eitaa logo
📚📖 مطالعه
64 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
908 ویدیو
67 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
امام در زندانهای مختلف ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ امام را به بغداد آوردند و تحویل فضل بن ربیع دادند. فضل بن ربیع، پسر «ربیع» حاجب معروف است [1]. هارون امام را به او سپرد. او هم بعد از مدتی به امام علاقه مند شد، وضع امام را تغییر داد و یك وضع بهتری برای امام قرار داد. جاسوسها به هارون خبر دادند كه موسی بن جعفر در زندان فضل بن ربیع به خوشی زندگی می كند، در واقع زندانی نیست و باز مهمان است. هارون امام را از او گرفت و تحویل فضل بن یحیای برمكی داد. فضل بن یحیی هم بعد از مدتی با امام همین طور رفتار كرد كه هارون خیلی خشم 😡 گرفت و جاسوس فرستاد. رفتند و تحقیق كردند، دیدند قضیه از همین قرار است، و بالاخره امام را گرفت و فضل بن یحیی مغضوب واقع شد. بعد پدرش یحیی برمكی، این وزیر ایرانی علیهِ ما علیه، برای اینكه مبادا بچه هایش از چشم هارون بیفتند كه دستور هارون را اجرا نكردند، در یك مجلسی سرزده از پشت سر هارون رفت سرش را به گوش هارون گذاشت و گفت: اگر پسرم تقصیر كرده است، من خودم حاضرم هر امری شما دارید اطاعت كنم، پسرم توبه كرده است، پسرم چنین، پسرم چنان. بعد آمد به بغداد و امام را از پسرش تحویل گرفت و تحویل زندانبان دیگری به نام سندی بن شاهِك داد كه می گویند اساساً مسلمان نبوده؛ و در زندان او خیلی بر امام سخت گذشت، یعنی دیگر امام در زندان او هیچ روی آسایش ندید. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . خلفای عباسی دربانی دارند به نام «ربیع» كه ابتدا حاجب منصور بود، بعد از منصور نیز در دستگاه آنها بود، و بعد پسرش در دستگاه هارون بود. اینها از خصّیصین دربار به اصطلاح خلفای عباسی و فوق العاده مورد اعتماد بودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علت دستگیری امام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ حال چرا هارون دستور داد امام را بگیرند؟ برای اینكه به موقعیت اجتماعی امام حسادت می ورزید و احساس خطر می كرد، با اینكه امام هیچ در مقام قیام نبود، واقعاً كوچكترین اقدامی نكرده بود برای آنكه انقلابی بپا كند (انقلاب ظاهری) اما آنها تشخیص می دادند كه اینها انقلاب معنوی و انقلاب عقیدتی بپاكرده اند. وقتی كه تصمیم می گیرد كه ولایتعهد را برای پسرش امین تثبیت كند، و بعد از او برای پسر دیگرش مأمون، و بعد از او برای پسر دیگرش مؤتمن، و بعد علما و برجستگان شهرها را دعوت می كند كه همه امسال بیایند مكه كه خلیفه می خواهد بیاید مكه و آنجا یك كنگره ی عظیم تشكیل بدهد و از همه بیعت بگیرد؛ فكر می كند مانع این كار كیست؟ آن كسی كه اگر باشد و چشمها به او بیفتد این فكر برای افراد پیدا می شود كه آن كه لیاقت برای خلافت دارد اوست، كیست؟ موسی بن جعفر علیهماالسلام. وقتی كه می آید مدینه، دستور می دهد امام را بگیرند. همین یحیی برمكی به یك نفر گفت: من گمان می كنم خلیفه در ظرف امروز و فردا دستور بدهد موسی بن جعفر را توقیف كنند. گفتند چطور؟ گفت من همراهش بودم كه رفتیم به زیارت حضرت رسول در مسجد النبی [1]. وقتی كه خواست به پیغمبر سلام بدهد، دیدم اینجور می گوید: اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا ابْنَ الْعَمِّ (یا: یا رسول اللّه) . بعد گفت: من از شما معذرت می خواهم كه مجبورم فرزند شما موسی بن جعفر را توقیف كنم. (مثل اینكه به پیغمبر هم می تواند دروغ بگوید.) دیگر مصالح اینجور ایجاب می كند، اگر این كار را نكنم در مملكت فتنه بپامی شود؛ برای اینكه فتنه بپانشود، و به خاطر مصالح عالی مملكت مجبورم چنین كاری را بكنم، یا رسول اللّه! من از شما معذرت می خواهم. یحیی به رفیقش گفت: خیال می كنم در ظرف امروز و فردا دستور توقیف امام را بدهد. 