جنگ عقاید
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
در این زمان، ما می بینیم كه یك مرتبه بازار جنگِ عقاید داغ می شود و چگونه داغ می شود!
اولاً در زمینه ی خود تفسیر قرآن و قرائت آیات قرآنی بحثهایی شروع می شود.
طبقه ای به وجود آمد به نام «قُرّاء» یعنی كسانی كه قرآن را قرائت می كردند و كلمات قرآن را به طرز صحیحی به مردم می آموختند. (مثل امروز نبوده كه قرآن به این شكل چاپ شده باشد.) یكی می گفت من قرائت می كنم و قرائت خودم را روایت می كنم از فلان كَس از فلان كَس از فلان صحابی پیغمبر، كه اغلب اینها به حضرت امیر می رسند.
دیگری می گفت من [قرائت خودم را روایت می كنم ] از فلان كَس از فلان كَس از فلان كَس.
می آمدند در مساجد می نشستند و به دیگران تعلیم قرائت می دادند، و غیر عربها بیشتر در حلقات این مساجد شركت می كردند، چون غیر عربها بودند كه با زبان عربی آشنایی درستی نداشتند و علاقه ی وافری به یاد گرفتن قرآن داشتند.
یك استاد قرائت می آمد در مسجد می نشست و عده ی زیادی جمع می شدند كه از او قرائت بیاموزند.
احیاناً اختلاف قرائتی هم پیدا می شد.
از آن بالاتر در تفسیر و بیان معانی قرآن بود كه آیا معنی این آیه این است یا آن؟ بازار مباحثه داغ بود، آن می گفت معنی آیه این است، و این می گفت معنی آیه آن است.
و همین طور بود در حدیث و روایاتی كه از پیغمبر رسیده بود. چه افتخار بزرگی بود برای كسی كه حافظ احادیث بود؛ می نشست و می گفت كه من این حدیث را از كی از كی از پیغمبر روایت می كنم. آیا این حدیث درست است؟
و آیا مثلاً به این عبارت است؟
از اینها بالاتر نحله های فقهی بود. مردم می آمدند مسأله می پرسیدند، همین طور كه الان می آیند مسأله می پرسند.
طبقاتی به وجود آمده بودند- در مراكز مختلف- به نام «فقها» كه باید جواب مسائل مردم را می دادند: این حلال است، آن حرام است، این پاك است، آن نجس است، این معامله صحیح است، آن معامله باطل است.
مدینه خودش یكی از مراكز بود، كوفه یكی از مراكز بود كه ابو حنیفه در كوفه بود. بصره مركز دیگری بود. بعدها كه در همان زمانِ امام صادق علیهالسلام، اندلس فتح شد یك مراكزی هم به تدریج در آن نواحی تشكیل شد، و هر شهری از شهرهای اسلامی خودش مركزی بود.
می گفتند فلان فقیه نظرش این است، فلان فقیه دیگر نظرش آن است. اینها شاگرد این مكتب بودند، آنها شاگرد آن مكتب؛ و یك جنگ عقایدی هم در زمینه ی مسائل فقهی پیدا شده بود.
از همه ی اینها داغتر- نه مهمتر- بحثهای كلامی بود. از همان قرن اول طبقه ای به نام «متكلّم» پیدا شدند، كه این تعبیرات را در كلمات امام صادق علیهالسلام می بینیم و حتی به بعضی از شاگردانشان می فرمایند: «این متكلمین را بگویید بیایند. » متكلمین در اصول عقاید و مسائل اصولی بحث می كردند: درباره ی خدا، درباره ی صفات خدا، درباره ی آیاتی از قرآن كه مربوط به خداست؛ آیا فلان صفت خدا عین ذات اوست یا غیر ذات اوست؟ آیا حادث است یا قدیم؟ درباره ی نبوت و حقیقت وحی بحث می كردند، درباره ی شیطان بحث می كردند، درباره ی توحید و ثنویّت بحث می كردند، درباره ی اینكه آیا عمل ركن ایمان است كه اگر عمل نبود ایمانی نیست، یا اینكه عمل در ایمان دخالتی ندارد بحث می كردند، درباره ی قضا و قدر بحث می كردند، درباره ی جبر و اختیار بحث می كردند. یك بازار فوق العاده داغی متكلمین به وجود آورده بودند.
از همه ی اینها خطرناكتر- نمی گویم داغتر، و نمی گویم مهمتر- پیدایش طبقه ای بود به نام «زنادقه» . زنادقه از اساس منكر خدا و ادیان بودند، و این طبقه- حال روی هر حسابی بود- آزادی داشتند. حتی در حرمین، یعنی مكه و مدینه، و حتی در خود مسجد الحرام و در خود مسجد النبی می نشستند و حرفهایشان را می زدند، البته به عنوان اینكه بالاخره فكری است، شبهه ای است برای ما پیدا شده و باید بگوییم [1] زنادقه، طبقه ی متجدد و تحصیل كرده ی آن عصر بودند، طبقه ای بودند كه با زبانهای زنده ی آن روز دنیا آشنا بودند، زبان سُریانی را كه در آن زمان بیشتر زبان علمی بود می دانستند، بسیاری از آنها زبان یونانی می دانستند، بسیاری شان ایرانی بودند و زبان فارسی می دانستند، بعضی زبان هندی می دانستند و زندقه را از هند آورده بودند، كه این هم یك بحثی است كه اصلاً ریشه ی زندقه در دنیای اسلام از كجا پیدا شد؟ و بیشتر معتقدند كه ریشه ی زندقه از مانویهاست.
