📖 داستان راستان
۱۰۱- مهمان قاضی
۱۰۲- حرف بقالها
۱۰۳- پیر و کودکان
۱۰۴- پیام سعد
۱۰۵- دعای مستجاب
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستان_راستان | ۱۰۱
❒ مهمان قاضی
╔═ೋ✿࿐
مردی به عنوان یک مهمان عادی، بر علی علیه السلام وارد شد. روزها در خانه آن حضرت مهمان بود؛ اما او یک مهمان عادی نبود. چیزی در دل داشت که ابتدا اظهار نمیکرد. حقیقت این بود که این مرد اختلاف دعوایی با شخص دیگری داشت و منتظر بود طرف حاضر شود و دعوا در محضر علی علیه السلام طرح گردد. تا روزی خودش پرده برداشت و موضوع اختلاف و محاکمه را عنوان کرد.
علی فرمود:
پس تو فعلا طرف دعوا هستی؟
بلی یا امیرالمؤمنین! خیلی معذرت میخواهم، از امروز دیگر نمیتوانم از تو به عنوان #مهمان پذیرایی کنم؛ زیرا پیغمبر اکرم صلیالله علیه وآله فرموده است:
«هرگاه دعوایی نزد قاضی مطرح است، قاضی حق ندارد یکی از متخاصمین را ضیافت کند، مگر آنکه هر دو طرف با هم در مهمانی حاضر باشند.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . وسائل، ج 3/ ص 395
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۰۲
❒ حرف بقالها
╔═ೋ✿࿐
در زمانی که علی بن موسی الرضا علیه السلام از طرف مأمون به خراسان احضار شده و اجباراً با شرایط خاصی ولایت عهد مأمون را پذیرفته بود، «زیدالنار» برادر امام نیز در خراسان بود.
زید به واسطه داعیهای که داشت و انقلابی که در مدینه برپا کرده بود، مورد خشم و غضب مأمون قرار گرفته بود؛ اما مأمون که آن ایام سیاستش اقتضا میکرد حرمت و حشمت امام رضا علیه السلام را حفظ کند، به خاطر امام از قتل یا حبس برادرش زید صرف نظر کرد.
روزی در یک مجلس عام عده زیادی شرکت داشتند و #امام_رضا علیه السلام برای آنها صحبت میکرد.
از آن سو زید عدهای از اهل مجلس را متوجه خود کرده بود و برای آنها در فضیلت سادات و اولاد پیغمبر و اینکه آنان وضع استثنائی دارند، داد سخن میداد و مرتب میگفت: «ما خانواده چنین، ما خانواده چنان.»
امام متوجه گفتار زید شد.
ناگهان نگاه تند و فریاد «یا زید!» امام، زید و همه اهل مجلس را متوجه کرد.
فرمود: «ای زید! حرفهای بقالهای کوفه باورت آمده و مرتب تحویل مردم میدهی.
اینها چه چیز است که به مردم میگویی؟!
آن که شنیدهای خداوند ذریه فاطمه را از آتش 🔥 جهنم مصون داشته است، مقصود فرزندان بلافصل فاطمه یعنی حسن و حسین و دو خواهر ایشان است.
اگر مطلب اینطور است که تو میگویی و اولاد فاطمه وضع استثنائی دارند و به هر حال آنها اهل نجات و سعادتند، پس تو نزد خدا از پدرت موسی بن جعفر گرامی تری؛ زیرا او در دنیا امر خدا را اطاعت کرد، قائم اللیل و صائم النهار بود، و تو امر خدا را عصیان میکنی، و به قول تو هر دو، مثل هم، اهل نجات و سعادت هستید. پس برد با تو است؛ زیراموسی بن جعفر عمل کرد و سعادتمند شد و تو عمل نکرده و رنج نبرده گنج بردی.
علی بن الحسین #زین_العابدین میگفت: «نیکوکار ما اهل بیت پیغمبر دو برابر اجر دارد و بدکار ما دو برابر عذاب- همانطور که قرآن درباره زنان پیغمبر تصریح کرده سات- زیرا آن کَس از خاندان ما که نیکوکاری میکند در حقیقت دو کار کرده:
- یکی اینکه مانند دیگران کار نیکی کرده،
- دیگر اینکه حیثیت و احترام پیغمبر را حفظ کرده است.
آن کَس هم که گناه میکند دو گناه مرتکب شده:
- یکی اینکه مانند دیگران کار بدی کرده،
- دیگر اینکه آبرو و حیثیت پیغمبر را از بین برده است.».