👹 هارون دستور داد جلادهایش رفتند سراغ امام. اتفاقاً امام در خانه نبود. كجا بود؟ مسجد پیغمبر. وقتی وارد شدند كه امام نماز می خواند. مهلت ندادند كه موسی بن جعفر نمازش را تمام كند، در همان حالِ نماز، آقا را كشان كشان از مسجد پیغمبر بیرون بردند كه حضرت نگاهی كرد به قبر رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله و عرض كرد: اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا رَسولَ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا جَدّاه، ببین امت تو با فرزندان تو چه می كنند؟! چرا [هارون این كار را می كند؟ ] چون می خواهد برای ولایتعهد فرزندانش بیعت بگیرد. موسی بن جعفر كه قیامی نكرده است؛ قیام نكرده است، اما اصلاً وضع او وضع دیگری است، وضع او حكایت می كند كه هارون و فرزندانش غاصب خلافتند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . این خاك بر سرها واقعاً در عمق دلشان اعتقاد هم داشتند. باور نكنید كه این اشخاص اعتقاد نداشتند. اینها اگر بی اعتقاد می بودند این قدر شقیّ نبودند، كه با اعتقاد بودند و این قدر شقیّ بودند. مثل قتله ی امام حسین علیه‌السلام كه وقتی امام پرسید اهل كوفه چطورند؟ فرزدق و چند نفر دیگر گفتند: «قُلوبُهُم مَعَكَ وَ سُیوفُهُمْ عَلَیْكَ» دلشان با توست، در دلشان به تو ایمان دارند، در عین حال علیه دل خودشان می جنگند، علیه اعتقاد و ایمان خودشان قیام كرده اند و شمشیرهای اینها بر روی تو كشیده است. وای به حال بشر كه مطامع دنیوی، جاه طلبی، او را وادار كند كه علیه اعتقاد خودش بجنگد. اینها اگر واقعاً به اسلام اعتقاد نمی داشتند، به پیغمبر اعتقاد نمی داشتند، به موسی بن جعفر اعتقاد نمی داشتند و یك اعتقاد دیگری می داشتند، این قدر مورد ملامت نبودند و این قدر در نزد خدا شقیّ و معذّب نبودند، كه اعتقاد داشتند و بر خلاف اعتقادشان عمل می كردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سخن مأمون ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مأمون طوری عمل كرده است كه بسیاری از مورخین او را شیعه می دانند، می گویند او شیعه بوده است، و بنا بر عقیده ی من- كه هیچ مانعی ندارد كه انسان به یك چیزی اعتقاد داشته باشد و بر ضد اعتقادش عمل كند- او شیعه بوده است و از علمای شیعه بوده است. این مرد مباحثاتی با علمای اهل تسنن كرده است كه در متن تاریخ ضبط است. من ندیده ام هیچ عالم شیعی اینجور منطقی مباحثه كرده باشد. چند سال پیش یك قاضی سنی تركیه ای كتابی نوشته بود كه به فارسی هم ترجمه شد به نام «تشریح و محاكمه درباره ی آل محمد». در آن كتاب، مباحثه ی مأمون با علمای اهل تسنن درباره ی خلافت بلافصل حضرت امیر نقل شده است. به قدری این مباحثه جالب و عالمانه است كه انسان كمتر می بیند كه عالمی از علمای شیعه اینجور عالمانه مباحثه كرده باشد. نوشته اند یك وقتی خود مأمون گفت: اگر گفتید چه كسی تشیع را به من آموخت؟ گفتند چه كسی؟ گفت: پدرم هارون. من درس تشیع را از پدرم هارون آموختم. گفتند پدرت هارون كه از همه با شیعه و ائمه ی شیعه دشمن تر بود. گفت: در عین حال قضیه از همین قرار است. در یكی از سفرهایی كه پدرم به حج رفت، ما همراهش بودیم، من بچه بودم، همه به دیدنش می آمدند، مخصوصاً مشایخ، معاریف و كبار، و مجبور بودند به دیدنش بیایند. دستور داده بود هر كسی كه می آید، اول خودش را معرفی كند، یعنی اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جدّ اعلایش بگوید تا خلیفه بشناسد كه او از قریش است یا از غیر قریش، و اگر از انصار است خزرجی است یا اُوسی. هركَس كه می آمد، اول دربان می آمد نزد هارون و می گفت: فلان كَس با این اسم و این اسم پدر و غیره آمده است. روزی دربان آمد گفت آن كسی كه به دیدن خلیفه آمده است می گوید: بگو موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب... تا