج می دید، از گوشت آنها استفاده می كرد و اگر می خواست به دیگران بدهد، برای خودش نیز برابر دیگران سهمی منظور می كرد.
«چه كسی از اینها زاهدتر بود؟ پیغمبر درباره ی آنان چیزها گفت كه همه می دانید.
هیچ گاه این اشخاص تمام دارایی خود را به نام زهد و تقوا از دست ندادند و از این راهی كه شما امروز پیشنهاد می كنید كه مردم از هرچه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله ی خود را در سختی بگذارند نرفتند.
«من به شما رسما این حدیث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل كرده اند اخطار می كنم، رسول خدا فرمود:
«عجیب ترین چیزها حالی است كه مؤمن پیدا می كند، كه اگر بدنش با مقراض✂️ قطعه قطعه بشود برایش خیر و سعادت خواهد بود، و اگر هم مُلك شرق و غرب به او داده شود باز برایش خیر و سعادت است. »
«خیرِ مؤمن در گرو این نیست كه حتما فقیر و تهیدست باشد؛ خیر مؤمن ناشی از روح #ایمان و عقیده ی اوست؛ زیرا در هر حالی از فقر و تهیدستی یا ثروت و بی نیازی واقع شود، می داند در این حال وظیفه ای دارد و آن وظیفه را به خوبی انجام می دهد. این است كه عجیب ترین چیزها حالتی است كه مؤمن به خود می گیرد، كه همه ی پیشامدها و سختی و سستی ها برایش خیر و سعادت می شود.
«نمی دانم همین مقدار كه امروز برای شما گفتم كافی است یا بر آن بیفزایم؟ .
«هیچ می دانید كه در صدر اسلام، آن هنگام كه عده ی مسلمانان كم بود، قانون جهاد این بود كه یك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ایستادگی كند، و اگر ایستادگی نمی كرد گناه و جرم و تخلف محسوب می شد، ولی بعد كه امكانات بیشتری پیدا شد، خداوند به لطف و رحمت خود تخفیف بزرگی داد و این قانون را به این نحو تغییر داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ایستادگی كند نه بیشتر.
«از شما مطلبی راجع به قانون قضا و محاكم قضائی اسلامی سؤال می كنم: فرض كنید یكی از شما در محكمه هست و موضوع نفقه ی زن او در بین است، و قاضی حكم می كند كه نفقه ی زنت را باید بدهی.
در اینجا چه می كند؟
آیا عذر می آورد كه بنده زاهد هستم و از متاع دنیا اعراض كرده ام؟ ! آیا این عذر موجه است؟ ! آیا به عقیده ی شما حكم قاضی به اینكه باید خرج زنت را بدهی، مطابق حق و عدالت است یا آنكه ظلم و جور است؟ اگر بگویید این حكم ظلم و ناحق است، یك دروغ واضح گفته اید و به همه ی اهل اسلام با این تهمت ناروا جور و ستم كرده اید، و اگر بگویید حكم قاضی صحیح است؛ پس عذر شما باطل است و قبول دارید كه طریقه و روش شما باطل است.
«مطلب دیگر: مواردی هست كه مسلمان در آن موارد یك سلسله انفاقهای واجب یا غیرواجب انجام می دهد، مثلا زكات یا كفّاره می دهد. حالا اگر فرض كنیم معنای زهد اعراض از زندگی و مایحتاجهای زندگی است، و فرض كنیم همه ی مردم مطابق دلخواه شما «زاهد» شدند و از زندگی و مایحتاج آن روگرداندند، پس تكلیف كفّارات و صدقات واجبه چه می شود؟ تكلیف زكاتهای واجب- كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غیره تعلق گیرد- چه می شود؟ مگر نه این است كه این صدقات فرض شده كه تهیدستان، زندگی بهتری پیدا كنند و از مواهب زندگی بهره مند شوند! این خود می رساند كه هدف دین و مقصود از این مقررات رسیدن به مواهب زندگی و بهره مند شدن از آن است. و اگر مقصود و هدف دین فقیر بودن بود و حد اعلای تربیت دینی این بود كه بشر از متاع این جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بیچارگی زندگی كند، پس فقرا به آن هدف عالی رسیده اند و نمی بایست به آنان چیزی داد تا از حال خوش و سعادتمندانه ی خود خارج نشوند و آنان نیز چون غرق در سعادتند نباید بپذیرند.
«اساسا اگر حقیقت این است كه شما می گویید، شایسته نیست كه كسی مالی را در كف نگاه دارد، باید هرچه به دستش می رسد همه را ببخشد، و دیگر محلی برای زكات باقی نمی ماند.
«پس معلوم شد كه شما بسیار طریقه ی زشت و خطرناكی را پیش گرفته اید و به سوی بد مسلكی مردم را دعوت می كنید. راهی كه می روید و مردم دیگر را هم به آن می خوانید، ناشی از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پیغمبر و از احادیث پیغمبر است.
اینها احادیثی نیست كه قابل تشكیك باشد، احادیثی است كه قرآن به صحت آنها گواهی می دهد. ولی شما احادیث معتبر پیغمبر را اگر با روش شما درست در نیاید رد می كنید، و این خود نادانی دیگری است. شما در معانی آیات قرآن و نكته های لطیف و شگفت انگیزی كه از آن استفاده می شود تدبر نمی كنید. فرق بین ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمی دانید، امر و نهی را تشخیص نمی دهید.
«جواب مرا راجع به قصه ی سلیمان بن داود بدهید كه، از خداوند مُلكی را مسألت كرد كه برای كسی بالاتر از آن میسر نباشد [6]. خداوند هم چنان ملكی به او داد. البته سلیمان جز حق نمی خواست. نه خداوند در قرآن و نه هیچ فرد مؤمنی این را بر سلیمان عیب نگرفت كه چرا چنین ملكی را در دنیا خواسته. همچنین است داود پیغمبر كه قبل از سلیمان بود. و همچنین است داستان یوسف كه به پادشاه رسما می گوید: «خزانه داری را به من بده كه من، هم امینم و هم دانای كار. » [7]بعد كارش به جایی رسید كه امور كشورداری مصر تا حدود یمن به او سپرده شد، و از اطراف و اكناف- در اثر قحطی كه پیش آمد- می آمدند و آذوقه می خریدند و برمی گشتند. و البته نه یوسف میل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن این كار را بر یوسف عیب گرفت.
همچنین است قصه ی ذوالقرنین كه بنده ای بود كه خدا را دوست می داشت و خدا
نیز او را دوست می داشت. اسباب جهان در اختیارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد.
«ای گروه! از این راه ناصواب دست بردارید و خود را به آداب واقعی اسلام متأدب كنید. از آنچه خدا امر و نهی كرده تجاوز نكنید و از پیش خود دستور نتراشید. در مسائلی كه نمی دانید مداخله نكنید. علم آن مسائل را از اهلش بخواهید. در صدد باشید كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام بازشناسید. این برای شما بهتر و آسانتر و از نادانی دورتر است. جهالت را رها كنید كه طرفدار جهالت زیاد است، به خلاف دانش كه طرفداران كمی دارد. خداوند فرمود بالاتر از هر صاحب دانشی دانشمندی است. » [8]
________________
[1] . در حدود اوایل قرن دوم هجری، دسته ای در میان مسلمین به وجود آمدند كه خود را زاهد و صوفی می نامیدند. این دسته روش خاصی در زندگی داشتند و دیگران را هم به همان روش دعوت می كردند و چنین وانمود می كردند كه راه دین هم همین است. مدعی بودند كه از نعمتهای دنیا باید دوری جست، آدم مؤمن نباید جامه ی خوب بپوشد، یا غذای مطبوع بخورد، یا در مسكن عالی بنشیند.
اینها دیگران را كه می دیدند احیانا این مواهب را مورد استفاده قرار می دهند، سخت تحقیر و ملامت می كردند و آنان را اهل دنیا و دور از خدا می خواندند. ایراد سفیان بر #امام_صادق علیه السلام روی همین طرز تفكر بود.
این روش و مسلك در جهان سابقه داشت. در یونان و در هند، بلكه در همه جای دنیا این مسلك كم و بیش وجود داشته، در میان مسلمین هم پیدا شد و به آن رنگ دینی دادند. این روش و این مسلك در نسلهای بعد ادامه یافت و نفوذ عجیبی پیدا كرد، و می توان گفت مكتب مخصوصی در میان مسلمین به وجود آمد كه اثر مستقیمش محترم نشمردن اصول زندگی و لاقیدی در كارها بود و ثمره اش انحطاط و تأخر كشورهای اسلامی شد.
نفوذ این مكتب و این فلسفه، تنها در میان طبقاتی كه رسما به نام صوفی نامیده شده اند نبوده، شیوع این طرز تفكر مخصوص- به نام زهد و تقوا و ترك دنیا- در میان سایر طبقات و گروههای مذهبی اسلامی كه احیانا خود را ضدصوفی قلمداد كرده و می كنند كمتر از صوفیه نبوده است. و هم می توان گفت تمام كسانی كه صوفی نامیده شده اند دارای این طرز تفكر نبوده اند. شك نیست كه این طرز تفكر را باید یك نوع بیماری اجتماعی تلقی كرد، یك بیماری خطرناك كه موجب فلج روحی اجتماع می گردد. و باید با این بیماری مبارزه كرد و این طرز تفكر را از بین برد. متأسفانه مبارزه هایی كه به این نام شده و می شود، هیچ یك مبارزه با این بیماری یعنی با این طرز تفكر نیست، مبارزه با اسماء و الفاظ و افراد و اشخاص است و احیانا مبارزه برای ربودن مناصب دنیوی، و بسا هست كه مبارزه كنندگان با تصوف، خودشان به آن بیماری بیشتر مبتلا هستند و عامل شیوع آن بیماری می باشند. یا آنكه به علت جهل و قصور درك مبارزه كنندگان، یك سلسله افكار عالی و لطیف كه شاهكار انسانیت است و دست كمتر كسی به آنها می رسد مورد حمله قرار می گیرد. مبارزه با تصوف باید به صورت مبارزه با آن بیماری و آن طرز تفكر باشد كه در حدیث متن، در ضمن بیان امام صادق علیه السلام آمده. باید با آن مبارزه شود، در هر جا كه باشد و از طرف هر جمعیت كه ابراز شود، به هر نام كه خوانده شود.
به هر حال، بیان امام در این داستان جامعترین بیانی است در رد این طرز تفكر، كه متأسفانه شیوع عظیمی پیدا كرده، و خوشبختانه این بیان جامع، در كتب حدیث محفوظ و مضبوط مانده است.
[2] . «وَ اَلَّذِینَ تَبَوَّؤُا اَلدّارَ وَ اَلْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ» (سوره ی حشر، آیه ی 9) .
[3] . «وَ یُطْعِمُونَ اَلطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْكِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً» (سوره ی دهر، آیه ی 8) .
[4] . «اَلَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ كانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواماً» (سوره ی فرقان، آیه ی 67) .
[5] . «وَ لا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ اَلْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً» (سوره ی اسراء، آیه ی 29) .
[6] . «وَ هَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» (سوره ی ص، آیه ی 35) .
[7] . «قالَ اِجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ اَلْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» (سوره ی یوسف، آیه ی 55) .
[8] . تحف العقول ، صفحه ی 348- 354، و كافی ، جلد 5، باب المعیشة، صفحه ی 65- 71.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۱۶
علی و عاصم
علی علیه السلام بعد از خاتمه ی جنگ جمل [1] وارد شهر بصره شد. در خلال ایامی كه در بصره بود، روزی به عیادت یكی از یارانش به نام «علاء بن زیاد حارثی» رفت. این مرد خانه ی مجلل و وسیعی داشت. علی همینكه آن خانه را با آن عظمت و وسعت دید، به او گفت: «این خانه ی به این وسعت به چه كار تو در دنیا می خورد، در صورتی كه به خانه ی وسیعی در آخرت محتاجتری؟ ! ولی اگر بخواهی می توانی كه همین خانه ی وسیع دنیا را وسیله ای برای رسیدن به خانه ی وسیع آخرت قرار دهی؛ به اینكه در این خانه از مهمان پذیرایی كنی، صله ی رحم نمایی، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشكارا كنی، این خانه را وسیله ی زنده ساختن و آشكار نمودن حقوق قرار دهی و از انحصار مطامع شخصی و استفاده ی فردی خارج نمایی. »
علاء: «یا امیرَالمؤمنین! من از برادرم عاصم پیش تو شكایت دارم. » [2] - چه شكایتی داری؟ .
- تارك دنیا شده، جامه ی كهنه پوشیده، گوشه گیر و منزوی شده، همه چیز و همه كَس را رها كرده.
- او را حاضر كنید! .
عاصم را احضار كردند و آوردند. علی علیه السلام به او رو كرد و فرمود: «ای دشمن جان خود، شیطان 😈 عقل تو را ربوده است، چرا به زن و فرزند خویش رحم نكردی؟ آیا تو خیال می كنی كه خدایی كه نعمتهای پاكیزه ی دنیا را برای تو حلال و روا ساخته ناراضی می شود از اینكه تو از آنها بهره ببری؟ تو در نزد خدا كوچكتر از این هستی. » .
عاصم: «یا امیرالمؤمنین، تو خودت هم كه مثل من هستی، تو هم كه به خود سختی می دهی و در زندگی بر خود سخت می گیری، تو هم كه جامه ی نرم نمی پوشی و غذای لذیذ نمی خوری؛ بنابراین من همان كار را می كنم كه تو می كنی و از همان راه می روم كه تو می روی. » .
- اشتباه می كنی. من با تو فرق دارم. من سِمَتی دارم كه تو نداری. من در لباس پیشوایی و حكومتم. وظیفه ی حاكم و پیشوا، وظیفه ی دیگری است. خداوند بر پیشوایان عادل فرض كرده كه ضعیف ترین طبقات ملت خود را مقیاس زندگی شخصی خود قرار دهند و آن طوری زندگی كنند كه تهیدست ترین مردم زندگی می كنند، تا سختی فقر و تهیدستی به آن طبقه اثر نكند. بنابراین من وظیفه ای دارم و تو وظیفه ای [3]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . جنگ جمل در نزدیكی بصره بین امیرالمؤمنین علی علیه السلام از یك طرف و عایشه و طلحه و زبیر از طرف دیگر واقع شد. به این مناسبت «جنگ جمل» نامیده شد كه عایشه در حالی كه سوار بر شتر 🐫 بود سپاه را رهبری می كرد (جمل در عربی یعنی شتر) . این جنگ را عایشه و طلحه و زبیر بلافاصله بعد از استقرار خلافت بر علی علیه السلام و دیدن سیرت عادلانه ی آن حضرت كه امتیازی برای طبقات اشراف قائل نمی شد بپا كردند، و پیروزی با سپاه علی علیه السلام شد.
[2] . این داستان را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، جلد 3، صفحه ی 19 (چاپ بیروت) نقل می كند، ولی به نام ربیع بن زیاد نه علاء بن زیاد؛ و ربیع را معرفی می كند در مواطنی و بعد می گوید: «واما العلاء بن زیاد الذی ذكره الرضی فلا اعرفه و لعل غیری یعرفه. »
[3] . نهج البلاغه ، خطبه ی 207
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۱۷
مستمند و ثروتمند
رسول اكرم صلی اللّه علیه و آله طبق معمول در مجلس خود نشسته بود. یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند. در این بین یكی از مسلمانان- كه مرد فقیر ژنده پوشی بود- از در رسید و طبق سنت اسلامی- كه هركَس در هر مقامی هست، همینكه وارد مجلسی می شود باید ببیند هر كجا جای خالی هست همان جا بنشیند و یك نقطه ی مخصوص را به عنوان اینكه شأن من چنین اقتضا می كند در نظر نگیرد- آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه ای جایی خالی یافت، رفت و آنجا نشست. از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت.
مرد ثروتمند جامه های خود را جمع كرد و خودش را به كناری كشید.🤨
رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت:
«ترسیدی كه چیزی از فقر او به تو بچسبد؟ ! » .
- نه یا رسول اللّه! .
- ترسیدی كه چیزی از ثروت تو به او سرایت كند؟ .
- نه یا رسول اللّه! .
- ترسیدی كه جامه هایت كثیف و آلوده شود؟ .
- نه یا رسول اللّه!
- پس چرا پهلو تهی كردی و خودت را به كناری كشیدی؟ .
- اعتراف می كنم كه اشتباهی مرتكب شدم و خطا كردم. اكنون به جبران این خطا و به كفاره ی این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود كه درباره اش مرتكب اشتباهی شدم ببخشم.
مرد ژنده پوش: «ولی من حاضر نیستم بپذیرم. » .
جمعیت: چرا؟ 🤔
- چون می ترسم روزی مرا هم #غرور بگیرد و با یك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بكنم كه امروز این شخص با من كرد [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . اصول كافی ، جلد 2، باب فضل فقراء المسلمین، صفحه ی 260.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────