آنگاه امام رو کرد به حسن بن موسای وشّاء بغدادی- که از اهل عراق بود و در آن وقت در جلسه حضور داشت- و فرمود:
مردم عراق این آیه قرآن را: «انَّه لَیسَ مِنْ اهْلِک انَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صالِحٍ» چگونه قرائت میکنند؟
یا ابن رسول الله! بعضی طبق معمول «انه عملٌ غیرُ صالح»[¹] قرائت میکنند؛ اما بعضی دیگر که باور نمیکنند خداوند پسر پیغمبری را مشمول قهر و غضب خود قرار دهد، آیه را «انه عملُ غیرِ صالح»[²] قرائت میکنند و میگویند او در واقع از نسل نوح نبود؛ خداوند به او گفت: ای نوح! او از نسل تو نیست، اگر از نسل تو میبود من به خاطر تو او را نجات میدادم.»
امام فرمود: «ابدا اینطور نیست! او فرزند حقیقی نوح و از نسل نوح بود. چون بدکار شد و امر خدا را عصیان کرد، پیوند معنویاش با نوح بریده شد.
به نوح گفته شد این فرزند تو ناصالح است، از این رو نمیتواند در ردیف صالحان قرار گیرد. موضوع ما خانواده نیز چنین است. اساس کار، پیوند معنوی و صلاح عمل و اطاعت امر خداست. هرکَس خدا را اطاعت کند از ما اهل بیت است، گو اینکه هیچ گونه نسبت و رابطه نسلی و جسمانی با ما نداشته باشد، و هرکس گنهکار باشد از ما نیست، گو اینکه از اولاد حقیقی و صحیح النسب زهرا باشد. همین خود تو که با ما هیچ گونه نسبتی نداری، اگر نیکوکار و مطیع امر حق باشی از ما هستی.»[³]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . یعنی این فرزند تو فرزندی است ناصالح.
[۲] . یعنی او فرزند آدم بدی است، فرزند تو نیست.
[۳] . بحارالانوار، ج 10/ ص 65
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۰۳
❒ پیر و کودکان
╔═ೋ✿࿐
پیرمردی مشغول وضو بود؛ اما طرز صحیح وضو گرفتن را نمیدانست. امام حسن و امام حسین علیهماالسلام که در آن هنگام طفل بودند، وضو گرفتن پیرمرد را دیدند.
جای تردید نبود، تعلیم مسائل و ارشاد جاهل واجب است، باید وضوی صحیح را به پیرمرد یاد داد؛ اما اگر مستقیما به او گفته شود وضوی تو صحیح نیست، گذشته از اینکه موجب رنجش😔 خاطر او میشود، برای همیشه خاطره تلخی از او خواهد داشت.
بعلاوه از کجا که او این تذکر را برای خود تحقیر تلقی نکند و یکباره روی دنده لجبازی نیفتد و هیچ وقت زیر بار نرود.
این دو طفل اندیشیدند تا به طور غیر مستقیم او را متذکر کنند.
در ابتدا با یکدیگر به مباحثه پرداختند و پیرمرد میشنید.
یکی گفت: «وضوی من از وضوی تو کاملتر است.»
دیگر گفت: «وضوی من از وضوی تو کاملتر است.»
بعد توافق کردند که در حضور پیرمرد هر دو نفر #وضو بگیرند و پیرمرد حکمیّت کند.
طبق قرار عمل کردند و هر دو نفر وضوی صحیح و کاملی جلو چشم پیرمرد گرفتند.
پیرمرد تازه متوجه شد که وضوی صحیح چگونه است، و به فراست مقصود اصلی دو طفل را دریافت و سخت تحت تأثیر محبت بیشائبه و هوش و فطانت آنها قرار گرفت.
گفت: «وضوی شما صحیح و کامل است. من پیرمرد نادان هنوز وضو ساختن را نمیدانم. به حکم محبتی که بر امت جد خود دارید مرا متنبه ساختید. متشکرم.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . بحارالانوار، ج 10/ ص 89
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۰۴
❒ پیام سعد
╔═ೋ✿࿐
ماجرای پرانقلاب و غمانگیز احد به پایان رسید. مسلمانان با آنکه در آغاز کار با یک حمله سنگین و مبارزه جوانمردانه، گروهی از دلاوران مشرکین قریش را به خاک افکندند و آنان را وادار به فرار کردند؛ اما در اثر غفلت و تخلف عدهای از سربازان طولی نکشید که اوضاع برگشت و مسلمانان غافلگیر شدند و گروه زیادی کشته دادند. اگر مقاومت شخص رسول اکرم صلیالله علیه وآله و عده معدودی نبود، کار مسلمانان یکسره شده بود؛ اما آنها در آخر توانستند قوای خود را جمع و جور کنند و جلو شکست نهایی را بگیرند.
چیزی که بیشتر سبب شد مسلمانان روحیه خویش را ببازند، شایعه دروغی بود مبنی بر کشته شدن رسول اکرم صلیالله علیه وآله. این #شایعه روحیه مسلمانان را ضعیف کرد و برعکس به مشرکین قریش جرئت و نیرو بخشید.