این را گفت، پدرم از جا بلند شد، گفت: بگو بفرمایید، و بعد گفت: همان طور سواره بیایند و پیاده نشوند؛ و به ما دستور داد كه استقبال كنید. ما رفتیم. مردی را دیدیم كه آثار عبادت و تقوا در وَجَناتش كاملاً هویدا بود. نشان می داد كه از آن عُبّاد و نُسّاك درجه اول است. سواره بود كه می آمد، پدرم از دور فریاد كرد: شما را به كی قسم می دهم كه همین طور سواره نزدیك بیایید، و او چون پدرم خیلی اصرار كرد یك مقدار روی فرشها سواره آمد. به امر هارون دویدیم ركابش را گرفتیم و او را پیاده كردیم. وی را بالادست خودش نشاند، مؤدّب، و بعد سؤال و جوابهایی كرد: عائله تان چقدر است؟ معلوم شد عائله اش خیلی زیاد است. وضع زندگیتان چطور است؟ وضع زندگی ام چنین است. عوایدتان چیست؟ عواید من این است؛ و بعد هم رفت. وقتی خواست برود پدرم به ما گفت: بدرقه كنید، در ركابش بروید، و ما به امر هارون تا درِ خانه اش در بدرقه اش رفتیم، كه او آرام به من گفت تو خلیفه خواهی شد و من یك توصیه بیشتر به تو نمی كنم و آن اینكه با اولاد من بدرفتاری نكن. ما نمی دانستیم این كیست. برگشتیم. من از همه ی فرزندان جری تر بودم، وقتی خلوت شد به پدرم گفتم این كی بود كه تو این قدر او را احترام كردی؟ یك خنده ای كرد و گفت: راستش را اگر بخواهی این مسندی كه ما بر آن نشسته ایم مال اینهاست. گفتم آیا به این حرف اعتقاد داری؟ گفت: اعتقاد دارم. گفتم: پس چرا واگذار نمی كنی؟ گفت: مگر نمی دانی اَلْمُلْكُ عَقیمٌ؟ تو كه فرزند من هستی، اگر بدانم در دلت خطور می كند كه مدعی من بشوی، آنچه را كه چشمهایت در آن قرار دارد از روی تنت برمی دارم. قضیه گذشت. هارون صله می داد، پولهای گزاف می فرستاد به خانه ی این و آن، از پنج هزار دینار زر سرخ، چهار هزار دینار زر سرخ و غیره. ما گفتیم لا بد پولی كه برای این مردی كه این قدر برایش احترام قائل است می فرستد خیلی زیاد خواهد بود. كمترین پول را برای او فرستاد: دویست دینار. باز من رفتم سؤال كردم، گفت: مگر نمی دانی اینها رقیب ما هستند. سیاست ایجاب می كند كه اینها همیشه تنگدست باشند و پول نداشته باشند؛ زیرا اگر زمانی امكانات اقتصادی شان زیاد شود، یك وقت ممكن است كه صد هزار شمشیر🗡 علیه پدر تو قیام كند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نفوذ معنوی امام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ از اینجا شما بفهمید كه نفوذ معنوی ائمه ی شیعه چقدر بوده است. آنها نه شمشیر داشتند و نه تبلیغات، ولی دلها را داشتند. در میان نزدیكترین افراد دستگاه هارون، شیعیان وجود داشتند. حق و حقیقت، خودش یك جاذبه ای دارد كه نمی شود از آن غافل شد. امشب در روزنامه ها خواندید كه ملك حسین گفت من فهمیدم كه حتی راننده ام با چریكهاست، آشپزم هم از آنهاست. علیّ بن یقطین وزیر هارون است، شخص دوم مملكت است، ولی شیعه است؛ اما در حال استتار، و خدمت می كند به هدفهای موسی بن جعفر ولی ظاهرش با هارون است. دو سه بار هم گزارشهایی دادند، ولی موسی بن جعفر با آن روشن بینی های خاص امامت زودتر درك كرد و دستورهایی به او داد كه وی اجرا كرد و مصون ماند. در میان افرادی كه در دستگاه هارون بودند، اشخاصی بودند كه آنچنان مجذوب و شیفته ی امام بودند كه حد نداشت ولی هیچ گاه جرأت نمی كردند با امام تماس بگیرند. یكی از ایرانیهایی كه شیعه و اهل اهواز بوده است می گوید كه من مشمول مالیاتهای خیلی سنگینی شدم كه برای من نوشته بودند و اگر می خواستم این مالیاتهایی را كه اینها برای من ساخته بودند بپردازم از زندگی ساقط می شدم. اتفاقاً والی اهواز معزول شد و والی دیگری آمد و من هم خیلی نگران كه اگر او بر طبق آن دفاتر مالیاتی از من مالیات مطالبه كند، از زندگی سقوط می كنم. ولی بعضی دوستان به من گفتند: این باطناً شیعه است، تو هم كه شیعه هستی؛ اما من جرأت نكردم بروم نزد او و بگویم من شیعه هستم، چون باور نكردم. گفتم بهتر این است كه بروم مدینه نزد خود موسی بن جعفر (آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند) ، اگر خود ایشان تصدیق كردند او شیعه است از ایشان توصیه ای بگیرم. رفتم خدمت امام. امام نامه ای نوشت كه سه چهار جمله بیشتر نبود، سه چهار جمله ی آمرانه، اما از نوع آمرانه هایی كه امامی به تابع خود می نویسد، راجع به اینكه «قضای حاجت مؤمن و رفع گرفتاری از مؤمن در نزد خدا چنین است و السّلام». نامه را با خودم مخفیانه آوردم اهواز. فهمیدم كه این نامه را باید خیلی محرمانه به او بدهم. یك شب رفتم در خانه اش، دربان آمد، گفتم به او بگو كه شخصی از طرف موسی بن جعفر آمده است و نامه ای برای تو دارد. دیدم خودش آمد و سلام و علیك كرد و گفت: چه می گویید؟ گفتم من از طرف امام موسی بن جعفر آمده ام و نامه ای دارم. نامه را از من گرفت، شناخت، نامه را بوسید، بعد صورت مرا بوسید، چشمهای مرا بوسید، مرا فوراً برد در منزل، مثل یك بچه در جلوی من نشست، گفت تو خدمت امام بودی؟! گفتم بله. تو با همین چشمهایت جمال امام را زیارت كردی؟! گفتم بله. گرفتاریت چیست؟ گفتم یك چنین مالیات سنگینی برای من بسته اند كه اگر بپردازم از زندگی ساقط می شوم. دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند؛ و چون آقا نوشته بود «هركَس كه مؤمنی را مسرور كند، چنین و چنان» گفت اجازه می دهید من خدمت دیگری هم به شما بكنم؟ گفتم بله. گفت من می خواهم هرچه دارایی دارم، امشب با تو نصف كنم، آنچه پول نقد دارم با تو نصف می كنم، آنچه هم كه جنس است قیمت می كنم، نصفش را از من بپذیر. گفت با این وضع آمدم بیرون و بعد در یك سفری وقتی رفتم جریان را به امام عرض كردم، امام تبسّمی كرد و خوش حال شد. هارون از چه می ترسید؟ از جاذبه ی حقیقت می ترسید. «كُونوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَیْرِ اَلْسِنَتِكُمْ»[1] تبلیغ كه همه اش زبان نیست، تبلیغ زبان اثرش بسیار كم است؛ تبلیغ، عمل است. آن كسی كه با موسی بن جعفر یا با آباء كرامش و یا با اولاد طاهرینش روبرو می شد و مدتی با آنها بود، اصلاً حقیقت را در وجود آنها می دید، و می دید كه واقعاً خدا را می شناسند، واقعاً از خدا می ترسند، واقعاً عاشق خدا هستند، و واقعاً هرچه كه می كنند برای خدا و حقیقت است. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . اصول كافی، باب صدق و باب ورع.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو سنت معمول میان ائمه علیهم السلام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ شما دو سنت را در میان همه ی ائمه می بینید كه به طور وضوح و روشن هویداست. ◈ یكی عبادت و خوف از خدا و خداباوری است. ← یك خداباوری عجیب در وجود اینها هست، از خوف خدا می گریند و می لرزند، گویی خدا را می بینند، قیامت را می بینند، بهشت را می بینند، جهنم را می بینند. درباره ی موسی بن جعفر می خوانیم: حَلیفِ السَّجْدَةِ الطَّویلَةِ وَ الدُّموعِ الْغَزیرَةِ [1]، یعنی هم قسم سجده های طولانی و اشكهای جوشان. تا یك درونِ منقلبِ آتشین نباشد كه انسان نمی گرید. ◈ سنت دومی كه در تمام اولاد علی علیه السلام [از ائمه ی معصومین علیهم‌السلام] دیده می شود همدردی و همدلی با ضعفا، محرومان، بیچارگان و افتادگان است. ← اصلاً «انسان» برای اینها یك ارزش دیگری دارد. امام حسن علیه‌السلام را می بینیم، امام حسین علیه‌السلام را می بینیم؛ زین العابدین علیه‌السلام، امام باقر علیه‌السلام، امام صادق علیه‌السلام، امام كاظم علیه‌السلام و ائمه ی بعد از آنها؛ در تاریخِ هر كدام از اینها كه مطالعه می كنیم، می بینیم اصلاً رسیدگی به احوال ضعفا و فقرا برنامه ی اینهاست، آن هم [به این صورت كه ] شخصاً رسیدگی كنند نه فقط دستور بدهند، یعنی نایب نپذیرند و آن را به دیگری موكول نكنند. بدیهی است كه مردم اینها را می دیدند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . منتهی الآمال، ج /2ص 222.