فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امامرضاست دیگه.. 💔😭
#امام_رضا علیه آلاف التهیة و الثناء
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
❓تعدادی از #پرسش_و_پاسخ های کوتاه از #استاد_الهی در طرح سهشنبه های #پرسش
📌 سه شنبهها سوالات خود را به آی دی زیر ارسال کنید:
http://eitaa.com/T_porsesh
مشاوره با استاد از طریق سامانه تلفنی هوشمند غدیر: (تماس با تلفن ثابت) 9099070261
@ostadelahi
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ی گوشهای بنویس : من میخواهم به امام زمان علیه السلام نزدیک شوم ...
چون میخوای صادقانه به #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه نزدیک بشی، گناهات رو میبخشن...❤️
🎙 #استاد_پناهیان
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
📚📖 مطالعه
مقدمه در مدتی كه مشغول جمع آوری و تنظیم و نگارش یا چاپ این داستانها بودم، به هر یك از رفقا كه برخورد
جلد دوم
مقدمه
در مرداد ماه سال 1339 جلد اول داستان راستان چاپ و منتشر شد. نگارنده در نظر داشت خیلی زودتر از اینها کار جلد دوم را تمام کند و تسلیم چاپ نماید؛ اما گرفتاریهای گوناگونِ توفیق سلب کن مجال و فرصت نمیداد.
در این بین جلد اول تجدید چاپ شد و کار جلد دوم همچنان نیمه تمام بود.
اکنون خدا را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود و این جلد به پایان رسید و چاپ شد تا در اختیار خوانندگان محترم قرار گیرد.
جلد اول این کتاب به طور رضایت بخشی مورد توجه خوانندگان واقع شد و نویسنده بیش از آنچه انتظار داشت از طرف طبقات مختلف مورد تشویق و محبت قرار گرفت. توجه و استقبال عمومی سبب شد که جلد اول در دی ماه 42 در پنج هزار نسخه تجدید چاپ شود و جلد دوم نیز از اول در ده هزار نسخه منتشر گردد.
در ماه شعبان گذشته از طرف اداره رادیو ایران به وسیله تلفن به اینجانب اطلاع دادند که در شورای نویسندگان رادیو تصویب شده که در ماه رمضان از داستانهای این کتاب در رادیو استفاده شود و اساسا برنامهای تحت عنوان داستان راستان همه روزه در آن ماه در وقت معین اجرا گردد. این برنامه در ماه رمضان گذشته اجرا شد و از اینکه هنوز هم در روزهای تعطیل مذهبی این برنامه به همین عنوان اجرا میشود، مینماید که مورد پسند و قبول شنوندگان رادیو 📻 واقع شده است.
چیزی که قابل توجه و موجب خوشوقتی است، این است که مردم ما به کتب دینی خود علاقه نشان میدهند، کتاب دینی اگر خوب و مفید نگارش یافته باشد بیش از هر نوع کتاب دیگر خریدار دارد و این خود وظیفه رهبران و نویسندگان دینی را مشکلتر میکند.
معلوم میشود مردم آماده شنیدن و خواندن مطلب خوب دینی هستند، پس بر فضلا و نویسندگان دینی است که به خود زحمت بدهند و آثاری سودمند به جامعه عرضه بدارند.
جلد اول این کتاب 75 داستان و این جلد 50 داستان است.
داستانهای این جلد غالباً از داستانهای جلد اول طولانیتر است، و چون در نظر بود که حجم این جلد از جلد اول تجاوز نکند، به پنجاهمین داستان ختم کردیم.
داستانهای این جلد از نظر شماره گذاری دنباله شمارههای جلد اول است و مستقلًا شماره گذاری نشده؛ از این رو از شماره 76 آغاز میشود و به 125 پایان مییابد. اگر توفیقی بود و جلدهای بعدی آماده چاپ شد، به همین ترتیب شمارهها پیش خواهد رفت.