ولی قریش همین که فهمیدند این شایعه دروغ است و رسول اکرم صلیالله علیه وآله زنده است، همان مقدار پیروزی را مغتنم شمرده به سوی مکه حرکت کردند. مسلمانان، گروهی کشته شدند و گروهی مجروح روی زمین افتاده بودند و گروه زیادی دهشتزده 😱 پراکنده شده بودند.
جمعیت اندکی نیز در کنار رسول اکرم صلیالله علیه وآله باقی مانده بود. آنها که مجروح 🤕 روی زمین افتاده بودند، و هم آنان که پراکنده شده فرار کرده بودند، هیچ نمیدانستند عاقبت کار به کجا کشیده و آیا رسول اکرم صلیالله علیه وآله شخصا زنده است یا مرده؟
در این میان مردی از مسلمانانِ فراری از کنار یکی از مجروحین به نام سعدبن ربیع- که دوازده زخم کاری برداشته بود- عبور کرد و به او گفت:
«از قراری که شنیدهام پیغمبر کشته شده است!»
سعد گفت:«اما خدای محمد زنده است و هرگز نمیمیرد. تو چرا معطلی و از دین خود دفاع نمیکنی؟
وظیفه ما دفاع از شخص محمد نبود که وقتی کشته شد موضوع منتفی شده باشد، ما از #دین خود دفاع کردیم و این موضوع همیشه باقی است.».
از آن سوی، رسول اکرم صلیالله علیه وآله که اصحاب خود را یاد میکرد، ببیند کی زنده است و کی مرده؟
کی جراحتش قابل معالجه است و کی نیست؟
فرمود: «چه کسی داوطلب میشود اطلاع صحیحی از سعدبن ربیع برای من بیاورد؟»
یکی از انصار گفت:
«من حاضرم».
مرد انصاری رفت و سعد را در میان کشتگان یافت؛ اما هنوز رمقی از حیات در او بود.
به او گفت: «پیغمبر مرا فرستاده خبر تو را برایش ببرم که زندهای یا مرده؟»
سعد گفت: «سلام مرا به پیغمبر برسان و بگو سعد از مردگان است؛ زیرا چند لحظهای بیشتر از زندگی او باقی نمانده است، و بگو سعد گفت: «خداوند به تو بهترین پاداشها که سزاوار یک پیغمبر است بدهد.»
آنگاه گفت این پیام را هم از طرف من به انصار و یاران پیغمبر ابلاغ کن، بگو سعد میگوید: «عذری نزد خدا نخواهید داشت اگر به پیغمبر شما آسیبی برسد و شما جان در بدن داشته باشید.».
هنوز مرد انصاری از کنار سعدبن ربیع دور نشده بود که سعد جان به جان آفرین تسلیم کرد.[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . شرح ابی الحدید 1، جلد 3، چاپ بیروت، صفحه 574؛
› و سیره ابن هشام، ج 2/ ص 94
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۰۵
❒ دعای مستجاب
╔═ೋ✿࿐
خدایا مرا به خاندانم برنگردان!
این جملهای بود که هند، زن عمرو بن الجموح، پس از آنکه شوهرش مسلح شد و برای شرکت در جنگ احد راه افتاد، از زبان شوهرش شنید.
این اولین بار بود که عمرو بن الجموح با مسلمانان در جهاد شرکت میکرد. تا آن وقت شرکت نکرده بود؛ زیرا پایش لنگ بود و اتفاقاً به شدت میلنگید، و مطابق حکم صریح قرآن مجید، بر آدم کور و آدم لنگ و آدم بیمار جهاد واجب نیست[¹].
او هر چند خود شخصا در جهاد شرکت نمیکرد؛ اما چهار شیر پسر داشت که همواره در رکاب رسول اکرم صلیالله علیه وآله حاضر بودند و هیچ کَس گمان نمیکرد و انتظار نداشت که عمرو با عذر شرعی که دارد، خصوصا با فرستادن چهار پسر برومند، سلاح 🗡🛡 برگیرد و به سربازان ملحق شود.
خویشاوندان عمرو، همینکه از تصمیم وی آگاه شدند آمدند مانع شوند، گفتند:
«اولاً تو شرعاً معذوری،
ثانیاً چهار فرزند سرباز دلاور داری که با پیغمبر حرکت کردهاند، لزومی ندارد خودت نیز به سربازی بروی!»
گفت:
«به همان دلیل که فرزندانم آرزوی سعادت ابدی و بهشت جاویدان دارند من هم دارم.
عجب! آنها بروند و به فیض شهادت نائل شوند و من در خانه پیش شماها بمانم؟! ابدا ممکن نیست.»
خویشاوندان عمرو از او دست برنداشتند و دائما یکی پس از دیگری میآمدند که او را منصرف کنند.
عمرو برای خلاصی از دست آنها به خود رسول اکرم صلیالله علیه وآله ملتجی شد.
یا رسول الله! فامیل من میخواهند مرا در خانه حبس کنند و نگذارند در جهاد در راه خدا شرکت کنم. به خدا قسم آرزو دارم با این پای لنگ به بهشت بروم.».
یا عمرو! آخر تو عذر شرعی داری، خدا تو را معذور داشته است، بر تو جهاد واجب نیست.».
یا رسول الله! میدانم، در عین حال که بر من واجب نیست باز هم...».
رسول اکرم صلیالله علیه وآله فرمود: «مانعش نشوید، بگذارید برود، آرزوی #شهادت دارد، شاید خدا نصیبش کند.».
از تماشاییترین صحنههای احد صحنه مبارزه عمرو بن الجموح بود که با پای لنگ، خود را به قلب سپاه دشمن میزد و فریاد میکشید: «آرزوی بهشت دارم.»
یکی از پسران وی نیز پشت سر پدر حرکت میکرد. آنقدر این دو نفر مشتاقانه جنگیدند تا کشته شدند.
پس از خاتمه جنگ بسیاری از زنان مدینه از شهر بیرون آمدند تا از نزدیک از قضایا آگاه گردند، خصوصا که خبرهای وحشتناکی به مدینه رسیده بود.
عایشه همسر پیغمبر یکی از آن زنان بود.
عایشه اندکی که از شهر بیرون رفت، چشمش به هند زن عمرو بن الجموح افتاد در حالی که سه جنازه بر روی شتری گذاشته بود و مهار شتر را به طرف مدینه میکشید. عایشه پرسید:
چه خبر؟
الحمد للَّه پیغمبر سلامت است. ایشان که سالم هستند دیگر غمی نداریم.
خبر دیگر اینکه: «ردَّ اللّٰهُ الذین کفروا بغیظهم» خداوند کفار را در حالی که پر از خشم بودند برگردانید.
این جنازهها از کیست؟
اینها جنازه برادرم و پسرم و شوهرم است.
کجا میبری؟
میبرم به مدینه دفن 🪦 کنم.
هند این را گفت و مهار شتر 🐫 را به طرف مدینه کشید؛ اما شتر به زحمت پشت سر هند راه میرفت و عاقبت خوابید.
عایشه گفت: بار حیوان سنگین است، نمیتواند بکشد.
اینطور نیست. این شتر ما بسیار نیرومند است، معمولا بار دو شتر را به خوبی حمل میکند. باید علت دیگری داشته باشد.
این را گفت و شتر را حرکت داد. تا خواست حیوان را به طرف مدینه ببرد دو مرتبه زانو زد و همینکه روی حیوان را به طرف احد کرد دید به تندی راه افتاد.
هند دید وضع عجیبی است. حیوان حاضر نیست به طرف مدینه برود؛ اما به طرف احد به آسانی و سرعت راه میرود.
با خود گفت شاید رمزی در کار باشد.
↓↓↓
» هند در حالی که مهار شتر 🐫 را میکشید و جنازهها بر روی حیوان بودند، یکسره به احد برگشت و به حضور پیغمبر رسید:
یا رسول الله! ماجرای عجیبی است؛ من این جنازهها را روی حیوان گذاشتهام که به مدینه ببرم و دفن کنم، وقتی که این حیوان را به طرف مدینه میخواهم ببرم از من اطاعت نمیکند؛ اما به طرف احد خوب میآید، چرا؟
آیا شوهرت وقتی که به احد میآمد چیزی گفت؟
یا رسول الله! پس از آنکه راه افتاد این جمله را از او شنیدم: «خدایا مرا به خاندانم برنگردان.».
پس همین است، دعای خالصانه این مرد #شهید مستجاب شده است، خداوند نمیخواهد این جنازه برگردد. در میان شما انصار کسانی یافت میشوند که اگر خدا را به چیزی بخوانند و قسم بدهند، خداوند دعای آنها را مستجاب میکند. شوهر تو عمرو بن المجموح یکی از آن کسان است.
با نظر رسول اکرم صلیالله علیه وآله هر سه نفر را در همان احد دفن کردند. آنگاه رسول اکرم صلیالله علیه وآله رو کرد به هند:
این سه نفر در آن جهان پیش هم خواهند بود.
یا رسول الله! از خداوند بخواه من هم پیش آنها بروم.[²]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . «لیس علی الاعمی حرج، و لا علی الاعرج حرج، و لا علی المریض» - : سوره فتح، آیه 18
[۲] . شرح ابن ابی الحدید، ج 3، چاپ بیروت، ص 566
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
روضه عیادت. بندانی.mp3
3.28M
🔺چه عیادتی...
حجتالاسلام #بندانی_نیشابوری
🏴 #فاطمیه | #ایام_فاطمیه
╭────๛- - - - - ┅╮
│🥀 @Mabaheeth
╰───────────
44.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #روضه | محکم به در خوردی و محکمتر به دیوار😭
با حال مناسب گوش کنید🥀
🎙#حاج_محمود_کریمی
🏴 #فاطمیه
╭────๛- - - - - ┅╮
│🥀 @Mabaheeth
╰───────────
#نهج_البلاغه
#توصیه_های_پدرانه | ۴
📜 متن : أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ وَ قَوِّهِ بِالْیَقِینِ وَ نَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ، ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْیَا وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَ الاَْیَّامِ وَ اعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ، ذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الاَْوَّلِینَ وَ سِرْ فِی دِیَارِهِمْ آثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا، وَ أَیْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا!
فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ، وَ حَلُّوا دِیَارَ الْغُرْبَةِ وَ کَأَنَّکَ عَنْ قَلِیل قَدْ صِرْتَ کَأَحَدِهِمْ.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
🗞️ #ترجمه :
↓↓↓↓↓↓
📄 ... (پسرم) قلب خويش را با #موعظه زنده کن و هواى نفس را با زهد (و بى اعتنايى به زرق و برق دنيا) بميران.
دل را با يقين نيرومند ساز و با #حکمت و دانش نورانى و با ياد مرگ رام نما و آن را به اقرار به فناى دنيا وادار،
با نشان دادن فجايع دنيا، قلب را بينا کن و از هجوم حوادث روزگار و زشتى هاى گردش شب و روز آن را برحذر دار.
اخبار گذشتگان را بر او (بر نفس خود) عرضه نما و مصايبى را که به اقوام قبل از تو رسيده به او يادآورى کن.
در ديار و آثار (ويران شده) آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند، از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند.
هرگاه در وضع آنها بنگرى خواهى ديد که از ميان دوستان خود خارج شدند و در ديار غربت بار انداختند. گويا طولى نمى کشد که تو هم يکى از آنها خواهى شد (و در همان مسير به سوى آنها خواهى شتافت).
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
شرح و تفسیر دل را با اندرز زنده کن امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه، دوازده اندرز مهم که سبب تکامل روح و جان و پیدایش حیات معنوى در انسان است بیان فرموده اند.
نخست مى فرماید: «(پسرم) قلب خویش را با موعظه زنده کن و هواى نفس را با زهد (و بى اعتنایى به زرق و برق دنیا) بمیران.
دل را با یقین نیرومند ساز و با حکمت و دانش نورانى و با یاد مرگ رام نما و آن را به اقرار به فناى دنیا وا دار»; (أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ، وَقَوِّهِ بِالْیَقِینِ، وَنَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ، ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ، وَقَرِّرْهُ(۱) بِالْفَنَاءِ).
امام(علیه السلام) در این شش دستور از احیاى قلب شروع مى کند قلب که در این گونه موارد به معناى روح و عقل و ادراک است تا زنده نشود هیچ قدمى به سوى تکامل و تعالى برداشته نخواهد شد و سیر الى الله در همان جا متوقف مى گردد.
آنچه مایه حیات قلب است موعظه ها و اندرزهایى است که از سوى خداوند در قرآن و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و امام معصوم(علیه السلام) در روایاتشان و همچنین از سوى حوادث روزگار و تاریخ بشر بیان مى شود.
حقیقت موعظه و اندرز، توصیه به نیکى ها و خوبى ها و پرهیز از بدى ها و زشتى هاست که هرگاه با دلایل و شواهد همراه باشد و از دل بر آید و آمیخته با خیرخواهى و دلسوزى باشد بر دل مى نشیند.
جمله «أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ; دل را با زهد بمیران» منظور قلبى است که اسیر هوا و هوس ها باشد.
چنین قلبى باید با زهد بمیرد و حیاتى با موعظه از سر بگیرد.
این تعبیرِ بسیار جالبى است که امام(علیه السلام) نخست به احیاى قلب دستور مى دهد و بعد به اماته و میراندن او; دستور نخستین ناظر به جنبه هاى مثبت عقل و روح و دستور دوم ناظر به جنبه هاى منفى و اسیر بودن عقل در چنگال شهوات است.
در واقع قلب و روح انسان به باغى مى ماند که درختان بارور و بوته هایى از گل هاى رنگارنگ دارد و در عین حال علف هرزه هاى فراوانى در لابه لاى آن درختان به چشم مى خورد.
احیاى این باغ به پرورش دادن آن درختان و بوته هاى گل است و میراندن آن به حذف و نابودى علف هرزه هاى مزاحم است.
بعد از آنکه قلب با موعظه زنده شد و عوامل مزاحم با زهد حذف گردید، نوبت به تقویت آن مى رسد.
امام(علیه السلام) در جمله «وَقَوِّهِ بِالْیَقِینِ» از تقویت آن به یقین سخن مى گوید، یقینى که از مطالعه اسرار آفرینش و یا عبادت و بندگى خدا حاصل مى شود و به دنبال تقویت، به نورانى کردن دل مى پردازد و در جمله «وَنَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ» طریق نورانى ساختن آن را که فزونى علم و دانش است نشان مى دهد.
از آنجا که روح آدمى ممکن است سرکشى کند، راه مهار کردن آن را در پنجمین و ششمین جمله ها «وَذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ وَقَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ» نشان مى دهد، زیرا یاد مرگ و اقرار به فنا، هر انسان سرکش و چموشى را وادار به تسلیم مى کند.
بسیار دیده ایم هنگامى که عزیزى در حادثه اى ناگهانى از دنیا مى رود و افراد زیادى از نیکان و بدان در تشییع و مجالس یادبود او شرکت مى کنند، آثار تذلل و تسلیم در همه چهره ها نمایان است.
ممکن است این تأثیر موقتى باشد; ولى به هر حال نشان مى دهد که ذکر موت و اقرار به فنا اگر ادامه یابد، همواره در مهار کردن نفس سرکش و شهوات نقش اصلى را خواهد داشت.
به دنبال این شش دستور و در تکمیل جمله هاى پنجم و ششم، امام(علیه السلام) چند دستور دیگر مى دهد مى فرماید: «با نشان دادن فجایع دنیا، قلب را بینا کن و از هجوم حوادث روزگار و زشتى هاى گردش شب و روز آن را برحذر دار»; (وَبَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْیَا، وَحَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَفُحْشَ(۲) تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَالاَْیَّامِ).
گاه بر قلب انسان پرده هاى غفلت و هوا و هوس چنان فرو مى افتد که از درک حقایق مربوط به زندگى و سعادت خویش باز مى ماند.
براى کنار زدن این پرده هاى غفلت و بینا ساختن دل، چیزى بهتر از آن نیست که انسان حوادث تلخ دنیا و آفات و بلاها و دگرگونى هاى ناگهانى را که در زندگى قدرتمندان جهان نمونه هاى زیادى از آن دیده مى شود، مورد دقت قرار دهد و بینایى را به دل باز گرداند.
تعبیر به «فَجَائِعَ الدُّنْیَا» اشاره به فجایع مردم دنیاست که همواره دگرگونى هایى را به دنبال دارد، یا اشاره به حوادث تلخى که ناخواسته در زندگى انسان ها رخ مى دهد.
جمله «صَوْلَةَ الدَّهْرِ» با توجّه به اینکه «صَوْلَة» به معناى حمله قاهرانه است، خواه این حمله از سوى حیوان درنده اى باشد یا انسان نیرومندِ ظالم، اشاره به آفات و بلاها و بیمارى ها و ناکامى ها ست که همچون حیوان درنده اى به انسان حمله مى کند در حالى که در مقابل آن قادر به دفاع از خویشتن نیست.
فقره «فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَالاَْیَّامِ» با توجّه به اینکه فحش به معناى هرگونه کار زشت و ناخوشایند است اشاره به این دارد که با گذشت روزها و شب ها دگرگونى هاى ناخوشایندى در زندگى فرد و جوامع بشرى رخ مى دهد و فضاى زندگى را تیره و تار مى سازد.
اگر انسان در این امور دقت کند بر بینایى او نسبت به حقایق این جهان و مسیر صحیح زندگى مى افزاید.
آن گاه امام(علیه السلام) به شرح این مطلب مى پردازد و مى فرماید: «و اخبار گذشتگان را بر او (بر نفس خود) عرضه نما و مصایبى که به اقوام قبل از تو رسیده به او یادآورى کن.
در دیار و آثار (ویران شده) آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند، از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند»; (وَاعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ، وَذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الاَْوَّلِینَ، وَسِرْ فِی دِیَارِهِمْ وَآثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُواعَمَّا انْتَقَلُوا وَأَیْنَ حَلُّوا(۳) وَنَزَلُوا).