جریان دیگری كه مربوط به این زمان است (همه، جریانهای افراط و تفریطی است) جریان خشكه مقدسی متصوفه است. متصوفه هم در زمان امام صادق علیهالسلام طلوع كردند، یعنی ما طلوع متصوفه را به طوری كه اینها یك طبقه ای را به وجود آوردند و طرفداران زیادی پیدا كردند و در كمال آزادی حرفهای خودشان را می گفتند، در زمان امام صادق علیهالسلام می بینیم. اینها باز از آن طرفِ خشكه مقدسی افتاده بودند. اینها به عنوان نحله ای در مقابل اسلام سخن نمی گفتند، بلكه اصلاً می گفتند حقیقت اسلام آن است كه ما می گوییم.
اینها یك روش خشكه مقدسی عجیبی پیشنهاد می كردند و می گفتند اسلام نیز همین را می گوید و همین، یك زاهدمآبی غیر قابل تحملی!
خوارج و مُرجئه نیز هر یك نحله ای بودند.
____________
[1] . در این زمینه «ابن ابی العوجاء» تعبیر شیرین و لطیفی دارد. روزی آمد نزد امام صادق علیهالسلام و گفت: یا ابن رسول اللّه تو رئیس این امر هستی، تو چنینی تو چنانی، جد توست كه این دین را آورده، چنین كرده چنان كرده؛ اما خوب، معذرت می خواهم، آدمی وقتی سرفه اش می گیرد باید سرفه كند، اَخلاط كه راه گلویش را می گیرد باید سرفه كند، شبهه هم وقتی در ذهن انسان پیدا می شود باید بگوید؛ من باید آن سرفه ی فكری خودم را بكنم، اجازه بدهید حرفهایم را بزنم. فرمود: بگو.
برخورد امام صادق علیهالسلام با جریانهای فكری مختلف
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
ما می بینیم كه امام صادق علیهالسلام با همه ی اینها مواجه است و با همه ی اینها برخورد كرده است.
از نظر قرائت و تفسیر، یك عده شاگردان امام هستند، و امام با دیگران درباره ی قرائت آیات قرآن و تفسیرهای قرآن مباحثه كرده، داد كشیده، فریاد كشیده كه آنها چرا اینجور غلط می گویند، اینها چرا چنین می گویند، آیات را این طور باید تفسیر كرد.
در باب احادیث هم كه خیلی واضح است، می فرمود: سخنان اینها اساس ندارد، احادیث صحیح آن است كه ما از پدرانمان از پیغمبر روایت می كنیم.
در باب نحله ی فقهی هم كه مكتب امام صادق علیهالسلام قوی ترین و نیرومندترین مكتبهای فقهی آن زمان بوده به طوری كه اهل تسنن هم قبول دارند.
تمام امامهای اهل تسنن یا بلاواسطه و یا مع الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردی كرده اند.
در رأس ائمه ی اهل تسنن ابو حنیفه است، و نوشته اند ابو حنیفه دو سال شاگرد امام بوده، و این جمله را ما در كتابهای خود آنها می خوانیم كه گفته اند او گفت: «لَوْ لاَ السَّنَتانِ لَهَلَكَ نُعْمانُ» اگر آن دو سال نبود نعمان از بین رفته بود. (نعمان اسم ابو حنیفه است. اسمش «نعمان بن ثابت بن زوطیّ بن مرزبان» است؛ اجدادش ایرانی هستند.)
مالك بن انس كه امام دیگر اهل تسنن است نیز معاصر امام صادق علیهالسلام است. او هم نزد امام می آمد و به شاگردی امام افتخار می كرد.
شافعی در دوره ی بعد بوده ولی او شاگردی كرده شاگردان ابو حنیفه را و خود مالك بن انس را.
احمد حنبل نیز سلسله ی نسبش در شاگردی در یك جهت به امام می رسد. و همین طور دیگران. حوزه ی درس فقهی امام صادق علیهالسلام از حوزه ی درس تمام فقهای دیگر بارونق تر بوده است كه حال من شهادت بعضی از علمای اهل تسنن در این جهت را عرض می كنم.
سخن مالك بن انس درباره ی امام صادق علیهالسلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مالك بن انس كه در مدینه بود، نسبتا آدم خوش نفسی بوده است. می گوید: من می رفتم نزد جعفر بن محمد «وَ كانَ كثیرَ التبسُّمِ» و خیلی زیاد تبسم داشت، یعنی به اصطلاح خوش رو بود و عبوس نبود و بیشتر متبسّم بود؛ و از آدابش این بود كه وقتی اسم پیغمبر را در حضورش می بردیم رنگش تغییر می كرد (یعنی آنچنان نام پیغمبر به هیجانش می آورد كه رنگش تغییر می كرد).
من زمانی با او آمد و شد داشتم. بعد، از عبادت امام صادق علیهالسلام نقل می كند كه چقدر این مرد عبادت می كرد و عابد و متقی بود.
آن #داستان معروف را همین مالك نقل كرده كه می گوید در یك سفر با امام با هم به مكه مشرف می شدیم، از مدینه خارج شدیم و به مسجد الشجره رسیدیم، لباس احرام پوشیده بودیم و می خواستیم لبّیك بگوییم و رسماً مُحرم شویم. همان طور سواره داشتیم محرم می شدیم، ما همه لبّیك گفتیم، من نگاه كردم دیدم امام می خواهد لبّیك بگوید؛ امّا چنان رنگش متغیر شده و آنچنان می لرزد كه نزدیك است از روی مركبش به روی زمین بیفتد، از خوف خدا.
من نزدیك شدم و عرض كردم: یا ابْنَ رسولِ اللّه! بالاخره بفرمایید؛ چاره ای نیست، باید گفت.