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نقشه ی دستگاه هارون ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ در مدتی كه حضرت در زندان بودند دستگاه هارون نقشه ای كشید برای اینكه بلكه از حیثیت امام بكاهد. یك كنیز جوان بسیار زیبایی مأمور شد كه به اصطلاح خدمتكار امام در زندان باشد. بدیهی است كه در زندان، كسی باید غذا ببرد، غذا بیاورد، اگر زندانی حاجتی داشته باشد از او بخواهد. یك كنیز جوان بسیار زیبا را مأمور این كار كردند، گفتند: بالاخره هرچه باشد یك مرد است، مدتها هم در زندان بوده، ممكن است نگاهی به او بكند، یا لااقل بشود متهمش كرد، یك افراد وِلگویی بگویند: «مگر می شود؟! اتاق خلوت، یك مرد با یك زن جوان! ». یك وقت خبردار شدند كه اصلاً در این كنیز انقلاب پیدا شده، یعنی او هم آمده سجاده ای [انداخته و مشغول عبادت شده است ] [1]. دیدند این كنیز هم شده نفر دوم امام. به هارون خبر دادند كه اوضاع جور دیگری است. كنیز را آوردند، دیدند اصلاً منقلب است، حالش حال دیگری است، به آسمان نگاه می كند، به زمین نگاه می كند. گفتند قضیه چیست؟ گفت: این مرد را كه من دیدم، دیگر نفهمیدم كه من چی هستم، و فهمیدم كه در عمرم خیلی گناه كرده ام، خیلی تقصیر كرده ام، حالا فكر می كنم كه فقط باید در حال بسر ببرم؛ و از این حالش منصرف نشد تا مُرد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . چون امام در زندان بود و كاری نداشت، آن كاری كه در آنجا می توانست بكند فقط عبادت بود و عبادت، یك عبادت طاقت فرسایی كه جز با یك عشق فوق العاده امكان ندارد انسان بتواند چنین تلاشی بكند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِشر حافی و امام كاظم علیه السلام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ داستان بشر حافی را شنیده اید[1]. روزی امام از كوچه های بغداد می گذشت. از یك خانه ای صدای عربده و تار🪕 و تنبور🪗 بلند بود، می زدند و می رقصیدند و صدای پایكوبی می آمد. اتفاقا یك خادمه ای از منزل بیرون آمد در حالی كه آشغالهایی همراهش بود و گویا می خواست بیرون بریزد تا مأمورین شهرداری ببرند. امام به او فرمود صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ سؤال عجیبی بود. گفت: از خانه ی به این مجللی این را نمی فهمی؟ این خانه ی «بشر» است، یكی از رجال، یكی از اشراف، یكی از اعیان، معلوم است كه آزاد است. فرمود: بله، آزاد است، اگر بنده می بود[2]كه این سروصداها از خانه اش بلند نبود. حال، چه جمله های دیگری ردوبدل شده است دیگر ننوشته اند، همین قدر نوشته اند كه اندكی طول كشید و مكثی شد. آقا رفتند. بشر متوجه شد كه چند دقیقه ای طول كشید. آمد نزد او و گفت: چرا معطل كردی؟ گفت: یك مردی مرا به حرف گرفت. گفت: چه گفت؟ گفت: یك سؤال عجیبی از من كرد. چه سؤال كرد؟ از من پرسید كه صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ گفتم البته كه آزاد است. بعد هم گفت: بله، آزاد است، اگر بنده می بود كه این سروصداها بیرون نمی آمد. گفت: آن مرد چه نشانه هایی داشت؟ علائم و نشانه ها را كه گفت، فهمید كه موسی بن جعفر است. گفت: كجا رفت؟ از این طرف رفت. پایش لخت بود، به خود فرصت نداد كه برود كفشهایش 🥾 را بپوشد، برای اینكه ممكن است آقا را پیدا نكند. 🦶پای برهنه بیرون دوید. (همین جمله در او انقلاب ایجاد كرد. ) دوید، خودش را انداخت به دامن امام و عرض كرد: شما چه گفتید؟ امام فرمود: من این را گفتم. فهمید كه مقصود چیست. گفت: آقا! من از همین ساعت می خواهم بنده ی خدا باشم، و واقعاً هم راست گفت. از آن ساعت دیگر بنده ی خدا شد. این خبرها را به هارون می دادند. این بود كه احساس خطر می كرد، می گفت: اینها فقط باید نباشند «وُجودُكَ ذَنْبٌ» اصلاً بودن تو از نظر من گناه است. امام می فرمود: من چه كار كرده ام؟ كدام قیام را بپاكردم؟ كدام اقدام را كردم؟ جوابی نداشتند، ولی به زبان بی زبانی می گفتند: «وُجودُكَ ذَنْبٌ» اصلاً بودنت گناه است. آنها هم در عین حال از روشن كردن شیعیانشان و محارم و افراد دیگر هیچ گاه كوتاهی نمی كردند، قضیه را به آنها می گفتند و می فهماندند، و آنها می فهمیدند كه قضیه از چه قرار است. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . ائمه ی اطهار یك إعمال قدرتهایی می كردند، یعنی طبعاً می شد، نه اینكه می خواستند نمایش بدهند. [2] . یعنی اگر بنده ی خدا می بود. ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفوان جمّال و هارون ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ داستان صفوان جمّال را شنیده اید. صفوان مردی بود كه- به اصطلاح امروز- یك بنگاه كرایه ی وسائل حمل و نقل داشت كه آن زمان بیشتر شتر 🐫🐪 بود، و به قدری متشخص و وسائلش زیاد بود كه گاهی دستگاه خلافت، او را برای حمل و نقل بارها می خواست. روزی هارون برای یك سفری كه می خواست به مكه برود، لوازم حمل و نقل او را خواست. قراردادی با او بست برای كرایه ی لوازم. ولی صفوان، شیعه و از اصحاب علیه‌السلام است. روزی آمد خدمت امام و اظهار كرد- یا قبلاً به امام عرض كرده بودند- كه من چنین كاری كرده ام. حضرت فرمود: چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر كرایه دادی؟ گفت: من كه به او كرایه دادم، برای سفر معصیت نبود. چون سفر، سفر حج و سفر طاعت بود كرایه دادم و الاّ كرایه نمی دادم. فرمود: پولهایت را گرفته ای یا نه؟ یا لااقل پس كرایه هایت مانده یا نه؟ بله، مانده. فرمود: به دل خودت یك مراجعه ای بكن، الآن كه شترهایت را به او كرایه داده ای، آیا ته دلت علاقه مند است كه لااقل هارون این قدر در دنیا زنده بماند كه برگردد و پس كرایه ی تو را بدهد؟ گفت: بله. فرمود: تو همین مقدار راضی به بقای ظالم هستی و همین گناه است. صفوان بیرون آمد. او سوابق زیادی با هارون داشت. یك وقت خبردار شدند كه صفوان تمام این كاروان را یكجا فروخته است. اصلاً دست از این كارش برداشت. بعد كه فروخت رفت [نزد طرف قرارداد] و گفت: ما این قرارداد را فسخ می كنیم چون من دیگر بعد از این نمی خواهم این كار را بكنم، و خواست یك عذرهایی بیاورد. خبر به هارون دادند. گفت: حاضرش كنید. او را حاضر كردند. گفت: قضیه از چه قرار است؟ گفت من پیر شده ام، دیگر این كار از من ساخته نیست، فكر كردم اگر كار هم می خواهم بكنم كار دیگری باشد. هارون خبردار شد؛ گفت: راستش را بگو، چرا فروختی؟ گفت: راستش همین است. گفت: نه، من می دانم قضیه چیست. موسی بن جعفر خبردار شده كه تو شترها را به من كرایه داده ای، و به تو گفته این كار، خلاف شرع است. انكار هم نكن، به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زیادی كه ما از سالیان دراز با خاندان تو داریم دستور می دادم همین جا اعدامت كنند. پس اینهاست موجبات شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام. اولاً: وجود اینها، شخصیت اینها به گونه ای بود كه خلفا از طرف اینها احساس خطر می كردند. دوم: تبلیغ می كردند و قضایا را می گفتند، منتها تقیه می كردند، یعنی طوری عمل می كردند كه تا حد امكان، مدرك به دست طرف نیفتد. ما خیال می كنیم كردن، یعنی رفتن و خوابیدن. اوضاع زمانشان ایجاب می كرد كه كارشان را انجام دهند، و كوشش كنند مدرك هم دست طرف ندهند، وسیله و بهانه هم دست طرف ندهند یا لااقل كمتر بدهند. سوم: این روح مقاوم عجیبی كه داشتند. عرض كردم كه وقتی می گویند: آقا! تو فقط یك عذرخواهی كوچك زبانی در حضور یحیی بكن، می گوید: دیگر عمر ما گذشته است. یك وقت دیگری هارون كسی را فرستاد در زندان و خواست از این راه [از امام اعتراف بگیرد] ؛ باز از همین حرفها كه ما به شما علاقه مندیم، ما به شما ارادت داریم، مصالح ایجاب می كند كه شما اینجا باشید و به مدینه نروید و الاّ ما هم قصدمان این نیست كه شما زندانی باشید، ما دستور دادیم كه شما را در یك محل امنی در نزدیك خودم نگهداری كنند، و من آشپز مخصوص فرستادم چون ممكن است كه شما به غذاهای ما عادت نداشته باشید؛ هر غذایی كه مایلید، دستور بدهید برایتان تهیه كنند. مأمورش كیست؟ همین فضل بن ربیع كه زمانی امام در زندانش بوده و از افسران عالی رتبه ی هارون است. فضل در حالی كه لباس رسمی پوشیده و مسلح بود و شمشیرش را حمایل كرده بود رفت زندان خدمت امام. امام نماز می خواند، متوجه شد كه فضل بن ربیع آمده. (حال ببینید قدرت روحی چیست! ) فضل ایستاده و منتظر است كه امام نماز را سلام بدهد و پیغام خلیفه را ابلاغ كند. امام تا نماز را سلام داد و گفت: السّلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته، مهلت نداد، گفت: اللّه اكبر، و ایستاد به نماز. باز فضل ایستاد. بار دیگر نماز امام تمام شد. باز تا گفت: السلام علیكم، مهلت نداد و گفت: اللّه اكبر. چند بار این عمل تكرار شد. فضل دید نه، تعمد است. 💭 اول خیال می كرد كه لا بد امام یك نمازهایی دارد كه باید چهار ركعت یا شش ركعت و یا هشت ركعت پشت سر هم باشد، بعد فهمید نه، حساب این نیست كه نمازها باید پشت سر هم باشد، حساب این است كه امام نمی خواهد به او اعتنا كند، نمی خواهد او را بپذیرد، به این شكل می خواهد نپذیرد. دید بالاخره مأموریتش را باید انجام بدهد، اگر خیلی هم بماند، هارون سوء ظن پیدا می كند كه نكند رفته در زندان یك قول و قراری با موسی بن جعفر بگذارد. این دفعه آقا هنوز السلام علیكم را تمام نكرده بود، شروع كرد به حرف زدن. آقا هنوز می خواست بگوید السلام علیكم، او حرفش را شروع كرد. شاید اول هم سلام كرد.
هر چه هارون گفته بود گفت. هارون به او گفته بود مبادا آنجا كه می روی، بگویی امیرالمؤمنین چنین گفته است، به عنوان امیر المؤمنین نگو، بگو پسرعمویت هارون اینجور گفت. او هم با كمال تواضع و ادب گفت: هارون پسر عموی شما سلام رسانده و گفته است كه بر ما ثابت است كه شما تقصیری و گناهی ندارید، ولی مصالح ایجاب می كند كه شما در همین جا باشید و فعلاً به مدینه برنگردید تا موقعش برسد، و من مخصوصاً دستور دادم كه آشپز مخصوص بیاید، هر غذایی كه شما می خواهید و دستور می دهید، همان را برایتان تهیه كند. نوشته اند امام در پاسخ این جمله را فرمود: «لا حاضِرٌ لی مالٌ فَیَنْفَعُنی وَ ما خُلِقْتُ سَؤُلاً، اَللّهُ اَكْبَرُ»[1] مال خودم اینجا نیست كه اگر بخواهم خرج كنم از مال حلال خودم خرج كنم، آشپز بیاید و به او دستور بدهم؛ من هم آدمی نیستم كه بگویم جیره ی بنده چقدر است، جیره ی این ماه مرا بدهید؛ من هم مرد سؤال نیستم. این «ما خُلِقْتُ سَؤلاً» همان و «اللّه اكبر» همان. این بود كه خلفا می دیدند اینها را از هیچ راهی و به هیچ وجهی نمی توانند [وادار به ] تمكین كنند، تابع و تسلیم كنند، و الاّ خود خلفا می فهمیدند كه شهید كردن ائمه چقدر بر ایشان گران تمام می شود، ولی از نظر آن سیاست جابرانه ی خودشان كه از آن دیگر دست برنمی داشتند، باز آسانترین راه را همین راه می دیدند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . منتهی الآمال، ج /2ص 216.