#خاطرات | دعاى پدر
نيمه شبى پدر #علامه_مجلسى قدس سره براى دعا و مناجات آماده شده بود، حال خاصى به او دست مىدهد، اشك در چشمانش حلقه زده فكر مىكند كه چه دعايى بكند، يك مرتبه صداى گريۀ نوزاد در گهواره، افكارش را متوجّه بچه مىكند و مىگويد:
خدايا! اين بچه را مروّج دين قرار بده.
دعاى پدر مستجاب مىشود و اين طفل علامه مجلسى مىشود كه حدود ٢٠٠ كتاب تأليف مىكند.
#احترام
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستانهای_شگفت
۷۲ - فدا شدن سگی برای صاحبش
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
و نیز مرحوم حاج شیخ سهام الدین مزبور نقل کرد از پدرش و آن مرحوم از جدّش که وقتی مرحوم حسینعلی میرزا فرمانفرما در کنار دریا🌊 برهنه می شود که در دریا شنا🏊♂ کند، سگی که داشته، مانعش می شود.
فرمانفرما به سگ 🐕 اعتنایی نمی کند و آماده رفتن در آب می شود، آن لحظه که می خواسته خود را در آب بیندازد و سگ می بیند جلوگیری کردنش فایده ندارد و الان صاحبش در آب می رود، ناچار خود را در نقطه معینی از دریا پرتاب می کند، ناگاه حیوان بزرگی او را می بلعد.
فرمانفرما می فهمد جهت جلوگیری کردن سگ چه بود و چگونه خودش را فدای صاحبش کرده است، از رفتن به آب منصرف می شود و از کار سگ حیران و سخت ناراحت و گریان 😭 می گردد.
#علامه_مجلسی در جلد 14 بحار، داستانهای عجیبی در باب وفای سگ و فدا کردن خودش را برای صاحبش نقل نموده است و چون در این چند داستان از حیا و وفای سگ و قیاس به حال انسان و بی حیایی و بی وفاییش ذکری شد، مناسب دیدم داستانی را که جناب شیخ بهائی علیه الرحمه به نظم درآورده اینجا نقل شود :
شعر :
عابدی در کوه لبنان بُد مقیم
در بُن غاری چو اصحاب رقیم
روی دل از غیر حق برتافته
گنج عزت را ز عزلت یافته
روزها می بود مشغول صیام
یک ته نان می رسیدش وقت شام
نصف آن شامش بُدی نصفی سحور
وز #قناعت داشت در دل صد سرور
بر همین منوال حالش می گذشت
نامَدی از کوه هرگز سوی دشت
از قضا یک شب نیامد آن رغیف
شد ز جوع آن پارسا زار و نحیف
کرد مغرب را ادا وانگه عشا
دل پر از وسواس در فکر غذا
بسکه بود از بهر قوتش اضطراب
نه عبادت کرد عابد شب نه خواب
صبح چون شد زآن مقام دلپذیر
بهر قوتی آمد آن عابد به زیر
بود یک قریه به قُرب آن جَبل
اهل آن قریه همه گَبر و دَغل
عابد آمد بر در گبری ستاد
گبر او را یک دو نانِ جو بداد
عابد آن نان بِستُد و شکرش بگفت
وز وصول طعمه اش خاطر شگفت
کرد آهنگ مقام خود دلیر
تا کند افطار بر خُبز شعیر
در سرای گبر بُد گرگین سگی
مانده از جوع استخوانی و رگی
پیش او گر خط پرگاری کشی
شکل نان بیند بمیرد از خوشی
بر زبان گر بگذرد لفظ خبر
خُبز پندارد رود هوشش ز سر
کلب در دنبال عابد پو گرفت
از پی او رفت و رخت او گرفت
زان دو نان عابد یکی پیشش فکند
پس روان شد تا نیاید زو گزند
سگ بخورد آن نان و از پی آمدش
تا مگر بار دیگر کا زاردش
عابد آن نان دِگر دادش روان
تا که باشد از عذابش در امان
کلب آن نان دگر را نیز خورد
پس روان گردید از دنبال مرد
همچو سایه از پی او می دوید
عُفْ و عف می کرد رختش می درید
گفت عابد چون بِدید این ماجرا
من سگی چون تو ندیدم بی حیا
صاحبت غیر از دو نان چیزی نداد
وان دو نان را بستدی ای کج نهاد
دیگرم از پی دویدن بهر چیست
وین همه رختم دریدن بهر چیست
سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال
بی حیا من نیستم چشمی بِمال
هست از وقتی که من بودم صغیر
مسکنم ویرانهی این گبر پیر
گوسفندش را شبانی می کنم
خانه اش را پاسبانی می کنم
گَه به من از لطف نانی می دهد
گاه مُشت استخوانی می دهد
گاه از یادش رود اطعام من
وز مجاعت تلخ گردد کام من
روزگاری بگذرد کاین ناتوان
نه زِ نان یابد نشان نه استخوان
گاه هم باشد که این گبر کهن
نان نیابد بهر خود نه بهر من
چون بر درگاه او پرورده ام
رو به درگاه دگر ناورده ام
هست کارم بر در این پیر گبر
گاه شکر نعمت او گاه صبر
تو که نامد یک شبی نانت به دست
در بَنای صبر تو آمد شکست
از در رزّاق رو برتافتی
بر در گبری روان بشتافتی
بهر نانی دوست را بگذاشتی
کرده ای با دشمن او آشتی
خود بده انصاف ای مرد گزین
بی حیاتر کیست من یا تو ببین
مرد عابد زین سخن مدهوش شد
دست خود بر سر زد و بی هوش شد
ای سگ نفس ″بهائی″ یاد گیر
این قناعت از سگ آن گبر پیر
بر تو گر از صبر نگشاید دری
از سگ گرگینِ گبری کمتری
https://eitaa.com/mabaheeth/49547
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -