#خاطرات | يادداشت بردارى 📝
زمان شاه به ملاقات يكى از علماى قم كه در زندان بود رفتم، از پشت ميلههاى زندان از ايشان تقاضا كردم مرا نصيحتى بفرمايند. ايشان هر چه فكر كرد چيزى به يادش نيامد، اصرار كردم فرمود:
از همين ناتوانى من الهام بگير و دانستنىهاى خود را يادداشت كن.
📒 از اينجا كه رفتی تعدادى دفتر تهيه كن و به صورت موضوعى مطالب خود را در دفترها يادداشت كن. من نيز چنين كردم.
اين #موعظه در موفقيّت من بسيار مؤثّر بود.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | عاقبت خسيس
تاجرى تهرانى منشى متدينى داشت.
ساعتهاى آخر عمر تاجر رسيده بود. منشى از روى دلسوزى حضرت آيتاللّه العظمى خوانسارى را بر بالين تاجر آورد تا بلكه نفَسش اثر كند و خوش عاقبت بميرد.
آيتاللّه خوانسارى هرچه پيرمرد را #موعظه كرد و فرمود: در آستانۀ #مرگ هستى اين همه سرمايه دارى، اين همه فقير و محروم چشم انتظارند، كارى براى خودت بكن. تاجر گفت: آقا هركارى مىكنم نمىتوانم از پول دل بكنم.
آيتاللّه خوانسارى هنوز از منزل آن شخص بيرون نرفته بود كه تاجر مُرد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | استفاده از فرصت
عالمى را براى نماز ميت دعوت كرده بودند.
پرسيد: ميت زن است يا مرد؟ گفتند: مرد.
دستور داد بندهاى كفن را باز كردند، آنگاه رو كرد به بستگان و آشنايان و گفت: خوب نگاه كنيد! چشمهاى او نمىبيند، شما كه چشمتان مىبيند #خيانت نكنيد.
ببينيد زبانش بسته است، شما كه مىتوانيد حرف بزنيد ناحق نگوئيد.
گوشهاى او نمىشنود، شما كه مىتوانيد بشنويد صداى حرام گوش نكنيد.
آرى آن چند لحظه #موعظه، از ساعتها پند روى منبر اثرش بيشتر بود.
https://eitaa.com/mabaheeth/93662
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
🗞️ #ترجمه :
↓↓↓↓↓↓
📄 ... (پسرم) قلب خويش را با #موعظه زنده کن و هواى نفس را با زهد (و بى اعتنايى به زرق و برق دنيا) بميران.
دل را با يقين نيرومند ساز و با #حکمت و دانش نورانى و با ياد مرگ رام نما و آن را به اقرار به فناى دنيا وادار،
با نشان دادن فجايع دنيا، قلب را بينا کن و از هجوم حوادث روزگار و زشتى هاى گردش شب و روز آن را برحذر دار.
اخبار گذشتگان را بر او (بر نفس خود) عرضه نما و مصايبى را که به اقوام قبل از تو رسيده به او يادآورى کن.
در ديار و آثار (ويران شده) آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند، از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند.
هرگاه در وضع آنها بنگرى خواهى ديد که از ميان دوستان خود خارج شدند و در ديار غربت بار انداختند. گويا طولى نمى کشد که تو هم يکى از آنها خواهى شد (و در همان مسير به سوى آنها خواهى شتافت).
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۱۸
❒ هشام و طاووس یمانی
╔═ೋ✿࿐
هشام بن عبد الملک، خلیفه اموی، در ایام خلافت خود به قصد حج وارد مکه شد. دستور داد یکی از کسانی که زمان رسول خدا را درک کرده و به شرف مصاحبت آن حضرت نائل شده است حاضر کنند تا از او راجع به آن عصر و آن روزگاران سؤالاتی بکند.
به او گفتند از اصحاب رسول خدا کسی باقی نمانده است و همه درگذشتهاند.