داستانهای این جلد نیز مانند جلد اول غالبا از کتب حدیث اقتباس شده است، ولی منحصر به داستانهای احادیث نیست، کتب تاریخ نیز مورد استفاده قرار گرفته است، و هم مانند جلد اول، نویسنده از خود چیزی بر اصل داستان نیفزوده ولی در حدود قرائن احوال، داستان را پرورش داده است.
آنجا که از چند مأخذ نقل شده، کم و زیادهای مآخذ در نظر گرفته شده و از مجموع آنها استفاده شده است.
مآخذ نیز در آخر داستان با قید صفحه و احیانا چاپ در پاورقی نشان داده شده است.
از خداوند متعال میخواهیم که فکر و نیت و زبان و قلم ما را اصلاح فرماید، و به لطف و عنایت و رحمت خود ما را از انحراف و لغزش محفوظ بدارد، و توفیق دهد که در راه رضای او و خدمت به خلق گامهای مفید و سودمند برداریم.
تهران- 13 آبان ماه 1343 شمسی.
مطابق 29 جمادی الثانیه 1384 قمری.
#مرتضی_مطهری
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۷۶
❒ پسر حاتم
╔═ೋ✿࿐
قبل از طلوع اسلام و تشکیل یافتن حکومت اسلامی، رسم ملوک الطوایفی در میان اعراب جاری بود. مردم عرب به اطاعت و فرمانبرداری رؤسای خود عادت کرده بودند و احیاناً به آنها باج و خراج میپرداختند.
یکی از رؤسا و ملوک الطوایف عرب، سخاوتمند معروف حاتم طائی بود که رئیس و زعیم قبیله «طی» به شمار میرفت.
بعد از حاتم پسرش عدی جانشین پدر شد، قبیله طی طاعت او را گردن نهادند.
عدی سالانه یک چهارم درآمد هر کسی را به عنوان باج و مالیات میگرفت.
ریاست و زعامت عدی مصادف شد با ظهور رسول اکرم صلیالله علیه وآله و گسترش اسلام.
قبیله طی بت🗿 پرست بودند؛ اما خود عدی کیش نصرانی داشت و آن را از مردم خویش پوشیده میداشت.
مردم عرب که مسلمان میشدند و با تعلیمات آزادی بخش اسلام آشنایی پیدا میکردند، خواه ناخواه از زیر بار رؤسا که طاعت خود را بر آنها تحمیل کرده بودند آزاد میشدند.
با همین جهت عدی بن حاتم، مانند همه اشراف و رؤسای دیگر عرب، اسلام را بزرگترین خطر برای خود میدانست و با رسول خدا دشمنی میورزید؛ اما کار از کار گذشته بود، مردم فوج فوج به #اسلام میگرویدند و کار اسلام و مسلمانی بالا گرفته بود.
عدی میدانست که روزی به سراغ او نیز خواهند آمد و بساط حکومت و آقایی او را برخواهند چید. به پیشکار مخصوص خویش، که غلامی بود، دستور داد گروهی شتر چاق و راهوار همیشه نزدیک خرگاه او آماده داشته باشد و هر روز اطلاع پیدا کرد سپاه اسلام نزدیک آمدهاند او را خبر کند.
یک روز آن غلام آمد و گفت: «هر تصمیمیمیخواهی بگیری بگیر، که لشکریان اسلام در همین نزدیکیها هستند.» عدی دستور داد شتران را حاضر کردند، خاندان خود را بر آنها سوار کرد و از اسباب و اثاث، آنچه قابل حمل بود بر شترها باز کرد و به سوی شام که مردم آنجا نیز نصرانی و هم کیش او بودند فرار کرد؛ اما در اثر شتابزدگی زیاد از حرکت دادن خواهرش «سفانه» غافل ماند و او در همان جا ماند.
سپاه اسلام وقتی رسیدند که خود عدی گریخته بود. سفانه خواهر وی را در شمار اسیران به مدینه بردند و داستان فرار عدی را برای رسول اکرم صلیالله علیه وآله نقل کردند.
در بیرون مسجد مدینه یک چهار دیواری بود که دیوارهایی کوتاه داشت. اسیران را در آنجا جای دادند.
یک روز رسول اکرم صلّی الله علیه وآله از جلو آن محل میگذشت تا وارد مسجد شود. سفانه که زنی فهمیده و زبانآور بود، از جا حرکت کرد و گفت: «پدر از سرم رفته، سرپرستم پنهان شده، بر من منت بگذار، خدا بر تو منت بگذارد.».
رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله) از وی پرسید: «سرپرست تو کیست؟»
گفت: عدی بن حاتم.»
فرمود: «همان که از خدا و رسول او فرار کرده است؟!».
رسول اکرم صلیالله علیه وآله این جمله را گفت و بیدرنگ از آنجا گذشت.
روز دیگر آمد از آنجا بگذرد، باز سفانه از جا حرکت کرد و عین جمله روز پیش را تکرار کرد.
رسول اکرم صلیالله علیه وآله نیز عین سخن روز پیش را به او گفت. این روز هم تقاضای سفانه بینتیجه ماند.
روز سوم که رسول اکرم صلیالله علیه وآله آمد از آنجا عبور کند، سفانه دیگر امید زیادی نداشت تقاضایش پذیرفته شود، تصمیم گرفت حرفی نزند؛ اما جوانی که پشت سر پیغمبر حرکت میکرد به او با اشاره فهماند که حرکت کند و تقاضای خویش را تکرار نماید. سفانه حرکت کرد و مانند روزهای پیش گفت:
«پدر از سرم رفته، سرپرستم پنهان شده، بر من منت بگذار، خدا بر تو منت بگذارد.».
رسول اکرم صلیالله علیه وآله فرمود: «بسیار خوب، منتظرم افراد مورد اعتمادی پیدا شوند، تو را همراه آنها به میان قبیلهات بفرستم. اگر اطلاع یافتی که همچو اشخاصی به مدینه آمدهاند مرا خبر کن.».
سفانه از اشخاصی که آنجا بودند پرسید آن شخصی که پشت سر پیغمبر حرکت میکرد و به من اشاره کرد حرکت کنم و تقاضای خویش را تجدید نمایم کیست؟
گفتند او علی بن ابی طالب است.
پس از چندی سفانه به پیغمبر خبر داد که گروهی مورد اعتماد از قبیله ما به مدینه آمدهاند، مرا همراه اینها بفرست. رسول اکرم صلیالله علیه جامهای نو و مبلغی خرجی و یک مرکب به او داد، و او همراه آن جمعیت حرکت کرد و به شام نزد برادرش رفت.
تا چشم سفانه به عدی افتاد زبان به ملامت گشود و گفت: «تو زن و فرزند خویش را بُردی و مرا که یادگار پدرت بودم فراموش کردی؟!».
عدی از وی معذرت خواست.
و چون سفانه زن فهمیدهای بود، عدی در کار خود با وی مشورت کرد، به او گفت:
«به نظر تو که محمد را از نزدیک دیدهای صلاح من در چیست؟ آیا بروم نزد او و به او ملحق شوم، یا همچنان از او کنارهگیری کنم.».
سفانه گفت: «به عقیده من خوب است به او ملحق شوی، اگر او واقعاً پیغمبر خداست زهی سعادت و شرافت برای تو، و اگر هم پیغمبر نیست و سر مُلکداری دارد، باز هم تو در آنجا که از یمن زیاد دور نیست، با شخصیتی که در میان مردم یمن داری، خوار نخواهی شد و عزت و شوکت خود را از دست نخواهی داد.».
عدی این نظر را پسندید.
تصمیم گرفت به مدینه برود و ضمنا در کار پیغمبر باریک بینی کند و ببیند آیا واقعاً او پیغمبر خداست تا مانند یکی از امت از او پیروی کند، یا مردی است دنیاطلب و سر پادشاهی دارد، تا در حدود منافع مشترک با او همکاری و همراهی نماید.
پیغمبر در مسجد مدینه بود که عدی وارد شد و بر پیغمبر سلام کرد.
رسول اکرم صلیالله علیه وآله پرسید: «کیستی؟».
عدی پسر حاتم طائیام.
پیغمبر او را احترام کرد و با خود به خانه برد.
در بین راه که پیغمبر و عدی میرفتند، پیرزنی لاغر و فرتوت جلو پیغمبر را گرفت و به سؤال و جواب پرداخت. مدتی طول کشید و پیغمبر با مهربانی و با حوصله جواب پیرزن را میداد.
عدی با خود گفت: این یک نشانه از اخلاق این مرد، که پیغمبر است. جباران و دنیاطلبان چنین خُلق و خویی ندارند که جواب پیرزنی مفلوک را اینقدر با مهربانی و حوصله بدهند.
همینکه عدی وارد خانه پیغمبر شد، بساط زندگی پیغمبر را خیلی ساده و بی پیرایه یافت. آنجا فقط یک تشک بود که معلوم بود پیغمبر روی آن مینشیند.
پیغمبر آن را برای عدی انداخت. عدی هرچه اصرار کرد که خود پیغمبر روی آن بنشیند پیغمبر قبول نکرد. عدی روی تشک نشست و پیغمبر روی زمین.
عدی با خود گفت: این، نشانه دوم از اخلاق این مرد، که از نوع اخلاق پیغمبران است نه پادشاهان.
پیغمبر رو کرد به عدی و فرمود:
«مگر مذهب تو مذهب رکوسی نبود؟»[¹]
چرا.
پس چرا و به چه مجوز یک چهارم درآمد مردم را میگرفتی؟ در دین تو که این کار روا نیست.
عدی که مذهب خود را از همه حتی نزدیکترین خویشاوندانش پنهان داشته بود، از سخن پیغمبر سخت درشگفت😳 ماند.
با خود گفت: این، نشانه سوم از این مرد، که پیغمبر است.
سپس پیغمبر به عدی فرمود: «تو به فقر و ضعف بنیه مالی امروز مسلمانان نگاه میکنی و میبینی مسلمانان برخلاف سایر ملل فقیرند.
دیگر اینکه میبینی امروزه انبوه دشمنان بر آنها احاطه کرده و حتی بر جان و مال خود ایمن نیستند.
دیگر اینکه میبینی حکومت و قدرت در دست دیگران است.
به خدا قسم طولی نخواهد کشید که اینقدر ثروت به دست مسلمانان برسد که فقیری در میان آنها پیدا نشود.
به خدا قسم آنچنان دشمنانشان سرکوب شوند و آنچنان امنیت کامل برقرار گردد که یک زن بتواند از عراق تا حجاز به تنهایی سفر کند و کسی مزاحم وی نگردد.
به خدا قسم نزدیک است زمانی که کاخهای سفید بابِل در اختیار مسلمانان قرار میگیرد.».
عدی از روی کمال عقیده و خلوص نیت #اسلام آورد و تا آخر عمر به اسلام وفادار ماند.
سالها بعد از پیغمبر اکرم صلیالله علیه وآله زنده بود. او سخنان پیغمبر را که در اولین برخورد به او فرموده بود و پیش بینیهایی که برای آینده مسلمانان کرده بود، همیشه به یاد داشت و فراموش نمیکرد، میگفت:
«به خدا قسم نمردم و دیدم که کاخهای سفید بابل به دست مسلمانان فتح شد.
امنیت چنان برقرار شد که یک زن به تنهایی میتوانست از عراق تا حجاز سفر کند، بدون آنکه مزاحمتی ببیند. به خدا قسم اطمینان دارم که زمانی خواهد رسید فقیری در میان مسلمانان پیدا نشود.»[²]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . مذهب رکوسی یکی از رشتههای نصرانیت بوده است: سیره ابن هشام.
[۲] . سیره ابن هشام، جلد 2، وقایع سال دهم هجرت، صفحه 578- 580.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────