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چگونگی شهادت امام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ عرض كردم آخرین زندان، زندان سندی بن شاهِك بود. یك وقت خواندم كه او اساساً مسلمان نبوده و یك مرد غیر مسلمان بوده است. از آن كسانی بود كه هرچه به او دستور می دادند، دستور را به شدت اجرا می كرد. امام را در یك سیاهچال قرار دادند. بعد هم كوششها كردند برای اینكه تبلیغ كنند كه امام به أجل خود از دنیا رفته است. نوشته اند كه همین یحیی برمكی برای اینكه پسرش فضل را تبرئه كرده باشد، به هارون قول داد كه آن وظیفه ای را كه دیگران انجام نداده اند من خودم انجام می دهم. سندی را دید و گفت این كار (به شهادت رساندن امام) را تو انجام بده، و او هم قبول كرد. یحیی زهر خطرناكی را فراهم كرد و در اختیار سندی گذاشت. آن را به یك شكل خاصی در خرمایی تعبیه كردند و خرما را به امام خوراندند و بعد هم فوراً شهود حاضر كردند، علمای شهر و قضاة را دعوت كردند (نوشته اند عدول المؤمنین را دعوت كردند، یعنی مردمان موجه، مقدس، آنها كه مورد اعتماد مردم هستند) ، حضرت را هم در جلسه حاضر كردند و هارون گفت: ایّها الناس! ببینید این شیعه ها چه شایعاتی در اطراف موسی بن جعفر رواج می دهند، می گویند: موسی بن جعفر در زندان ناراحت است، موسی بن جعفر چنین و چنان است. ببینید او كاملاً سالم است، تا حرفش تمام شد حضرت فرمود: « می گوید، همین الآن من مسمومم و از عمر من دو سه روزی بیشتر باقی نمانده است. » اینجا تیرشان به سنگ خورد. این بود كه بعد از شهادت امام، جنازه ی امام را آوردند در كنار جِسر بغداد گذاشتند، و مرتب مردم را می آوردند كه ببینید! آقا سالم است، عضوی از ایشان شكسته نیست، سرشان هم كه بریده نیست، گلویشان هم كه سیاه نیست، پس ما امام را نكشتیم، به أجل خودش از دنیا رفته است. سه روز بدن امام را در كنار جسر بغداد نگه داشتند برای اینكه به مردم اینجور افهام كنند كه امام به أجل خود از دنیا رفته است. البته امام، علاقه مند زیاد داشت، ولی آن گروهی كه مثل اسپندِ روی آتش بودند شیعیان بودند. یك جریان واقعاً دلسوزی می نویسند كه چند نفر از شیعیان امام، از ایران آمده بودند، با آن سفرهای قدیم كه با چه سختی ای می رفتند. اینها خیلی آرزو داشتند كه حالا كه موفق شده اند بیایند تا بغداد، لااقل بتوانند از این زندانی هم یك ملاقاتی بكنند. ملاقات زندانی كه نباید یك جرم محسوب شود، ولی هیچ اجازه ی ملاقات با زندانی را نمی دادند. اینها با خود گفتند: ما خواهش می كنیم، شاید بپذیرند. آمدند خواهش كردند، اتفاقاً پذیرفتند و گفتند: بسیار خوب، همین امروز ما ترتیبش را می دهیم، همین جا منتظر باشید. این بیچاره ها مطمئن كه آقا را زیارت می كنند، بعد برمی گردند به شهر خودشان [و می گویند] كه ما توفیق پیدا كردیم آقا را ملاقات كنیم، آقا را زیارت كردیم، از خودشان فلان مسأله را پرسیدیم و اینجور به ما جواب دادند. 🥀 همین طور كه در بیرون زندان منتظر بودند كه به آنها اجازه ی ملاقات بدهند، یك وقت دیدند كه چهار نفر حمّال بیرون آمدند و یك جنازه هم روی دوششان است. مأمور گفت: امام شما همین است. و لا حول و لا قوّة الا باللّه العلیّ العظیم. ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │✨ @Nafaahat │📖 @feqh_ahkam │💌 @arame_janam │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | علیه‌السلام و مبارزه با زره تقیّه ‌╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مباحث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | توصیه علیه‌السلام به تلاش تام و تمام 🎧 اخلاق توسط حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای مدظله العالی ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
انسان شناسی 009.mp3
11.43M
۹ 🎤 ✖️اینکه خداوند، تمام آفرینش را مسخّر انسان کرده، اما بشریت، سال‌هاست در آرزوی سفر به نزدیک‌ترین سیاره به زمین، به سر می‌برد؛ ✖️این که با وجود قرن‌ها پیشرفت علم، مشاهده‌ی ماورای طبیعت، برای اکثر قریب به اتفاق ما، رؤیایی دست‌نیافتنی‌ست؛ 💥به دلیل نگاه غلطی‌ست که به کل جهان خلقت داریم! نگاه درست را، چگونه باید بدست آورد؟! @Ostad_Shojae ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
اولين كتاب سير مطالعاتي طرح تبيين منظومه فكري مقام معظم رهبري ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -