#خاطرات | خيانت مايۀ بىارزش شدن
از مرحوم سيد مرتضى پرسيدند: چرا براى سرقت يك چهارم مثقال طلا، چهار انگشت را قطع مىكنند؟ فرمود: دست وقتى ارزش دارد كه خائن نباشد، دستى كه خائن شد بايد فداى يك مثقال طلا شود.
تا #خيانت نكردهاى چهار انگشت تو ٤٠٠ مثقال طلا ارزش دارد. لذا ديۀ انگشتان ٤٠٠ مثقال طلاست؛ امّا همين كه خيانت كرد، ٤٠٠ مثقال فداى يك چهارم مثقال مىشود.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | استفاده از فرصت
عالمى را براى نماز ميت دعوت كرده بودند.
پرسيد: ميت زن است يا مرد؟ گفتند: مرد.
دستور داد بندهاى كفن را باز كردند، آنگاه رو كرد به بستگان و آشنايان و گفت: خوب نگاه كنيد! چشمهاى او نمىبيند، شما كه چشمتان مىبيند #خيانت نكنيد.
ببينيد زبانش بسته است، شما كه مىتوانيد حرف بزنيد ناحق نگوئيد.
گوشهاى او نمىشنود، شما كه مىتوانيد بشنويد صداى حرام گوش نكنيد.
آرى آن چند لحظه #موعظه، از ساعتها پند روى منبر اثرش بيشتر بود.
https://eitaa.com/mabaheeth/93662
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
ترجمه : بايد دورترين رعايا نسبت به تو و مبغوض ترين آنها در نزد تو کسانى باشند که بيشتر در جستجوى عيوب مردمند؛ زيرا در (غالب) مردم عيوبى وجود دارد (که از نظرها پنهان است و) والى از همه سزاوارتر است که آنها را بپوشاند.
بنابراين لازم است عيوبى را که بر تو پنهان است آشکار نسازى.
وظيفه تو تنها اين است که آنچه را بر تو ظاهر گشته اصلاح کنى و آنچه از تو مخفى مانده خدا درباره آن داورى مى کند.
تا آنجا که در توان دارى عيب پوشى کن تا خدا عيوب تو را که دوست دارى از رعيتت پنهان باشد، بپوشاند. عقده آنها را که کينه دارند (با برخورد خوب و محبّت آميز) بگشا و اسباب عداوت و دشمنى را درباره خود قطع نما.
از آنچه براى تو روشن نيست #تغافل کن و در تصديق سخن چينان شتاب مکن؛ زيرا سخن چين #خيانت پيشه است، هرچند در لباس ناصحان ظاهر شود.
پاورقی :
۱ . «أشْنأهم» از ريشه «شَنْأ» بر وزن «شمع» به معناى کينه و عداوت گرفته شده است.
۲ . بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۳۰.
۳ . حجرات، آيه ۱۲.
۴ . کنزالعمال، ح ۶۳۹۲.
۵ . بحارالانوار، ج ۷۲، ۲۱۳، ح ۴.
۶ . «حِقْد» به معناى کينه و عداوتى است که در قلب نهفته شده و در انتظار فرصت براى ظهور و بروز است.
۷ . «وِتْر» بر وزن «فکر» و «وَتْر» بر وزن «سطر» هر دو به معناى مفرد و تنها بودن است. از آنجا که هرگاه کسى کشته شود بازماندگان او تنها مى مانند و طبعاً کينه او را به دل مى گيرند اين واژه به معناى کينه و عداوت نيز به کار مى رود و در جمله بالا همين معنا مراد است.
۸ . «تَغابَ» فعل امر است از ريشه «تغابى» به معناى تغافل از ماده «غِباوَة» به معناى جهل و بى خبرى گرفته شده گويى کسى که خود را به فراموشى و تغافل مى زند از آن امر، جاهل و بى خبر است.
۹ . «يضح» از ريشه «وضوح» به معناى روشن شدن چيزى است.
۱۰ . «سَاع» از ريشه «سعى» در اصل به معناى هرگونه تلاش و کوشش است; ولى در اين گونه موارد به کسى گفته مى شود که سعى در سخن چينى و عيب جويى افراد دارد.
۱۱ . «غاشّ» به معناى خائن و بدخواه است از ريشه «غِشّ» به معناى #خيانت و بدخواهى گرفته شده است.
۱۲ . کافى، ج ۲، ص ۳۶۹، ح ۱.
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
۱۲/۲ ...
از این رو امام در ادامه این سخن مى فرماید: «زیرا آنها کانون کرامت و شاخه هاى نیکى و شایستگى هستند»; (فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ(۵) مِنَ الْکَرَمِ، وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ).
تعبیر به «عُرْف» به همه انواع نیکى ها اشاره دارد.
این واژه از ماده عرفان و #معرفت گرفته شده و به معناى معروف و شناخته شده مى آید.
از آنجا که نیکى ها و خوبى ها براى روح و عقل انسان امورى شناخته شده هستند از آن تعبیر به عرف یا معروف مى شود و به عکس زشتى ها و بدى ها که با روح پاک انسان سنخیت ندارند امورى ناشناخته و منکَر محسوب مى شوند.
امام(علیه السلام) در این عبارت مى فرماید: کسانى که واجد آن صفات هشت گانه باشند، کانونى از شخصیت و کرم و شعبه هایى از صفات برجسته انسانى هستند.
آن گاه امام بعد از ذکر این اوصاف مهم و برجسته، براى فرماندهان لشکر چهار دستور درباره طرز رفتار با آنان صادر مى کند.
نخست مى فرماید: «سپس کارها (و مشکلات و نیازهاى) آنها را بررسى کن آن گونه که پدر و مادر از فرزندشان تفقد مى کنند»; (ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا یَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا).
به این ترتیب فرمانده لشکر نسبت به فرماندهانِ جزء بلکه نسبت به همه لشکر باید همچون پدر و مادر دلسوز، پر محبّت و جستجوگر درباره نیازهایشان باشد و پیوند عاطفى محکمى با آنها برقرار سازد که سبب وفادارى آنها به فرمانده و پایدارى آنان در میدان جنگ شود.
در دستور دوم مى افزاید: «هرگز نباید چیزى که آنها را به وسیله آن تقویت کرده اى در نظر تو بزرگ آید»; (وَلاَ یَتَفَاقَمَنَّ(۶) فِی نَفْسِکَ شَیْءٌ قَوَّیْتَهُمْ بِهِ).
اشاره به اینکه هر اندازه خدمات تو بزرگ باشد باز هم آن را کوچک بشمُر و در فکر بهتر از آن باش.
در دستور سوم مى فرماید: «و نیز نباید لطف و محبّتى را که درباره آنها ابراز مى دارى، هرچند کوچک باشد حقیر بشمرى»; (وَ لاَ تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ(۷) بِهِ وَ إِنْ قَلَّ).
آن گاه امام(علیه السلام) دلیلى براى این گفتار خود (رسیدگى به امور کلى و جزئى فرماندهان لشکر و سپاه) ذکر کرده و مى فرماید: «این امر آنها را به خیرخواهى و حسن ظن به تو وادار مى کند (و پیوندهاى عاطفى را محکم مى سازد)»; (فَإِنَّهُ دَاعِیَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ النَّصِیحَةِ لَکَ، وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِکَ).
در چهارمین دستور مى فرماید: «هرگز تفقّد و تلاش براى اصلاح امور کوچکِ آنها را به سبب تکیه کردن بر اصلاح امور کلى آنها رها مساز؛ زیرا رفع نیازهاى کوچک براى خود جایگاهى دارد که از آن بهره مند مى شوند همان گونه که رفع نیازهاى مهم موقعیتى دارد که از آن بى نیاز نخواهند بود»; (وَ لاَ تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِیفِ أُمُورِهِمُ اتِّکَالاً عَلَى جَسِیمِهَا، فَإِنَّ لِلْیَسِیرِ مِنْ لُطْفِکَ مَوْضِعاً یَنْتَفِعُونَ بِهِ، وَ لِلْجَسِیمِ مَوْقِعاً لاَ یَسْتَغْنُونَ عَنْهُ).
این نکته کاملا شایان دقت است که فرماندهان، بلکه تمام مدیران جامعه نباید از امور کوچک و بزرگ غافل شوند یا اینکه تنها به امور سرنوشت ساز و نیازهاى مهم و برجسته جامعه بپردازند؛ بلکه هر کدام را در جایگاه خود ببینند؛ زیرا گاه مى شود فراموش کردن امور فرعى به همان اندازه آسیب مى رساند که فراموش کردن امور کلى سبب مى شود.
نکته جالب دیگر اینکه در تمام بحث هاى گذشته، امام به جاى پرداختن به اهمّیّت آموزش هاى نظامى و مسائل مربوط به سلاح، به امور معنوى و جنبه هاى روحى فرماندهان سپاه مى پردازد، چون آنچه سبب پیروزى است، این امور است؛ هرچند امور دیگر نیز جایگاه خود را دارد.
در دنیاى امروز کمتر دیده مى شود که براى انتخاب فرماندهان و مدیران جامعه به سراغ ویژگى هاى خانوادگى و صفات معنوى و سخاوت و پاکدامنى و تقواى آنها بروند.
به همین دلیل بسیار دیده شده که #خیانت هاى بزرگ از سوى همین مدیران صورت مى گیرد.
📄 ... سپس در امور مربوط به کارگزارانت دقّت کن و آنها را با آزمون و امتحان و نه از روى «تمايلات شخصى» و «استبداد و خودرأيى» به کار گير؛ زيرا اين دو کانونى از شعب ظلم و خيانت اند.
از ميان آنها افرادى را برگزين که داراى تجربه و پاکى روح باشند،
از خانواده هاى صالح و پيشگام و باسابقه در اسلام؛ زيرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنان پاک تر و توجّه آنها به موارد طمع کمتر و در سنجش عواقب کارها بيناترند.
آن گاه روزى آنها را فراوان کن (و حقوق کافى به آنها بده) زيرا اين کار سبب تقويت آنها در اصلاح خويشتن مى شود و ايشان را از خيانت در اموالى که زير نظرشان است بى نياز مى سازد و اضافه بر اين حجّتى در برابر آنهاست اگر از دستورات تو سرپيچى کنند يا در امانت تو خيانت ورزند.
سپس با فرستادن مأموران مخفىِ راستگو و وفادار کارهاى آنان را تحت نظر بگير؛ زيرا بازرسى مداومِ پنهانى سبب تشويق آنها به امانت دارى و مدارا کردن به زيردستان و مراقبت از معاونان مى شود.
و هرگاه يکى از آنها (از کارگزاران تو) دست به سوى #خيانت دراز کند و مأموران مخفى ات متفقاً نزد تو بر ضد او گزارش دهند به همين مقدار به عنوان گواه و شاهد قناعت کن و مجازاتِ بدنى را در حق او روا دار و به مقدارى که در کار خود خيانت کرده کيفر ده سپس (از نظر روانى نيز او را مجازات کن و) وى را در مقام خوارى بنشان و داغ خيانت را بر او نه و قلاده اتهام تهمت را به گردنش بيفکن (و او را چنان معرفى کن که #عبرت ديگران گردد).
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
۱۶/۱
🏷 مراقبت دقیق از کارگزاران امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه به مطلب مهم دیگرى; یعنى بیان صفات کارگزاران حکومت مى پردازد و مى فرماید: «سپس در امور مربوط به کارگزارنت دقت کن و آنها را با آزمون و امتحان و نه از روى «تمایلات شخصى» و «استبداد و خودرأیى» به کار گیر؛ زیرا این دو کانونى از شعب ظلم و #خیانت اند»; (ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَ لاَ تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً(۱) وَ أَثَرَةً(۲)، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَ الْخِیَانَةِ).
← شک نیست که زمامداران بدون همکارى کارگزارانشان نمى توانند کارى انجام دهند.
چنانچه این کارگزاران افرادى صالح و سالم باشند، امور مملکت بر محور صحیح مى چرخد وگرنه در همه جا فساد و ظلم و جور آشکار مى گردد.
