#خاطرات | خروج مغزها 🧠
يكى از دانشمندان ايرانى از رفتار بعضى مسئولين رنجيده بود و تصميم گرفت به خارج از كشور برود. اموالش را به طلا تبديل كرد و عازم سفر شد.
در فرودگاه از رفتن او ممانعت كرده و گفتند: طلا مثل ارز است و خروج ارز از كشور ممنوع است.
او اشاره به مغزش كرد و گفت: آقا واللّه اين ارز است!
البته پس از مدتى وسايل برگشت او به كشور فراهم شد و مشغول فعاليّت گرديد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | علاقه به #امام_حسين عليه السلام
خانمى با #حجاب نامناسب وارد ماشين شد و شروع كرد به خواندن زيارت عاشورا.
راننده ديد با آن قيافه زيارت عاشورا مىخواند، پرسيد: زيارت عاشورا مىخوانيد؟
خانم گفت: بله.
راننده گفت: آيا امام حسين عليه السلام اين نوع حجاب و پوشش را دوست دارد؟
خانم يكّه خورد و گفت: مرا به خانه برگردانيد.
به منزل رفت و لباس مناسبى پوشيد و از راننده تشكّر كرد.
راستى علاقۀ به امام حسين عليه السلام چه مىكند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | عشق به خمينى
در مراسم حج ديدم يك سودانى، پيرمردى ايرانى را كه خسته و ناتوان شده بود به دوش گرفته تا به مقصد برساند.
به او گفتم: به چه انگيزهاى يك ايرانى را به دوش گرفتهاى؟
گفت: به خاطر #عشق_به_خمينى.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | شجاعت رهبر
پس از قيام پانزده خرداد، شاه به اسداللّه عَلَم وزير دربار گفت: اين خمينى كيست كه آشوب به راه انداخته؟
علم گفت: يادتان هست وقتى شما به منزل آيتاللّه العظمى بروجردى در قم وارد شديد همۀ علما بلند شدند، امّا يك سيدى بلند نشد؟
شاه گفت: بله.
عَلَم گفت: اين همان است!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | سوز دينى
در زمان طاغوت دوستى در قم داشتم كه مىگفت: وقتى مىخواهم به مسافرت بروم، مقدارى سوهان و شيرينى مىخرم و همين كه وارد اتوبوس شدم به راننده و شاگرد راننده تعارف مىكنم.
در بين راه يا موسيقى روشن نمىكند و يا اگر روشن كرد با تذكّر من خاموش مىكند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | تعطيلى درس
آيت اللّه #حسنزاده_آملى مىفرمود: روزى برف ❄️ زياد باريده بود، ترديد داشتم كه درس هست و يا تعطيل است.
بالاخره به مدرسه رفتم ديدم استاد زودتر از ما آمده است.
گفتم: چطور شما در اين برف تشريف آوردهايد؟
فرمود: مگر بقّالها در روز برفى كار خود را تعطيل مىكنند كه ما تعطيل كنيم؟!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | مدير نمونه
يكى از مديران كل آموزش و پرورش مشغول سخنرانى بود كه صداى #اذان بلند شد.
گفت: آقايان اگر رسول اللّه الآن زنده بود چه مىكرد؟
#نماز مىخواند يا سخنرانى مىكرد؟ لذا سخنرانى را قطع كرد و شروع كرد به اذان گفتن و پس از اقامۀ نماز، سخنرانى را ادامه داد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | اثر نماز
آيت اللّه #مصباح_يزدى مىفرمود: در فرانسه از پروفسور مسلمانى پرسيدم: شما چطور مسلمان شديد؟ گفت: در يكى از جادههاى الجزاير در حال سفر بودم، كنار جاده مردى را ديدم كه خم و راست مىشود، ماشين را نگه داشتم و از او پرسيدم چه مىكنى؟
گفت: من مسلمانم و اين مراسم دينى من است.
گفتم: آخر در بيابان آن هم تنها!
گفت: خدا همه جا هست.
همين ماجرا جرقّهاى شد تا من در باره اسلام تحقيق كنم و خداوند لطف كرد و مسلمان شدم.
#تلنگر
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | بهشتى، نمونۀ #نظم
در زمان طاغوت قرار ملاقاتى داشتم با #شهيد_بهشتى.
براى اينكه بيشتر با ايشان صحبت كنم، ده دقيقه زودتر رفتم.
وقتى در زدم ايشان در را باز كرد و گفت: قرار ما با شما ساعت ٤ بود، الآن ده دقيقه به چهار است، شما تشريف داشته باشيد من دهدقيقه ديگر مىآيم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | سرباز واقعى
حضرت آيتاللّه مرواريد قدس سره نقل مىكردند كه در خدمت حاج #شيخ_عباس_قمى قدس سره در باغى در حوالى مشهد مهمان بوديم.
حاج شيخ عباس بعد از سلام و احوالپرسى شروع به نوشتن كرد. گفتند: آقا امروز روز تفريح است.
فرمود: فكر مىكنيد من از سهم امام بخورم و كار نكنم!
صاحب باغ گفت: آقا غذاها و ميوهها سهم امام نيست، مال شخصى من است، شما استراحت كنيد.
فرمود: يعنى مىگوييد يك روز هم كه از سهم #امام_زمان عليه السلام استفاده نمىكنم، براى مولايم كار نكنم؟!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | احسان در بىنامى
فرد خيّرى در يكى از شهرهاى ايران بناهاى خيريّۀ زيادى ساخته بود و بر سر در هر بيمارستان و مدرسهاى كه مىساخت نام خودش را با كاشيكارى مىنوشت.
يك روز جوانى به او رسيد و گفت: من به خاطر فقر نمىتوانم #ازدواج كنم و به گناه مىافتم، اگر شما مقدار كمى پول به من بدهيد ازدواج مىكنم. او هم در كنار خيابان چند هزار تومان به او مىدهد.
پس از مدّتى مرد خيّر از دنيا رفت. شخصى او را در خواب ديد و پرسيد: در آن عالم چه خبر است؟
گفت: همۀ نامها پاك شد، ولى آن چند هزار تومان بىنام به كارم آمد.
#اخلاص
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | مردانگى آزادهها
اوّلين سالى كه اسراى ايرانى آزاد شدند، گروهى از اين عزيزان را به حج آوردند. صحبت راهپيمايى برائت از مشركين بود و خطراتى كه پيشبينى مىشد.
آزادهها گفتند: ما را در خط اوّل قرار دهيد، چون ده سال در زندانهاى عراق كتك خوردهايم و با كتك آشنا هستيم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | دوست دارم عادل باشم
يكى از دوستان روحانى مىگفت: از حضرت آيتاللّه العظمى گلپايگانى پرسيدم: آيا شما خودتان را عادل مىدانيد؟
ايشان فرمودند: دوست دارم عادل باشم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | مرجع هوشيار
حضرت آيتاللّه العظمى گلپايگانى قدس سره جهت رسيدگى به يتيمان مبلغى كمك مىكرد.
شخصى سالها مراجعه مىكرد و مىگفت: آقا در همسايگى ما چند صغيرِ يتيم هستند به آنها كمك بفرمائيد.
از آقا كمكى مىگرفت و مىرفت.
او فكر مىكرد آقا چون به سن پيرى رسيده فراموش مىكند كه چند ماه قبل هم مراجعه كرده است.
تا اينكه روزى آقا به او فرمود: اين چه صغيرهايى هستند كه كبير نمىشوند!!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | #تواضع در پذيرش مرجعيّت
وقتى براى قبولى زعامت و مرجعيّت، خدمت #شيخ_انصارى قدس سره رسيدند ايشان فرمود: در جوانى همشاگردى داشتم كه از من فهيمتر بود، به سراغ او برويد.
گفتند: ايشان در نجف نيست.
فرمود: هر كجا هست پيدايش كنيد.
بالاخره به رشت آمده خدمت ايشان رسيده و قصه را تعريف كردند.
ايشان فرمود: شيخ درست گفته من در جوانى از او بالاتر بودم؛ امّا سالهاست او در حوزۀ نجف فعّال بوده و من در رشت از درس و بحث منزوى، پس الآن او از من قوىتر است، به سراغ او برويد.
آرى، اگر هدف خدا باشد، چنين مىشود.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | رضايت والدين
خدمت حضرت امام قدس سره بودم كه دخترى با گريه خدمت امام عرض كرد: مىخواهم كارهاى انقلابى بكنم، ولى پدر و مادرم نمىگذارند.
امام فرمودند: از برنامههاى انقلابى كارهايى را انجام بده كه پدر و مادرت راضى باشند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
📚 مرحوم علاّمه شوشترى از کتاب «خلفاى ابن قتیبه» مطلب جالبى در این زمینه نقل کرده است، مى گوید: على(علیه السلام)در روز #جنگ_جمل در میان دو صف ایستاده بود.