این همان چیزى است که قرآن مجید بارها بر آن تأکید نموده از جمله مى فرماید: «(قُلْ سِیرُوا فِى الاَْرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ); بگو در زمین سیر کنید و بنگرید عاقبت کسانى که قبل از شما بودند چگونه بود؟».(۴) نیز مى فرماید: «(أَفَلَمْ یَسیرُوا فِى الاَْرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الاَْبْصارُ وَلکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ); آیا آنان در زمین سیر نکردند تا دلهایى داشته باشند که (حقیقت را) با آن درک کنند; یا گوش هایى که با آن (نداى حق را) بشنوند؟! زیرا (بسیار مى شود که) چشم هاى ظاهر نابینا نمى شود، بلکه دلهایى که در سینه هاست کور مى گردد».(۵) مهم این است که در گوشه و کنار این کره خاکى در بسیارى از شهرها و روستاها آثارى از پیشینیان دیده مى شود; آثارى خاموش که گذشت روزگار آنها را به ویرانى کشیده; ولى در عین خاموشى هزار زبان دارند و با ما سخن مى گویند و سرانجام زندگى دنیا را به همه ما نشان مى دهند بسیارى از مردم به دیدن این آثار مى روند و به آن افتخار مى کنند که این آثار تاریخى نشانگر تمدن پیشین ماست در حالى که اگر از آنها درس عبرت بگیرند سزاوارتر است آن گونه که خاقانى ها از دیدن کاخ کسرى ها چنان درسى آموختند.
امام(علیه السلام) در ادامه این سخن شرح بیشترى بیان کرده مى فرماید: «هرگاه در وضع آنها بنگرى خواهى دید آنها از میان دوستان خود خارج شده در دیار غربت بار انداختند گویا طولى نمى کشد که تو هم یکى از آنها خواهى شد (و در همان مسیر به سوى آنها خواهى شتافت)»; (فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ، وَحَلُّوا دِیَارَ الْغُرْبَةِ، وَکَأَنَّکَ عَنْ قَلِیل قَدْ صِرْتَ کَأَحَدِهِمْ).
آرى در هر چیز تردید کنیم در این حقیقت که همه ما بدون استثنا همان مسیر پیشینیان را خواهیم پیمود، تردید نخواهیم کرد.
روزى فرا مى رسد که با همسر ، فرزند، دوستان، اموال، مقامات و وسایل زندگى وداع خواهیم گفت، همه را مى گذاریم و مى رویم.
نکته ها ۱.
حیات و آبادى قلب امام(علیه السلام) در آغاز این فقره به احیاى قلب به وسیله موعظه اشاره فرموده و در فراز قبل به عمران و آبادى قلب.
به یقین منظور از قلب در این عبارات و امثال آن، آن عضو مخصوصى نیست که در درون سینه است و کارش ایجاد گردش خون در تمام اعضاست، بلکه منظور آن روح و عقل آدمى است همان گونه که در منابع لغت نیز آمده است.
اما این روح انسانى است که باید به وسیله موعظه و تقوا، احیا و آباد شود، زیرا مى دانیم انسان داراى سه روح و گاه چهار روح است: روح نباتى که اثرش نمو جسم و تغذیه و تکثیر مثل است و روح حیوانى که افزون بر آن اثرش حس و حرکت است; ناخن و موى انسان فقط روح نباتى دارد به همین دلیل با چیدن آن هیچ احساسى به انسان دست نمى دهد; ولى گوشت و ماهیچه او علاوه بر روح نباتى، روح حیوانى نیز دارد و کمترین آسیب به آن، انسان را ناراحت مى کند.
اما روح انسانى که اثر بارز آن درک و شعور و ابتکار و خلاقیت و تجزیه و تحلیل مسائل مختلف است، حقیقتى است اضافه بر روح نباتى و حیوانى.
البتّه افرادى هستند که روح چهارمى نیز دارند که از آن به روح القدس تعبیر مى شود.
حقایقى را درک مى کنند که افراد عادى از آن بى خبرند (روح القدس گاهى اشاره به جبرئیل است و گاهى به فرشته اعظم از او) تعبیرى که در بعضى روایات به «روح الایمان» است، شاید اشاره به همین مرتبه عالى روح انسانى باشد.
در حدیث از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إذا زَنَى الرَّجُلُ فارَقَهُ رُوحُ الإیمانِ; هنگامى که کسى زنا کند روح ایمان از او جدا مى شود (مگر اینکه توبه کند و جبران نماید)».(۶) در بعضى از روایات روح القدس مرتبه بالاترى از روح ایمان شمرده شده و تعبیر به ارواح پنج گانه در آن آمده است.(۷) سخن در روح انسانى است که گاه به اندازه اى قوى مى شود که همه وجود انسان را روشن مى سازد و گاه به قدرى ضعیف مى گردد که به آن مرده مى گویند.
امام حسن مجتبى(علیه السلام) مى فرماید: «التَّفَکُّرُ حَیَاةُ قَلْبِ الْبَصِیرِ; تفکر موجب زنده شدن قلب بیناست».(۸) در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «عَلَیْکُمْ بِالْفِکْرِ فَإِنَّهُ حَیَاةُ قَلْبِ الْبَصِیرِ وَمَفَاتِیحُ أَبْوَابِ الحِکْمَةِ; بر شما باد به اندیشیدن که موجب حیاة قلبِ بینا مى شود و کلید درهاى دانش است».(۹) در مقابل آن از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: «أَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقَلْبَ: الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ وَکَثْرَةُ مُنَاقَشَةِ النِّسَاءِ یَعْنِی مُحَادَثَتَهُنَّ وَمُمَارَاةُ الاَْحْمَقِ...
وَمُجَالَسَةُ الْمَوْتَى فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللهِ وَمَا الْمَوْتَى قَالَ کُلُّ غَنِیّ مُتْرَف; چهار چیز است که قلب را مى میراند: تکرار گناه و گفتگوى زیاد با زنان (بى بند و بار) و جدال و جر و بحث با افراد احمق و همنشینى با مردگان.
کسى سؤال کرد اى رسول خدا منظور از مردگان در اینجا چیست؟ فرمود: ثروتمندان خوش گذران و مست ثروت».(۱۰) نیز در روایات از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «لِقاءُ أهْلِ الْمَعْرِفَةِ عِمارَةُ الْقُلُوبِ وَمُسْتَفادُ الْحِکْمَةِ; ملاقات با اهل معرفت سبب آبادى دل ها و به دست آوردن دانش است»(۱۱) و در تعبیر دیگر فرمود: «عِمارَةُ الْقُلُوبِ فى مُعاشَرَةَ ذَوِى الْعُقُولِ; آبادى دل ها در معاشرت با خردمندان است».(۱۲) البتّه همان گونه که در روایات بالا آمده، قلب انسان گاه به صورت ویرانه یا بیمار در مى آید و گاه به کلى از دست مى رود و شایسته نام مرده مى شود.
امام(علیه السلام)در وصیّت نامه بالا هم سفارش به احیاى قلب کرده است و هم عمران و آبادى آن.
ذکر خدا سبب آبادى قلب و موعظه وسیله احیاى آن است.
۲.
واعظان و اندرزگویان بى شمار هنگامى که سخن از واعظ به میان مى آید، ذهن همه متوجه انسان فرهیخته و استادى روشن بین و مردى با تقوا مى شود که با استفاده از آیات قرآن مجید و روایات معصومین و تجارب و مطالعاتى که داشته به دیگران اندرز مى دهد.
در حالى که در روایات، از واعظان دیگرى غیر از آن نیز نام برده شده است; از جمله حوادث تلخ و ناگوار دنیا و دگرگونى جهان که امام(علیه السلام) در ادامه گفتار «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ» به آن اشاره فرموده اند.
پندهاى دیگر، تاریخ پیشینیان، قصرهاى ویران شده، قبرهاى خاموش و دیار متروک آنهاست که با زبان بى زبانى هزار گونه اندرز دارند و امام(علیه السلام) در ادامه همین سخن به آن اشاره فرموده است.
واعظ دیگرى که در سخن دیگرى از امام(علیه السلام) (خطبه ۱۸۸) آمده، جسم بى جان مردگان است مى فرماید: «فَکَفَى وَاعِظاً بِمَوْتَى عَایَنْتُمُوهُمْ حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ غَیْرَ رَاکِبین; مردگانى که به سوى قبرهایشان بدون اختیار مى برند براى پند و اندرز شما کافى هستند».(۱۳) اندرزگوى دیگرى که در کلمات قصار امام(علیه السلام) آمده واعظ درونى; یعنى همان وجدان بیدار آدمى است مى فرماید: «وَمَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللهِ حَافِظٌ; کسى که از درون وجود خود واعظى داشته باشد خداوند حافظ و نگهبانى براى او قرار مى دهد»(۱۴) این واعظ نفسانى همان است که قرآن در سوره شمس به آن اشاره کرده مى فرماید: «(وَنَفْس وَما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها); و قسم به روح آدمى و آن کس که آن را (آفریده و) موزون ساخته سپس فجور و تقوا (شر و خیرش) را به او الهام کرده است».(۱۵) واعظ دیگر همان است که امام کاظم(علیه السلام) در برابر هارون الرشید بیان کرد آن گاه که هارون از امام(علیه السلام) تقاضاى موعظه کرد آن حضرت در بیانى کوتاه و پر معنا فرمود: «ما مِنْ شَیْء تَراهُ عَیْنَیْکِ إلاّ وَفیهِ مَوْعِظَةٌ; هیچ چیزى را چشمت نمى بیند جز آنکه در آن موعظه اى است».(۱۶) یعنى ستارگانِ فروزان آسمان، خورشید و ماه درخشان، قامت خمیده پیران، موى سپید سالخوردگان، برگ هاى خشکیده درختان در فصل خزان، قبرهاى خاموش مردگان و قصرهاى ویران شده شاهان هر یک با زبان بى زبانى درسى از عبرت مى آموزند.