امام در اینجا معیار انتخاب آنها را آزمایش و امتحان قرار داده و مالک اشتر را به شدت از اینکه معیار رابطه ها ـ و نه ضابطه ها ـ حاکم گردد و بدون مشورت آنها گزینش شوند برحذر مى دارد و تصریح مى کند که انتخاب بدون #مشورت و یا با تمایلات شخصى مجموعه اى از شاخه هاى جور و خیانت را بهوجود مى آورد.(۳)
این گفتار امام در واقع اشاره به اوضاع نابسامان جامعه اسلامى در زمان خلیفه سوم دارد که گروهى از بنى امیّه را به سبب رابطه خویشاوندى و بدون هیچ گونه مشورت (یا مشورت با امثال مروان که او هم از بنى امیّه بود) براى پُست هاى حسّاس کشور اسلام برگزید و آنها هم مصداق بارز «جِماعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَ الخِیَانَةِ» بودند; تا توانستند ظلم و ستم کردند و اموال بیت المال را به غارت بردند به گونه اى که همه مسلمانان ناراحت شدند و شورش عظیمى بر ضد آنها و بر ضد خلیفه برپا شد.
آن گاه امام اوصاف آنها را در سه جمله کوتاه و پرمعنا بیان مى دارد و مى فرماید: «و از میان آنها افرادى را برگزین که داراى تجربه و پاکى روح باشند از خانواده هاى صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام»; (وَ تَوَخَّ(۴) مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَیَاءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَ الْقَدَمِ(۱۵) فِی الاِْسْلاَمِ الْمُتَقَدِّمَةِ).
← وصف اوّل یعنى باتجربه بودن در کارى که براى آن انتخاب مى شود تأثیر غیر قابل انکارى دارد و همه کسانى که مى خواهند شخصى را براى کار مهمى انتخاب کنند بر آن تأکید دارند که باید در آن امر صاحب تجربه باشد.
← و «الْحَیاء» که به معناى انقباض نفس در مقابل معصیت است در واقع اشاره به نوعى از وصف عدالت است؛ زیرا عدالت به معناى مصطلح که حالت خداترسى درونى و پرهیز از گناه است، تقریبا با حیا به معناى وسیع کلمه یکسان خواهد بود.
← اما وصف سوم; یعنى از خانواده هاى صالح و پیشگام در اسلام بودن اشاره به همان معناى وراثت است؛ زیرا خانواده هاى اصیل افزون بر اینکه صفات ذاتى خود را به فرزندان خویش منتقل مى کنند به امر تربیت آنها نیز همت مى گمارند و غالباً فرزندان صالح و سالمى را تقدیم جامعه مى کنند.
آن گاه امام(علیه السلام) به ذکر دلیل براى انتخاب افرادى که واجد این صفات اند پرداخته مى فرماید: «زیرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنان پاک تر و توجّه آنها به موارد طمع کمتر و در سنجش عواقب کارها بیناترند»; (فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلاَقاً وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً وَ أَقَلُّ فِی الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً(۶)، وَ أَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ الاُْمُورِ نَظَراً).
با توجّه به اینکه ضمیر «انهم» به کسانى که داراى مجموعه این صفات اند باز مى گردد، آثارى که امام براى آنها بر شمرده هر یک نتیجه یکى از این اوصاف است.
پاکى اخلاق🌸 و قداست خانوادگى » مربوط به اهل بیوتات صالحه است.
و بى اعتنایى به موارد طمع » نتیجه حیاست.
و بیناتر بودن در عواقب امور » از اهل تجربه بودن سرچشمه مى گیرد.
به این ترتیب مجموعه این علل چهارگانه نتیجه مجموع آن صفات سه گانه است.
آن گاه امام(علیه السلام) دستور دیگرى درباره کارگزاران حکومت مى دهد و مسئولیت زمامدار را بعد از انتخاب آنها با اوصافى که در عبارات قبل آمد چنین بیان مى دارد: مى فرماید: «آن گاه روزى آنها را فراوان کن (و حقوق کافى به آنها بده) ؛ زیرا این کار سبب تقویت آنها در اصلاح خویشتن مى شود و ایشان را از خیانت در اموالى که زیر نظرشان است بى نیاز مى سازد و اضافه بر این حجتى در برابر آنهاست اگر از دستورات تو سرپیچى کنند یا در امانت تو خیانت ورزند»; (ثُمَّ أَسْبِغْ(۷) عَلَیْهِمُ الاَْرْزَاقَ، فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلاَحِ أَنْفُسِهِمْ، وَ غِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ، وَ حُجَّةٌ عَلَیْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَکَ أَوْ ثَلَمُوا(۸) أَمَانَتَکَ).
۱۶/۳
تفسیر دیگر این است که «تَحَفَّظْ مِنَ الاْعْوان» دستور جدیدى باشد و معناى آن این است: «از معاونان خود بپرهیز و برحذر باش»، به این صورت که بحثِ عُمّال با جمله پیشین پایان گرفته و امام به معاونان زمامدار پرداخته باشد و جمله هاى بعد که سخن از #خیانت و مجازات خائنان مى کند ناظر به معاونان باشد.
▪️ این تفسیر از جهاتى بعید به نظر مى رسد؛ زیرا طبق معمول، امام هر گروه جدیدى را ذکر مى کند مطلب را با «ثم» شروع کرده نخست صفات و شرایط آنها را بیان مى دارد و سپس به رسیدگى به حال آنان توصیه مى کند و سرانجام دستورات انضباطى را در مورد آنان صادر مى فرماید در حالى که در اینجا هیچ یک از این امور مراعات نشده است; نه با «ثم» تجدید مطلع شده و نه صفات اعوان و معاونان که مهم ترین نزدیکان زمامدارانند بیان گردیده و نه درباره حقوق آنها توصیه شده، بلکه حضرت مستقیماً به سراغ مجازات خیانت کاران رفته است.
در ضمن، بحث گذشته که درباره مأموران مخفى است ناتمام مى ماند، چرا که سخن از نتیجه کار مأموران مخفى و مجازات متخلفان به میان نیامده است.
💭 این احتمال نیز داده شده که «تَحَفَّظْ مِنَ الاْعْوان» جمله معترضه اى باشد; یعنى از معاونان خود برحذر باش.
جمله بعد نیز ادامه بحث درباره کارگزاران باشد.
با توجّه به آنچه گفتیم روشن مى شود که تفسیر اوّل از همه مناسب تر است، هرچند کمتر کسى به آن پرداخته است.
آن گاه امام بعد از دستوراتى که جنبه تبشیر و تشویق داشت از انذار و تحذیر سخن مى گوید و مى فرماید: «و هرگاه یکى از آنها (از کارگزاران تو) دست به سوى خیانت دراز کند و مأموران مخفى ات متفقاً نزد تو بر ضد او گزارش دهند به همین مقدار به عنوان گواه و شاهد قناعت کن و مجازاتِ بدنى را در حق او روا دار و به مقدارى که در کار خود خیانت کرده کیفر ده سپس (از نظر روانى نیز او را مجازات کن و) وى را در مقام خوارى بنشان و داغ خیانت را بر او نه و قلاده ننگ اتهام را به گردنش بیفکن (و او را چنان معرفى کن که #عبرت دیگران گردد)»; (فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یَدَهُ إِلَى خِیَانَة اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَیْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُیُونِکَ، اکْتَفَیْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَیْهِ الْعُقُوبَةَ فِی بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَهُ(۱) بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِیَانَةِ وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ).
امام(علیه السلام) در این حکم بر چند موضوع تأکید ورزیده است.
یکم.
براى اثبات مجرم بودن تنها به اخبار یک نفر از مأموران مخفى قناعت نکند؛ بلکه باید تمام آنها بر خیانت یک فرد اجماع داشته باشند، از این رو در بعضى از نامه هایى که گذشت مشاهده مى کنیم که امام مى گوید: مأمور پنهانى من چنین گزارشى داده اگر چنین باشد چنان خواهد بود و اگر...
معلوم مى شود امام در مسائل مهم تنها به اخبار یک نفر قناعت نمى کرد (خواه مربوط به موضوعات باشد یا احکام و این همان چیزى است که در علم اصول نیز بر آن تأکید کرده ایم).
دوم.
بعد از اجماع آنها تردید به خود راه ندهد و بدون ملاحظه مقام و موقعیت افراد، کیفر لازم را براى آنها مقرّر دارد.
سوم.
این کیفر باید جنبه جسمى و روحى هر دو داشته باشد و به گونه اى باشد که #درس_عبرت براى همگان گردد؛ زیرا کیفرهاى مجرمان به دو منظور انجام مى شود:
ـ نخست بازداشتن مجرم از جرم در آینده
ـ و دیگر بازداشتن افرادى که احتمال آلودگى آنها مى رود.
چهارم.
باید مجازات به اندازه جرم باشد نه بیشتر و جمله «أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ» اشاره به این معنا دارد.
درباره عیون و مأموران مخفى و اطلاعاتى در بخش ششم همین عهدنامه مطالب لازم بیان شد.
____________
پاورقی :
۱. «مُحاباة» به معناى تمايلات شخصى و بخشيدن چيزى به کسى به موجب رابطه خاص است. از ريشه «حَبْو» بر وزن «حمد» به معناى بخشيدن و عطا کردن گرفته شده است.
۲. «أثَرَة» به معناى استبداد و خودرأيى در کارها و بدون مشورت عمل کردن از ريشه «أَثَر» بر وزن «خبر» به معناى تأثيرگذارى يا مقدّم داشتن خويشتن بر ديگرى گرفته شده است.
۳. ضمير «إنَّهما» که تثنيه است به مُحاباة و اَثَرَة باز مى گردد و اشاره به کسانى است که بر اساس اين دو معيار نادرست برگزيده مى شوند، هرچند در بعضى از نسخ به جاى آن «إنّهم» به صورت ضمير جمع که ناظر به برگزيده شدگان است آمده. ولى نسخه تحف العقول که به جاى ضمير تثنيه اسم ظاهر به کار برده و گفته است: «فَإنَّ الْمُحاباةَ وَ الاَْثَرَةَ جِماعٌ» گواه بر صحت نسخه اوّل است.
۴. «تَوَخَّ» به معناى جستجو کردن و برگزيدن است. از ريشه «وخْى» بر وزن «وحى» به معناى قصد کردن و آهنگ چيزى نمودن گرفته شده است.
۱۸/۲
آن گاه امام بعد از ذکر صفات لازم براى انتخاب دبیران و منشیان مخصوص به طرز تشخیص این صفات و تحقّق آنها در افراد مى پردازد و راه شناسایى افراد را با این صفات به مالک نشان مى دهد.
مى فرماید: «سپس در انتخاب این منشیان هرگز به فراست و هوشیارى خود، و اعتماد شخصى و حسن ظن خویش قناعت مکن؛ زیرا افراد (فرصت طلب) براى جلب توجّه زمامداران به ظاهرسازى و خوش خدمتى مى پردازند در حالى که در ماوراى این ظاهرِ جالب هیچ گونه خیرخواهى و امانت دارى وجود ندارد»; (ثُمَّ لاَ یَکُنِ اخْتِیَارُکَ إِیَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِکَ(۳) وَ اسْتِنَامَتِکَ(۴) وَ حُسْنِ الظَّنِّ مِنْکَ، فَإِنَّ الرِّجَالَ یَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلاَةِ بِتَصَنُّعِهِمْ(۵)وَ حُسْنِ خِدْمَتِهِمْ وَ لَیْسَ وَرَاءَ ذَلِکَ مِنَ النَّصِیحَةِ وَ الاَْمَانَةِ شَیْءٌ).
← این یک واقعیت مهم است؛ کسانى که در پى احراز مقامات بالا هستند سعى مى کنند خود را در نظر زمامداران افرادى امین، پرکار، هوشیار و فعال نشان بدهند تا از این طریق توجّه آنها را به خود جلب کنند و چون بر مرکب مراد سوار شدند دست به سوء استفاده و #خیانت بزنند.
به همین دلیل نباید به ظاهر سخنان و اعمالى را که در آغاز کار انجام مى دهند دلخوش کرد.
همچنین حسن ظن و اعتماد شخصى و اعتقاد به هشیارى خویشتن را در این گونه موارد باید کنار گذاشت و براى حسن انتخاب کارگزاران و معاونان و منشیان و مانند آنها به سراغ معیارهاى دیگرى رفت; معیارهایى که کاملا قابل اعتماد و کمتر خطاپذیر است; همان معیارهایى که امام در جمله هاى بعد به آن اشاره فرموده است.
مى فرماید: «آنها را از طریق مقاماتى که براى حاکمان صالح پیش از تو داشته اند بیازماى»; (وَ لَکِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِینَ قَبْلَکَ).
این مسأله معیار بسیار اطمینان بخشى است، هرگاه دیدى فلان شخص سال ها با حکومت هاى صالح همکارى داشته و مورد قبول آنها بوده مى توان فهمید که او شخص لایق و درستکارى است; ولى اگر در پرونده زندگى او همکارى با ناصالحان و قبول پُست هایى از سوى زمامدارانِ سوء وجود داشته باشد باید از او صرف نظر کرد.
امام(علیه السلام) در بخش هاى پیشین همین عهدنامه درباره وزیران به همین نکته اشاره کرد و فرمود: «إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلاَْشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً; بدترین وزراى تو کسانى هستند که وزیر زمامداران شرور قبل از تو بوده اند».
👤 کوتاه سخن اینکه اشخاص را از سوابق آنها باید شناخت و به ظواهر فعلى آنها که گاه براى فریفتن زمامدران و جلب توجّه آنهاست قناعت نکرد.
سپس به معیار دومى براى این انتخاب اشاره کرده مى فرماید: «و بر کسانى اعتماد کن که در میان مردم بهترین آثار نیک را گذارده اند و در امانت دارى معروف ترند»; (فَاعْمِدْ لاَِحْسَنِهِمْ کَانَ فِی الْعَامَّةِ أَثَراً، وَ أَعْرَفِهِمْ بِالاَْمَانَةِ وَجْهاً).
← به یقین قضاوت توده هاى مردم درباره اشخاص یکى از بهترین طرق شناسایى آنهاست.
در فرمایش هاى امام، اوایل همین عهدنامه این جمله را داشتیم: «إِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِینَ بِمَا یُجْرِی اللهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ; براى تشخیص افراد صالح از آنچه خداوند بر زبان بندگانش (و توده هاى مردم) جارى مى سازد مى توان بهره گرفت».
سپس امام در پایان این سخن مى فرماید: «اگر چنین کنى این دلیل بر خیرخواهى و اطاعت تو از پروردگار است، همچنین اطاعت از کسى که ولایت را از طرف او پذیرفته اى (یعنى امام و پیشواى تو)»; (فَإِنَّ ذَلِکَ دَلِیلٌ عَلَى نَصِیحَتِکَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ وُلِّیتَ أَمْرَهُ).
💭 این احتمال نیز در جمله «لِمَنْ وُلیّتَ أمرَه» هست که منظور از آن مردم باشند; یعنى دقت در انتخاب منشیان مخصوص، نشانه خیرخواهى در پیشگاه خدا و خیرخواهى در مورد مردمى است که بخشى از حکومتِ بر آنها را برعهده گرفته اى.
یعنى اگر در انتخاب منشیان مخصوص دقت هاى لازم را از طرقى که براى تو شرح دادم به کار گیرى و آنها را بر اساس حسن ظن و هوشیارى شخصى خود انتخاب نکنى این دلیل بر آن است که حق این امانت الهى (زمامدارى) و خیرخواهى رعایا را انجام داده اى.
سپس امام(علیه السلام) در پایان این فقره از عهدنامه به دو موضوع مهم دیگر درباره منشیان مخصوص و دبیران اشاره مى کند که نخستین آنها درباره لزوم تقسیم کار در میان آنهاست.
مى فرماید: «براى هر بخشى از کارهایت رئیس و سرپرستى از میان آنها انتخاب کن; کسى که کار مهم او را مغلوب و درمانده نسازد و کثرت کارها پریشانش نکند»; (وَ اجْعَلْ لِرَأْسِ کُلِّ أَمْر مِنْ أُمُورِکَ رَأْساً مِنْهُمْ، لاَ یَقْهَرُهُ کَبِیرُهَا وَ لاَ یَتَشَتَّتُ عَلَیْهِ کَثِیرُهَا).
[ ۲۴ / ۱ ]
عیوب پنهان شدن زمامدار از دید مردم
امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه خود درباره لزوم رابطه نزدیک میان والى و توده هاى مردم سخن مى گوید و معایب دور ماندن او از آنها را شرح مى دهد و با دلایل مختلف روشن مى سازد که نباید والى خود را از مردم پنهان دارد و اگر شرائطى ایجاب کند که از آنها پنهان شود نباید این پنهانى به طول انجامد.
مى فرماید: «و اما بعد (از این دستور) هیچ گاه خود را در زمانى طولانى از رعایا پنهان مدار؛ زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم رعایا موجب نوعى کم اطلاعى نسبت به امور (مردم و کشور) مى شود»; (وَ أَمَّا بَعْدُ فَلاَ تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ(۱) عَنْ رَعِیَّتِکَ، فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلاَةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ، وَ قِلَّةُ عِلْم بِالاُْمُورِ).
در طول تاریخ بسیار دیده شده که حواشى سلطان و اطرافیان زمامدار او را عملاً در محاصره خود قرار مى دهند و تنها اخبارى را به او مى رسانند که موجب خشنودى او یا به نفع حواشى و اطرافیان باشد و به این ترتیب او را از آنچه در کشور مى گذرد دور مى سازنند و این وضع، بسیار براى اداره یک کشور خطرناک است; اما هنگامى که او با آحاد مردم در جلساتى تماس داشته باشد واقعیت هاى دست اوّل به او منتقل مى شود و حتى #خیانت اطرافیان و مظالم آنها آشکار مى گردد.
یکى از دستورات اسلامى این بوده که زمامداران، امامت جماعت را بر عهده مى گرفتند; یعنى در میان مردم همه روز حاضر مى شدند و این کار مى توانست بسیارى از واقعیت ها را به آنها منتقل کند; خواه تلخ باشد یا شیرین.
آن گاه در ادامه این سخن مى فرماید: «و آنها را از آنچه نسبت به آن پنهان مانده اند بى خبر مى سازد، در نتیجه مسائل بزرگ نزد آنان کوچک و امور کوچک در نظر آنها بزرگ مى شود، کار خوب، زشت جلوه مى کند و کار زشت، خوب; و حق و باطل با یکدیگر آمیخته مى شود.
(و به یقین تدبیر لازم براى امور کشور در چنین شرایطى امکان پذیر نیست)»; (وَ الاِحْتِجَابُ مِنْهُمْ یَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَیَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْکَبِیرُ، وَ یَعْظُمُ الصَّغِیرُ، وَ یَقْبُحُ الْحَسَنُ، وَ یَحْسُنُ الْقَبِیحُ وَ یُشَابُ(۲) الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ).
امام(علیه السلام) به روشنى آثار شوم این دور ماندن از مردم را بیان فرموده و انگشت روى جزئیات گذاشته است؛ زیرا زمامدار در صورتى مى تواند تصمیم صحیح در اداره امور کشور بگیرد که حوادث خوب را از بد و بد را از خوب و حق را از باطل و باطل را از حق بشناسد.
بلکه در اندازه گیرى هاى حوادث نیز به خطأ نرود.
اگر حادثه کوچکى را بزرگ ببیند و تصمیمات شدید نسبت به آن بگیرد به یقین گرفتار مشکلات مى شود و همچنین به عکس اگر حوادث مهم را اطرافیان و حواشى در نظر او کوچک جلوه دهند ممکن است وقتى خبردار شود که شیرازه کشور از هم گسیخته باشد.
این یکى از دستورات مهم اسلام است و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و حاکم عادلى همچون على(علیه السلام) با دقت آن را رعایت مى کرده است; هنگامى که حاکمان جور بنى امیّه و امثال آنها بر سر کار آمدند وضع دگرگون شد و حاجبان درگاه از ارتباط آحاد مردم با آن خلفاى جور جلوگیرى مى کردند.
حتى طبق بعضى از تواریخ گاه مى شد که ارباب حاجت ماه ها بر در کاخ حکومت و حتى گاهى به مدت یک سال رفت و آمد مى کردند; ولى آنها را به درون راه نمى دادند.(۳) به همین دلیل مردم به کلى از آنها جدا شدند و ادامه حکومتشان جز با استبداد و کشتار بى گناهان امکان پذیر نبود.
سپس امام(علیه السلام) به سه دلیل دیگر براى نهى از پنهان ماندن زمامدار از مردم توسل مى جوید که هر یک به تنهایى مى تواند براى اثبات این واقعیت کافى باشد.
نخست مى فرماید: «زیرا والى فقط یک انسان است که امورى را که مردم از او پنهان مى دارند نمى داند و حق، همیشه علامتِ مشخصى ندارد و نمى توان همیشه «صدق» را در چهره هاى مختلف از «کذب» شناخت»; (وَ إِنَّمَا الْوَالِی بَشَرٌ لاَ یَعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الاُْمُورِ، وَ لَیْسَتْ عَلَى الْحَقِّ سِمَاتٌ(۴) تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْکَذِبِ).
این دلیل بسیار روشنى است که زمامدار «عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» و حق و باطل نیز همیشه نشان دار نیست، بهترین راه شناخت این است که با واقعیات بدون واسطه تماس داشته باشد تا از آنچه در کشورش مى گذرد به طور صحیح با خبر گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 استاد #رحیم_پور:
💬 به شهید مدرس گفتند در خانهی راحتتر باشی، بهتر میتوانی به مردم خدمت کنی؛ مدرس جواب میدهد هر چه وضع من بهتر شود، کمتر خدمت میکنم، بیشتر #خیانت میکنم!
💬 آنچه که به من جرئت و قدرت میدهد در دهان اینها بزنم و جلوی همه بایستم این است که بین خانه ۳۰ و ۳۵ ریالی، ۳۰ ریالی را انتخاب میکنم.
💬 فرزند #شهید_مدرس میگفت وقتی پدرم همه کاره تهران و مجلس بود ما تقریبا هر شب گرسنه میخوابیدیم.
🎬 @shenakhte_rahbari
🌐 @Mabaheeth
تفاوت دومی كه در كار بود این بود كه درست است كه نیروهای عراق یعنی نیروهای كوفه ضعیف شده بود؛ اما این نه بدان معنی است كه بكلی از میان رفته بود و اگر معاویه همین طور می آمد یكجا فتح می كرد، بلاتشبیه آن طور كه پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله مكه را فتح كرد، به آن سادگی و آسانی؛ با اینكه بسیاری از اصحاب امام حسن علیهالسلام به حضرت #خیانت كردند و منافقین زیادی در كوفه پیدا شده بودند و كوفه یك وضع ناهنجاری پیدا كرده بود كه معلول علل و حوادث تاریخی زیادی بود.
یكی از بلاهای بزرگی كه در كوفه پیدا شد مسأله ی پیدایش خوارج بود كه خود خوارج را امیرالمؤمنین علیهالسلام معلول آن فتوحات بی بند و بار می داند، آن فتوحاتِ پشت سر یكدیگر بدون اینكه افراد یك تعلیم و تربیت كافی بشوند، كه در نهج البلاغه هست: مردمی كه تعلیم و تربیت ندیده اند، اسلام را نشناخته اند و به عمق تعلیمات اسلام آشنا نیستند آمده اند در جمع مسلمین، تازه از دیگران هم بیشتر ادعای مسلمانی می كنند.
به هر حال در كوفه یك چند دستگی پیدا شده بود.
این جهت را هم همه اعتراف داریم كه دست كسی كه پایبند به اصول اخلاق و انسانیت و دین و ایمان نیست، بازتر است از دست كسی كه پایبند این جور چیزهاست. معاویه در كوفه یك پایگاه بزرگی درست كرده بود كه با پول💰 ساخته بود. جاسوسهایی كه مرتب
می فرستاد به كوفه، از طرفی پولهای 💸 فراوانی پخش می كردند و وجدانهای افراد را می خریدند و از طرف دیگر #شایعه پراكنی های زیاد می كردند و روحیه ها را خراب می نمودند. اینها همه به جای خود، در عین حال اگر امام حسن علیهالسلام ایستادگی می كرد یك لشكر انبوه در مقابل معاویه به وجود می آورد، لشكری كه شاید حداقل سی چهل هزار نفر باشد، و شاید- آن طور كه در تواریخ نوشته اند- تا صد هزار هم امام حسن علیهالسلام می توانست لشكر فراهم كند كه تا حدی برابری كند با لشكر جرّار صد و پنجاه هزار نفری معاویه.
نتیجه چه بود؟
در صفّین، امیرالمؤمنین علیهالسلام- كه در آن وقت نیروی عراق بهتر و بیشتر هم بود- هجده ماه با معاویه جنگید؛ بعد از هجده ماه كه نزدیك بود معاویه شكست كامل بخورد، آن نیرنگِ قرآن سر نیزه بلند كردن را اجرا كردند.
اگر امام حسن علیهالسلام می جنگید، یك جنگ چند ساله ای میان دو گروه عظیم مسلمین شام و عراق رخ می داد و چندین ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف می شدند بدون آنكه یك نتیجه ی نهایی در كار باشد.
احتمال اینكه بر معاویه پیروز می شدند- آن طور كه شرایط تاریخ نشان می دهد- نیست، و احتمال بیشتر این است كه در نهایت امر شكست از آنِ امام حسن علیهالسلام باشد.
این چه افتخاری بود برای امام حسن علیهالسلام كه بیاید دو سه سال جنگی بكند كه در این جنگ از دو طرف چندین ده هزار و شاید متجاوز از صد هزار نفر آدم كشته بشوند و نتیجه ی نهایی اش یا خستگی دو طرف باشد كه بروند سر جای خودشان و یا مغولبیت امام حسن علیهالسلام و كشته شدنش در مسند خلافت؟
اما امام حسین علیهالسلام یك جمعیتی دارد كه همه ی آن هفتاد و دو نفر است. تازه آنها را هم مرخص می كند، می گوید می خواهید بروید بروید، من خودم تنها هستم. آنها ایستادگی می كنند تا كشته می شوند، یك كشته شدن صد در صد افتخارآمیز.
◽️ پس این دو تفاوت عجالتاً در كار هست:
یكی اینكه امام حسن علیهالسلام در مسند خلافت بود و اگر كشته می شد، خلیفه در مسند خلافت كشته شده بود،
و دیگر اینكه نیروی امام حسن علیهالسلام یك نیرویی بود كه كم و بیش با نیروی معاویه برابری می كرد و نتیجه ی شروع این جنگ این بود كه این جنگ مدتها ادامه پیدا كند و افراد زیادی از مسلمین كشته شوند بدون اینكه یك نتیجه ی نهایی صحیحی به دنبال داشته باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] حالا من كاری ندارم كه در این جهت تفاوتی هست كه امام حسین علیهالسلام معترضِ برحق بود و امام حسن علیهالسلام امام برحق و معترضش معترض باطل؛ وضع را از نظر اجتماعی عرض می كنم.
[2] كه بحق هم شورش كرده بودند، یعنی اعتراضهایشان همه بجا بود (سنیها هم، اكنون قبول دارند كه معترضین به عثمان اعتراضهایشان بجا بود) و لهذا علی علیه السلام در دوره ی خلافتش هم اینها را گرامی می داشت. در میان معترضین و قَتَله ی عثمان افرادی مثل محمدبن ابی بكر و مالك اشتر بودند، و اینها بعدها از خواص و از خصّیصین امیرالمؤمنین علیهالسلام شدند چنانكه قبل از آن هم بودند.
[3] نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه ی 240
╭═══════๛- - - ┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
در سیزدهمین توصیه مى فرماید: «و گاه کسانى که اهل اندرز نیستند اندرزى مى دهند و آن کَس که (اهل اندرز است و) از او نصیحت خواسته شده خیانت مى کند»; (وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَیْرُ النَّاصِحِ، وَ غَشَّ(۱۴) الْمُسْتَنْصَحُ(۱۵)).
← اشاره به اینکه همیشه نباید به سخنان کسانى که اهل نصیحت نیستند بدبین بود; گاه مى شود از آنها سخن حکمت آمیز و ناصحانه اى صادر مى گردد و به عکس، خیرخواهانِ نصیحت گو، گاه از روى خطأ و حسادت و عوامل دیگر در نصیحت خود #خیانت مى کنند؛ بنابراین همیشه نباید به آنها خوش بین بود و در هر دو صورت حکم عقل را باید به کار گرفت و از قرائن به درستى و نادرستى اندرزِ اندرزگویان پى برد.
مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار حدیث معروف جالبى در این زمینه نقل مى کند که پس از پایان طوفان🌪 نوح، 😈 در برابر حضرت نوح(علیه السلام) ظاهر شد و گفت: خدمت بزرگى به من کردى و حقى بر من دارى مى خواهم جبران کنم.
نوح(علیه السلام) به او گفت: من بسیار ناراحت مى شوم که من خدمتى به تو کرده باشم بگو چیست؟
😈گفت: آرى تو نفرین کردى و قومت را غرق نمودى اکنون کسى باقى نمانده که من او را گمراه کنم و مدتى استراحت مى کنم تا جمع دیگرى به وجود آیند و به گمراه ساختن آنها بپردازم.
نوح علی نبیّنا و آله و علیه السلام گفت: چه خدمتى به من مى خواهى بکنى (در بعضى از روایات دیگر آمده است که نوح حاضر به پذیرش از او نبود ولى از سوى خداوند خطاب آمد: گرچه کار او شیطنت است ولى در اینجا راست مى گوید، بپذیر)(۱۶); شیطان گفت: «اذْکُرْنِی فِی ثَلاَثِ مَوَاطِنَ فَإِنِّی أَقْرَبُ مَا أَکُونُ إِلَى الْعَبْدِ إِذَا کَانَ فِی إِحْدَاهُنَّ؛
اذْکُرْنِی إِذَا غَضِبْتَ،
وَ اذْکُرْنِی إِذَا حَکَمْتَ بَیْنَ اثْنَیْنِ،
اذْکُرْنِی إِذَا کُنْتَ مَعَ امْرَأَة خَالِیاً لَیْسَ مَعَکُمَا أَحَدٌ;
[در سه جا مراقب من باش که من در این سه مورد به بندگان خدا از همیشه نزدیک ترم:
- هنگامى که خشمگین 😡 شوى مراقب من باش،
و هنگامى که در میان دو نفر قضاوت مى کنى (باز هم) مراقب من باش،
و هنگامى که با زنى در خلوتگاهى که شخص دیگرى در آنجا نباشد همراه شوى در آنجا نیز مراقب من باش».(۱۷)
این در واقع یکى از مصادیق روشن کلام مولا امیرمؤمنان علیه السلام است.
سپس در سومین توصیه در این بخش از وصیّت نامه مى فرماید: «نصیحت خالصانه خود را براى برادرت مهیا ساز خواه این نصیحت زیبا و خوشایند باشد یا زشت و ناراحت کننده»; (وَ امْحَضْ(۹) أَخَاکَ النَّصِیحَةَ، حَسَنَةً کَانَتْ أَوْ قَبِیحَةً).
اشاره به اینکه بسیار مى شود که دوستان انسان از نصایحى که ممکن است سبب آزردگى خاطر ما شود پرهیز مى کنند و حقایق را کتمان مى نمایند.
آنها در واقع نصیحت کننده با اخلاص نیستند؛ زیرا اگر مشکل کسى را به او بگویند و موقتاً ناراحت شود; ولى او را از خطر و ضرر یا از گناهى رهایى بخشند بسیار بهتر از آن است که لب فرو بندند و او را در دام مشکلات و خطرات رها سازند.
متأسّفانه بسیارند کسانى که روى همین گونه ملاحظات از اندرزهاى به موقع صرف نظر مى کنند و خدا را از خود ناراضى و به خلق خدا #خیانت مى نمایند.
جالب اینکه در حدیثى از #امام_صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «أَحَبُّ إِخْوَانِی إِلَیَّ مَنْ أَهْدَى إِلَیَّ عُیُوبِی; محبوب ترین دوستان من آنها هستند که عیوب مرا به من هدیه مى کنند».(۱۰)
یعنى انسان عاقل نه تنها نباید از بیان عیوب خود بر زبان دیگران ناراحت شود، بلکه آنها را به گفتن این عیوب تشویق کند.
در حدیث پرمعناى دیگرى از #امام_باقر(علیه السلام) چنین نقل شده است که به یکى از دوستانش فرمود: «اتَّبِعْ مَنْ یُبْکِیکَ وَ هُوَ لَکَ نَاصِحٌ وَ لاَ تَتَّبِعْ مَنْ یُضْحِکُکَ وَ هُوَ لَکَ غَاشٌّ; از کسى پیروى کن که تو را مى گریاند، اما خالصانه سخن مى گوید و از آن کَس بپرهیز که تو را مى خنداند، اما ناخالصانه حرف مى زند (و زشتى هایت را در نظرت زیبا نشان مى دهد)».(۱۱)
بیست و چهارم.
«کسى که خود را از حوادث زمان ایمن بداند زمانه به او #خیانت خواهد کرد و کسى که آن را بزرگ بشمارد او را خوار مى سازد»; (مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ، وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ).
جمله اوّل اشاره به این است که هیچ یک از نعمت هاى دنیا مورد اعتماد نیست; پیروزى ها، ثروت ها، حسن و جمال، محبوبیت ها و سایر مواهب مادى در هر لحظه در معرض زوال است.
آنها که بر این امور اعتماد کنند ناگهان دنیا به آنها خیانت کرده و یکى را پس از دیگرى از آنها مى گیرد.
این درست به آن مى ماند که انسان در مسیر سیلاب خانه مجلّلى بنا کند که هر لحظه ممکن است سیلاب عظیمى جارى شود و خانه را در هم بکوبد؛ بنابراین منظور از زمان در اینجا دنیا و مواهب مادى دنیاست.
و منظور از جمله دوم این است که دنیا در نظرش مهم باشد و براى به چنگ آوردن آن تن به هر کارى بدهد.
به یقین چنین کسى خوار و بى مقدار و در نظرها موهون خواهد شد.
این احتمال نیز در تفسیر دو جمله بالا هست که منظور از زمان، اهل زمان است; یعنى انسان نباید به همه مردم زمان خود اطمینان کند، چرا که ممکن است ناگهان از پشت به او خنجر زنند و منظور از بزرگ داشتن زمان، اهل زمان است مخصوصاً طاغوت ها و صاحبان قدرت که اعتماد بر آنها و بزرگ شمردنشان سبب وهن انسان مى شود؛ لذا بسیارى از بزرگان و علماى گذشته، نزدیک شدن به طاغوت ها را خطر شمرده و افراد محترم را از قُرب سلطان برحذر داشته اند.
و اینکه در شرح حال بزرگان پیشین مى بینیم که از فساد زمان خود شکوه داشته اند منظور فساد مردم زمانشان بوده است.(۲۸)
در اشعار منسوب به حضرت عبدالمطّلب مى خوانیم:
یَعِیبُ النَّاسُ کُلُّهُمْ زَمَاناً
وَ مَا لِزَمَانِنَا عَیْبٌ سِوَانَا
نَعِیبُ زَمَانَنَا وَ الْعَیْبُ فِینَا
وَ لَوْ نَطَقَ الزَّمَانُ بِنَا هَجَانَا
وَ إِنَّ الذِّئْبَ یَتْرُکُ لَحْمَ ذِئْب
وَ یَأْکُلُ بَعْضُنَا بَعْضاً عِیَاناً
«مردم هر کدام زمانى را نکوهش مى کنند در حالى که زمان ما عیبى جز ما ندارد.
ما بر زمان خود عیب مى گیریم در حالى که عیب در خود ماست و اگر زمان زبان بگشاید ما را مسخره خواهد کرد (شاهد این سخن اینکه:) گرگ ها گوشت یکدیگر را نمى خورند ولى ما گوشت یکدیگر را آشکارا مى خوریم».(۲۹)