طلحه را مخاطب ساخت و فرمود: مگر با من از روى میل و رغبت بیعت نکردى (چرا بیعت را شکستى؟) طلحه گفت: من در حالى بیعت کردم که شمشیر بر گردن من بود.😳
امام فرمود: (دروغ مى گویى) آیا تو نمى دانى که من احدى را به بیعت اکراه نکردم.
اگر بنا بود کسى را اکراه کنم «سعد بن ابى وقاص» و «عبد الله بن عمر» و «محمد بن مسلمه» را (که از تو ضعیف تر بودند) به بیعت مجبور مى کردم; آنها با من بیعت نکردند و بى طرف ماندند من هم دست از آنها برداشتم.
📖 در همان کتاب آمده است که عمار، عبدالله بن عمر و سعد و محمد بن مسلمه را به بیعت با امام دعوت کرد.
آنها ابا کردند او این خبر را به امام رسانید.
حضرت فرمود: این گروه را رها کن.
اما «عبد الله بن عمر» مرد ضعیفى است و اهل تصمیم نیست و «سعد بن ابى وقاص» انسان حسودى است و گناه من در مورد «محمد بن مسلمه» این است که در روز خیبر برادرش را کشتم.
آن گاه امام آن دو را مخاطب ساخته مى فرماید: «اى دو پیرمرد کهنسال! (که خود را از پیشگامان و شیوخ اسلام مى دانید و آفتاب عمرتان بر لب بام است) از عقیده خود برگردید (و تجدید بیعت کنید یا لا اقل دست از آتش افروزى جنگ بردارید و به کنارى روید) زیرا الان مهم ترین چیزى که دامان شما را مى گیرد سرافکندگى و ننگ و عار است (آن هم به عقیده شما) ولى ادامه این راه هم سبب ننگ (شکست در جنگ) است و هم آتش دوزخ والسلام»; (فَارْجِعَا أَیُّهَا الشَّیْخَانِ عَنْ رَأْیِکُمَا، فَإِنَّ الآْنَ أَعْظَمَ أَمْرِکُمَا الْعَارُ، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَجَمَّعَ الْعَارُ وَالنَّارُ، وَالسَّلاَمُ).
ابن قتیبه در کتاب الامامة والسیاسة مى گوید هنگامى که اهل مصر بر عثمان شوریدند و خانه او را محاصره کردند، طلحه از کسانى بود که هر دو گروه را بر ضد عثمان مى شورانید.
حتى مى گفت: عثمان به محاصره شما اعتقادى ندارد چون آب و غذا به او مى رسد; نگذارید آب و غذا براى او ببرند.
📖 ابن ابى الحدید نیز درباره زبیر مى نویسد: او به مردم مى گفت: عثمان را بکشید چون دین و آیین شما را دگرگون کرده و هنگامى که به او گفتند: چه مى گویى در حالى که پسرت بر در خانه عثمان ایستاده، از او دفاع مى کند.
او گفت: من ناراحت نمى شوم اگر عثمان را بکشند هرچند قبل از او پسرم هم کشته شود.
امام(علیه السلام) بارها در خطبه ها یا نامه هاى #نهج_البلاغه اشاره به بهانه جویى رسواى طلحه و زبیر در مسأله قتل عثمان مى کند و آنها را از شرکاى قتل مى شمارد; چیزى که در تواریخ نیز صریحا آمده است.
قابل توجّه اینکه ابن قتیبه در الامامة و السیاسة نیز چنین آورده: هنگامى که عایشه در بصره خطبه مى خواند و آنها را به خون خواهى عثمان تشویق مى کرد، مردى از بزرگان بصره برخاست و نامه اى نشان داد که طلحه جهت تشویق به قتل عثمان براى او نوشته بود.
آن مرد در آن مجلس خطاب به طلحه کرد و گفت: این نامه را قبول دارى؟
طلحه گفت: آرى.
آن مرد گفت: پس چرا دیروز ما را به قتل عثمان تشویق مى کردى و امروز به خون خواهى او دعوت مى کنى؟ طلحه در پاسخ او (به عذر واهى و مضحکى توسل جست و) گفت: عده اى به ما ایراد کردند که چرا به یارى عثمان نشتافتید ما هم جبران آن را در این دیدیم که به خون خواهى او قیام کنیم.
این جمله نیز از عایشه معروف است که با صراحت دستور قتل عثمان را به مردم داد و گفت: «اقْتُلُوا نَعْثَلاً قَتَلَ اللهُ نَعْثَلا; نعثل را بکشید خدا نعثل را بکشد».
منظور او از «نعثل» عثمان بود که شباهتى به نعثل یهودى داشت که ریش بلندى🧙♂ داشت.
ادامه نامه امام(علیه السلام) درباره عایشه است.
در کتاب تمام نهج البلاغه که این نامه را بدون گزینش و به طور کامل آورده، بخشى در ذیل آن دیده مى شود که مربوط به عایشه است، زیرا مخاطب نامه تنها طلحه و زبیر نبوده اند، بلکه عایشه نیز جزء مخاطبین بوده است.
امام او را سرزنش مى کند که تو چرا بر خلاف حکم اسلام بیرون آمدى و عملا فرماندهى لشکر را به عهده گرفته اى و میان مسلمانان فساد کرده اى و گمان مى کنى براى اصلاح آمده اى.
تو مطالبه خون عثمان مى کنى در حالى که مى دانیم تو بودى که مى گفتى: «نعثل»; (یعنى عثمان) را بکشید که او کافر شده است ولى با نهایت تعجب الان برگشته اى و مطالبه خون او مى کنى! به جان خودم سوگند کسى که تو را تحریک کرده و به این کار واداشته گناهش از گناه قاتلان عثمان بیشتر است! توبه کن و به خانه ات باز گرد!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
🗞 عهدنامه مالک اشتر
از نامه هاى امام(علیه السلام) براى مالک اشتر نخعى است هنگامى که او را فرماندار مصر و بخش هاى مختلف آن قرار داد و این در زمانى بود که وضع زمامدار مصر، محمّدبن ابى بکر متزلزل شده بود.
این فرمان (فرمان معروف مالک اشتر) طولانى ترین و جامع ترین فرمانى است که امام(علیه السلام) مرقوم داشته است.
#نهج_البلاغه
#نهج_البلاغه
#فرازی_از_عهدنامه | ۱
📜 متن | بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ، مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الاَْشْتَرَ فِی عَهْدِهِ إِلَیْهِ، حِینَ وَلاَّهُ مِصْرَ: جِبَایَةَ خَرَاجِهَا، وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا، وَ اسْتِصْلاَحَ أَهْلِهَا، وَ عِمَارَةَ بِلاَدِهَا، أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللهِ، وَ إِیْثَارِ طَاعَتِهِ، وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ: مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ، الَّتِی لاَ یَسْعَدُ أَحَدٌ إِلاَّ بِاتِّبَاعِهَا، وَ لاَ یَشْقَى إِلاَّ مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا، وَ أَنْ یَنْصُرَ اللهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ; فَإِنَّهُ، جَلَّ اسْمُهُ، قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ، وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ یَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ، فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ اللهُ.
به نام خداوند بخشنده مهربان
اين دستورى است که بنده خدا على اميرمؤمنان به مالک بن حارث اشتر در فرمانى که براى او صادر کرده بيان نموده، در آن هنگام که زمامدارى مصر را به او سپرد تا حقوق #بيت_المال در آن سرزمين را جمع آورى کند و با دشمنان آنجا پيکار نمايد، به اصلاح اهل آن همت گمارد و به عمران و آبادى شهرها و روستاهاى آن بپردازد.
او را به تقواى الهى فرمان مى دهد و به ايثار و مقدّم داشتن اطاعت خدا و پيروى از آنچه در کتاب او (قرآن مجيد) به آن امر فرموده اعم از فرايض (واجبات) و سنن (مستحبات) دستور مى دهد، همان دستوراتى که هيچ کَس جز با متابعت آنها روى #سعادت نمى بيند و جز با انکار و ضايع ساختن آن در مسير شقاوت و بدبختى واقع نمى شود.
او را مأمور مى کند که (آيين) خدا را با قلب و دست و زبان يارى کند، چرا که خداوند متعال يارى کسى که او را يارى کند و عزّت کسى که او را عزيز دارد بر عهده گرفته است و (نيز) به او فرمان مى دهد هواى نفس خويش را در برابر شهوات بشکند و به هنگام سرکشى نفس، آن را باز دارد؛ زيرا نفس همواره انسان را به بدى ها امر مى کند مگر آنچه را خداوند رحم کند.