به من گفت: من چه بگویم؟! به كی بگویم لبّیك؟! اگر در جواب من گفته شود: «لا لبّیك» آن وقت من چه كنم؟!
این روایتی است كه مرحوم آقا شیخ عباس قمی و دیگران در كتابهایشان نقل می كنند، و همه نقل كرده اند. راوی این روایت چنانكه گفتیم مالك بن انس امام اهل تسنن است.
همین مالك می گوید: «ما رَأَتْ عَیْنٌ وَ لا سَمِعَتْ اُذُنٌ وَ لا خَطَرَ عَلی قَلْبِ بَشَرٍ اَفْضَلُ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ» چشمی ندیده و گوشی نشنیده و به قلب بشر خطور نكرده مردی بافضیلت تر از جعفر بن محمد.
محمد شهرستانی صاحب كتاب الملل و النّحل و از فلاسفه و متكلمین بسیار زبردست قرن پنجم هجری و مرد بسیار دانشمندی است.
او در این كتاب، رشته های دینی و مذهبی و از جمله رشته های فلسفی در همه ی دنیا را تشریح كرده است.
در یك جا كه از امام صادق علیهالسلام نام می برد می گوید: «هُوَ ذو عِلْمٍ غَریرٍ» علمی جوشان داشت «وَ اَدَبٍ كامِلٍ فِی الْحِكْمَةِ» و در حكمت، ادب كاملی داشت، «وَ زُهْدٍ فِی الدُّنْیا وَ وَرَعٍ تامٍّ عَنِ الشَّهَواتِ» فوق العاده مرد زاهد و باتقوایی بود و از شهوات پرهیز داشت. و در مدینه اقامت كرد و بر دوستان خود اسرار علوم را افاضه می كرد: وَ یُفیضُ عَلَی الْمَوالی لَهُ اَسْرارَ الْعُلومِ. «ثُمَّ دَخَلَ الْعِراقَ» مدتی هم به عراق آمد. بعد اشاره به كناره گیری امام از سیاست می كند و می گوید: «وَ لا نازَعَ فِی الْخِلافَةِ اَحَداً» (با احدی در مسأله ی خلافت به نزاع برنخاست.) او این كناره گیری را این طور تأویل می كند، می گوید: «امام آنچنان غرق در بحر معرفت و علوم بود كه اعتنایی به این مسائل نداشت. » من نمی خواهم توجیه او را صحیح بدانم، مقصودم اقرار اوست كه امام تا چه حد در دریای معرفت غرق بود.
می گوید: «وَ مَنْ غَرِقَ فی بَحْر المَعْرِفَةِ لَمْ یَقَعْ فی شطٍّ» آن كه در دریای معرفت غرق باشد خودش را در شط نمی اندازد (می خواهد بگوید اینجور چیزها شطّ است) «وَ مَنْ تَعَلّی اِلی ذِرْوَةِ الْحَقیقَةِ لَمْ یَخَفْ مِنْ حَطٍّ» آن كه بر قله ی حقیقت بالا رفته است از پایین افتادن نمی ترسد.
همین شهرستانی كه این سخن را درباره ی امام صادق علیهالسلام می گوید، خودش دشمن شیعه است؛ در كتاب الملل و النّحل آنچنان شیعه را می كوبد كه حد ندارد، ولی برای امام صادق علیهالسلام تا این مقدار احترام قائل است، و این یك حسابی است.
امروز خیلی از علما در دنیا هستند كه با اینكه با مذهب تشیع فوق العاده دشمن و مخالفند ولی برای شخص امام صادق علیهالسلام كه این مذهب به او منتسب است احترام قائل اند. لا بد پیش خودشان این طور توجیه می كنند كه آن چیزهایی كه مخالف نظر آنهاست از امام صادق علیهالسلام نیست؟
ولی به هر حال برای شخص امام صادق علیهالسلام احترام فوق العاده ای قائل هستند.
نظر احمد امین
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
از معاصرین خودمان احمد امین مصری صاحب كتاب فجر الاسلام و ضُحَی الاسلام و ظُهر الاسلام و یوم الاسلام كه از كتابهای فوق العاده مهم اجتماعی قرن اخیر است، به این بیماری ضد تشیع گرفتار است و گویا اطلاعاتی در زمینه ی تشیع نداشته است.
با شیعه خیلی دشمن است و در عین حال نسبت به امام صادق علیهالسلام یك احترامی قائل است كه من كه همه ی كتابهای او را خوانده ام [می دانم ] هرگز چنین احترامی برای امامهای اهل تسنن قائل نیست.
كلماتی در حكمت از امام نقل می كند كه فوق العاده است و من ندیده ام كه یك عالم شیعی این كلمات را نقل كرده باشد.
اعتراف جاحظ
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
به نظر من اعتراف جاحظ از همه ی اینها بالاتر است.
جاحظ یك ملاّی واقعاً ملاّ در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم است. او یك ادیب فوق العاده ادیبی است، و تنها ادیب نیست، تقریباً می شود گفت یك جامعه شناس عصر خودش و یك مورخ هم هست.
كتابی نوشته به نام كتاب الحیوان كه حیوان شناسی است و امروز نیز مورد توجه علمای اروپایی است و حتی چیزهایی در كتاب الحیوان جاحظ در شناختن حیوانات پیدا كرده اند كه می گویند در دنیای آن روز- در دنیای یونان و غیر یونان- سابقه ندارد، با اینكه در آن زمان هنوز علوم یونان وارد دنیای اسلام نشده بود؛ برای اولین بار این نظریات در كتاب الحیوان جاحظ پیدا شده است.
جاحظ نیز یك سنی متعصب است. او مباحثاتی دارد با بعضی از شیعیان كه برخی او را به خاطر همین مباحثاتش ناصبی دانسته اند، كه البته من نمی توانم بگویم او ناصبی است (در مباحثاتش یك حرفهایی مطرح كرده). زمانش با زمان امام صادق علیهالسلام تقریباً یكی است. شاید اواخر عمر حضرت صادق علیهالسلام را درك كرده باشد در حالی كه كودك بوده؛ و یا حضرت صادق علیهالسلام یك نسل قبل از اوست.
غرض این است كه زمانش نزدیك به زمان امام صادق علیهالسلام است. تعبیرش راجع به امام صادق علیهالسلام چنین است: «جَعْفَرُ بْنُ
مُحَمَّدٍ الَّذی مَلَأَ الدُّنْیا عِلْمُهُ وَ فِقْهُهُ» جعفر بن محمد كه دنیا را علم و فقاهت او پر كرد «وَ یُقالُ اِنَّ اَبا حَنیفَةَ مِنْ تَلامِذَتِهِ وَ كَذلِكَ سُفْیانُ الثُّوریُّ» و گفته می شود ابو حنیفه و سفیان ثوری- كه یكی از فقها و متصوفه ی بزرگ آن عصر بوده- از شاگردان او بوده اند.
نظر میر علی هندی
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
میر علی هندی از معاصرین خودمان كه او نیز سنی است، درباره ی عصر امام صادق علیهالسلام این طور اظهار نظر می كند، می گوید: «لا مُشاحَّةَ اَنَّ انْتِشارَ الْعِلْمِ فی ذلِكَ الْحینِ قَدْ ساعَدَ عَلی فَكِّ الْفِكْرِ مِنْ عِقالِهِ» انتشار علوم در آن زمان كمك كرد كه فكرها آزاد شدند و پابندها از فكرها گرفته شد. «فَاَصْبَحَتِ الْمُناقَشاتُ الْفَلْسَفِیَّةُ عامَّةً فی كُلِّ حاضِرَةٍ مِنْ حَواضِرِ الْعالَمِ الْاِسْلامیِّ» مناقشات فلسفی و عقلی[1]در تمام جوامع اسلامی عمومیت پیدا كرد. بعد این طور می گوید: «وَ لا یَفوتُنا اَنْ نُشیرَ اِلی اَنَّ الَّذی تَزَعَّمَ تِلْكَ الْحَرَكَةَ هُوَ حَفیدُ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبٍ اَلْمُسَمّی بِالْاِمامِ الصّادِق » می گوید: ما نباید فراموش كنیم كه آن كسی كه این حركت فكری را در دنیای اسلام رهبری كرد نواده ی علیّ بن ابی طالب است، همان كه به نام امام صادق معروف است «وَ هُوَ رَجُلٌ رَحْبُ اُفُقِ التَّفْكیرِ» و او مردی بود كه افق فكرش بسیار باز بود «بَعیدُ اَغْوار الْعَقْلِ» عقل و فكرش بسیار عمیق و دور بود «مُلِمٌّ كُلَّ اِلْمامٍ بِعُلومِ عَصْرِهِ» فوق العاده به علوم زمان خودش المام و توجه داشت. بعد می گوید: «وَ یُعْتَبَرُ فِی الْواقِعِ هُوَ اَوَّلُ مَنْ اَسَّسَ الْمَدارِسَ الْفَلْسَفِیَّةَ الْمَشْهورَةَ فِی الْاِسْلامِ» و در حقیقت اول كسی كه مدارس عقلی[2] را در دنیای اسلام تأسیس كرد او بود. «وَ لَمْ یَكُنْ یَحْضُرُ حَلْقَتَهُ الْعِلْمِیَّةَ أُولئِكَ الَّذینَ اَصْبَحوا مُؤَسِّسِی الْمَذاهِبِ الْفِقْهِیَّةِ فَحَسْبُ بَلْ كانَ یَحْضُرُها طُلاّبُ الْفَلْسَفَةِ وَ المُتَفَلْسِفونَ مِنْ اَنْحاءِ الْواسِعَة. » می گوید: شاگردانش تنها فقهای بزرگ مثل ابو حنیفه نبودند، طلاب علوم عقلی هم بودند.
____________
[1] . مناقشاتِ بر اساس تعقّل را می گویند مناقشات فلسفی.
[2] . عرض كردم اینها وقتی می گویند فلسفی، مقصودشان بحثهای فكری و تعقلی است، در مقابل محدّثین كه [موضوع كارشان ] فقط منقولات بود و روایت می گفتند.
سخن احمد زكی صالح
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
در كتاب الامام الصادق آقای مظفر، از احمد زكی صالح- كه از معاصرین است- در مجله ی «الرسالة المصریة» نقل می كند كه نشاط علمی شیعه از تمام فرقه های اسلامی بیشتر بود. (می خواهم بگویم كه معاصرین هم تا چه حد اعتراف می كنند.) این خودش یك مسأله ای است.
ایرانیها این را به حساب خودشان می گذارند، می گویند این نشاط ایرانی بود، در صورتی كه نشاط مربوط به شیعه بود و اكثریت #شیعه هم آن وقت ایرانی نبودند و غیر ایرانی بودند، كه اكنون وارد این بحث نمی شویم.
این مصری می گوید: «وَ مِنَ الْجَلِیِّ الْواضِحِ لَدی كُلِّ مَنْ دَرَسَ عِلْمَ الْكَلامِ اَنَّ فِرَقَ الشِّیعَةِ كانَتْ اَنْشَطَ الْفِرَقِ الْاِسْلامِیَّةِ حَرَكَةً» می گوید هر كسی كه وارد باشد می داند كه نشاط فرقه های شیعه از همه بیشتر بود.
«وَ كانَتْ اُولی مَنْ اَسَّسَ الْمَذاهِبَ الدِّینیَّةَ عَلی اُسُسٍ فَلْسَفِیَّةٍ حَتّی اَنَّ الْبَعْضَ یَنْسُبُ الْفَلْسَفَةَ خاصَّةً لِعَلیِّ بْنِ اَبی طالِبٍ» (و شیعه اولین مذهب اسلامی بود كه مسائل دینی را بر اساس فكری و عقلی نهاد) و شیعه یعنی امام صادق علیهالسلام.
اهتمام شیعه به مسائل تعقلی
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
بهترین دلیل [بر اینكه در زمان امام صادق علیه السلام علوم عقلی نیز نُضج گرفت ] این است كه در تمام كتب حدیث اهل تسنن: صحیح بخاری، صحیح مسلم، جامع ترمذی، سنن ابی داوود و صحیح نَسائی، جز مسائل فرعی چیز دیگری نیست: احكام وضو این است، احكام نماز این است، احكام روزه این است، احكام حج این است، احكام جهاد این است؛
و یا سیره است، مثلاً پیغمبر در فلان سفر این طور عمل كردند. 📚 ولی شما به كتابهای حدیث شیعه كه وارد می شوید می بینید اولین مبحث و اولین كتابش «كتاب العقل و الجهل» است.
اصلاً اینجور مسائل در كتب اهل تسنن مطرح نبوده. البته نمی خواهم بگویم منشأ همه ی اینها امام صادق علیهالسلام بود؛ ریشه اش #امیرالمؤمنین علیهالسلام است و ریشه ی ریشه اش خود پیغمبر است، ولی اینها این مسیر را ادامه دادند.
#امام_صادق علیهالسلام بود كه چون در زمان خودش این #فرصت را پیدا كرد، مواریث اجداد خودش را حفظ كرد و بر آن مواریث افزود. بعد از «كتاب العقل و الجهل» وارد «كتاب التوحید» می شویم. ما می بینیم صدها و بلكه هزارها بحث در باب توحید و صفات خداوند و مسائل مربوط به شئون الهی و قضا و قدر الهی و جبر و اختیار و مسائل تعقلی در كتب حدیث شیعه طرح است كه در كتب دیگر طرح نیست. اینها سبب شده كه گفته اند اولین كسی كه مدارس فلسفی را [1](مدارس عقلی را) در دنیای اسلام تأسیس كرد امام جعفر صادق علیهالسلام در بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . مقصود همان احادیث عقلی است كه ما در كتب شیعه داریم.
جابر بن حیّان
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مسأله ای است كه اخیراً كشف شده و آن این است: مردی است در تاریخ اسلام به نام «جابر بن حیّان» كه احیاناً به او «جابر بن حیّان صوفی» می گویند؛ او هم یكی از عجایب است.
ابن الندیم در الفهرست [1] جابر بن حیّان را یاد كرده و در حدود صد و پنجاه كتاب به او نسبت می دهد كه بیشتر این كتابها در علوم عقلی است، و به قول آن روز در كیمیاست (در شیمی است) ، در صنعت است، در خواص طبایع اشیاء است، و امروز او را پدر شیمی دنیا می نامند. ظاهراً ابن النّدیم می گوید او از شاگردان امام جعفر صادق علیهالسلام است.
ابن خلّكان [2]نیز كه او هم سنی است از جابر بن حیّان نام می برد و می گوید:
كیمیاوی و شیمیدان و شاگرد امام صادق (علیهالسلام) بود.
و دیگران نیز همین طور نقل كرده اند.
و این علوم قبل از جابر بن حیّان هیچ سابقه ای در دنیای اسلام نداشته، یك دفعه مردی به نام «جابر بن حیّان» شاگرد امام صادق علیهالسلام پیدا می شود و اینهمه رساله در این موضوعات مختلف می نویسد كه بسیاری از آنها امروز ارزش علمی دارد.
راجع به جابر بن حیّان خیلی بحث كرده اند، مستشرقین معاصر خیلی بحث كرده اند، همین تقی زاده نیز خیلی بحث كرده است.
البته هنوز خیلی مجهولات راجع به جابر بن حیّان هست كه كشف نشده است.
حال، آنچه كه عجیب است این است كه در كتب خود شیعه اسمی از این آدم نیامده، یعنی در كتب رجال شیعه (ابن النّدیم شاید شیعه باشد)، در كتب فقها و محدثین شیعه اسمی از این آدم نیست. یك چنین شاگرد مبرّزی امام صادق علیهالسلام داشته كه احدی نداشته است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . الفهرست ابن الندیم در فن خودش- كه كتابی است در كتابشناسی- از معتبرترین كتب دنیا شمرده می شود. آنچنان محققانه در مورد كتابشناسی بحث كرده است كه امروز اروپایی ها برای این كتاب فوق العاده ارزش قائل هستند.
ابن الندیم در قرن چهارم هجری می زیسته است.
او در این كتاب، كتابهای دوره ی اسلامی و بعضی كتابهای غیر دوره ی اسلامی را (كتابهایی كه در زمان خودش وجود داشته) معرفی می كند. اصلاً یك نابغه ای بوده. یك ورّاق و یك كتابفروش بوده ولی آن قدر فاضل و دانشمند بوده كه انسان وقتی كتابش را می خواند حیرت می كند. من تمام این كتاب را از اول تا آخر خوانده ام. انواع خطوطی را كه در زمان خودش رایج بوده، انواع زبانهای زمان خودش و نیز ریشه های زبانها را نشان می دهد.
[2]. قاضی ابن خلّكان در قرن ششم می زیسته است.
هشام بن الحكم
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
شاگرد دیگر امام، هشام بن الحكم است. هشام بن الحكم یك اعجوبه است و بر تمام متكلمین زمان خودش برتری داشته و بر همه ی آنها پیروز بوده است. (من اینها را به شهادت كتب اهل تسنن عرض می كنم).
أبو الهذیل علاّف یك متكلم ایرانی فوق العاده قویّی است.
شبلی نعمان در تاریخ علم كلام می نویسد احدی نمی توانست با أبو الهذیل مباحثه كند و او از تنها كسی كه می ترسید هشام بن الحكم بود.
نَظّام كه او را از نوابغ روزگار شمرده اند و نظریاتی داشته كه امروز با نظریات جدید منطبق است (مثلاً در باب رنگ و بو معتقد است كه رنگ و بو از جسم مستقل است، یعنی رنگ و بو آن طور كه خیال می كردند عرضی است برای جسم، عرضی برای جسم نیست؛ مخصوصاً در باب بو معتقد است كه بو یك چیزی است كه در فضا پخش می شود) شاگرد هشام بوده (و نوشته اند كه این رأی را از هشام بن الحكم گرفت) و هشام بن الحكم خودش شاگردی از شاگردان امام صادق علیهالسلام است.
حال، شما از مجموع اینها ببینید چه زمینه ای از نظر فرهنگی برای امام صادق علیهالسلام فراهم بود و امام استفاده كرد، زمینه ای كه نه قبلش برای هیچ امامی فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد. به مقدار كمی برای حضرت رضا علیهالسلام فراهم بود.
برای حضرت موسی بن جعفر كه دوباره وضع خیلی بد شد و مسأله ی زندان و غیره پیش آمد.
ائمه ی دیگر نیز همه به همان جوانی جوانمرگ می شدند؛ مسموم می شدند و از دنیا می رفتند. نمی گذاشتند اینها زنده بمانند و الاّ وضع محیط به گونه ای بود كه تا حدی مساعد بود. ولی برای امام صادق علیهالسلام هر دو جهت حاصل شد، هم عمر حضرت طولانی شد (در حدود هفتاد سال) و هم محیط و زمان مساعد بود.
حال آیا این امر چقدر ثابت می كند تفاوت زمان امام صادق علیهالسلام را با زمان سید الشهداء علیهالسلام؟ یعنی چه زمینه هایی برای امام صادق علیهالسلام فراهم بود كه برای سید الشهداء علیهالسلام فراهم نبود؟
سید الشهداء علیهالسلام یا باید تا آخر عمر در خانه بنشیند آب و نانی بخورد و برای خدا عبادت كند و در واقع زندانی باشد، و یا كشته شود؛ ولی برای امام صادق اینجور نبود كه یا باید كشته شود و یا در حال انزوا باشد، بلكه این طور بود كه یا باید كشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداكثر بهره برداری را بكند.
ما این مطلب را كه ائمه ی بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین علیهالسلام را ثابت و روشن كردند درك نمی كنیم.
اگر امام صادق علیهالسلام نبود امام حسین علیهالسلام نبود (همچنانكه اگر امام حسین علیهالسلام نبود امام صادق علیهالسلام نبود) یعنی اگر #امام_صادق علیهالسلام نبود ارزش نهضت امام حسین علیهالسلام هم روشن و ثابت نمی شد.
در عین حال امام صادق علیهالسلام متعرض امر حكومت و خلافت نشد ولی همه می دانند كه امام صادق علیهالسلام با خلفا كنار هم نیامد، مبارزه ی مخفی می كرد، نوعی جنگ سرد در میان بود، معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله ی امام صادق علیهالسلام در دنیا پخش شد، و لهذا منصور تعبیر عجیبی درباره ی ایشان دارد [1].
می گوید: «هذَا الشَّجیٰ مُعْتَرِضٌ فِی الْحَلْقِ. . . » جعفر بن محمد مثل یك استخوان است در گلوی من، نه می توانم بیرونش بیاورم و نه می توانم فرویش ببرم؛
نه می توانم یك مدركی از او به دست آورم كلكش را بكنم و نه می توانم تحملش كنم، چون واقعاً اطلاع دارم كه این مكتبِ بی طرفی كه او انتخاب كرده علیه ماست؛ زیرا كسانی كه از این مكتب به وجود می آیند همه شان علیه ما هستند، ولی مدركی هم از او به دست نمی آورم.
آری، این تعبیر از منصور است: استخوانِ گیر كرده در گلو، نه می توانم بیرونش بیاورم و نه می توانم فرویش ببرم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . منصور با امام صادق علیهالسلام به یك وضع عجیبی رفتار می كرد و ریشه اش هم خود امام صادق علیهالسلام بود. گاهی بر حضرت سخت می گرفت و گاهی آسان. البته ظاهراً هیچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولی خیلی اوقات، ایشان را تحت نظر قرار می داد و یك دفعه ظاهراً دو سال حضرت را در كوفه تحت نظر قرار داد، یعنی منزلی را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینی آنجا بودند كه رفت و آمدهای منزل امام را كنترل می كردند. چندین بار خودش امام را احضار كرد و فحّاشی و هتّاكی نمود كه می كشمت، گردنت را می زنم، تو علیه من تبلیغ می كنی، مردم را بر من می شورانی، چنین می كنی، چنان می كنی، و امام خیلی با نرمش جواب می داد.
عوامل مؤثر در نشاط علمی زمان امام صادق علیه السلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
عرض كردیم در زمان امام صادق علیهالسلام نشاط علمی فوق العاده ای پیدا شد و همان نشاط علمی منشأ شد كه جنگ عقاید داغ گردید و برای هر مسلمان پاك نهادی لازم بود كه در این جنگ عقاید به سود اسلام وارد شود و از اسلام دفاع كند.
چه عواملی در این نشاط علمی تأثیر داشت؟
سه عامل مؤثر بود؛
عامل اول این بود كه محیط آن روز اسلامی، یك محیط صددرصد مذهبی بود و مردم تحت انگیزه های مذهبی بودند.
تشویقهای پیغمبر اكرم به علم، و تشویقها و دعوتهای قرآن به علم و تعلم و تفكر و تعقل، عامل اساسی این نهضت و شور و نشاط بود.
عامل دوم این بود كه نژادهای مختلف وارد دنیای اسلام شده بودند كه اینها سابقه ی فكری و علمی داشتند.
عامل سوم كه زمینه را مساعد می كرد جهان وطنی اسلامی بود، یعنی اینكه اسلام با وطنهای آب و
خاكی مبارزه كرده بود و وطن را وطن اسلامی تعبیر می كرد كه هرجا اسلام هست آنجا وطن است و در نتیجه تعصبات نژادی تا حدود بسیار زیادی از میان رفته بود به طوری كه نژادهای مختلف با یكدیگر همزیستی داشتند و احساس اخوّت و برادری می كردند. مثلاً شاگرد، خراسانی بود و استاد مصری، یا شاگرد مصری بود و استاد خراسانی. حوزه ی درس تشكیل داده می شد، آن كه به عنوان استاد نشسته بود مثلاً یك غلام بربری بود مثل «نافع» یا «عِكرِمه» غلام عبد اللّه بن عباس؛ یك غلام بربری می آمد می نشست، بعد می دید عراقی، سوریه ای، حجازی، مصری، ایرانی و هندی پای درس او شركت كرده اند. این یك عامل بسیار بزرگی بوده برای اینكه زمینه ی این جهش و جنبش را فراهم كند.
و از این شاید بالاتر آن چیزی است كه امروز اسمش را «تسامح و تساهل دینی» اصطلاح كرده اند و مقصودی همزیستی با غیر مسلمانان است، مخصوصاً همزیستی با اهل كتاب؛ یعنی مسلمانان اهل كتاب را برای اینكه با آنها همزیستی كنند تحمّل می كردند و این را بر خلاف اصول دینی خودشان نمی دانستند. و در آن زمان اهل كتاب، اهل علم بودند. اینها وارد جامعه ی اسلامی شدند و مسلمین مَقدم اینها را گرامی شمردند و در همان عصر اول، معلومات اینها را از ایشان گرفتند و در عصر دوم، دیگر در رأس جامعه ی علمی، خود مسلمین قرار گرفتند.
مسأله ی تسامح و تساهل با اهل كتاب نیز یك عامل فوق العاده مهمی بوده است. البته خود این هم ریشه ی حدیثی دارد.
ما احادیث زیادی در این زمینه داریم. حتی مرحوم مجلسی در بحار نقل می كند- و در نهج البلاغه نیز هست- كه پیغمبر فرمود: «خُذُوا الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ مُشْرِكٍ» (حكمت یعنی سخن علمی صحیح) سخن علمی صحیح را فراگیرید و لو از مشرك.
این جمله ی معروف: «اَلْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ یَأْخُذُها اَیْنَما وَجَدَها» مضمونش همین است (در بعضی تعبیرها هست: وَ لَوْ مِنْ یَدِ مُشْرِكٍ) یعنی حكمت- كه قرآن می گوید: «یُؤْتِی اَلْحِكْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ اَلْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً كَثِیراً» [1] و به معنی سخن علمی محكم، پابرجا، صحیح، معتبر و حرف درست است- گمشده ی مؤمن است. خیلی تعبیر عالی ای است: «گمشده».
اگر انسان چیزی داشته باشد كه مال خودش باشد و آن را گم كرده باشد چگونه هرجا می رود دنبالش می گردد؟! اگر شما یك انگشتر قیمتی داشته باشید كه مورد علاقه تان باشد و گم شده باشد، هرجا كه احتمال می دهید می روید و تمام حواستان به این است كه گوشه و كنار را نگاه كنید ببینید آیا می توانید گمشده تان را پیدا كنید. از بهترین و افتخارآمیزترین تعبیرات اسلامی یكی همین است: حكمت گمشده ی مؤمن است، هرجا كه پیدایش كند می گیرد و لو از دست یك مشرك؛ یعنی تو اگر مالت را، گمشده ات را در دست یك مشرك ببینی آیا می گویی من كاری به آن ندارم، یا می گویی این مال من است؟
امیرالمؤمنین علیهالسلام می فرماید: مؤمن علم را در دست مشرك عاریتی می بیند و خودش را مالك اصلی، و می گوید او شایسته ی آن نیست، آن كه شایسته ی آن است من هستم.
برخی مسأله ی تسامح و تساهل نسبت به اهل كتاب را به حساب خلفا گذاشته اند كه «سعه ی صدر خلفا ایجاب می كرد كه در دربار آنها مسلمان و مسیحی و یهودی و مجوسی و غیره با همدیگر بجوشند و از یكدیگر استفاده كنند» ولی این سعه ی صدر خلفا نبود، دستور خود پیغمبر بود.
حتی جرجی زیدان این مسأله را به حساب سعه ی صدر خلفا می گذارد.