هشام گفت: «پس یکی از تابعین[¹] را حاضر کنید تا از محضرش استفاده کنیم.»
طاووس یمانی را حاضر کردند.
طاووس وقتی که وارد شد، کفش 👞 خود را جلو روی هشام، روی فرش، از پای خود درآورد.
وقتی هم که سلام کرد برخلاف معمول که هرکَس سلام میکرد میگفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین، طاووس به السلام علیک قناعت کرد و جمله «یا امیرالمؤمنین» را به زبان نیاورد. بعلاوه فوراً در مقابل هشام نشست و منتظر اجازه نشستن نشد و حال آنکه معمولا در حضور خلیفه میایستادند تا اینکه خود مقام خلافت اجازه نشستن بدهد. از همه بالاتر اینکه طاووس به عنوان احوالپرسی گفت:
«هشام! حالت چطور است؟»
رفتار و کردار طاووس، هشام را سخت خشمناک 😡 ساخت، رو کرد به او و گفت:
«این چه کاری است که تو در حضور من کردی؟»
چه کردم؟
چه کردهای؟!! چرا کفشهایت را در حضور من درآوردی؟
چرا مرا به عنوان امیرالمؤمنین خطاب نکردی؟
چرا بدون اجازه من در حضور من نشستی؟
چرا این گونه توهین آمیز از من احوالپرسی کردی؟
اما اینکه کفشها را در حضور تو درآوردم، برای این بود که من روزی پنج بار در حضور خداوند عزت درمیآورم و او از این جهت بر من خشم نمیگیرد.
اما اینکه تو را به عنوان امیر همه مؤمنان نخواندم، چون واقعاً تو امیر همه مؤمنان نیستی، بسیاری از اهل ایمان از امارت و حکومت تو ناراضیاند.
اما اینکه تو را به نام خودت خواندم؛ زیرا خداوند پیغمبران خود را به نام میخواند و در قرآن از آنها به «یا داود» و «یا یحیی» و «یا عیسی» یاد میکند و این کار توهینی به مقام انبیا تلقی نمیشود.
برعکس، خداوند ابولهب را با کنیه- نه به نام- یاد کرده است.
و اما اینکه گفتی چرا در حضور تو پیش از اجازه نشستم، برای اینکه از #امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب شنیدم که فرمود: «اگر میخواهی مردی از اهل آتش 🔥 را ببینی، نظر کن به کسی که خودش نشسته است و مردم در اطراف او ایستادهاند.»
سخن طاووس که به اینجا رسید، هشام گفت:
«ای طاووس! مرا #موعظه کن.»
طاووس گفت:
«از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیهماالسلام) شنیدم که در جهنم مارها 🐍 و عقربهایی 🦀 است بس بزرگ. آن مار و عقربها مأمور گزیدن امیری هستند که با مردم به عدالت رفتار نمیکند.».
طاووس این را گفت و از جا حرکت کرد و به سرعت بیرون رفت[²]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . تابعین به کسانی گویند که به شرف مصاحبت پیغمبر اکرم صلیالله علیه وآله نائل نشدهاند ولی صحبت اصحاب پیغمبر را درک کردهاند.
[۲] . سفینة البحار، ماده «طوس»
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
✍ مؤلف گوید که تصدیق می کند این حکایت را، این خبر که «شیخ صدوق» در اول «اَمالی» روایات کرده و مُلَخّصَش آنست که «قِیْس بن عاصم مِنقَری» با جماعتی از بنی تمیم خدمت حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم رسیدند و از آن حضرت #موعظه نافعه خواستند. آن حضرت ایشان را موعظه فرمود به کلمات خویش، از جمله فرمود:
ای قیس چاره ای نیست از برای تو از قرینی که دفن شود با تو، و او زنده است و دفن می شوی تو با او و تو مرده ای؛ پس اگر او کریم باشد گرامی خواهد داشت تو را، و اگر لئیم باشد وا خواهد گذاشت تو را، و محشور نخواهی شد مگر با او، و مبعوث نشوی مگر با او، و سؤال کرده نخواهی شد مگر از او؛ پس قرار مده آن را مگر صالح؛ زیرا که اگر صالح باشد اُنس خواهی گرفت با او و اگر فاسد باشد وحشت 😱 نخواهی نمود مگر از او، و او عملِ تو است.
قیس عرض کرد: یا نَبِیَّ اللَّه! دوست داشتم که این موعظه به نظم آورده شود تا ما افتخار کنیم به آن بر هر که نزدیک ماست از عرب و هم آن را ذخیره می کردیم.
آن جناب فرستاد حسّان بن ثابت - شاعر - را حاضر کنند که به نظم آورد آن را.
صَلصالِ بنِ دَلهَمس حاضر بود و به نظم درآورد آن را، پیش از آنکه حَسّان بیاید و گفت:
تَخَیَّرْ خَلیطاً مِنْ فِعالِکَ اِنَّما
قَرینُ الْفَتی فِی الْقَبْرِ ما کانَ یَفْعَلُ
وَ لابُدَّ بَعدَ الْمَوتِ مِنْ اَنْ تُعِدَّهُ
لِیَوْمٍ یُنادَی الْمَرْءُ فیهِ فَیُقْبِلُ
فاِن کنتَ مشغُولاً بِشَیْءٍ فَلا تَکُنْ
بِغَیْرِ الَّذی یَرْضی بِهِ اللَّهُ تَشْغَلُ
فَلَنْ یَصْحَبَ الْاِنْسانَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِه
وَ مِنْ قَبْلِه اِلاَّ الّذی کانَ یَعْمَلُ
اَلا اِنَّمَا الاِنْسانُ ضَیفٌ لِاَهْلِه
یُقیمُ قَلیلاً بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَرْحَلُ
[از کارهای خود، دوستی انتخاب کن. همانا همنشین شخص در قبر عمل اوست و چاره ای نیست پس از مرگ از اینکه آماده کنی آن را برای روزی که انسان را ندا می کنند و او می آید. اگر به کاری مشغول هستی جز به آنچه خشنودی خدا در آن است مشغول نباش.
هرگز پس از مرگ و قبل از آن جز عملِ انسان، مُصاحِبِ او نخواهد بود، آگاه باش انسان مهمان خویشان خود است و مدتی کم بین آنها مانده سپس کوچ می کند(۱).]
شیخ صدوق رحمه الله از #حضرت_صادق علیه السلام روایت کرده که حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: حضرت عیسی بن مریم علیه السلام گذشت به قبری 🪦 که صاحب آن قبر را عذاب می کردند.
پس از یکسال، دیگر باره حضرت عیسی (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) از آنجا عبور کرد، دید عذاب از صاحب آن قبر برداشته شده.
پس گفت: ای پروردگار من! من گذشتم به این قبر در سال گذشته، دیدم صاحبش در عذاب بود و امسال که بر او گذشتم می بینم عذاب از او برداشته شده؟ پس وحی رسید به عیسی علیه السلام که یا روح اللَّه! از برای صاحب این قبر فرزند صالحی بود که به حدّ بلوغ رسید، پس راهی را اصلاح و درست کرد و یتیمی را پناه و جای داد؛ پس من آمرزیدم او را به سبب این عمل که فرزندش بجا آورد.(۲)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- امالی شیخ صدوق، مجلس اول، ص ۵۰، ح ۴.
۲- امالی شیخ صدوق، مجلس ۷۷، ص ۶۰۳، ح ۸
╚═ ✧ ༅࿐✾ ✦ ✾࿐༅✧══
مطلب بعد؛
» فصل چهارم
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۶۷ - حسابی عجیب
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مرحوم آقا میرزا مهدی خلوصی رحمة اللّه علیه که قریب بیست سال توفیق رفاقت با ایشان نصیب شده بود نقل کرد که در زمان عالم عامل و زاهد عابد آقای میرزا محمد حسین یزدی ( که در ۲۸ ربیع الاول ۱۳۰۷ مرحوم شدند و در قبرستان غربی حافظیه مدفون گردیدند) در باغ حکومتی، مجلس ضیافت و جشن مفصلی برپا شده و در آن مجلس جمعی از تجار که در آن زمان لباس روحانیت پوشیده بودند دعوت داشتند و در آن مجلس انواع فسق و فجور که از آن جمله نواختن مطرب کلیمی بود فراهم کرده بودند.
تفصیل مجلس مزبور را خدمت مرحوم میرزا خبر آوردند.
ایشان سخت ناراحت و بی قرار شد و روز جمعه در مسجد وکیل پس از نماز عصر به منبر رفته و گریه بسیاری نمود و پس از ذکر چند جمله #موعظه فرمود:
ای تجاری که فُجّار شُدید! شما همیشه پشت سر علما و روحانیون بودید!
در مجلس فسقی که آشکارا محرمات الهی را مرتکب می شدند رفتید و به جای اینکه آنها را نهی کنید با آنها شرکت نمودید؟
جگر مرا سوراخ کردید، دل مرا آتش❤️🔥 زدید و خون من گردن شماست.
پس از منبر به زیر آمد و به خانه تشریف برد.
شب برای نماز جماعت حاضر نشد؛ به خانهاش رفتیم احوالش را پرسیدیم، گفتند میرزا در بستر افتاده است و خلاصه روز به روز تب، شدیدتر می شد به طوری که اطبا از معالجه اش اظهار عجز نمودند و گفتند باید تغییر آب و هوا دهد.
ایشان را در باغ سالاری بردند (نزدیک قبرستان دارالسلام).
در همان اوقات یک نفر هندی به شیراز آمده بود و مشهور شد که حساب او درست است و هرچه خبر می دهد واقع می شود، تصادفاً روزی از جلو مغازه ما گذشت.
پدرم ( مرحوم حاج عبدالوهاب ) گفت او را بیاور تا از او حالات میرزا را تحقیق کنیم ببینیم حالش چگونه خواهد شد.
من رفتم آن هندی را داخل مغازه آوردم.
پدرم برای آنکه امر میرزا پنهان بماند و فاش نشود اسم میرزا را نیاورد و گفت من مال التجاره دارم می خواهم بدانم آیا قرانی ندارد و به سلامت می رسد؟
و شما از روی جفر یا رمل یا هر راهی که داری مرا خبر کن و مزدت را هم هرچه باشد می دهم.
این مطلب را در ظاهر گفت ولی در باطن قصد نمود که آیا میرزا از این مرض خوب می شود یا نه ؟
پس آن هندی مدت زیادی حسابهایی می کرد و ساکت و به حالت حیرت بود.
پدرم گفت اگر می فهمی بگو و گرنه خودت و ما را معطل نکن و به سلامت برو.
هندی گفت حساب من درست است و خطایی ندارد لکن تو مرا گیج کرده ای و متحیر ساخته ای؛ زیرا آنچه در دل نیّت کردی که بدانی غیر از آنچه به زبان گفتی می باشد.
پدرم گفت مگر من چه نیّت کرده ام؟
هندی گفت الان زاهدترین خلق روی کره زمین مریض است و تو می خواهی بدانی عاقبت مرض او چیست؟
به تو بگویم این شخص خوب شدنی نیست و سر شش ماه می میرد.
پدرم آشفته شد و برای اینکه مطلب فاش نشود سخت منکر گردید و مبلغی به هندی داد و او را روانه نمود و بالأخره سر شش ماه هم میرزا به جوار رحمت حق رفت.
به مناسبت این داستان دو مطلب مهم تذکر داده می شود :