داستان سید رضی را نقل می كند كه سید رضی- كه مردی است در ردیف مراجع تقلید و مرد فوق العاده ای است و برادر سید مرتضی است وقتی كه دانشمند معاصرش «ابو اسحاق صابی» [2] وفات یافت قصیده ای در مدح او گفت [3]:
أَ رَأَیْتَ مَنْ حَمَلوا عَلَی الْاَعْوادِ
أَ رَأَیْتَ كَیْفَ خَبا ضِیاءُ النّادی
«دیدی این چه كسی بود كه روی این چوبهای تابوت حملش كردند؟!
آیا فهمیدی كه چراغ محفل ما عهد خاموش شد؟! این یك كوه بود كه فرو ریخت. . . » برخی آمدند به او عیب گرفتند كه آیا یك سید، اولاد پیغمبر، یك عالم بزرگ اسلامی، یك مرد كافر را این طور مدح می كند؟!
گفت: بله، «اِنَّما رَثَیْتُ عِلْمَهُ» من علمش را مرثیه گفتم، مرد عالمی بود، من او را به خاطر علمش مرثیه گفتم. (در این زمان اگر كسی چنین كاری كند از شهر بیرونش می كنند. ) جرجی زیدان بعد از آنكه این داستان را نقل می كند می گوید:
ببینید سعه ی صدر را، یك سید اولاد پیغمبر مثل سید رضی با اینهمه عظمت روحی و این مقام شامخ سیادت و علمی [یك كافر را چنین مدح می كند. ] بعد می گوید «همه ی اینها ریشه اش از دربار خلفا بود كه اینها مردمانی واسع الصدر بودند. »
این به دربار خلفا مربوط نیست. سید رضی شاگرد علی بن ابی طالب است كه نهج البلاغه را جمع كرده.
او از همه ی مردم به دستور جدش پیغمبر صلیالله علیه وآله و علی بن ابی طالب عایهماالسلام آشناتر است كه می گوید #حكمت و #علم در هر جا كه باشد محترم است.
اینها عواملی بود كه این شور و نشاط علمی را به وجود آورد و قهراً این زمینه را برای #امام_صادق علیهالسلام فراهم كرد.
پس در واقع بحث ما این شد كه برای امام صادق علیهالسلام اگر چه زمینه برای زعامت فراهم نشد و اگر فراهم می شد مسلّم آن زمینه از همه ی زمینه ها بهتر بود، ولی یك زمینه ی دیگری فراهم بود و حضرت از آن زمینه استفاده كرد به طوری كه تحقیقاً می توان گفت حركتهای علمی دنیای اسلام اعمّ از شیعه و سنی مربوط به امام صادق علیهالسلام است.
حوزه های شیعه كه خیلی واضح است،
حوزه های سنی هم مولود امام صادق علیهالسلام است، به جهت اینكه رأس و رئیس حوزه های سنی «جامع ازهر» است كه از هزار سال پیش تشكیل شده و جامع ازهر را هم شیعیان فاطمی تشكیل دادند، و تمام حوزه های دیگر اهل تسنن منشعب از جامع ازهر است، و همه ی اینها مولود همین استفاده ای است كه امام صادق علیهالسلام از وضع زمان خودش كرده است. این مطلب لااقل به صورت یك مسأله مطرح است كه آیا برای امام صادق علیهالسلام بهتر بود این زمینه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه ی با ظلم كشته شود؟
یا اینكه از این زمینه ی عالی استفاده كند؟
اسلام كه تنها مبارزه ی با ظلم نیست، اسلام چیزهای دیگر هم هست.
بنابراین من این مطلب را فقط به عنوان یك زمینه و یك تفاوت عصر امام صادق علیهالسلام با عصرهای دیگر عرض كردم كه اگر امام صادق علیهالسلام از این زمینه استفاده نمی كرد جای این سؤال بود كه اگر ائمه، حكومت و خلافت می خواستند مگر جز برای این می خواستند كه اسلام را نشر دهند؟ چرا از این زمینه ی مساعد استفاده نكردند و باز خودشان را به كشتن دادند؟
جوابش این است كه در وقتی كه زمینه، مساعد بود چنین نبود كه زمینه ی مساعد را از دست بدهند. برای حضرت رضا علیهالسلام هم یك فرصت مناسب همین بود كه در مجلس مأمون راه یافت و از آن مجلس صدای خودش را بلند كرد. شاید حضرت رضا علیهالسلام دو سال بیشتر نزد مأمون نبود، ولی آنچه كه از حضرت رضا علیهالسلام از همان دوره ی بودنش با مأمون نقل شده از بقیه ی مدت عمر حضرت نقل نشده است.
و صلّی اللّه علی محمد و آله الطاهرین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . بقره/269.
[2] . ابو اسحاق صابی مسلمان نبود، صابئی بود (درباره ی مذهب صابئین خیلی حرف است. برخی گفته اند مذهب صابئی ریشه ی مجوسی داشته ولی یك نحله ی مسیحی است. امروز راجع به این مذهب خیلی بحثهاست كه ریشه ی آن چیست) و بسیار دانشمند و مرد مؤدبی بود، و چون ادیب بود خیلی علاقه مند به ادبیّت قرآن بود و خیلی هم به آیات قرآن استشهاد می كرد. ماه رمضان چیزی نمی خورد. می گفتند تو كه مسلمان نیستی چرا چیزی نمی خوری؟ می گفت: ادب اقتضا می كند كه من با مردم زمان خودم هماهنگی داشته باشم.
[3] . این قصیده را در داستان راستان نقل كرده ام.
╭═══════๛- - - ┅ ╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -